امام حسن؛ سردار بی یاور
به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رساامروزه در مواقع متعددی برخی افراد با اغراض و اهداف گوناگون سیاسی و مذهبی و یا در مواردی با اغراض دنیایی و حزبی از ماجرای صلح امام حسن مجتبی(ع) – با پرداختن به بخشی از ماجرا و رها کردن بخشی دیگر- سوء استفاده نموده و با الفاظی مثل: امامِ سازش، امامِ صلح و کلمات این چنینی در صدد مصادره به مطلوب و به کرسی نشاندن خواستههای خویشند و خواسته یا ناخواسته در پی الغای دوستی با دشمنان و سازش و تعامل با آنان هستند. در جواب این افراد باید گفت که اولاً: صلح اجباری با صلح با اختیار و انتخاب، بسیار متفاوت و مختلف است. ثانیاً: این را همه منصفان عالم میدانند و نیز نگاشتهاند که ماجرای صلح امام حسن مجتبی(ع)- به خاطر شرایطی که در آن زمان به وجود آمد- از روی اجبار بوده است نه اختیار؛ چرا که امام حسن مجتبی(ع) در واقع، فرماندهای بود که فرمانبری نداشت؛ زیرا فرمانده یعنی: کسی که حکم و فرمان داده و امر میکند.[1] که متضاد آن فرمانبر است؛ یعنی کسی که حکم را اجرا میکند.
بنابراین آن فرماندهای که نفوذ کلام و فرمانبرانی نداشته باشد در واقع فرمانده نیست؛ و فرمانبرانی که به فکر و سلیقه خودشان عمل کنند هم فرمانبردار نیستند. لذا امام حسن(ع) تا زمانی فرمانده واقعی بود که فرمانبران و اطاعت کنندگانی داشت؛ حال آنکه مردم شدهاند فرمانده و امام حسن(ع) فرمانبردار، دیگر برای فرماندهی امام(ع) معنایی باقی نمیماند. درست همانند ماجرای حکمیّت در جنگ صفین که برای پدر بزرگوارشان امیرالمؤمنین(ع) به وقوع پیوست. همان ماجرایی که خودِ امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: من دیروز فرمان ميدادم و امروز فرمانم ميدهند؛ ديروز بازمیداشتم و امروز بازم ميدارند...[2] با این اوصاف، چگونه ممکن است که امام حسن(ع) در مقابل نیروهای رهبر گریز لشکرِ خویش در مقابل دشمنی مثل معاویه گزینهای به جز گزینه صلح داشته باشد؟ گزینهای که با اتخاذ آن حداقل، بهانهای برای حفظ عراق از چپاول و غارت دشمنان وجود خواهد داشت؛ و جان پیروان و شیعیانِ باقی مانده نیز محفوظ خواهد ماند.[3]
این ظلمِ بسیار بزرگِ تاریخ و تاریخنگاران در حق امام حسن مجتبی(ع) است که فرماندهای را مورد مواخذه و سؤال قرار میدهند که در واقع فرمانبرانی ندارد. و چون ماجرای صلح امام حسن مجتبی(ع) از پیچیدگیهای خاصی برخوردار بوده و در عین حال به صورت قهرمانانه و شجاعانه اتخاذ گردیده است، افرادی با نیّات مختلف و ناپسند، آن را به هر صورتی که دوست داشته و میپسندند تفسیر و تحلیل میکنند؛ همچون خمیری در دست که میتوان آن را به هر شکل دلخواهی درآورد.
امام حسن مجتبي(ع) در توضیح علت صلح خود با معاويه، به عبدالله بن زبير چنين میفرمایند: پنداشتهاي كه من تسليم او شدم؟ واي بر تو چگونه چنين كاري امكانپذير است در حالي كه من پسر شجاعترين مرد عرب و مولود فاطمه سرور زنان جهانم، صلح من نه از روي ترس بود و نه از روي ضعف؛ ولي مردمي با من بيعت كرده بودند كه همچون تو، دلي بيگانه داشتند و محبتي ريائي و قدمي ناپايدار... .[4]
شیخ مفید در الارشاد مینویسد: برای امام حسن(ع) روشن شد که مردم او را تنها گذاشتهاند و خوارج با دشنام به آن حضرت و کافر دانستن آن جناب، نسبت به او بد دل گشتهاند و خونش را مباح دانسته، اموالش را به غارت بردند و جز اینان کسی که امام از اندیشههای ناپاکشان آسوده باشد، برای او به جای نماند، مگر اندکی از نزدیکانش که شیعیانِ پدرش یا شیعه خود آن جناب بودند و اینان گروه اندکی بودند که در برابر لشکر انبوه شام تاب مقاومت نداشتند.[5] امام حسن(ع) در خطبهای به حمایت مردم و نبود اصحاب و یاران باوفا چنین اشاره کردهاند: اگر یار و یاوری مییافتم، حکومت را به معاویه واگذار نمیکردم؛ زیرا حکومت بر بنیامیه حرام است.[6] سلیم بن قیس هلالی میگوید: چون معاویه به کوفه آمد، امام حسن(ع) در حضور او برخواست و بر منبر رفت و بعد از حمد و ثنای الهی فرمود: «سوگند به خدا اگر مردم با من بیعت میکردند و از من فرمانبرداری کرده و یاریم مینمودند، آسمان بارانش و زمین برکتش را به ایشان میداد و تو ای معاویه هیچگاه در حکومت طمع نمیکردی».[7]
بررسی منابع تاریخی بیانگر این است که اکثریت مردم کوفه چندان رغبتی برای جنگ با معاویه و حمایت از امام حسن(ع) نداشتند به همین خاطر هنگامی که امام حسن(ع) و یاران نزدیکش، همچون حجر بن عدی و قیس بن سعد انصاری، مردم را به بسیج عمومی و حضور در اردوگاه سپاه دعوت کردند، عده کمی پاسخ مثبت دادند و بقیه رغبتی به آن نشان ندادند.[8] کوفه شهر و دیار مردمانی است که در زمان امیرالمومنین(ع) مورد امتحان واقع شده بود و در حمایت و وفاداری به امام زمان خود مردود شده و امتحان خوبی پس نداده بود. آن حضرت میدانستند که: «اهل عراق مردمانیاند که هر کس به آنان اعتماد کند، مغلوب خواهد شد، زیرا هیچ کدام با دیگری در فکر و خواستهها موافقت ندارند. آنان نه در خیر و نه در شر، هیچ تصمیم قاطعی ندارند.[9] خود حضرت فرمودند: اهل کوفه مردمانیاند که وفا ندارند و در سخن و کار خود بیتعهدند و نیز دوچهرهاند، به ما میگویند: دلهای ما با شماست، اما شمشیرهایشان بر ما آمیخته است.»[10] لذا امام حسن(ع) با علم به این خصوصیت و ویژگی مردمان کوفه، به قولِ مساعدت و همکاری آنان اعتماد نکرده و فرمود: «اگر در گفتارتان صادقید، وعدهگاه من و شما پادگان مدائن است؛ پس در آنجا به من بپیوندید؛ سپس آن حضرت به سوی مدائن حرکت کرد؛ کسانی که قصد جنگ کرده بودند با وی حرکت کردند، ولی جمعیت زیادی تخلف کردند و به آنچه گفته بودند، وفا نکردند و به آنچه وعده داده بودند، بر سر وعدهشان نیامدند و او را فریب دادند، همانطوری که پیش از وی پدرش امیر مؤمنان(ع) را فریب داده بودند».[11]
نیروهای سپاه امام حسن مجتبی(ع) از همان مردمانی بودند که امیرالمؤمنین(ع) بر فراز منبر آنها را «یا اشباه الرجال و لارجال».[12] (ای مرد نمایانِ نامرد) میخواند و حتی گاهی از خداوند میخواست تا به جای آنها افرادی نیکوتر به وی عنایت فرماید و به جای او، زمامداری بر آنها مسلط سازد.[13] بنابراین وقتی امام حسن(ع) در هم ریختگی سپاه خود را دید، با شناختی که از برخوردهای مختلف این مردم با پدرش داشت و میدانست که هر روز به نوعی و رنگی رفتار میکنند، از حکومت کناره گرفت.[14] دینوری مینویسد امام حسن(ع) فرمودند: «من دیدم که بیشترین شما از جنگ رویگردان و بدان بیرغبت شدهاید و من شما را بر آنچه ناخوش دارید اجبار نمیکنم».[15] برای امام حسن(ع) صلح با معاویه همچون خاری در چشم و استخوانی در گلو بود، اما حضرت چارهای جز این نداشت که با دشمن خود مصالحه نماید. سید عبدالحسین شرف الدّین مینویسد: «صلح امام حسن(ع) با معاویه، از دشوارترین حوادثی بود که امامان اهلبیت: پس از رسول اکرم(ص) از ناحیه این امت بدان دچار شدند؛ امام حسن(ع) با این صلح، آن چنان محنت طاقتفرسایی را متحمل شد که هیچ کس جز به کمک خدا قادر بر تحمل آن نیست؛ لیکن او از این آزمایش سربلند و پیروز بیرون آمد»[16]
[1]. «ناظم الاطباء»؛ ذیل لفظ فرمانده.
[2]. «نهج البلاغه»، خطبه 199، ص 241.
[3]. ابن اعثم، «الفتوح»، (تهران: انقلاب اسلامی، 1372) چ اول، ص 19. جوینی، «فرائد السمطین»، تحقیق محمد باقر محمودی، (بیروت)، ج 2، ص 120.
[4]. قرشی، «حیاة الامام الحسن7»، ج 2، ص 280.
[5]. شیخ مفید، محمد بن محمد، «الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد»، ج۲، صص ۱1-10.
[6]. قطب راوندی، سعید بن هبه اللّه، «الخرائج و الجرائح»، ج۲، ص ۵۷۶.
[7]. طبرسی، فضل بن حسن، «الاحتجاج علی اهل اللجاج»، ج۲، ص ۸.
[8]. شیخ مفید، محمد بن محمد، «الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد»، ج۲، ص ۱۰.
[9]. ابناثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم، «الکامل فی التاریخ»، ج ۳، ص ۴۰۷.
[10]. طبرسی، فضل بن حسن، «الاحتجاج علی اهل اللجاج»، ج ۲، ص ۱۲. علامه مجلسی، محمدباقر، «بحار الانوار»، ج ۴۴، ص ۱۴۷.
[11]. مجلسی، «بحارالانوار»، ج 44، ص 43. قطب راوندی، سعید بن هبه اللّه، «الخرائج و الجرائح»، ج۲، ص ۵۷۴.
[12]. «نهج البلاغه»، ترجمه محمد دشتی، خطبه 27.
[13]. «همان»، خطبه 25.
[14]. جاحظ، «رسالة جاحظ فی بنی امیة»، چاپ شده در کتاب عصرالمامون، ج 3، ص 7.
[15]. دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود، «الاخبار الطوال»، ص ۲۲۱.
[16]. «صلح امام حسن7»، ص 7.