رزمی مقتدرانه در چندین جبهه سیاسی!
به گزارش خبرگزاری رسا، روزهایی که بر ما گذشت، تداعیگر چهلمین سالروز شهادت اندیشمندِ مبارز، دکتر سیدحسن آیت بود. به همین مناسبت کارنامه پربار او در عرصه فکر و عمل را، در آیینه روایت تنی چند از نزدیکانش، جستهایم. مستندات این مقال، بر تارنمای مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران قرار دارد. امید آنکه این خوانش تحلیلی، تاریخپژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقهمندان را، مفید و مقبول آید.
نبوغی در عرصه اندیشه و عمل سیاسی
شهید دکتر سیدحسن آیت در طول عمر کوتاه خویش، به ویژه از آنگاه که در سطحی گسترده مطرح شد و به چشم ملت آمد، به وسعت معلومات، قدرت شخصیت و توان مقاومت شناخته میشد. او با همین امتیازات، توانست در چند جبهه به مبارزه بپردازد! صرف نظر از کارکرد هوشمندانه وی در دوران پیش از پیروزی انقلاب، مواجهه با سیاستهای لیبرالیستی دولت موقت و سپس ابوالحسن بنیصدر و نیز کردار فاشیستی سازمان موسوم به مجاهدین خلق، در زمره برجستهترین رویکردهای او، در دوران برقراری نظام اسلامی است. اما او از چه مقطعی سیاست را شناخت و چگونه در طریق آن، گام به گام پیش رفت؟، پرسشی است مهم، که سیدعلی آیت برادر وی، اینگونه بدان پاسخ گفته است: «خانواده ما مذهبی و روحانی، با پسزمینههای سیاسی بودند. هر دو پدربزرگ ما، از رجال برجسته دوره خود بودند و روش آنها بهنوعی، در فرزندان و خانواده تأثیر گذاشته بود. آیت در ۱۲، ۱۳ سالگی، با مرحوم آیتالله کاشانی و نهضت ملی شدن نفت آشنا شد و هنوز ۱۴، ۱۵ سال بیشتر نداشت که روزنامهای به اسم خشم ملت را، با خط خود نوشت و منتشر کرد! آرا و افکار سیاسی او، در این روزنامه کاملاً مشخص است. با اینکه خانواده وضعیت اقتصادی مطلوبی نداشت، او هر پولی که به دست میآورد، صرف تهیه روزنامه، مجله و کتاب میکرد. او بریدههای مجلات و روزنامهها را، با دقت مطالعه، جمعآوری و با زحمت فراوان نگهداری میکرد. این بریدهها مخصوصاً بعد از انقلاب، گنجینه ارزشمندی بودند که به استناد آنها، میتوانست علیه لیبرالها، ملی مذهبیها، فراماسونها و گروههای چپ و راست، سخن بگوید و پته خیلیها را روی آب بریزد و دستشان را رو کند! به همین دلیل هم دشمنان او، از طیفهای مختلف بودند و منحصر به گروه و دسته خاصی نمیشدند! ترور شخصیت، در مورد کمتر کسی به شدت او وجود داشت، که سرانجام به ترور فیزیکی او منجر شد. آیت مطالعات دقیق، مستمر و گستردهای درباره رژیمهای سیاسی حاکم بر جهان داشت و تاریخ انقلابها، کودتاها و شبهکودتاهای همه کشورها را، با دقت تمام مطالعه کرده بود. به همین دلیل ایمان داشت اگر تشکیلات قوی، منسجم و منظمی برای اداره حکومت وجود نداشته باشد، دستیابی به استقلال، آزادی و عدالت ممکن نیست و حتی اگر هم پیروزی به دست بیاید، پایدار نخواهد بود، چون مافیای قدرت جهانی، یعنی جریان فراماسونری و صهیونیسم، در بدنه انقلاب رخنه میکنند و آن را به انحراف میکشانند. به همین دلیل هم از همان دوره نوجوانی، تشکیلاتی فکر میکرد و همواره به دنبال تشکیل حزبی بود، که بتواند ملت را بسیج و پایههای دیکتاتوری را خراب و نظامی مردمی بر اساس عدالت اجتماعی، آزادی و استقلال و در یک کلمه اسلام واقعی را، مستقر کند. او، چون از نظر جایگاه اجتماعی یا اقتصادی، در زمانه خود در مرتبهای نبود که بتواند تأثیرگذار باشد، برای پیاده کردن افکارش، در صدد برآمد نیروهای مستعد و کارآمد را متشکل کند و به همین دلیل در ارتش، دانشگاه، حوزه علمیه، بازار و گروههای مذهبی مبارز و مستعد- که افکار او را قبول داشتند- به تشکیل هستههای اولیه مقاومت همت گماشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مشخص شد که او چقدر هوشمندانه این کار را انجام داد، بهخصوص در ارتش که زیر سلطه و نظارت دقیق سازمان امنیت بود و هر حرکت سیاسی مشکوک، جان افراد بیشماری را به خطر میانداخت. آیت در سن ۱۵ سالگی، نامه مفصلی به مرجع علیالاطلاق آن مقطع، یعنی آیتالله بروجردی نوشت و از ایشان خواست به حمایت از آیتالله کاشانی، در امر سیاست دخالت کند. با شروع دهه ۴۰ و درگذشت آیتالله کاشانی و آغاز نهضت امام خمینی، همه فعالیتهای خود را به حمایت از این نهضت اختصاص داد. او بر این باور بود که میتوان از پتانسیل موجود، در دستههای عزاداری و مراسم مذهبی، مخصوصاً در بین شیعیان در جهت سرنگونی رژیم ستمشاهی بهره گرفت. او در سال ۱۳۴۲ و در ۲۵ سالگی، یک نامه ۹۰ صفحهای به رهبر حزب زحمتکشان، دکتر بقایی نوشت که مطالعه آن، کاملاً افکار سیاسی و اعتقادی وی را نشان میدهد. سخنرانیهای پیش از دستور و رسمی وی در مجلس شورای اسلامی و نیز صورت مذاکرات مجلس خبرگان قانون اساسی، مبین دقت و احاطه او بر مسائل سیاسی است...».
نفوذ در ارتش شاهنشاهی، به نیت بازدارندگی!
اندیشه مبارزه مسلحانه پس از ۱۵ خرداد، هواخواهان فراوانی یافت. با این همه دکتر آیت با قبول اینکه رژیم شاه، زبان مبارزات قانونی را نمیفهمد، هیچگاه با گروههایی از جنس مجاهدین خلق همصدا نشد، بلکه کوشید با ایجاد شبکهای در ارتش شاهنشاهی، عناصر مسلمان و همسو را متشکل سازد تا در هنگام ضرورت، سرکوبگری این نهاد را خنثی سازد! دکتر منوچهر محمدی از دوستان دکتر آیت، در این زمینه میگوید: «آن روزها مبارزه مسلحانه بین همه جوانها، مخصوصاً دانشجوها طرفدار داشت. فضایی بود که در ایجاد آن، چپیها خیلی دخیل بودند و این فصل از تاریخ جنبش دانشجویی ما، از این جنبه خیلی قابل مطالعه است. بعدها عدهای از این جوانها به سازمان مجاهدین خلق پیوستند، ولی آیت خودش حرکت مستقلی را شکل داد، که امثال شهیدان کلاهدوز، نامجو و صیادشیرازی در آن فعالیت میکردند. پس از ۱۵ خرداد، اکثر مبارزان به این نتیجه رسیدند، که راهی جز مبارزه مسلحانه با رژیم شاه باقی نمانده است. اولین گروه جمعیتهای مؤتلفه اسلامی بودند که شهیدان بخارایی، صفارهرندی، نیکنژاد و حاجصادق امانی، حسنعلی منصور را ترور کردند. پس از آنها سازمان مجاهدین خلق با استفاده از تجربه مارکسیستها، به مبارزه مسلحانه پرداخت، که البته کار آنها با مؤتلفهایها تفاوتهای بنیادین داشت. آیت بهجای این کار، سعی کرد در بدنه نیروهای مسلح نفوذ کند تا در مواقع خطر، ارتش از درون خنثی شود و بدنه ارتش، علیه مردم وارد عمل نشود که در این کار، بسیار موفق بود. البته این کار به دقت، برنامهریزی و هوشمندی زیادی نیاز داشت، که آیت از همه این ویژگیها برخوردار بود. این شبکه بعدها و در دوران تأسیس نظام جمهوری اسلامی هم، بسیار مفید واقع شد و کارآیی بالایی از خود نشان داد. علاوه بر این مرحوم آیت در مجلس خبرگان قانون اساسی، بزرگترین خدمت را به انقلاب کرد، مخصوصاً با اصراری که روی واگذاری فرماندهی کل نیروهای مسلح به، ولی فقیه کرد. او انصافاً خیلی تیزهوشی به خرج داد، چون هیچکس متوجه این نکته حیاتی نبود. ملیگراها خیلی تلاش کردند تا فرماندهی کل قوا، به رئیسجمهور داده شود تا از این طریق، منویات خود را محقق کنند، ولی آیت حواسش جمع بود و همه را متوجه این نکته ظریف کرد. در مورد گنجاندن اصل ولایت فقیه و تشکیل سپاه پاسداران در قانون اساسی هم، بسیار مؤثر و پیگیر عمل کرد. دیگران در مورد سپاه، معتقد بودند گروهی تشکیل شده و نیازی به قانون ندارد، ولی آیت میدانست اگر مصوب نشود و در قانون اساسی نیاید، بعدها گرفتاریهای زیادی پیش خواهد آمد. عجیب خستگیناپذیر بود و گاهی میشد که در چند جبهه میجنگید! آن روزها چنان فضای سنگینی علیه آیت درست شده بود، که کسی جرئت نمیکرد از او حمایت کند و این فضا را بشکند! جریان انقلابی ما، هیچگاه نباید این موضوع را فراموش کند».
ساواک هیچگاه نتوانست از او گزک بگیرد!
دیگر نکته در باب سیره مبارزاتی شهید دکتر آیت، آن است که وی اقداماتی از قبیل جریانسازی در ارتش را، همراه با روشنگری در نهادهای علمی و آموزشی، به پیش میبرد و از تنویر ِافکار جوانان، غفلت نمیورزید. هادی ایمانی خوشخو در زمره دانشجویانی است که در مجتمع آموزش عالی قم وابسته به دانشگاه تهران، نزد آن بزرگ تحصیل کرده و از بیدارگریهای وی در آن دوره، خاطراتی به شرح ذیل دارد: «من در سالهای ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵، دانشجو بودم و ایشان در مجتمع آموزش عالی قم، وابسته به دانشگاه تهران، درس میداد. من در آن دوره، از نحوه تدریس و برخورد ایشان با دانشجویان، بسیار لذت میبردم. آن روزها جو سنگینی بر دانشگاهها حاکم بود و مخصوصاً جریان تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق، ضربه سنگینی به مبارزان وارد کرده بود. ایشان، چون در پاسخ دادن به دانشجویان، جوانب امر را در نظر میگرفت و به اصطلاح گزک به دست ساواک نمیداد. این شیوه رفتارش برایم جاذبه داشت و جزو مریدانش شدم. از وقتی شروع به تدریس جامعهشناسی کرد، دانشجوی ایشان شدم. بعضی جاها خواندهام که ایشان در قم، درس حکومت اسلامی هم میداد! این درسی نبود که بشود به صورت رسمی آن تدریس کرد، بلکه مخفیانه درس میداد، چون ساواک بهشدت اینجور مسائل را کنترل میکرد و زیر نظر داشت. همانطور که عرض کردم، ایشان بسیار کتوم و پنهانکار بود و به همین دلیل هیچوقت، از خودش ردی باقی نمیگذاشت و ساواک نمیتوانست مدرکی از او به دست بیاورد. در مجتمع آموزش عالی هم، سابقه و بهانهای از ایشان وجود نداشت وگرنه ساواک با کوچکترین بهانهای، درس ایشان را تعطیل میکرد! در سالهای ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵، به شکل ضمنی مطالبی را مطرح میکرد، اما واضح حرف نمیزد! البته در اواخر سال ۱۳۵۶، سخنرانیهای زیادی میکرد و در این باره آشکار حرف میزد و دیگر همه، رویکرد ایشان را میشناختند. شهید آیت درباره تشکیلات مخفی و مباحثی از این دست، حرفی نمیزد و من از فحوای حرفهایش متوجه شدم. ابداً با صراحت حرفی را نمیزد و فقط همیشه میگفت بدون تشکیلات و تشکل، نمیشود کاری را پیش برد. درکل باید بگویم که شهید آیت یک گوهر نایاب بود، که ما از او محروم شدهایم. قبل از انقلاب به دلیل بیتجربگی و جوانی، آنگونه که باید از تجربهها و دانش وسیع ایشان، استفاده نکردیم. خودم متأسفانه مشغلههای فراوانی داشتم و روزی ۱۰ ساعت در امور دانشجویی کار میکردم و بقیه ساعاتم را هم، مشغلههای زیادی داشتم، طوری که اصلاً نفهمیدم چگونه درس خواندم! در جریان رویدادهای منتهی به انقلاب هم، که هیچکس وقت نداشت. مجال ما همینقدر بود که وقتی ایشان به قم میآمد، خواهش میکردم شب را بماند و نرود، تا بتوانیم بیشتر با ایشان صحبت کنیم. به جبهه ملی و ملیگراها، فوقالعاده بدبین بود و میگفت: به اینها مطلقاً نمیشود اعتماد کرد! از تمام گروههای سیاسی و فکری، شناخت وسیع و عمیقی داشت. همواره به ما توصیه میکرد، در جهت روشنگری مردم تلاش کنیم. خودش هم بعد از پیروزی انقلاب، سخنرانیهای گسترده و متعددی داشت و در آنها مبانی حکومت اسلامی را، برای مردم تشریح میکرد. مردم واقعاً نمیدانستند قرار است چه نوع حکومتی سر کار بیاید؟ و شهید آیت در تبیین مبانی نظام، نقش بسیار زیادی داشت. علت ترور شخصیت او پس از انقلاب هم، این بود که مردم به او اعتماد داشتند. ما در بین تیپهای دانشگاهی، کسی را نداشتیم که اینطور عمیق، به روحانیت اعتقاد داشته باشد. از آن مهمتر اینکه، حرفهای تازهای داشت و پیشبینیهایش هم، درست از آب درمیآمد. جریان بنیصدر بسیار سطحی و خالی از محتوا بود، به همین دلیل خیلی زود از سکه افتاد! حتی رأی ۱۱ میلیونیاش هم به دلیل سطحی بودن مواضع، خیلی زود بیاعتبار شد. او توانسته بود افراد عادی و عامی را جذب کند و صاحبان فکر و اندیشه، واقعاً با او اختلافات جدی داشتند. انصافاً افشاگریهای شهید آیت در کنار زدن پرده عوامفریبی از چهره بنیصدر، بسیار نقش داشت».
آیت معتقد بود موسوی گرایشات چپ دارد!
شهید دکتر سیدحسن آیت با نکتهسنجی و دقت فراوان، به رویدادهای دوران نهضت ملی ایران نگریسته بود و کارکرد دکتر مصدق و اطرافیانش را، از عوامل مهم شکست آن حرکت قلمداد میکرد. هم از این روی بود که به نقشآفرینی گروههای ملقب به ملی، در فرآیند انقلاب و نظام اسلامی، نگاه مثبتی نداشت. به دلیل همین پیشینه فکری، وی در دوران نقشآفرینی در حزب جمهوری اسلامی نیز، هرگز با میرحسین موسوی و نگاهی که او آن را نمایندگی میکرد، سر سازش نیافت! دکتر حسن غفوریفرد از همفکران وی در حزب جمهوری اسلامی، در این باره چنین آورده است: «اختلاف اصلی شهید دکتر آیت با برخی اعضای حزب جمهوری اسلامی از جمله مهندس موسوی، بر سر نگاه به ملیگراها و در مرحله بعد، منافقین بود. خود من، در دورهای که در خارج بودم، وقتی سازمان مجاهدین تغییر ایدئولوژی داد، در این باره مطلب نوشتم و سخنرانی کردم. بعد از انقلاب هم همراه با دکتر آیت، علیه منافقین مقاله مینوشتیم، اما مهندس موسوی- که سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی بود- آنها را چاپ نمیکرد و میگفت در شرایط فعلی درست نیست با آنها درگیر شویم! در حالی که به نظر من و شهید آیت، ما اساساً در گوشه و کنار مملکت، با آنها درگیر بودیم. بخشی از این اختلافات، به داخل شورای مرکزی حزب هم کشیده شد. من معتقد بودم اندیشههای کسانی که در شورای مرکزی حزب هستند، به هم نزدیک نیست. از همان ابتدا، بنده، دکتر جاسبی، آقای ناطق نوری و آقای بادامچیان یک گروه بودیم و مهندس موسوی و بقیه، گروه دیگر بودند. مهندس موسوی مقالههایی را که علیه منافقین، یا دکتر مصدق، یا به طرفداری از آیتالله کاشانی نوشته میشد، چاپ نمیکرد! این اختلافات از همان ابتدا وجود داشت و باعث شد نهایتاً حزب نتواند به فعالیتش ادامه بدهد. شهید آیت از مخالفان سرسخت مصدقیها و ملیگراها و معتقد بود مهندس موسوی از نظر سیاسی، گرایشهای چپ دارد، به همین دلیل هم، مواجهههایی بین این دو روی داد. البته و به تدریج، این اختلاف عقاید به عرصه اقتصاد هم کشیده شد. در آن روزها، نخستوزیر یکی از کشورهای بلوک شرق به ایران آمد. او میگفت در کشورش سهم بخش خصوصی، ۲۵ درصد است. مهندس موسوی میگفت نباید بیشتر از ۲۰ درصد باشد، یعنی این جریان در نگاه اقتصادی، از کمونیستها هم چپتر بودند! در آن دوره، چهرههایی مانند شهید آیت و آقای بادامچیان، صراحتاً دیدگاههای مخالف خود را مطرح میکردند، ولی من اساساً، چون خیلی اهل بحث و مجادله نیستم، به همین دلیل با اینکه از مجلس رأی بالایی گرفته بودم، از دولت آقای موسوی استعفا دادم! در آن دولت، بالاترین رأی را از مجلس، آقای نژادحسینیان با ۱۸۹ رأی به دست آورد، بعد من ۱۷۹ رأی کسب کردم. آقای موسوی با اینکه خیلیها از او حمایت کرده بودند، ۱۳۰ رأی آورد! با این وجود، من و آقای نژادحسینیان استعفا دادیم! واقعیت این بود که آقای بادامچیان، آقای جلالالدین فارسی و شهید آیت، در انقلاب نقش مشخص و روشنی داشتند، اما در مورد مهندس موسوی باید گفت خانم ایشان زهرا رهنورد، در دوران انقلاب شهرت بیشتری داشت. بنده، شهید قندی، شهید عباسپور و دکتر شیبانی، به هر حال در جامعه دانشگاهی شناخته شده بودیم، ولی مهندس موسوی نه در جامعه سیاسی و نه در جامعه روشنفکری، فرد شناختهشدهای نبود. بعد از انقلاب، مسئولیت روزنامه جمهوری اسلامی را به ایشان دادند، که برایش تبدیل به پایگاه تبلیغاتی خوبی شد. خود ایشان یک وقتی گفته بود من وزیر امور خارجه خوبی میشوم، ولی نخستوزیر خوبی نمیشوم! یعنی خودش هم تصورش را نمیکرد، در این حد و اندازه مطرح شود. شهید آیت از همان روز اول با ملیگراها و مهندس موسوی، مخالف بود و دائم اعتراض میکرد که او گرایشهای چپی دارد و حضورش در شورای مرکزی حزب هم به صلاح نیست، چه رسد به وزیر امور خارجه، یا نخستوزیر شدن! ترور دکتر آیت، تروری بود از قبیل ترور آقای هاشمی و امام جمعهها. شهید آیت بسیار فعال و مدافع سرسخت نظام بود و بدیهی است دشمنان نسبت به صراحت و افشاگریهای او، حساسیت داشتند. مضافاً بر اینکه با ملیگراها و مصدقیها هم، بهشدت مخالف بود. شهید آیت انسانی صددرصد معتقد و مسلط بر مسائل تاریخی بود و به همین دلیل، تحلیلهای دقیقی داشت. خیلی جاها دیگران دچار سادهانگاری میشدند، ولی ایشان با دقت نظری مثالزدنی، پیشاپیش هشدار میداد و خطرات را گوشزد میکرد. شاید اگر این هشدارها جدی گرفته میشد، بسیاری از فجایع رخ نمیداد. خیلیها ایشان را فوقالعاده بدبین و تلخ ارزیابی میکردند، اما حوادث بعدی نشان داد ایشان واقعبین بوده است. شاید بد هم نبود در اوایل انقلاب، همه ما کمی به افراد و جریانات، از پشت عینک بدبینی نگاه میکردیم، تا امثال کشمیری و کلاهی، در بالاترین ردههای مملکتی نفوذ نکنند!»