۲۵ شهريور ۱۴۰۰ - ۰۸:۴۵
کد خبر: ۶۸۹۷۳۱
یادداشت؛

پرچم دار بصیرت

پرچم دار بصیرت
وجود شخصیت هایی چون عمار در میان سپاه امام علی علیه السلام می توانست برای مؤمنان، عامل بصیرت و ملاک حقانیت نبرد با اصحاب جمل باشد.

به گزارش خبرنگار سرویس حوزه و روحانیت خبرگزاری رسا، از بهترین راه ها برای داشتن روش و منش درست انسانی، داشتن الگوست. روشی که قرآن کریم نیز فراوان از آن بهره گرفته است. دین اسلام دارای الگوهای فراوانی برای انسان است، تا بتوان از طریق آنها در مسیر درست انسانی حرکت کرد.  بی تردید یکی از این الگوها در اسلام، جناب عمار یاسر است؛ شخصیتی که نماد بصیرت و آگاهی و عمل به هنگام است. او توانست با آگاهی بخشی به جامعه زمان، بخشی از مردم را متوجه جایگاه ولایت نماید.

ولادت و نسب

ابو یقظان عمار بن یاسر عنسی از تبار مذحج یمن و هم پیمان قبیله بنی مخزوم مکه بود و در حدود ۵۷ سال قبل از هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در قبیله بنی مخزوم به دنیا آمد.  پدرش یاسر و مادرش سمیه از مسلمانان پیشگام و اولین شهیدان اسلام بودند.  پس از بعثت پیامبر خدا، یاسر و سمیه از پیشگامان پذیرش اسلام بودند و در آن دوران سخت در مکه، شدیدترین شکنجه ها را به خاطر توحید و مسلمانى تحمل کردند و سرانجام زیر شکنجه هاى طاقت فرساى مشرکان قریش شهید شدند. (ابن اثیر، أسد الغابة، ۲۰۰۱، ج۴، ص۴۳)

پرچم دار بصیرت

پیامبر اکرم(ص)

چنانکه گفته شد، خانواده یاسر از خانواده هاى اصیل اسلامى است که در آغاز اسلام همگى به دعوت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم لبیک گفته و در این راه متحمل شکنجه هاى شدید شدند و سرانجام در زیر شکنجه هاى ابوجهل و همفکران او جان خود را از دست دادند.  عمار فرزند جوان آن دو در سایه شفاعت جوانان مکه و ابراز انزجار صورى از آیین جدید نجات یافت.  خداوند این کار عمار را با آیه زیر بى اشکال اعلام کرد و فرمود: «الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان». (نحل: ۱۰۶) مگر آن کس که(به گفتن سخن کفر) مجبور گردد، در حالى که قلب او با ایمان آرام است.

وقتى داستان عمار و اظهار کفر او به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم گزارش شد آن حضرت فرمود: نه، هرگز.  عمار از سر تاپا سرشار از ایمان است و توحید با گوشت و خون او عجین شده است.  در این هنگام عمار فرا رسید، در حالى که به شدت اشک مى ریخت.  پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم اشک هاى او را پاک کرد و یادآور شد که اگر بار دیگر نیز در چنین تنگنایى قرار گرفت اظهار برائت کند.

عمار و خلافت امیرمؤمنان علیه السلام

پس از قتل عثمان، عمار از دعوت کنندگان مردم به بیعت با امام علی علیه السلام و از نخستین بیعت کنندگان با آن امام بود.  از آن پس، وی در همه صحنه ها، یار مخلص و مشاور امین امیرمومنان علیه السلام بود و در جنگ های جمل و صفین نیز شمشیر زد.

عمار در دوران خلافت علی علیه السلام سال خورده بود؛ اما جوان دل, با نشاط و پر تلاش بود.  وی در دوران حکومت علوی, رئیس نیروهای انتظامی در مدینه شد و پس از فتنه گری های معاویه در شام و پیمان شکنی طلحه و زبیر و بروز زمینه های جنگ جمل و صفین, وی و امام حسن مجتبی علیه السلام، مأمور تجهیز نیرو از شهر کوفه شدند.

پرچم دار بصیرت

عمار یاسر، بصیرت زایی و بصیرت افزایی

عمار در هر فرصتی، شایستگی حضرت علی علیه السلام را برای خلافت مطرح می کرد؛ چنان که وقتی عبدالرحمن بن عوف مردم را فراخواند تا دربارة انتخاب خلیفه با آنان سخن بگوید، عمار با صراحت بیان داشت: «اگر می خواهید مردم یک رأی باشند و اختلاف نکنند، با علی علیه السلام بیعت کنید» و مقداد سخنان وی را تأیید کرد. (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 25)

عمار یاسر در جنگ جمل، به روشن گری پرداخت و تلاش کرد موضوع را برای مردم روشن سازد.  عمار خطاب به مردم گفت: «درست است که همسر پیامبر صلی الله علیه وآله که مادر مؤمنان شناخته شده است، دارای حرمت و احترام است، اما حرمت و حق دین، بالاتر و بزرگ تر از حرمت اوست.  اگر شما به جانب علی علیه السلام حرکت کنید، آن حضرت، موضوع را کاملاً برای شما روشن خواهد ساخت.  با همة کارشکنی هایی که از سوی عناصری چون ابوموسی اشعری صورت گرفت، حسن بن علی علیه السلام و عمار، شش هزار نفر از مردم کوفه را برای یاری امام علی علیه السلام با خود همراه ساختند.

وجود شخصیت هایی چون عمار در میان سپاه امام علی علیه السلام می توانست برای مؤمنان، عامل بصیرت و ملاک حقانیت نبرد با اصحاب جمل باشد؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه وآله در شأن عمار یاسر فرموده بود: «هرگاه مردم دربارة موضوعی اختلاف یابند و چند دستگی پیش آید، فرزند سمیه [عمار] با حق خواهد بود».  او همچنین با یاران معاویه که به جنگ حضرت امام علی علیه السلام آمده بودند، بحث و گفت وگو می کرد؛ تا آنان را از این نبرد باز دارد و چون وجود او ذوب در اسلام و ولایت بود و تمام دستورات الهی را فرمانبردار بود، پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «عمار از ماست؛ خداوند، دشمن دارد دشمن او را و دوست دارد دوست او را».

عمار یاسر و بیدار کردن خواص

جنگ جمل، یکی از مراحل حساس و سرنوشت سازی بود که تشخیص وظیفه، نه تنها برای مردم عادی که گاهی برای خواص نیز دشوار بود؛ زیرا یک طرف حضرت علی علیه السلام، دست پرورده پیامبر صلی الله علیه وآله و همسر فاطمه سلام الله علیها قرار داشت و در طرف دیگر، عایشه، همسر پیامبر صلی الله علیه وآله و دختر خلیفة اول قرار داشت و اشخاصی مثل طلحه و زبیر که به خاطر مسائل مادی، بیعت خود را با حضرت علی علیه السلام را زیرپا گذاشته بودند و تاریخ، برخی از همراهان دیرین حضرت علی علیه السلام را ثبت کرده است که در جنگ، موضع بی تفاوتی اتخاذ کرده، نظاره گر باقی ماندند و یا در جبهة مقابل حضرت قرار گرفتند؛ ولی عمار، نه تنها در جبهة حضرت بود، بلکه با آگاه کردن خواص، به نجات آنها کمک می کرد.  مغیره بن شعبه، یکی از تماشاگران بود و عمار به او گفت: «چرا در سپاه حق علی علیه السلام به کارزار نمی پردازی؟ همچنین وی نامة حضرت علی علیه السلام خطاب به زبیر را نزد زبیر برد و زبیر با دیدن عمار، احساس سستی و ناتوانی کرد و زیر لب زمزمه کرد: «وای پشتم شکست و رویم سیاه گشت» و از جنگ با حضرت علی علیه السلام منصرف شد.

پرچم دار بصیرت

ولایت پذیری عمار یاسر

آن چه که عمار یاسر را از دیگران ممتاز کرده بود، خلوص در ایمان به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر صلی الله علیه وآله و اعتقاد راسخ به ولایت امام علی بن ابی طالب علیه السلام پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و پایداری در این اعتقاد بود؛ چنان که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله در نصایح خود به عمار فرمود: «ای عمار! پس از من، فتنه ای بزرگ رخ خواهد داد؛ پس هرگاه با چنین فتنه ای روبه رو شدی، از علی علیه السلام پیروی کن؛ زیرا علی علیه السلام با حق است و حق با علی علیه السلام است. (الطبرانی، المعجم الاوسط، طبرانی، ج2، ص723)

عمار در آخرین دیدار، با چشمانی اشک بار و در حالی که با حضرت علی علیه السلام خداحافظی می کرد و به استقبال شهادت می رفت، گفت: «ای امیرمؤمنان! همراهی من با تو، جز بر اساس بصیرت و آگاهی نبود؛ زیرا رسول خدا صلی الله علیه وآله در جنگ حنین به من فرمود: ای عمار! پس از من، فتنه ها رخ خواهد داد؛ آن زمان، از علی علیه السلام و یاران او حمایت کن؛ زیرا علی با حق و حق با علی است و حضرت علی علیه السلام فرمود: «ای عمار! خدایت از جانب خود و پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله پاداش نیک عطایت کند؛ تو، هم برادری شایسته بودی و هم یار و همراهی نیک.  

سخن معاویه دربارة او, به عنوان اعتراف دشمن, جایگاه والای او را نشان می دهد.  روزی که مالک اشتر با دسیسة معاویه در راه عزیمت به مصر شهید شد, معاویه پس از شنیدن این خبر گفت: علی بن ابی طالب علیه السلام دو دست داشت؛ یکی از آنها در جنگ صفین بریده شد و آن، عمار یاسر بود; دست دیگرش امروز جدا گردید و آن، مالک اشتر بود.  

نقش عمّار در جنگ صفین

عمار, معیار حق بود.  رسول خدا صلی الله علیه وآله فرموده بود: عمار با حق است و از آن جدا نمی شود.  از این رو، در بروز فتنه ها، وقتی کار بر مردم مشتبه می شد, نگاه می کردند که عمار در کدام طرف است و همان جبهه را جبهه حق می دانستند.  در نبرد صفّین نیز وجود عمار در میان لشکریان امیرالمؤمنین علیه السلام دلیلی بود بر این که این سو حق و جبهة مقابل, باطل و ستم گر است.

عمار که سمت فرماندهی سواره نظام را به عهده داشت، به سوی دشمن حمله می برد و چنین می سرود:

نحن ضربناکم علی تنزیله

فالیوم نضربکم علی تتأویل

«ما پیشتر شما را بر سر تنزیل و فرود آمدن قرآن می زدیم و امروز نیز بر تأویل و مصداق قرآن می زنیم».

پرچم دار بصیرت

وجود عمّار، وسیلة تشخیص حق از باطل

ابونوح حِمْیری، پسرعموی ذوالکلاع حِمْیری بود؛ ولی ابونوح، جزء سپاه امیرمؤمنان علی علیه السلام بود و ذوالکلاع از سران لشکر معاویه بود.  ذوالکلاع از عمروعاص شنیده بود که پیامبر صلی الله علیه وآله به عمّار یاسر فرموده بود: گروه متجاوز و ستم گر، تو را می کشد.  از این رو، شک و تردید به دلش راه یافته بود که عمّار در میان کدام سپاه است؛ تا از این راه بفهمد که آیا حق با سپاه علی علیه السلام است یا با سپاه معاویه.  ذوالکلاع تصمیم گرفت این موضوع را توسط پسرعمویش ابونوح که از سربازان سپاه علی علیه السلام بود، پی جویی کند.

در یکی از روزهای جنگ، ذوالکلاع و ابونوح در گوشه ای از جبهه، با هم خلوت کردند.  ذوالکلاع به او گفت: از عمروعاص شنیدم که می گفت: پیامبر صلی الله علیه وآله به عمّار فرمود: گروه ستم گر، تو را می کشند.  هم اکنون، این سخن را به یاد عمروعاص آوردم.  او در پاسخ من گفت: از پیامبر صلی الله علیه وآله شنیدم که فرمود: مردم شام با مردم عراق برای جنگ، رو در روی هم قرار می گیرند و حق و امام هدایت گر، در میان یکی از آن دو سپاه است و آن سپاهی که عمّار یاسر در میان آن است، حق می باشد.

ابونوح گفت: آری، سوگند به خدا! عمّار در میان سپاه ما [سپاه عراق] است.  ذوالکلاع گفت: تو را به خدا سوگند می دهم! آیا عمّار در جنگ با ما جدّی است؟ ابونوح پاسخ داد: آری، به پروردگار کعبه سوگند! او در جنگ با شما، از من سخت تر است و من دوست دارم که همة شما به صورت یک نفر بودید و من گردن شما را می زدم و تو را که پسرعمویم هستی، جلوتر از همه می کشتم.

سرانجام ذوالکلاع با این که حق برایش روشن شد، دنبال حق نرفت و در سپاه شام ماند و به دست سپاه علی علیه السلام کشته شد و بعد عمّار نیز کشته شد.  هنگامی که خبر شهادت عمّار یاسر و کشته شدن ذوالکلاع به عمروعاص رسید، بسیار خوشحالی کرده و به معاویه گفت: سوگند به خدا! ای معاویه! نمی دانم از کشته شدن کدامیک از این دو نفر [ذوالکلاع و عمّار] بیشتر خوشحالی کنم.  اگر ذوالکلاع زنده می ماند تا عمّار کشته می شد، با همة قوم و فامیل خود، به سپاه علی علیه السلام می پیوست و شیرازة سپاه ما را از هم می گسست.

پاسخ قاطع عمّار در رفع تردید

اسماء بن حکیم می گوید: ما در سپاه علی علیه السلام، در زیر پرچم عمّار یاسر با دشمن می جنگیدیم.  نزدیک ظهر که شد، مردی از سپاه علی علیه السلام پیش عمار آمد و گفت: هنگامی که من از خانه بیرون آمدم، اطمینان داشتم که ما در مسیر حق هستیم و شکی نداشتم که این قوم [معاویه و طرفدارانش] بر باطل و گمراهی هستند؛ تا شب گذشته، همین عقیده و اطمینان را داشتم؛ ولی دیشب دیدم که اذان گوی ما، در جمله های اذان، گواهی به یکتایی و رسالت محمد صلی الله علیه وآله می دهد و اذان گوی آنها [معاویه و هوادارانش] نیز گواهی به یکتایی خدا و رسالت محمد صلی الله علیه وآله می دهد و بعد از اذان، هم ما نماز می خوانیم، هم آنها و کتاب ما، یعنی قرآن هم یکی است؛ دعوت ما یکی است؛ رسول ما نیز یکی است.  از این رو، دیشب شک و تردید بر من راه یافته است.  دیشب بی آن که کسی جز خدا بداند، شب را به سر آوردم و صبح نزد امیرمؤمنان علی علیه السلام آمدم و ماجرا را گفتم و به من فرمود: آیا عمّار را ملاقات کردی؟ گفتم: نه.  فرمود: نزد عمّار برو ببین چه می گوید؛ از گفتة او پیروی کن.  اینک برای همین مسئله نزد تو آمده ام.

عمّار به او گفت: آیا آن صاحب پرچم سیاه را که در مقابل من قرار گرفته است [اشاره به پرچم عمروعاص] می شناسی؟ من با این شخص در عصر رسول خدا صلی الله علیه وآله در رکاب آن حضرت، سه بار جنگیدم و اینک این چهارمین بار است که با او می جنگم و این بار، بهتر و نیک تر از سه بار قبل نیست؛ بلکه بدتر و زشت تر از آن وقت است.  من در جنگ بدر، احد و حُنین، در برابر او جنگیدم.  آیا پدرت این جاست تا تو را به آن خبر دهد؟ آن مرد گفت: نه.

پرچم دار بصیرت

عمّار گفت: آن روز در عصر پیامبر صلی الله علیه وآله تجمّع ما در مرکز پرچم های رسول خدا صلی الله علیه وآله بود؛ ولی تجمّع این قوم [عمروعاص و معاویه و سپاه آنان] در مرکز پرچم های مشرکان بود.  آیا این لشکر [معاویه] و کسانی را که در آن هستند، می بینی؟ سوگند به خدا! دوست دارم که همة آنها، به صورت یک فرد بودند و من آن فرد را سر به نیست می کردم.  سوگند به خدا! ریختن خون همة آنها حلال تر از ریختن خون گنجشک است! آیا ریختن خون گنجشک، حرام است؟

آن مرد گفت: نه، بلکه حلال است.  عمّار گفت: ریختن خون آنها نیز حلال است، آیا مطلب را خوب بیان کردم؟ آن مرد گفت: آری، خوب روشن کردی.  عمّار گفت: اینک برو؛ هرکدام از دو لشکر را خواستی، انتخاب کن؛ به زودی آنها [معاویه و پیروانش] با شمشیرهای خود، شما را می زنند؛ تا حدّی که باطل گرایان شما، به شک و تردید می افتند.  آن گاه عمّار [با یقین و احساسات پاک خود] این جمله های تاریخی را فرمود: «سوگند به خدا! به اندازة خاشاکی که در چشم پشه رفته، آنها بر حق نیستند.  سوگند به خدا! اگر آنها با شمشیرهای خود ما را بزنند و تا کنار نخل های سرزمین هَجَر [بحرین] ما را به عقب برانند، ما علم و اطمینان داریم که بر حق هستیم و آنها بر باطل می باشند».

پاسخ دیگر عمّار برای رفع شک

ابوزینب در سپاه امیرمؤمنان علی علیه السلام بود و در جبهة جنگ صفّین، بر اثر نا آگاهی به شک افتاد که کدام یک از دو لشکر بر حقّند؟ امیرمؤمنان علی علیه السلام به او فرمود: اگر تو با این قوم، با نیت پاک جنگ کنی و کشته شوی، در راه اطاعت خدا کشته شده ای و بر حق هستی. . . .

عمّار یاسر نیز به او فرمود: ثابت قدم باش و در مورد این احزاب [پیروان معاویه] شک نکن که آنها دشمنان خدا و رسولش هستند.  آن گاه عمّار به دشمن حمله کرد؛ در حالی که چنین رجز می خواند: حرکت کنید به سوی دسته هایی که دشمنان پیامبر صلی الله علیه وآله هستند.  حرکت کنید که بهترین انسان ها، پیروان علی علیه السلام می باشند.  اکنون وقت کشیدن شمشیر از نیام و تازاندن اسب ها به سوی میدان جنگ و پرتاب نیزه های بلند، می باشد.  به این ترتیب، می بینیم عمّار از روی بینش و آگاهی و با کمال اطمینان و عقیده، بر اساس تولّی و تبرّی، می جنگید.

پرواز تا ملکوت

روزی دیگر از نبرد سخت صفین گذشت و شب فرا رسید.  تاریکی شب، آتش جنگ را کم سو کرده بود.  اجساد کشتگان در میانة میدان بر جا مانده بود.  مولای متقیان، امام علی علیه السلام، دل شکسته، ولی صبور در میان اجساد می گشت؛ تا آن که گریان و اندوهناک بر زمین نشست و جنازة عمار را در بر گرفت و فرمود: «ای مرگ! تو از من دست نمی کشی؛ همة دوستانم را از من گرفتی؛ گویی کسانی را که دوست دارم، به درستی می شناسی و به سویشان می آیی» و نیز فرمود: «انالله و اناالیه راجعون.  هر کس قتل عمار را بزرگ نشمرد و غمگین نشود، از اسلام، حظّ و بهره ای نبرده است».

نقل شده است که در جنگ صفین، عمّار پیش از شهادتش، بر اثر تشنگی زیاد، آب طلبید.  مردی گفت: آب در این جا نیست.  در این هنگام، شخصی شربتی از شیر برای او آورد.  عمار به او گفت: «از دوستم رسول خدا صلی الله علیه وآله شنیدم که فرمود: آخرین ره توشه تو از دنیا، قدحی از شیر است».  عمار شیر را نوشید و برای چندمین بار به دشمن حمله کرد؛ تا این که دو نفر از افراد دشمن به سوی او آمدند؛ اولی ضربتی سخت بر عمار زد که بر زمین افتاد و دومی سر از بدن عمار جدا کرد و بدین ترتیب، عمار یاسر در سال 37 هجری در 94 سالگی، به ضرب شمشیر سپاه ستم گر معاویه، در جنگ صفین، به فیض شهادت نایل آمد و خبر غیبی پیامبر خدا صلی الله علیه وآله تحقق یافت.  مرگ عمار، امیرالمؤمنین علیه السلام را سخت ناراحت کرد و در کنار پیکر بی جان او فرمود: «رَحِمَ اللّهُ عَمّاراً یوْمَ اَسْلَمَ، وَ رَحِمَ اللّهُ عَمّاراً یومَ قُتِلَ، وَ رَحِمَ اللّهُ عَمّاراً یومَ یبَعُث حَیاً» و آن گاه بر پیکر وی نماز خواند و بدنش را در منطقة صفین به خاک سپرد.

آشکار شدن حق با شهادت عمّار

شهادت عمار یاسر, گرچه در حضرت امیر علیه السلام و یارانش شدیداً اثر گذاشت و آنان را غمگین ساخت, ولی در تزلزل روحیة سپاه شام و رسوا نمودن معاویه هم بسیار مؤثر بود.  چون رسول خدا صلی الله علیه وآله بارها درباره او فرموده بود: گروه ستمکار و اهل بغی, او را می کشند و ثابت شد که این گروه, همان سپاه شامند که به فرمان معاویه، به جنگ با علی علیه السلام آمده اند.

محمد بن عمّاره بن خُزیمه بن ثابت می گوید: جدّم [خزیمه] در جنگ جمل، همواره شمشیرش را از کشتن سپاه جمل باز می داشت [زیرا شک و تردید به دلش راه یافته بود] و همچنان این روش را ادامه داد؛ تا آن هنگام که عمّار در جنگ صفّین کشته شد؛ آن گاه [همین حادثه موجب اطمینانش شد و] به سوی دشمن شمشیر کشید و جنگید؛ تا به شهادت رسید.  دلیلش این بود که می گفت: از پیامبر صلی الله علیه وآله شنیدم که فرمود: گروه ستم گر، عمّار را می کشند.  [بنابراین، سپاه شام که او را کشته، ستمگر است].

ارسال نظرات