من تظاهرات مذهبی را به هم نمیریزم!
به گزارش خبرگزاری رسا، ۵۸ سال از دستگیری زندهیاد طیب حاجرضایی در پی قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ گذشت، اما زمانه از آوازه جوانمردی و عیاری او چیزی نکاست. آنچه در پی میآید، خوانشی از این واپسین فصل از حیات اوست که به مدد پاره روایات و تحلیلها صورت پذیرفته است. امید آنکه تاریخپژوهان انقلاب و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
راز جاودانگی «عیّار» میدان شوش و دروازه غار!
تاریخ معاصر ایران در عرصه سیاست، مردان اندیشه و عمل، فراوان به خویش دیده است. با این همه اغلب آنان، ره به پستوی خاموشی و فراموشی بردهاند و از یادها غایبند. اما هنوز آوازه «عیّاری تمام» در میان مردم و پس از گذشت دههها به گوش میرسد. به راستی طیب حاج رضایی با همه سوابق خویش در بزنگاه نهایی حیات، چه تصمیمی گرفت که همچنان زنده مینماید؟ سینا میرزایی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران و نویسنده اثر «طیب در گذر لوطیها» به این پرسش چنین پاسخ گفته است: «هنوز در سایه خسته میدان شوش و در صفای دروازه غار، سخن از مردی لوتی است، مردی بازاری، کاسب، خونگرم و بخشنده و در عین حال با سیاست. سخن از مردی که به خصلت عیاران قدیم، به فقرا کمک میکرد. هنوز در بسیاری از قهوهخانهها عکسهای او هست. زیر عکس تمامرخ او، نوشته شده است: در تاریخ ۱۷/۳/۴۲ دستگیر و به موجب حکم بیدادگاه نظامی شاه مخلوع، به درجه رفیع شهادت نائل گردید!... آیا در گذر زمان، هیچ وقت از خود پرسیدهاید: چرا در طول تاریخ، از نام هایی، چون پوریای ولی، تختی یا حُر بن یزید ریاحی، به نیکی یاد میشود؟ اگر تختی را با چند کشتیگیر دیگر از نظر مقام و کسب مدال مقایسه کنیم، میبینیم تختی در حد پایینتری قرار میگیرد، اما آنچه از او جهان پهلوان تختی ساخته، مرام و منش پهلوانانه و سجایای اخلاقی اوست یا پوریای، ولی یا شخصیت عظیمی، چون حُر، حُر بن یزید ریاحی که در آغاز در مقابل امام حسین (ع) ایستاد، اما بازگشت و دریچههای ایمان و آزادی به رویش گشوده شدند! طیب حاجرضایی را شاید نتوان با پوریای، ولی و جهان پهلوان تختی یا حُر مقایسه کرد، اما میتوان گفت: طیب نام نیکی از خود به جای گذاشت و این نام نیکو، دلیلی بر خصلتهای لوتیمنشانه اوست:
نام نیکو گر بماند ز آدمی
به که از او ماند سرای زرنگار
او هرچه بود، پای حرفی که میزد، میایستاد و این خصلت، یکی از خُلقیات زیبای او بود. خصلتی که در پای آن جان داد و جاودانه شد! بهراستی ارزش جاودانگی و رمز مانایی چیست؟ گاهی یک حرف، گاهی یک عمل، گاهی یک نه و گاهی یک آری، سرنوشت انسان را میسازد. طیب در واپسین دقایق، از ماندن دل کَند و گفت: نه و در شمار انقلابیون درآمد. شهیدحاج مهدی عراقی از انقلابیون بزرگ، در کتاب ناگفتهها از او به نیکی یاد میکند. در آخرین عکسهای این آزادمرد در بیدادگاه شاهنشاهی و در کنار جوخه آتش، اطمینان عجیبی در چهرهاش موج میزند و این نمادی از بازگشت اوست. طیب بهراستی طیب شده بود، مردی که تا چند سال پیش چنین نبود. او همان کسی است که در سالهای نزدیک و برای عبور موکب همایونی، تمام چهارراه مولوی تا شوش را فرشپوش کرد و طاق نصرت بست! چنین نکاتی دلیل بر نفی او نیست. مگر از شقاوت تا شهادت چقدر راه است؟ در پاسخ باید گفت: در کدام سمت تفنگ ایستاده باشیم؟ در سمت عشق و شهادت و رو به روی تفنگ یا سمت شقاوت و انگشت بر ماشه! اخلاص خالصانه و ارادت قلبی طیب به سادات و شهید دشت کربلا، عاملی شد که در قیام ۱۵ خرداد به سمت پاکی گام بردارد، زیرا پیشزمینههای واقعی آن را داشت. قبلاً سپهبد نصیری و دیگران خواستار حذف او شده بودند، زیرا بارها با لحنی تند در برابر آنان ابراز عقیده کرده و ایستاده بود. همراه با طیب حاج رضایی، حاجاسماعیل رضایی نیز-که از میداندارهای بزرگ بود- در خون خود شناور شد!»
نه به نعمتالله نصیری، آری به عاقبت به خیری!
تغییر اندیشه و رفتار طیب حاج رضایی، تنها در ۱۰ سال روی داد. از سال ۱۳۳۲ تا سال ۱۳۴۲. او به مدد هوش ذاتی خویش، دریافت که حکومت پهلوی تنها او را برای سرکوب مخالفان میخواهد و البته هرگاه که اراده کند، او را به کناری خواهد نهاد! از سوی دیگر مذهب در متن اعتقاد او همچنان جاری بود و نمادهای دینی، برای وی محترم بودند. ترکیب این دو موجب گشت که پس از آغاز نهضت اسلامی، او خواسته نصیری برای اغتشاش در مجامع انقلابیون نپذیرد و هم از این روی، دستگیر و اعدام گردد. دکتر جواد منصوری پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در این باره مینویسد: «در جریان قیام ۱۵ خرداد، صدها نفر در تهران و شهرستانها دستگیر شدند. عدهای از آنان بهتدریج آزاد و تعداد دیگری محاکمه شدند. طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی از جمله افراد بازداشتی بودند که به اعدام و بقیه به زندانهای از سه ماه تا ابد محکوم شدند. طیب سالها قبل از دستگیری و بهطور مشخص از کودتای ۲۸ مرداد به بعد، با رژیم همکاری داشت. وی امکانات و ثروت قابل توجهی را به خاطر ارتباط و کمکهای دولت به دست آورد و در میدان بارفروشان، از موقعیت خاصی برخوردار بود. در ایام محرم به دلیل اعتقادات مذهبی، عزاداری میکرد و دسته بزرگی را به راه میانداخت. در اواخر سال ۱۳۴۱، از او خواسته شد تا با استفاده از افراد و امکانات خود و برای مقابله با تظاهرات و اجتماعات مخالفان، با نیروهای امنیتی همکاری کند. یک بار در اسفند ۱۳۴۱ و بار دیگر در فروردین ۱۳۴۲، برای شرکت در اجرای طرح سرکوب در مدرسه فیضیه، نصیری (رئیس شهربانی) از او خواست که سازماندهی و هدایت اراذل و اوباش را برعهده گیرد، ولی طیب نپذیرفت! نصیری که با توجه به سوابق و روابط با طیب، انتظار چنین پاسخی را نداشت، دستور داد برای او موانع و مشکلاتی ایجاد کنند! طیب اعتنایی نکرد و نصیری نیز تصمیم گرفت انتقام بیاعتنایی او را بگیرد. طیب قبل از عاشورا نیز به پیشنهاد برهم زدن دستههای راهپیمایی و جلسات خاصی که مورد نظر رژیم بود، پاسخ منفی داد و نصیری را کاملاً ناامید کرد. در روز ۱۵ خرداد، رئیس پلیس تهران در تماس تلفنی با طیب، درخواست کرد که میدانیها را از تظاهرات ضد دولتی باز دارد، ولی او پاسخ داد: تظاهرات مذهبی است و برای وی امکان ندارد که بتواند جلوی مردمی را که برای مذهب به پا خاستهاند، بگیرد! به دلیل عدم همکاری با پلیس و تعطیل کردن میدان میوه و ترهبار تهران در روز ۱۵ خرداد، نصیری دستور بازداشت طیب را صادر کرد. پس از چندی، نصیری در زندان متن از پیش تهیه شدهای را به او داد و گفت: بخوان و امضا کن! خلاصه متن این بود که: من (طیب) مقداری پول از آقای خمینی گرفتهام که اگر روزی چنین اتفاقی افتاد و ایشان دستگیر شد، من نفری ۲۵ ریال بین مردم پخش کنم تا به خیابانها بریزند و بگویند یا مرگ یا خمینی! مرحوم طیب حاضر به امضای متن نگردید و گفت: چنین نبوده است! نصیری با اصرار و فحاشی از وی میخواهد که امضا کند، ولی او قبول نمیکند. پس از رد درخواست آنان، نصیری از حاج اسماعیل رضایی میخواهد که قبول کند. او هم قبول نمیکند. بهرغم شکنجه و آزارهای زیاد، هیچ یک حاضر به تأیید متن موردنظر نصیری نشدند...»
مردن که دیگه این همه حرف زدن نداره!
حالات هر کس در واپسین لحظات حیات، آیینهای از درونیات اوست. به شهادت تصاویر، شهیدان طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی، مرگ را با آرامش و حال خوش استقبال کردند. حجتالاسلام والمسلمین سید حمید روحانی تاریخنگار انقلاب اسلامی، دو نمونه از گزارشات جراید در باب چند و، چون اعدام آن دو جوانمرد را در آغازین مجلد از اثر «نهضت امام خمینی» آورده و آن را از این قرار تحلیل کرده است: «روزنامهها نیز نه تنها جزئیات گفتگوهای محکومان به اعدام و شیوه اعدام آنان را با آب و تاب منعکس کردند، بلکه درباره محل اعدام و در و دیوار آن نیز قلمفرسایی کردند! در گزارش یکی از روزنامهها، از مراسم اعدام طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی آمده است: «میدان تیر دارای دیوارهای گچی و آجری بود که آجرها را سرخرنگ کرده بودند. رنگ این دیوارها، رنگ مرگ را به خاطر میآورد! چهار نفر سرباز، به حالت آمادهباش ایستاده بودند و درون تفنگهایشان، هر یک شش فشنگ بود. این چهار نفر، مأمور اجرای حکم بودند. چند دقیقهای بیشتر طول نکشید که دو کامیون پر از سرباز مسلح به میدان تیر رسید. بین دو کامیون پر از سوار، یک آمبولانس ارتشی به چشم میخورد که محکومین به مرگ در درون آن قرار داشتند. پس از اینکه کامیونها توقف کردند، در آمبولانس -که از خارج قفل بود- باز شد. درون آمبولانس، علاوه بر طیب و حاج اسماعیل، دو مأمور سویل و چند مأمور مسلح نشسته بودند. طیب و حاج اسماعیل، رو به روی هم قرار داشتند. وقتی در آمبولانس باز شد و حاج اسماعیل چشمش به خبرنگاران افتاد، گفت: از ما عکس بگیرید، این عکسها روز قیامت نزد ما میآید، دار فانی را وداع میگوییم، دنیا بقایی ندارد، هرچه بیشتر بمانیم، معصیتش بیشتر است! آنگاه صورت یکدیگر را بوسیدند و از هم طلب رضایت کردند. طیب و حاج اسماعیل را از آمبولانس پایین آوردند. طیب حرفی نمیزد، ولی حاج اسماعیل مرتب حرف میزد! طیب درحالی که دستبند به دست داشت و هر دو دست را روی هم، جلوی سینه خود گرفته بود، با مأمور محافظش وارد میدان شد و به طرف تیرهای چوبی رفت. وقتی به مأموران مسلح رسید، نگاهی به آنها کرد و خندهای روی لبانش نقش بست! طیب و حاج اسماعیل کنار هم ایستادند. حاج اسماعیل گفت: ما میمیریم! در این موقع طیب خندید، حاج اسماعیل که تصور کرد به گفته او میخندد، به تندی پرسید: مگر دروغ میگویم؟ تو هم داری میمیری! طیب جواب داد: درست است، ولی حالا که اعداممان میکنند، چرا حرف بزنیم، تو هم حرفی نزن! طیب و حاجاسماعیل را کنار تیرها آوردند و چشمهای هر کدام از آنها را با یک دستمال ابریشمی سرخرنگ یزدی بستند! بعد طنابها را دور بدن آنها پیچیدند و گره زدند. نماینده دادستان، متن حکم دادگاه تجدیدنظر را قرائت کرد. هنگام قرائت حکم، نماینده دادستان اشتباهاً گفت: اسماعیل حاجرضایی! در این هنگام حاج اسماعیل در حالی که با طناب محکم به تیر بسته شده بود فریاد زد: حاجاسماعیل رضایی درست است، نه اسماعیل حاجرضایی! سپس چهار مأمور اجرای حکم، روی خط اول رو به روی دو محکوم قرار گرفتند. یکی از آنها به زمین زانو زد و دیگری در کنارش ایستاد. این دو نفر، مأمور تیرباران طیب بودند. دو نفر دیگر، رو به روی حاج اسماعیل رضایی قرار گرفتند. یکی از آنها ایستاد و دیگری به زمین زانو زد و هر چهار نفر، به طرف محکومان به مرگ نشانه رفتند. یک افسر در خط دوم، پشت سر مأموران اجرای حکم قرار گرفت، دستش را بالا برد و با صدای بلند آمادهباش داد و آنگاه فریاد زد: آتش! تیغه آفتاب، تازه از پشت کوه بیرون آمده بود و کمی از آسمان را سرخرنگ میکرد! لکههای ابر، روی سینه آسمان چسبیده بود که صدای شلیک ۲۴ فشنگ طنینانداز شد! ابتدا سرها روی بدنشان خم شد و روی شانههایشان افتاد! بعد طنابها بر اثر اصابت گلوله، پاره شد و اجساد محکومان روی خاک غلتید...»
روزنامه دیگری در گزارش خود زیر عنوان: چند لحظه قبل از فرمان آتش آورده است: «چند لحظه قبل از فرمان آتش، وقتی که طیب و حاج اسماعیل را به تیرهای چوبی بسته بودند، این گفتگو بین آنها رد و بدل شد. حاج اسماعیل خطاب به عکاسها: این عکسها را نگه دارید، روز قیامت به درد ما میخورد! در این هنگام طیب به قهقهه خندید! حاجاسماعیل خطاب به طیب: چرا میخندی؟ مگه دروغ میگم؟ طیب باز هم به خنده گفت: خیلی خب، تیربارانمان میکنند، مردن که دیگه این همه حرف زدن نداره، حاجاسماعیل گفت: الان ما داریم میمیریم، تو هم همینطور! طیب با خنده حالا ساکت شو! بذار کارشونو بکنن...!»
بیتردید روزنامههای وابسته به دربار و زیر سانسور ساواک، واقعیتها را بازگو نکرده و آنچه آن دو نفر پیش از اعدام اظهارنظر کردهاند، گزارش ندادهاند، بلکه برخی از گفتههای آنان را به صورت دست و پا شکسته و مبهم در روزنامهها آوردهاند، لیکن از این گزارشهای کوتاه و دست و پا شکسته، آنچه میتوان دریافت، این است که طیب و حاج اسماعیل، مرگ را و مرگآفرینان حاکم را به مسخره و ریشخند گرفته بودند و حتی در واپسین لحظههای زندگی، از شوخی و بذلهگویی دست نکشیدند و با قهقهههای مستانه از شهادت استقبال کردند و به سوی حق شتافتند!»
نماز «تاریخی» لیلهالدفن طلاب برای دو جوانمرد!
شهادت طیب و حاجاسماعیل در جامعه آن روز، بازتابی گسترده داشت. اولی اما، برای همه نامی آشنا بود و دیگر همگان میدانستند که او را به جرم بهتان نزدن به آیتالله خمینی کشتهاند! هم از این روی سیلی از تحسین و طلب آمرزش برای وی، در میان اقشار مختلف جامعه به راه افتاد. در این میان یکی از ماندگارترین وقایع، نماز تاریخی لیلهالدفن طلاب حوزه علمیه قم برای آن عیاران بود. زندهیاد حجت الاسلام والمسلمین سیدتقی درچهای، در این باره چنین آورده است: «در شهر ری بودیم که خبر آوردند مرحوم طیب را اعدام کردهاند. به اتفاق طلاب، به صحن امامزاده حمزه آمدیم و دیدیم حدود ۱۰۰ نفر با قیافههای پهلوان مانند و نگران و هم تیپ طیب، آنجا هستند. دور صحن حضرت حمزه نشسته و همگی ساکت بودند و هیچ کس حرفی نمیزد! جنازه طیب را آورده و در داخل مقبره یکی از علما گذاشته بودند و باد پنکه به طرف جنازه روشن بود، چون هوا خیلی گرم بود. مرحوم حاج اسماعیل رضایی را -که تیرباران شده بود- دفن کرده بودند، ولی مرحوم طیب، چون وصیت کرده بود: او را در راهروی ورودی حضرت عبدالعظیم دفن کنند تا زوار از روی قبرش عبور کنند، دفن نکرده بودند! من و یکی از طلبهها هم مثل طلاب دیگر در آن طرف میگشتیم. ساعت، دو بعد از ظهر بود. ساعت چهار، به طرف صحن حضرت حمزه رفتیم و دیدیم که جنازه، هنوز دفن نشده است! قرار بود آن شب به قم برویم. سوار ماشین شدیم تا به شمسالعماره و از آنجا با اتوبوس به قم برویم. در آنجا، به یکی از دوستانم برخوردم. او از من پرسید: کجا میروی؟ گفتم: به قم میروم. تا غروب خیلی وقت بود. موقع برگشتن، به دوستم گفتم: طیب را کشتهاند! او گفت: من به زیارت حضرت عبدالعظیم (ع) میروم و در آنجا، سر و گوشی آب میدهم! وقتی برگشت، گفت: طیب را دفن کردهاند! چیزی در آنجا ندیده بود. وقتی وارد قم شدیم، سری به رفقا زدم و کمکم غروب شد. در مدرسه فیضیه وقتی غروب میشود، تمام طلبهها هرجا باشند، به آنجا میآیند و پاتوقشان آنجاست. پستچی هم، همان موقع میآید و هرکس که نامهای دارد، میآورد. طلاب هم با هر کس کار دارند یا میخواهند رفیق خود را ببینند، به آنجا میآیند. نیم ساعت قبل از اذان مغرب، زمان استراحت و به اصطلاح طلبهها گعده است و همگی ۱۰ تا ۱۰ تا یا چهار تا چهار تا دور هم جمع میشوند و صحبت میکنند. وقتی صدای اذان بلند میشود، نماز جماعت برقرار میشود. همیشه مدرسه فیضیه پر از جمعیت میشد و در صحن مدرسه هم تا کنار حوض عدهای از طلاب میایستادند. ما هم مانند بقیه طلاب وضو گرفتیم و به نماز ایستادیم. نماز اول خوانده شد و نماز دوم شروع شد. مکبر بعد از نماز اول گفت: آقایان! بعد از نماز دوم نروید، تذکری دارم! همه بعد از نماز عشا نشستند تا تذکر او را بشنوند. ایشان گفت: مرحوم طیب حاجرضایی و حاجاسماعیل رضایی، به جرم دفاع از مبارزات و اعتراض به دستگیری حاجآقا روحالله اعدام شدهاند و امروز هم آنها را دفن کردهاند، امشب لیلهالدفن آنهاست. هرکدام از آقایان که صلاح دانستند برای هرکدام یک نماز وحشت بخوانند! صدها نفر برای خواندن نماز وحشت بلند شدند! آن شب به مدرسه حجتیه آمدم. حجرهام قبلاً آنجا بود و بعدها هم همیشه با آن مدرسه ارتباط داشتم. قبل از اینکه به حجره بروم، به کتابخانه رفتم. طلبهها داشتند مطالعه میکردند که آقایی آمد و سکوت را شکست و گفت: آقایان! میدانید که طیب و حاج اسماعیل رضایی تیرباران شدهاند؟ امشب آنها را دفن کردهاند، آقایان نماز لیلهالدفن را فراموش نکنید!... همه کسانی که در کتابخانه مدرسه حجتیه بودند، همان موقع نماز وحشت خواندند و بعد به مطالعه ادامه دادند. بعدها شنیدم که در تمام کتابخانههای عمومی قم از جمله مسجد اعظم، کتابخانه فیضیه، کتابخانه حضرت معصومه (س) و کتابخانههای دیگری که دایر بودند و طلبههایی که در حجرهها بودند، یعنی ۱۵ هزار نفر از سربازان امام زمان (عج) و شاگردان امام صادق (ع)، آن شب برای مرحوم طیب و حاج اسماعیل رضایی، نماز وحشت خواندند و این برای من بسیار جالب بود. فکر میکردم این سعادت، به این زودیها به کسی رو نمیآورد. البته ما باز هم شهید داده بودیم، ولی به این صورت نبود.»