میخواستم از مناطقی که جنگجو زیاد است، قیام را شروع کنم!
به گزارش خبرگزاری رسا، زندهیاد علامه شیخ محمدتقی بهلول گنابادی، در عداد مبارزان اسطوره گون معاصر به شمار میرود. او در جوانی به یکی از شاخصترین اعتراضات مردمی به رضاخان شکل داد و پس از آن ۳۰ سال و با سختترین شرایط، در زندان افغانستان به سر برد! وی در مصر و نجف نیز روشنگری علیه رژیم پهلوی را ادامه داد و در ربع قرن واپسین حیات، از حامیان جدی نظام اسلامی و رهبری معظم آن بود. در مقال پی آمده تلاش شده است نقش آن بزرگ، به مدد پارهای از روایتها و تحلیلها مورد بازخوانی قرار گیرد. امید آنکه تاریخپژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
«شیخ محمدتقی» از میلاد تا قیام
به شهادت اسناد و روایات، زندهیاد شیخ محمدتقی بهلول از دوران کودکی، علاوه بر نبوغ ذاتی، دارای گرایش سیاسی و مبارزاتی نیز بوده و تداول حوادث سیاسی، انگیزه وی برای ورود به این عرصه را مضاعف ساخته است. یکی از مهمترین وقایع انگیزه ساز در زندگی او، دیدار وی با آیتاللهالعظمی سید ابوالحسن اصفهانی و تأکید آن مرجع نامور به وی برای عزیمت به ایران و مبارزه با رضاخان بوده است. محمدرضا چیتسازیان، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این باب مینویسد:
«شیخ محمدتقی بهلول گنابادی، همانگونه که از نامش پیداست، در سال ۱۲۹۷ ش، در یکی از روستاهای گناباد دیده به جهان گشود. از همان کودکی بود که حافظه خارقالعادهاش سبب شد به حفظ قرآن روی آورد و آنقدر از خود استعداد نشان داد که در هشتسالگی حافظ کل قرآن شد! خود در مصاحبهای گفته است: در کودکی از چنان حافظهای برخوردار بودم که نام پایتخت بیشتر کشورهای دنیا را میدانستم... از همان زمان به منبر رفت و به دلیل برخی رفتارهایش، به بهلول مشهور شد! بهلول پس از مدتی همراه پدر، به سبزوار مهاجرت کرد. او اولینبار در ۱۶سالگی، علیه رژیم شاهنشاهی سخنرانی آتشین کرد، یعنی هنگامی که رضاشاه امر به معروف و نهی از منکر را منع کرده بود. بهلول در ۲۷ سالگی به مشهد مقدس رفت و در آنجا به مبارزه با سیاست کشف حجاب رضاشاه و رویکرد ضددینی وی روی آورد. واقعه مسجد گوهرشاد، یکی از نقاط تاریک دوران حکمرانی رضاشاه در مبارزه با ارزشها و اعتقادات دینی مردم ایران است، حادثهای که در تیرماه ۱۳۱۴ ش، در مشهد اتفاق افتاد و یکی از جدیترین مبارزات مردمی علیه سیاستهای ضددینی رضاشاه بهشمار میآید. با این همه، ماجرا پیش از حادثه مسجد گوهرشاد آغاز شده بود. در واقع برنامه تجدد آمرانه رضاشاه که با تأسی از آتاتورک شروع شده بود، با واکنش شدید روحانیان روبهرو شد. یکی از زیرمجموعههای این برنامه آمرانه، تغییر لباس و اجباری کردن کلاهشاپو بود که واکنش روحانیون را در پی داشت. در مشهد رهبر مخالفان، روحانی سرشناس شیخ واعظ قمی بود که با دستور رضاشاه دستگیر و به عراق تبعید شد! درحالیکه حکومت گمان میکرد با دستگیری واعظ قمی، مبارزات مردم علیه رضاشاه به پایان رسیده است، محمدتقی گنابادی معروف به بهلول وارد کارزار مبارزه شد و عَلَم مخالفت با اقدامات رضاشاه را برداشت. ایشان به محض ورود به مشهد در ۷ تیر ۱۳۱۴ ش، به منزل شیخ واعظ قمی رفت و بعد از اطمینان از اوضاع و احول ایشان راهی حرم امام رضا (ع) شد. بهلول در حرم امام هشتم، علیه سیاستهای ضد اسلامی رضاشاه نطقی آتشین کرد. وی در کتاب خاطراتش با صراحت، از هدف خود از سفر به مشهد گفته است: من نقشهای داشتم که غیر از خدا و خودم کسی نمیدانست و آن این بود که اول در تمام شهرها سخنرانی کنم تا معروف شوم و پس از آن قیام مقابل دولت را شروع کنم، برای همین در تمامی شهرهای ایران سخنرانی کرده و قصد داشتم در مازندران و آذربایجان که مردم جنگجو در این دو زیادند، سخنرانی و به قیام دعوت کنم، ولی نشد و مجبور شدم قبل از عملی شدن کل نقشهام، در مشهد قیام کنم...».
او در مصر و عراق نیز به سخنرانی علیه پهلویها ادامه داد!
زندهیاد آیتالله محمد واعظزاده خراسانی، در زمره چهرههای کهنسالی بود که از رخداد کشتار مسجد گوهرشاد، خاطراتی شنیدنی داشت. او علاوه بر اینکه فرزند یکی از فعالان این قیام بود، خود نیز در دوران کودکی، آغاز و انجام این فاجعه تاریخی را مشاهده کرده بود. علاوه بر این پس از سالها، با شادروان بهلول نیز ملاقات کرد و حالات وی پس از آزادی از زندان را از نزدیک دید. وی در مصاحبهای چنین روایت کرده است:
«من عصرها به مسجد گوهرشاد میرفتم. در بند علیخان یک بانک بود. یک روز که رفتم، دیدم دارند بالای سر در بانک، مسلسل یا توپی را نصب میکنند! نزدیک سحر بود که ما در منزل صدای توپ و تفنگ را شنیدیم. همه ما ترسیده و در دالانی در راه پلههای بالا جمع شده بودیم و خیال میکردیم آنجا محفوظتر است و گلوله توپ به ما نمیخورد! بعضیها میگفتند ۱۵۰۰ نفر در حمله به گوهرشاد کشته شدند، بعضیها بیشتر هم میگفتند. اصلاً معلوم نشد. جنازهها را نصف شب، توی ماشینها ریختند و بردند و دفن کردند. در پایین خیابان قبرستانی بود که ما همیشه از جلوی آن رد میشدیم. آنجا گودالی بود و میگفتند همه را در اینجا به طور دستهجمعی دفن کرده اند! این هم نقل میشد که افرادی که هنوز نمرده بودند، در میان آنها دفن شدند! تعداد کشتهها به تحقیق معلوم نشد. بعد هم مرحوم بهلول ناپدید و معلوم شد با وسایلی به افغانستان رفته است. یک وقتی خودش نقل میکرد چه کسی مرا برد و چطور شد. همانطور که اشاره کردم بعد از مدتی، شایع شد ایشان به افغانستان رفته است. حدود ۳۰ سال در افغانستان در زندان بود. بعد از ۳۰ سال، به او اجازه دادند به مصر و بعد به عراق برود. در هر دو جا هم علیه شاه ایران سخنرانی میکرد. عربی هم خوب صحبت میکرد. پدرم نقل میکردند در عراق هم منبر عربی میرفته است. آنجا هم خیلی دورش را گرفته بودند. من بچه بودم و این را میشنیدم که میگفتند همچنان در زندان افغانستان است! بعد هم میشنیدیم که پس از آزادی، در رادیوی مصر علیه شاه صحبت میکرد. در مصر، عبدالناصر از او خواست تا علیه شاه حرف بزند. به عراق هم که آمد، احمد حسن البکر و صدام این امکان را به او دادند تا علیه شاه در رادیوی عراق صحبت کند. بعد هم به پاکستان رفت. سیاست دولت ایران این بود که او را به ایران برگرداند. دو نفر روحانی، یکی منبری و یکی غیر منبری را - که با دربار رابطه داشتند و اسمشان را نمیبرم- به پاکستان فرستادند که بهلول را بیاورند. آنها به او گفتند به تو کاری ندارند، به ایران برگرد! اینطور بود که او را آوردند...».
منبر بهلول «رزمی» بود، نه «بزمی!»
آیتالله سید محمدعلی شیرازی فرزند زندهیاد آیتاللهالعظمی سید عبدالله شیرازی، از رهبران قیام مسجد گوهرشاد است. او اگرچه در دوره این رخداد نمیزیسته، اما اولاً: از پدر در این باره فراوان شنیده و ثانیاً: پس از ورود شادروان بهلول به نجف و اقامت وی در بیت پدر، از نزدیک شاهد حالات و مقاماتش بوده است. منقولات وی درباره سلوک اجتماعی و فردی آن فقید راحل، ترسیمی نسبتاً جامع از شخصیت وی به دست میدهد:
«مرحوم والد آیتاللهالعظمی سید عبدالله شیرازی میگفتند آن شب واقعه، من بهلول را به منبر فرستادم، چون میدیدم سایر منبریها، منبرشان بزمی است نه رزمی! آنها فقط مردم را نصیحت میکردند، در حالی که شرایط بهگونهای بود که باید مردم به رزم تشویق میشدند... میفرمودند، چون روحیه بهلول را میشناختم و میدانستم حرفش تأثیر دارد، به آقایان حاضر در جلسهمان گفتم خوب است امشب بهلول را تشویق کنیم منبر برود. او هم منبر رفت و به رژیم رضا شاه بد گفت! رژیم هم که ظاهراً از قبل برنامه داشت که حمله کند، صحبتهای بهلول را بهانه کرد و فاجعه گوهرشاد پیش آمد. بعد هم بهلول به شکل عجیبی فرار کرد و به افغانستان رفت. مرحوم والد از طریق علمای افغانستان کم و بیش میدانستند در چه حال و روزی است. پس از رحلت آیتالله اصفهانی عدهای از مردم افغانستان از مرحوم والد تقلید میکردند. از این گذشته اغلب علمای افغانستان در نجف تحصیل کرده بودند و از این بابت هم با مرحوم آقا ارتباط داشتند. مرحوم آقا در قضیه کشف حجاب افغانستان و حکومت ظاهرشاه اقداماتی کرده بودند، در نتیجه از مسائل سیاسی افغانستان مطلع بودند و از این جنبه هم موضوع مرحوم بهلول را دنبال میکردند. البته علمای افغانستان هم دقیق نمیدانستند بهلول در چه وضعیتی است، فقط میدانستند در زندان است! پس از ۳۰ سال هم که از زندان افغانستان آزاد شد و به نجف آمد، مرحوم آقا او را با آغوش باز پذیرفتند. او چند ماه در نجف بود و در این مدت، در منزل ما اقامت داشت. یادم است مرحوم بهلول مدتی مانده به محرم، به نجف رسید. مرحوم آقا در ماه محرم به کربلا میرفتند و در آنجا مراسم عزاداری میگرفتند. ایشان مرحوم بهلول را همراه خود بردند و ۱۳ شب در کربلا ماندند. در ایام محرم رسم بر این بود که در هر گوشهای از حرم امام حسین (ع) خیمهای برپا میشد و اهالی هر شهری، در خیمه مربوط به خود عزاداری میکردند. خیمه شیرازیها هم مثل بقیه برقرار بود. مرحوم آقا هر شب در حرم، نماز جماعت برگزار میکردند و مرحوم بهلول هم از شب اول یا دوم محرم، چند شب منبر میرفت. در منبر هم به اوضاع ایران و عملکرد شاه و رضاشاه اعتراض میکرد. چند روزی که از منبر او میگذشت، مأموران امنیتی عراق آمدند و به مرحوم آقا گفتند درست نیست بهلول اینجا منبر برود و این کار، به صلاح کشور عراق نیست! لازم به ذکر است در آن دوران، رابطه ایران و عراق خوب بود، لذا دولت عراق تمایل نداشت کسی علیه رژیم شاه حرفی بزند! به همین دلیل منبر بهلول از شب پنجم یا ششم محرم قطع شد، ولی خودش همچنان آنجا بود. البته مرحوم بهلول همچنان در منزل حاج احمد بنای کویتی که آقا آنجا اقامت میکردند منبر میرفت، چون ملک خصوصی بود و مأموران حکومتی نمیتوانستند اعتراض کنند. وقتی مرحوم آقا به نجف برمیگشتند، بهلول هم همراه با ایشان برمیگشت و در منزل ما اقامت میکرد و عده زیادی از طلاب و اساتید حوزه، به دیدنش میآمدند. مرحوم بهلول هم مرتباً به دیدار بزرگان و مراجع از جمله مرحوم امام، مرحوم آقای خویی و مرحوم آقای شاهرودی میرفت. یادم است همیشه عدهای از آقایان فضلا اطراف او را میگرفتند و حرفهایش را ضبط و ثبت میکردند، تا چاپ کنند...».
رژیم شاه در مطبوعات وابسته به خویش درباره بهلول سیاهنمایی میکرد!
حجتالاسلام والمسلمین محمدحسن رحیمیان در عداد یاران دیرین امام خمینی و نهضت اسلامی به شمار میرود. وی در دوران تحصیل در قم با شخصیت افسانهگون شادروان بهلول و نیز سیاهنماییهای مطبوعات وابسته به رژیم پهلوی درباره وی آشنا شد و سالها بعد در نجف و ملازمت امام خمینی، او را از نزدیک دید. او درباره حضور بهلول در نجف و شرایط وی در آن دوره، چنین آورده است:
«مرحوم حاج شیخ محمدتقی بهلول گنابادی قبل از آزادی از زندان افغانستان، در اذهان مردم حالت یک شخصیت افسانهای را پیدا کرده بود و هر کس که او را میشناخت، نقش مهم وی را در قضیه مسجد گوهرشاد از یاد نمیبرد. او مدتها قبل از این حادثه، به منبر میرفت و با لحنی پرشور، از حجاب دفاع و با رضاخان مخالفت میکرد. کشتار مسجد گوهرشاد که پیش آمد، او به طرز معجزه آسایی از مهلکه گریخت و به افغانستان رفت. در آن دوره درباره چند و، چون این فرار، این سؤال برای خیلیها مطرح بود، اما این سؤال هم پرسیده میشد که اگر او فقط یک منبری و سخنران بود، رهبران اصلی این حرکت چه کسانی بودند؟ یا دستکم چه کسانی کارهای بهلول را تأیید میکردند و بعد از این حادثه کجا رفتند و چه کردند؟ آن روزها مثل امروز نبود که نشود اخبار را پنهان کرد، به همین دلیل شخصیت بهلول پس از واقعه گوهرشاد، بیشتر با افسانه درآمیخت! یادم است اواسط دهه ۴۰ در مجلهای، گزارش مفصلی درباره بهلول چاپ شد و در آن از او چهره عجیب و غریبی ترسیم کردند که ۱۸۰ درجه با چهره واقعیاش فرق داشت! آدمی با هیکل غولآسا و درشت را توصیف کرده بودند که دست به اعمال ضد اخلاقی و ضد دینی میزند! نوشته بود او دارد در ژاپن زندگی میکند، بسیار ثروتمند و مشغول تجارت است! در حالی که بهلول ریزنقش و شاید وزنش ۵۰ کیلو هم نمیشد! میدانستم که رژیم میخواهد یک چهره افسانهای ضد رضاخان را در نگاه مردم تخریب کند تا هر مخالفتی با رژیم پهلوی مخدوش شود و مردم تصور کنند هر کسی با شاه مخالف باشد، چنین عاقبتی پیدا میکند! همین یکی، از اسنادی است که خباثتها و وارونهنماییهای رژیم پهلوی را اثبات میکند. در فضاهای مذهبی و اذهان مردم متدین نشان و ردی از بهلول وجود داشت که با شروع نهضت امام کمی پررنگتر شد، ولی در همین حد باقی ماند و به شکل گسترده مطرح نشد. وقتی به نجف رفتم، گفته میشد بهلول دارد از رادیو قاهره، علیه رژیم ایران سخنرانی میکند. دوره عبدالناصر بود. مدتی گذشت و دیگر خبری از بهلول نبود، تا ناگهان سر و کلهاش در عراق پیدا شد! حضرت امام هر ساله در ایام عاشورا، قطعاً به کربلا میرفتند. البته در طول سال هم چهار، پنج بار به کربلا مشرف میشدند. معمولاً هم به حسینیه مرحوم آقای بروجردی میرفتند و آنجا اقامه نماز میکردند. یک بار پس از نماز جماعت، دیدیم جمعیت در گوشهای جمع شد. جلو رفتیم و دیدیم یک پیرمرد استخوانی آنجا نشسته است و میگویند بهلول است! بعد هم اعلام شد فردا به منزل امام خواهد رفت. ملاقاتهای عمومی امام در کربلا صبحها بود و در نجف عصرها. هر وقت امام به کربلا میآمدند، منزل ایشان پاتوق ما بود. آن روز انگیزه مضاعفی هم داشتم و میخواستم بهلول را به عنوان یک شخصیت افسانهای مبارز با رضاخان ببینم و همچنین برخورد امام با وی را به عنوان رهبر نهضت علیه رژیم شاه مشاهده کنم. رفتم و بعد از چند دقیقه، بهلول آمد و سلام کرد و دست امام را بوسید. امام هم مثل همه کسانی که نزد ایشان میآمدند، احوالش را پرسیدند و بعد سکوت برقرار شد. قبل از آن تصور میکردم امام تمام قامت میایستند و بهلول را در آغوش میگیرند و از قضیه مسجد گوهرشاد میپرسند، اما ایشان مثل همیشه سکوت کردند و جلسه هم با سکوت تمام شد! برخورد امام با مرحوم بهلول، واقعاً برایم عجیب بود! در نجف مرحوم آیتالله سید عبدالله شیرازی که خود در قضیه مسجد گوهرشاد نقش مهمی داشت، از بهلول استقبال گرمی کرد و حتی شبها که در مدرسه بزرگی در محله جنیده نجف مراسم برگزار میشد، به بهلول گفته بود منبر برود. مجلس پرشکوهی بود. این اوج استقبال از بهلول بود. من هم با علاقه زیادی در این جلسات شرکت میکردم. حرفهای بهلول عمدتاً درباره مسائل تاریخی، مخصوصاً تاریخ صدر اسلام و اهل بیت (ع) بود. او در نجف یک فرد عادی بود و به همان سبک خودش زندگی میکرد. به هرحال، سخنران با غیرت و قدرتمندی بود و پایبندی محکمی به مسائل دینی داشت، به همین دلیل قطعاً نسبت به مسئله کشف حجاب، واکنش شدیدی داشت و در قیام خودجوش مردم در مسجد گوهرشاد، به دلیل شور جوانی و تعصب دینی سخنرانیهای آتشینی کرده بود. زیاد اهل جایی رفتن نبود، مگر اینکه دعوتش میکردند یا کار خاصی داشت. یک بار که از کربلا به نجف برمیگشتم، با مرحوم بهلول همسفر شدم و از او سؤالات زیادی پرسیدم. حافظه عجیب و غریبی داشت. میگفت ۲۰۰ هزار بیت شعر از خودش و ۱۰۰ هزار بیت از دیگران حفظ است! کل قرآن، بسیاری از خطبههای نهجالبلاغه و دعاهای مختلف را حفظ بود. بعد از انقلاب، مکرر به دفتر حضرت امام میآمد. پس از رحلت امام هم همیشه به بنیاد شهید میآمد و گاهی برای سخنرانی برای کارکنان بنیاد شهید، از او دعوت میکردیم. سخنرانیهایش حول محور مسائل اخلاقی و معنوی بود. ویژگی بسیار برجسته مرحوم بهلول، حافظه عجیبش بود. در شعر گفتن طبع روانی داشت. بسیار سادهزیست بود و هیچ تعلقی به دنیا و متعلقات آن نداشت. غالباً روزه بود و اگر هم ناهار میخورد، ناهارش کمی انگور یا ماست و نان بود...».