شماره ۳۹ فصلنامه علمی پژوهشی «پژوهشهای فلسفی» منتشر شد
به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، سی و نهمین فصلنامه علمی پژوهشی «پژوهش های فلسفی» صاحب امتیازی دانشگاه تبریز با مدیرمسئولی حسن فتحی و سردبیری محمد اصغری منتشر شد.
این فصلنامه در 31 مقاله و 520صفحه منتشر شده و عناوین، نام نویسندگان و چکیده مقالات به شرح زیر است:
واکاوی مفاهیم بنیادی فلسفۀ تربیتی اپیکتتوس به روایت آنتونیلانگ
حبیب اله نورانی؛ محمد اکوان
چکیده: در فلسفه معاصر به فلسفه اخلاق و تاریخ فلسفه توجه زیادی میشود، در این دوره با رجوع به فیلسوفان پیشین، تلاش دارند به غنای فلسفه بیفزایند. یکی از دورههایی که هماکنون بسیار به آن پرداخته میشود فلسفه رواقی است. فلسفه رواقی بیشتر به مسائل اخلاقی و روانشناسی اخلاق با رویکرد تربیتی میپردازد. با توجه به اهمیت مسئله اخلاق و روانشناسی اخلاق با رویکرد تربیتی در دوره معاصر، اکنون تحقیقات زیادی در باب فلسفۀ رواقی در جریان است. در مکتب رواقیان فیلسوفان زیادی وجود دارد و یکی از مهمترین آنان اپیکتتوس است. در باب اندیشۀ اپیکتتوس کتابهای زیادی نوشتهشده است. یکی از بزرگترین مفسران فلسفه رواقی آنتونی لانگ است که کتابهای زیادی در باب آراء و افکار رواقیان و نیز شرح و تفسیر اندیشۀ اپیکتتوس به نگارش در آورده است. لانگ وحدت و انسجام فلسفه اپیکتتوس را در چهار مفهوم بنیادی میداند که این چهار مفهوم با رویکرد تربیتی او پیوندی ناگسستنی دارند. آنها عبارتند از: آزادی، اراده، داوری و بزرگمنشی. در این مقاله این مفاهیم بنیادی فلسفۀ تربیتی اپیکتتوس به روایت آنتونی لانگ مورد واکاوی قرار می گیرد.
پرسش از پایدیای سوبژکتیویته
مسعود امید
چکیده :بنیاد جهان ما بر سوبژکتیویته نهاده شده است. در چنین جهانی و از منظر سوبژکتیوتیه، هر چند آدمی سوژه به دنیا نمیآید، ولی سوژه میشود. اما وصول به تراز سوژگی بر عهده پایدیای سوبژکتیویته و افق و گفتمان تربیتی آن است؛ از این طریق است که آدمی سوژگی میآموزد و سوژه بار میآید. با این وصف، این نوشتار به دنبال طرح پرسش و آنگاه تحقیقی در باب سوبژکتیویته تحت عنوان پایدیای سوبژکتیویته است. این پرسش به دلیل نسبت گسترده و عمیق سوبژکتیویته با تاریخ فلسفه و دوره مدرنیته و نیز رابطه آن با نحوه اندیشه و زیست معاصر ما، موضوعی قابل طرح و بحث است. پایدیای سوبژکتیویته به عنوان جریانی با زمینههای یونانی و رنسانسی و مدرن اولا ناظر به امر تعلیم و تربیت است و ثانیا بستری برای تمرین سوژگی در مقام نظر و عمل و در نهایت معطوف به پرورش و پروردن چیزی به نام سوژه است. پایدیای سوبژکتیویته معطوف به تربیت انسان به نحو بی طرف و لابشرط نیست بلکه تربیتی از نوع سوبژکتیو، سوژه گونه یا سوژه مند در باب انسان است. پایدیای سوبژکتیویته به معنای جریان آموزش سوژگی و تمرین سوژگی و تربیت و پرورش سوژه، از ریشههای تاریخی برخوردار است و میتوان زمینهها و ردپای آن را کم و بیش و به انحای مختلف، در یونان و ادوار پس از آن و تا دوره معاصر به نظاره نشست. پرسش از پایدیای سوبژکتیویته، از جهت توصیفی، میتواند ما را در کشف ویژگیها و مولفههای این جریان یاری رساند و از سوی دیگر یعنی از جهت تجویزی و توصیهای، میتواند عناصر و جهات کلیِ تربیتی این جریان را آشکار سازد پایدیای سوبژکتیویته را میتوان به عنوان بنیادی برای تمام فلسفههای تعلیم و تربیت به بحث و نظر گذاشت.
بررسی رویکرد تربیت ذهن بر مبنای دیدگاه حکمت متعالیه با تاکید بر تقویت قوه خیال درآموزش کودکان
اکبر پناهی درچه
چکیده: نقش تربیت ذهن و تاثیر آن بر رشد عقلانی کودکان موضوعی است که اخیرا مورد توجه جدی صاحبنظران عرصه تعلیم و تربیت قرار گرفته است. سابقه طرح این مساله را میتوان در آثار قدما بویژه صدرالمتالهین جستجو کرد. تبیین تفاوت دیدگاه صدوری ملاصدرا با سایرین در زمینه نقش آفرینی قوه خیال و ترجیح علم حضوری نسبت به علم حصولی در حکمت متعالیه، زمینهساز مباحثی است که میتواند الگوی بدیعی از تربیت ذهن را به روی صاحب نظران بگشاید. این مقاله ضمن بیان موضوع شناخت و نحوه حصول علم اختلاف نظر بین حکمای مشاء را با صدرالمتالهین شیرازی در تربیت ذهن بررسی میکند. بر خلاف سایر اندیشمندان که منشاء علم را صورتهای ذهنی حلول کننده در نفس قلمداد میکنند که به شکل حصولی قابل ادراک است، ملاصدرا آن را حاصل ابداع و خلق در نفس دانسته که به شکل حضوری و با مشارکت فعال قوه خیال ایجاد میشود. بر این اساس به نظر میرسد در فرایند آموزش و پرورش، تربیت قوای ذهن به تنهایی برای رشد فراگیران کفایت نمیکند؛ لذا ضرورت دارد تا در برنامههای آموزش فلسفه به کودکان راههای تقویت قوه خیال نیز به عنوان یک عنصر کلیدی و تاثیرگذار، محور فعالیت برنامهریزان آموزشی کشور قرار گیرد.
واکاوی معنای تعلیم و تعالی آدمی در نظام فکری سقراط-افلاطون
علیرضا شفیعیون؛ حسین کلباسی اشتری
چکیده :بررسی مسئلة تعلیموتربیت نزد سقراط-افلاطون و سوفیستها بهمعنای بررسی نگرش ایشان نسبت به رشد انسان در هستی و چگونگی حرکت آدمی در مسیر نیکبختی خویش است. در دوران کلاسیک یونان، سوفیستها بیان کردند که تلاش برای کشف قواعد هستی امری بیهوده است. از نظر ایشان انسان تربیتیافته و نیکبخت با یادگیری مهارتهای انضمامی نظیر سخنوری و کاربست این مهارتها در زندگی اجتماعی شکل میگیرد. در برابر این شیوۀ تربیتی، سقراط معتقد بود که معنای حقیقی تربیت نمیتواند منحصر در این نوعِ از آموزهها باشد بلکه انسان باید نسبت به خودِ نیکبختی معرفت پیدا کند. آدمی تا زمانی که معرفتی حقیقی نسبت به معنای نیکبختی نداشته باشد هرگز نمیتواند جایگاه خواستهها و امیال خود و مهارتهایی نظیر سخنوری را در جهت نیل به نیکبختی راستین دریابد. سقراط با بیان ایدۀ خیر بهعنوان منشأ و غایت نیکبختی و با طرح تمثیل غار نشان میدهد که هستی شامل واقعیات ذومراتب است. او ضمن نقد تعریف و کاربست سوفیست از سخنوری، شاگردان او را فاقد معرفت دانسته و رشد حقیقی را در دیالکتیک میباید. دیالکتیکِ سقراط بیانگر ضرورت طیکردن مراتب واقعیت همراه با پرسش از حقیقت جایگاه هر امری توسط انسان است. در همین راستا او به گفتوگو با مردمان جامعة خویش میپرداخت. در این نظام تربیتی، مربی فردی است که با واقعیت عالم آشنا بوده و با ایجاد پرسش، مرتبة فهم متربی و تناقضات دانستههای وی را به او نشان میدهد. بدین ترتیب او را نسبت به جهل خود، آگاه کرده و بستر حرکتی مشترک را برای یافتن حقایق ایجاد میکند.
انواع سنجش آموزشی با رویکردهای مختلف به فراگیری
نوا نورداد
چکیده: طی پنجاه سال گذشته، تغییرات گسترده فرهنگی، اجتماعی و فناوری فلسفه آموزش را در تمام جنبه های آن از جمله سنجش تغییر داده است. سنجش علاوه بر ارزیابی فراگیر میتواند مسیر برنامه درسی، آموزش، یادگیری و خودکفایی در یادگیری را نیز هدایت کند. در طول قرن بیستم، سنجش مکانیزمی برای ارائه شاخصی از یادگیری با پیروی از یک الگوی قابل پیشبینی تدریس، آزمودن دانش فراگیران از مطالب و قضاوت در مورد پیشرفت فراگیران بر اساس نمرات آزمون محسوب میشد؛ اما، اخیراً این رویکرد زیر سوال رفته است زیرا انتظارات اجتماعی از تحصیل تغییر کرده است، علوم شناختی بینش جدیدی در مورد ماهیت یادگیری ارائه کرده است و نقش سنتی سنجش در تقویت رشد فراگیر به چالش کشیده شده است. بر این اساس، دو فلسفه جدید سنجش مطرح می شوند که برخلاف فلسفه سنتی، عمدتاً بر رشد و استقلال فراگیر تمرکز دارند. فلسفه های نوظهور سنجش، یعنی سنجش برای یادگیری و سنجش به عنوان یادگیری با افزایش یادگیری برای فراگیران چارچوب مفهومی جدیدی در مورد نقش سنجش تعریف می کنند. هدف نوشته حاضر بررسی چرایی و چیستی و چگونگی تغییر سنجش آموزشی با تمرکز بر تقابل این فلسفه ها از نظر چارچوب فکری و عملی و تاکید بر لزوم تشخیص و بهره مندی صحیح از انواع رویکردهای سنجش به اقتضای هدف سنجش می باشد. نظام آموزشی فعلی باید با آگاهی از فلسفه بنیادی انواع سنجش، از روشهای نوین سنجش جهت افزایش یادگیری و نیز مهارت خودمختاری و تفکر انتقادی فراگیران برای خودسنجی در کنار سنجش یادگیری بهره مند گردد.
تبیین الگوی نظری مشاوره فلسفی در تعلیم و تربیت برمبنای خردورزی و دیالوگ سقراطی
سید حسام حسینی؛ اکبر رهنما؛ مهدی سبحانی نژاد
چکیده: هدف: این پژوهش با هدف تبیین الگوی نظری مشاوره فلسفی در تعلیم و تربیت بر مبنای خردورزی و دیالوگ سقراطی صورت گرفت.روش پژوهش: نوع پژوهش از حیث هدف، کاربردی و از لحاظ رویکرد، کیفی می باشد و جهت تبیین هدف و دستیابی به پاسخ سؤالات از روش تحلیل مفهومی و از نوع تفسیری بهره گرفته شد. به منظور جمع آوری داده های پژوهش از آثار دسته اول و پژوهش های صورت گرفته در خصوص عنوان پژوهش، شامل دیالوگ های افلاطون، پایان نامه ها، مقالات، آثار و نوشته ها و روایت های تاریخی مرتبط با موضوع تحقیق استفاده گردید. بدین منظور نمونه های در دسترس و مناسب از منابع مرتبط با موضوع پژوهش به صورت هدفمند انتخاب و برای ثبت داده ها از فرم فیش برداری استفاده شد و داده های بدست آمده در طول تحقیق به صورت مستمر تحلیل و تفسیر گردید.یافتهها: براساس یافته های پژوهش، ابعاد اصیل هویت انسانی به واسطه سلطه هویت های کاذب برخاسته از جهان بینی های غیر اصیل در حاشیه قرار گرفته و بخش قابل توجّهی از نگرانی ها و تعارضات درونی وی با این تعارضات گره خورده است. و رویکرد مشاوره فلسفی بر مبنای خردورزی و دیالوگ سقراطی با این پیش فرض که این تعارضات دارای ریشه ای درونی شامل ناآگاهی و نیروی برتر اقناع جهان بینی های سطحی است و با تکیه بر این مهم که انسان اراده ذاتی به خیر دارد، در تلاش است تا با خودشناسی و کشف فلسفه خود بنیاد زندگی بر اساس دیالوگی درونی بر این تعارضات غلبه یابد.نتیجهگیری: نتایج نشان داد که الگوی مطلوب برخاسته از این رویکرد فرایندی سه مرحله ای مشتمل بر کشف هویت های کاذب، به چالش کشیدن و زیر سؤال بردن این هویت ها و حرکت به سوی یک جهان بینی نوین است.
ارزیابی تطبیقی هوش حکمی با هوش معنوی و نسبت آن با تعلیم و تربیت
نفیسه مصطفوی
چکیده: ملاصدرا برای اولین بار با به کارگیری واژه «الحکمه الغریزیه» گونه جدیدی از هوش به نام هوش حکمی را ارائه می دهد. وی در زمینه میزان بهره وری از هوش حکمی و نسبت آن با تعلیم و تربیت سه طیف کلی را مطرح نموده و تنها یک طیف را نیازمند تعلیم و تقویت عقل نظری و تمرین در جهت دهی به حوزه رفتارها، عواطف، تمایلات و خلقیات به مثابه مقدمات رسیدن به حکمت میداند. با توجه به الگوهایی که او از حکیم معرفی می نماید، حکمت را در تمام فرهنگها و ادیان قابل جستجو میداند. از سویی امونز هوش معنوی را توانایی تجربه آگاهیهای عالی معنوی جهت حل مسائل و بهبود زندگی پیگیری میکند و به بسط مولفههای هوش معنوی پرداخته و معنویت را غیربومی میداند و این نقطه آغاز این تحقیق تحلیلی برای ارزیابی تطبیقی هوش معنوی و هوش حکمی و بررسی نسبت این دو است. یافتهها: مفهوم هوش معنوی نسبت به مفهوم هوش حکمی، عامتر است و سه مولفه هوش معنوی امونز، با معیارهای هوش حکمی شباهت دارد؛ با این تفاوت که ملاصدرا رویکرد شناختی و فلسفی به مباحث هوش حکمی داشته و به منبع و شیوه دست یابی به آگاهی دقت نظر دارد.
مبانی آموزه تربیت سقراطی- افلاطونی در محاوره پروتاگوراس
مجید صدرمجلس
چکیده: در این نوشته می کوشیم مبانی آموزه تربیتِ سقراطی-افلاطونی را در محاوره پروتاگوراس بررسی کنیم. این محاوره، سقراط و پروتاگوراس را در آتن قرن پنجم پ. م. در حال بررسی و نقد آراء تربیتی رایج، به تصویر می کشد. چالش فکری آن دو با پی بردن به وجود نوعی تعارض میان آراء خویش، به نوعی بازنگری فکری و همگرائی فکری نسبی نیز روی می نهد. این همگرائی، درواقع موضعی است که افلاطون به عنوان نویسنده محاوره در برهه ای از دوره اولیه تفکر خویش به آن دست می یابد. نشانه همگرائی نسبی در پایان محاوره، عبارت است از این جمع بندیِ سقراط که اگر فضیلت معرفت باشد، آنگاه آموختنی است؛ افلاطون همین ادّعا را بعداً با اندکی توضیح و به صورت مشروط در محاوره منون نیز می آورد. گفتنی است که در بررسی مباحث محاوره پروتاگوراس، از چشم اندازی بهره می بریم که از پرسش آغازین و آموزه یادآوری در محاوره منون برگرفته شده است. اگر آموزه یادآوری را بر موضوعِ تربیت اطلاق کنیم؛ خواهد دید که به طور کلّی، امکانِ تربیت بر وجود استعداد طبیعی و تمرین، وابسته است. توجه به فضیلت نیز، محتوای ارزشی تربیت را مشخص می سازد. مرور مبانی معرفت شناختی و وجودشناختی در گفت-وگوی سقراط و پروتاگوراس، کمک می کند تا تأثیر این دو نفر در شکل گیری تدریجی تربیتِ سقراطی-افلاطونی را نیز بهتر بفهمیم. پس از بیان مسأله و چشم انداز، بیشتر می کوشیم به بررسی و تحلیل مبانی زیر بپردازیم: جدائی معرفت و جهل؛ جدا نبودن مقام نظر از عمل؛ فضیلت به عنوان ویژگی واقعی و مؤثر در بروز رفتارها؛ وحدت فضیلت و معرفت همراه با انکار ضعفِ اراده؛ اجزاء فضیلت؛ امکان آموختن به معنی یادآوری؛ آموختنی بودن فضیلت به شرط معرفت بودن؛ مباحث منطقی مانند تناقض، تضاد، نسبت تساوی؛ توجه اجمالی به نفس و سعادت آن؛ فروکاستن خیر و شرّ به لذت و درد؛ لزوم استعدادهای متفاوت و تمرین برای تربیت.
مفهومشناسی تطبیقی مساله اراده آزاد و اختیار در تعلیم و تربیت بر اساس الگوی «انسان مشکک»
احسان احمدی خاوه؛ محمدرضا سرمدی؛ علی علم الهدا؛ مهدی محمودی
چکیده :بحث پیرامون مساله اراده و نقش آن در حیات بشر، قدمتی طولانی دارد. در حوزه تمدنی اسلام، ریشههای این بحث به نیمه اول قرن اولیه و تقابل اشاعره و معتزله باز میگردد. این مقاله که با روش کیفی و رویکرد توصیفی تحلیلی به مفهومشناسی تطبیقی مساله اراده و اختیار در حوزه تعلیم و تربیت پرداخته است، تلاش میکند تا با تکیه بر الگوی «انسان مشکّک»، استنتاجی تازه در باب انسانشناسی و مسأله اراده داشته باشد. در این مدل تطبیقی که از متن قرآن، متون عرفانی و فلسفه صدرایی استنتاج شده است، انسان در عین آنکه یک «مفهوم متواطی» است، «موجودی مشکّک» است که مراتب بینهایتی از وجود را مترتب است. از یک منظر میتوان مراتب وجودی انسان را در چهار سطح مادی، مثالی، عقلی و الهی طبقهبندی نمود. از آنجا که در حکمت صدرایی، وجود، مساوق با علم و اراده است، اراده انسان نیز مشکّک است. هر مرتبه از وجود مشکّک انسان نسبت به مرتبه پیشین خود دارای ارادهای شدیدتر و بیشتر و نسبت به مرتبه بعدی، دارای ارادهای ضعیفتر است. اگر انسان موجودی مشکّک باشد و مراتب آگاهی و اختیار او نیز بر همین اساس، مشکّک و ذومراتب باشد، طبیعتا دیگر نمیتوان از یک نظام و روش تعلیم و تربیت واحد برای پرورش همه این مراتب سخن گفت. هر لایه از آگاهی انسان و هر سطح از اراده او، نیازمند روش و نظام تربیتی خاص خود است.
«کنش پژوهی اخلاقی» به مثابۀ فصل مشترک «تربیت پژوهی» با «طراحی پژوهی»
سید علی فارغ؛ یاسمن حاجیان فروشانی
چکیده: هدف: پیوند حکمتهای «تربیت» و «طراحی» درگرو مترتب شدن هنجارهای اجتماعی بر آنها و وجود ارتباط ذاتی میان عناصر «حقیقتجویی» و «کنش محوری» و همچنین وجود مضمون مشترکِ «پویایی در جهت تغییر مطلوب» بهشرط حصول نتیجه است؛ بر همین مبنا پژوهش حاضر هدف واکاوی در فصل مشترک زیرگونههایی از «تربیت پژوهی» و «طراحی پژوهی» را با عنوان «کنش پژوهی اخلاقی» در دستور کار خود قرار داده است که پژوهش در آنها بهمثابۀ کنش در عرصههای یادشده است.روش پژوهش: پژوهشِ مفهومیِ حاضر، از نوع بنیادی-نظری است و در آن با استفاده از روش توصیفی-تحلیلی، پس از بررسی حوزههای «کنش پژوهی اخلاقی»، «تربیت پژوهی» و «طراحی پژوهی»، به تحلیل، تفسیر و ترکیب یافتهها و نتایج پرداختهشده است.یافتهها: یافتهها حاکی از آن است که تولید دانش در زیرگونههای پژوهشی یادشده در قالب «کنش پژوهی اخلاقی» در وادیهای علم، فلسفه و تکنولوژی انجام میپذیرد و برای پرداختن به زمینههای مسئله، ارزیابی و راهحل، از «عقل نظری»، «عمل مولد» و «عمل ابزاری» بهره گرفته میشود؛ همچنین استدلالهای استقرائی، قیاسی و ربایشی،ر راهبردهای منطقی غالب برای تحقق غایی کنش یادشده هستند.نتیجهگیری: «کنش پژوهی اخلاقی»، فصل مشترک گونههای پژوهشی «کنش پژوهی تربیتی» و«پژوهش از طریق طراحی» است و پیشنهاد میشود در پژوهشهای آینده، مطالعۀ تعامل و همافزایی آنها، با توجه به فصل مشترکشان در دستور کار قرار گیرد.
نسبت میان روش سقراطی و دوستداری دانایی (فیلوسوفیا)
کاظم هانی
چکیده: روش سقراطی که به روش ابطالی معروف است روشی است که در محاورات اولیه افلاطون؛ یعنی محاورات سقراطی به کار برده میشود. این روش پاسخی به ادعای سوفسطائیان راجع به تعلیم فضیلت بود. سقراط با به کار بردن این روش درصدد بود تا نادانی آنان را آشکار کند. او از طریق پرسش و پاسخ سعی میکرد دیگران را به این امر آگاه کند که جستوجوی معرفت و فضیلت در یک فرایند دیالکتیکی و در نسبت با دیگران قابل تحقق است. روش سقراطی صرفاً یک روش گفتگوی ساده نیست، بلکه این روش به تناهی فهم بشری و در نتیجه به ماهیت تفکر فلسفی اشاره دارد. در نظر سقراط فلسفه بهمعنای دوستداری دانایی است و ادعای داناییِ مطلق توهمی بیش نیست. سقراط از طریق پرسش و پاسخ سعی دارد ادعای دانایی دیگران را به چالش بکشد و آنان را در مسیر جستجوی دانایی قرار دهد. بنابراین روش سقراطی میتواند نقشی اساسی را در تعلیم و تربیت ایفا کند. ما در تفکر سقراط شاهد درهمتنیدگی عناصری هستیم که همه آنها در نسبت با یکدیگر معنا پیدا میکنند. آموزه تذکار (یادآوری)، روش ابطالی، هنرِ دیالکتیکی، پرسش و پاسخ و... از جمله این عناصر هستند. در این نوشتار سعی خواهیم کرد ضمن توجه به این عناصر، ماهیت روش سقراطی را مورد بررسی قرار دهیم.
رویکرد نظری به فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی
اسداله خدیوی؛ رسول نامور؛ اسماعیل سلیمانزاده
چکیده: در این مقاله سعی داریم به فلسفه تعلیم و ترِبیت نگاهی فلسفی کلی داشته باشیم. درباره تعلیم و تربیت و مراحل آن مربیان بزرگ تعلیم و تربیت سخن فراوان گفتهاند. به تعبیر آنان تنها راه رسیدن به کمال انسان در سایه تعلیم و تربیت میسر است. با اینکه تعلیم و تربیت شرط لازم جهت به کمال رسیدن انسان است اما تحقق آن سخت و دشوار است. تعلیم و تربیت در زندگی دارای ارزش فراوان است و نیازمند زمان طولانی و انعطافپذیری است. شکلگیری شخصیت انسان به چگونگی تعلیم و تربیت بستگی دارد. با تربیت مناسب انسان راه کمال را طی میکند و اگر تعلیم و تربیت فرد مورد غفلت قرار گیرد تا پایینتر از حیوان تنزل مییابد. برای حل مسائل تعلیم و تربیت نیاز به کار فردی و گروهی است. علاوه بر این، استفاده از تجربیات پیشینیان و نظرات و دیدگاهها و چشماندازهای فلسفی مربیان جدید در این زمینه میتواند راهگشا باشد. پیچیدگی زندگی در عصر حاضر در حدی است که نیاز به آشنایی به آشنایی با جدیدترین دیدگاههای نظری چه در علوم تربیتی چه در فلسفه ضرورتی اجتناب ناپذیر است. از این رو در این مقاله سعی میکنیم این موضوع را بیشتر مورد تأکید قرار دهیم.
آیا ویتگنشتاین متاخر به ورطۀ نسبیگرایی درمیغلتد؟ یک ارزیابی از منظر عقلانیت نقاد
عبدالحمید محمدی؛ علی پایا
چکیده: ویتگنشتاین متاخر هر نوع شناختی را در قالب بازیهای زبانی معرفی میکند که بر شکلهای زندگی مبتنیاند. از جمله لوازم دیدگاه او در دوره متاخر تاملات فلسفیاش، یکی نیز این است که بازیهای زبانی خاص به اعتبار ارتباط وثیق با اشکال زندگی خاصی که در درون آنها ظهور یافتهاند، نوعی رابطه قیاسناپذیری با هم دارند. هر فردی صرفا از طریق اشکال زندگی و بازیهای زبانی خاص خود میتواند نسبت به جهان شناخت پیدا کند و از آنجا که اشکال زندگی قیاسناپذیرند درک درستی از شکل زندگی دیگران نخواهد داشت و قادر به نقد و ارزیابی شناختهای آنان نخواهد بود؛ مگر آن که شکل زندگی مألوف خود را ترک کند و شکل زندگی دیگری را که خواهان شناخت آن است درونی کند، یعنی به یکی از اعضای جامعهای که بر اساس شکل زندگی مورد نظر پدید آمده است، بدل شود. در مقابل، پوپر با در نظر گرفتن واقعیت بیرونی به عنوان معیار عینیت، بر شناخت عینی تاکید دارد و معتقد است که رشد معرفت انسان از طریق نقد و ارزیابی نقادانه شناختهای پیشین و عرضه مستمر گمانههای جدید برای فراچنگ آوردن واقعیت و نقد مستمر آنها صورت میگیرد. در این مقاله، به دنبال شرح کوتاهی از رویکردهای فلسفی ویتگنشتاین و پوپر (بخشهای 1 و 2) و توضیح مختصری در خصوص سویه ضد نسبیگرایانه عقلانیت نقاد (بخش 3)، رویکرد نسبیگرایانه ویتگنشتاین را از منظر عقلانیت نقاد مورد نقد و ارزیابی قرار میدهیم (بخش 4). آخرین بخش نوشتار (بخش 5) به نتیجهگیری کوتاهی از مباحث ارائه شده اختصاص دارد.
بدن به مثابه رسانه نوین یا فرا انسانگرایی در عصر هوش مصنوعی
سینا تفنگ چی؛ یونس شکرخواه؛ هادی خانیکی؛ محمد سلطانی فر
چکیده: فلسفه فرا انسانگرایی، نظریهای نزدیک به هوش مصنوعی است که بیشتر در قالب فیلمهای علمی تخیلی دیده شده و بر اساس آن، با کمک هوش مصنوعی، اصلاح و افزایش هوش و فیزیولوژی انسان صورت پذیرفته و در نتیجه آن، انسان پیشرفته جدید، را شاهد خواهیم بود. این نظریه نسبت به آینده هوش مصنوعی از زاویه تهدیدها نگاه کرده و تصویری را از آینده انسان مطرح میکند که در علومی نظیر فناوری زیست پزشکی، جامعهشناسی، روانشناسی، هنر و فلسفه بیش از سایر علوم تأثیرگذار بوده و از سوی نظریهپردازی چون «فرانسیس فوکویاما» بهعنوان «خطرناکترین ایده جهان» نام گرفته است. به همین دلیل، نیاز شد تا با توجه به اینکه فرا انسانگرایی، طیف وسیعی از ایدهها را در بر میگیرد، به این مبحث پرداخته شود و با استفاده از دادههای علمی موجود و آرای نظریهپردازان به این فرافناوری مبتنی بر هوش مصنوعی از رویکرد علوم شناختی و فلسفی بپردازیم. در این مقاله با الهام از فرضیههای لو برتون (2008) و با استفاده از روش توصیفی–تحلیلی به بررسی این نظریه پرداخته شده و به این پرسش پاسخ داده میشود که انسان در عصر فرا انسانگرایی چه جایگاهی داشته و آینده با وجود ترکیب این دو چگونه خواهد بود.
فلسفه بقای سینما با رویکرد ژان بودریار
مهدی عطارزاده؛ مریم جمالی؛ محمد ضیمران
چکیده :ژان بودریار نظریهپرداز پستمدرن در عرصه جامعهشناسی رویکردی فلسفی را برای تشریح دنیای کنونی اتخاذ کرد. بودریار از وضعیت جهان امروز، تحت عنوان حاد واقعیت یاد میکند و معتقد است که امروزه وانمودهها واقعیتر از واقعیت، نمود دارند و هنر و سینما نیز به ابزارهای وانمایی بدل شدهاند و آماج انتقادات وی قرار میگیرند. با توجه به انتقاد شدید بودریار، این سؤال پیش میآید که سینما چگونه میتواند در نگاه بودریار به بقای خود ادامه دهد؟! این تحقیق تلاشی است در راستای احیای سینما در منظرگاه بودریار، که در این راه از روش تجزیه و تحلیل منابع کتابخانهای به شیوه توصیفی_تحلیلی بهره میبرد و با تأکید بر استدلالات خودِ بودریار راهحلهایی را در راستای بازپسگیری ماهیت ازدسترفته سینما ارائه میدهد که میتواند مورد استفاده سینماگران قرارگیرد. از جمله دستآوردهای این پژوهش آن که؛ از منظر بودریار، سینمای امروز، آنقدر در وانموده مستغرق گردیده که به وسیلهای برای وانمایی بدل شده است. بودریار آنقدر بدبین است که بهنظر نمیرسد از نظر او -در جهان پستمدرن- راه گریزی از وانموده وجود داشته باشد. به تَبَعِ آن، سینما نیز راه گریزی از آن ندارد. با این تفاسیر، بهنظر میرسد تنها راه برای خلاصی از وانمایی، رویارویی با آن، توسط ابزارهایی از جنسِ خودِ وانموده باشد. بنابراین، راهکارِ سینما برای فائق آمدن بر وانمایی؛ دوری از آن نیست -چراکه به باور بودریار اساساً گریزی از وانمایی نیست. راهکاری که نگارندگان ارائه میدهند، اتفاقاً بهرهوری از خودِ وانمایی؛ اما در راستای برملانمودن وانموده است؛ که از آن تحت عنوان «وانمودنِ وانموده» یاد میکنند. درنتیجه، در طی این مقاله –با استناد به آراء خود بودریار- مشخص میشود که «وانمودنِ وانموده» میتواند از طریق افراط در وانمایی اتفاق افتد. از جمله رهیافتهای عملیاتیِ آن نیز میتواند بکارگیری بیشازحد جلوههای ویژه کامپیوتری یا «وانمایی مضاعف»، البته در راستای برملا نمودنِ وانماییِ سینما باشد.
«متخصص اخلاقی» مفهومی مهم ولی مجهول در فلسفه اخلاق هیوم و تناظر آن با رهیافت آشنای «داور راستین» در زیبایی شناسی هیوم
ذوالفقار همتی
چکیده :امروزه در فلسفه اخلاق از متخصص اخلاقی به عنوان فردی یاد می شود که در شرایط پیچیده قادر است رفتارهای درست را تشخیص داده و عامل ایده آل اخلاقی باشد. این مفهوم چندان تازه نیست و می توان آن را در فلسفه اخلاق هیوم نیز یافت؛ ولی چنانکه شایسته است مشهور نشده و فقط برخی محققان، یک فقره در رساله درباره طبیعت انسانی را بهعنوان شاهد این موضوع مطرح می کنند. با بررسی آثار هیوم شواهد زیادی در این خصوص مشاهده و تناظر میان آن و آموزه معروف داور راستین نیز مشخص می شود. همان گونه که در زیبایی شناسی فردی بهعنوان داور راستین وجود دارد که با قریحه ذاتی و با ممارست، مقایسه، دوری از پیشداوری و استنتاج های عقل سلیم، اصول کلی ذوق را بدست آورده و زیبایی را تشخیص می دهد. در اخلاق نیز شخصی وجود دارد که در شرایط پیچیده گمراه نمیشود و با لحاظ همان شرایط، رفتار درست و فضیلت و رذیلت را مشخص مینماید. همچنین هر دو فرد به تشخیص خطاهای عامه اقدام نموده و بهعنوان یک الگوی ایده آل مطرح هستند.
بررسی انتقادی نظریۀ معرفتشناسی مشارکت در فهم باورهای دینی
مهدی خیاط زاده؛ منصور نصیری
چکیده: جان کاتینگهام فیلسوف معاصر انگلیسی بهترین شیوه برای فهم باور دینی را فهم هم دلانه از آن می داند. وی نظریۀ خود را معرفت شناسی مشارکت می نامد. بر اساس این نظریه، برای فهم باورهای دینی باید رویکرد تفکیک شده را کنار گذاشت و با ورود به زیست ایمانی شرایط تحقق تجارب دینی مومنین را برای خود فراهم آورد و در ضمن این مشارکت همدلانه در دین، نظر نقادانۀ را نیز حفظ نمود. وی چنین رویکردی را، راه میانه ای بین خردگریزی کرکگوری و نسبی گرایی پلانتینگایی دانسته و آن را قابل تعمیم به سایر حوزه ها فلسفی می داند. این رویکرد با انتقادهایی مواجه است. نخست آنکه قبل از ورود به یک زیست ایمانی، ارزیابی جهان بینی آن ضروری است و این ارزیابی مقدم بر سیستم عملی و متون ادبی و عاطفی آن دین می باشد. دوم آنکه تلازمی میان فهم همدلانه از دین و ورود به زیست ایمانی نیست و سوم آنکه با ورود به یک زیست ایمانی، پذیرش یک باور غیر ارادی خواهد بود و بعد از تحقق چنین باوری، نقد آن میسر نیست.
بررسی مقایسه ای مفهوم حقیقت محمدیه از منظر ملاصدرا و آدام کدمون از نگاه موسی دلئون
نسرین توکلی؛ احد گنجعلی خانی؛ ولی اله ساکی
چکیده :هدف از این مقاله بررسی همانندی ها و تفاوت های حقیقت محمدیه و آدام کادمون، از منظر ملاصدرای مسلمان و دلئون کلیمی است، روش پژوهش مطالعه تطبیقی با رویکردی تحلیلی-توصیفی بر اساس روش مطالعات کتابخانه ای است. مطالعات بر اساس نگرش های هستی شناسانه دو دین ابراهیمی می باشد. یافته ها: این پژوهش مشخص می کند، حقیقت محمدیه و آدام کدمون هر دو به عنوان اولین جلوه ذات الهی هستند. در دیدگاه ملاصدرا حقیقت محمدیه شامل انوار بی نهایت اسماء و صفات حق است. و آن را با صادر اول و عقل اول مطابقت داده است؛ اما دیدگاه موسی دلئون بر این است که آدام کدمون دارای ده سفیروت یا ده نور صفات الهی است. آدام کدمون نخستین تجلی ان- سوف است و وجودش از سفیره ها ترکیب شده است. نتیجه: در عرفان اسلامی و همچنین به نظر ملاصدرا، انسان کامل تجلی حقیقت محمدیه است از نظر دلئون نیز انسان کامل آدام کدمون می باشد و از دیدگاه این دو نفر، حقیقت محمدیه و آدام کدمون مبدأ و مقصد خلقت و آفرینش هستند. از تفاوت های مهم این دو دیدگاه، تفاوت در عدد اسماء و صفاتی است که تشکیل دهنده وجود انسان کامل است.
بازشناسی عرصه دیگر وجود در معماری درونگرای ایرانی با تأکید بر پدیدار آیینه در فلسفه سهروردی
مریم اکبری؛ رضا بهبهانی؛ هما ایرانی بهبهانی
چکیده :توجه بیش از حد به قدرت لایزال استدلال و بیتوجهی به فضاهای نهفته ذهنی، بحرانهای ناشی از گسست بین انسان معاصر و محیط مصنوع را ایجاد نموده است. برایناساس بازشناسی ریشههای پیوستگی ذهن و عین در عرصههای معماری گذشته اهمیت مییابد. این پژوهش با هدف شناخت عرصۀ عرفانی در معماری درونگرای ایرانی به مکاشفۀ عرصۀ دیگری در فراسوی آیینه وجود میپردازد. بدین منظور مبانی نظری پژوهش بهصورت خاص بر جایگاه پدیدار آیینه در فلسفۀ سهروردی و نقش آن در معماری درونگرای ایرانی تأکید دارد. پرسش اصلی پژوهش به چگونگی پدیدارشدن ماهیت فضا در معماری میپردازد. روش کیفی این پژوهش شناختشناسی مبتنی بر دیدگاه فلسفی تفسیرگرایانه بوده که با بهرهگیری از راهبرد استدلال منطقی در پی شناخت واقعیت درونی فضا - مکان است. نتایج این پژوهش بیان میکند که انکشاف وجه دیگر چیزها و بازشناسی عرصه فراسوی آیینه با گذار از شیوههای نگاه درون و برون در عرصههای معماری درونگرای ایران میسر میشود. در این گذار «رویارویی ذهن و عین»، منجر به «دگرگونی معنوی و درونی فرد» شده و به «عرصۀ دیگری به نام دنیای عرفان» موجودیت میبخشد. برایناساس سلسلهمراتب حضور در فضای معماری درونگرا با فلسفۀ سهروردی انطباق یافته و فرد با گذار از هفت مرحلۀ؛ محنت جدایی از برون، وصال به درون، بیداری، حیرت، فنا و غوطهوری در عمق هزارتو، بازگشت و انکشاف یک پدیدار آیینه، به عرصۀ دیگر وجود هدایت میشود. در نهایتِ این مسیر، عرصۀ عرفان در فضاهای درونی معماری پدیدار خواهد شد.
فلسفه شیمی و سیر تحول آن در گذر زمان
حمیده حقیقت
چکیده: بر اساس معیارهایی شیمی یکی از بزرگترین رشته های علمی در جهان است، علمی که به «تأثیر مستقیم مولکول ها بر زندگی انسان» مربوط می شود و در نتیجه سوالات اخلاقی، سیاسی، فلسفی و معرفتی را مطرح می کند. در این مقاله با هدف بررسی فرایند توسعه این علم از بعد فلسفی و تاریخی با تکیه بر مطالعات کتابخانه ای و مقالات موجود، موضوعات و روندهای اصلی در تکامل دیدگاه فلسفی به این علم تشریح و رابطه بین فلسفه شیمی و فلسفه علم با تمرکز بر موضوعاتی در فلسفه شیمی که سبب تجدیدنظر یا توسعههای عمده در فلسفه علم شد مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفت. بررسی ها نشان داد تا همین اواخر، عملاً شیمی توسط فیلسوفان حرفه ای علم به دلایل مختلفی از قبیل غفلت تاریخی از شیمی، تقلیل شیمی به فیزیک و عدم تمرکز بر روی ویژگی ها و ساختار شیمی نادیده گرفته شده بود و از اوایل دهه 1990، با سازماندهی اجتماعی شکل گرفته در آن و گسترش فعالیت های علمی به طور فزایندهای از مرزهای رشتهای به سمت تحقیقات مسئلهمحور، وضعیت به شدت تغییر کرد به طوری که فلسفه شیمی در حال حاضر یکی از پررونق ترین رشته ها در فلسفه علم است.
پدیدارشناسی ایدئولوژی و نسبت آن با اتوپیا بر پایه آراء ریکور
رحمت الله محمودی؛ حسین مصباحیان؛ مهدی ذاکری
چکیده: این مقاله درصدد ابهامزدایی یا تناقضزدایی از مفهوم ایدئولوژی از طریق ارجاع به آراء ریکور است. ریکور روش بررسی خود از ایدئولوژی را پدیدارشناسانه مینامد؛ زیرا اصطلاح ایدئولوژی زمانی که در یک چارچوب جدلی قرار گیرد، هم از «استفاده بد» و هم از «سوءاستفاده» رنج خواهد برد. فقط با یک رویکرد معناشناسانۀ جدی و یک توضیح صحیح از شرایطی که این مفهوم بدان وابسته است، میتوان نقطه اختتامی بر این سوءاستفاده نهاد. چنین امری در پرتو رویکردی میسر است که ریکور آن را «پدیدارشناسی تکوینی»، «تحلیلی اوجگیرنده از مفهوم» و «تلاشی برای کاوش در زیر سطح معنی آشکار ایدئولوژی برای رسیدن به معانی بنیادی آن» مینامد. این مقاله با مبنا قرار دادن اثر پل ریکور با عنوان سخنرانیهایی دربارۀ ایدئولوژی و اتوپیا که در سال ۱۹۷۵ در دانشگاه شیکاگو ایراد شد و سایر مقالات و آثار او درباره ایدئولوژی و پدیدارشناسی، تلاش کرده است تا همراه با ریکور به دو پرسش اصلی این حوزه پاسخ گوید: الف) تئوریسینهای اصلی مفهوم ایدئولوژی چه کسانی بودند؟ ب) چند نوع تعریف عمده از بررسی پدیدارشناسانۀ ایدئولوژی قابلاستخراج است؟ عصاره پاسخ در هم تنیده به دو پرسش مذکور این است که ریکور ضمن بررسی آثار کسانی مانند مارکس، آلتوسر، مانهایم، وبر، هابرماس و گیرتز، برداشتهای رایج و منفی از ایدئولوژی را مورد تردید قرار میدهد و بر اساس بررسی دقیق و عمیق آثار متفکران مذکور، به سه تعریف عمده و مشخص یا بهعبارتدیگر سه مرحله یا کارکرد از ایدئولوژی میرسد که اولی بر پایۀ تعریف مارکس، دومی بر پایۀ نگرش وبر و آخری براساس دیدگاههای گیرتز به این اصطلاح شکل گرفته است. ریکور به ترتیب این سه تعریف، مرحله یا کارکرد را ایدئولوژی بهمثابه «کژتابی واقعیت»، ایدئولوژی بهمثابه منبع «مشروعیت قدرت» و بالاخره ایدئولوژی بهعنوان منبع «انسجام اجتماعی» مینامد. برپایه چنین تحلیلی از ایدئولوژی، مقاله در قسمت دوم خود به کارکردهای مختلف اتوپیا پرداخته است و ضمن تاکید بر وجوه مثبت اتوپیا، همزبان با ریکور نتیجه گرفته است که جامعه بدون اتوپیا جامعهای مرده است.
احتمال وجود عالم پس از مرگ و آموزه ثواب و عقاب اَعمال در حیات اُخروی در فلسفه دیوید هیوم
فریده لازمی؛ مسعود امید؛ مجید صدرمجلس
چکیده :در حوزة فلسفة دین، مسئلة وجود عالم پس از مرگ و آموزة ثواب و عقاب اَعمال در حیات اُخروی یکی از مسائل مهم و غامضی است که متألهان و فیلسوفان دین را به ارائة دیدگاه های نابرابر و متناقض درباب آن واداشته است. در این میان، به رغم آوازة پُرمایة دیوید هیوم به عنوان یکی از خطیرترین منتقدان فلسفی دین، متأسفانه در دهه های اخیر اهمیت غیردینی دیدگاه های این فیلسوف، به ویژه درباب مسئلة استقراء و استدلال احتمالی، توجه و کارمایة هیوم پژوهان را به خود جلب نکرده است. مقالة حاضر، به عنوان نخستین اثر فلسفی، در پی آن است تا با ارائة تفسیری غیردینی از دیدگاه های دیوید هیوم درخصوص احتمال و استقراء، از طریق نمایان ساختن ارتباط بین مسئلة استقراء و استدلال احتمالی با مسئلة باور به وضعیت آتی و آموزة ثواب و عقاب آتی اَعمال در فلسفة دین این فیلسوف، نشان دهد که هدف اصلی تحلیل های انتقادی دیوید هیوم از اعتبار و اهمیت عملی استدلال های استقرائی دینی، با تهیة تبیینی از بنیان های استدلال احتمالی، رد اهداف اصلی مدافعان اثرگذار ارتدوکسی است. هدف مدافعان ارتدوکسی این بود که بر اساس تجربیات ما از این دنیا نشان دهند که آدمی در وضعیت آتی؛ یعنی در آخرت، ثواب و عقاب اَعمال خود را خواهد دید و احتیاط ایجاب می کند که ما سلوک خود را در این زندگی باتوجه به انتظاراتمان از سعادت و شقاوت در زندگی بعدی هدایت کنیم. ما نشان خواهیم داد که دیوید هیوم تبیین طبیعت گرایانه ای را از سازوکارها و مکانیسم های روان شناختی برای بنیان استدلال احتمالی ارائه می دهد که باورهای ما درخصوص آتی را ایجاد می کنند و بر اساس همین تبیین نشان می دهیم که در فلسفة این فیلسوف استدلال های دینی درخصوص آموزة وضعیت آتی برای ترغیب ما یا تأثیر بر سلوک ما شکست می خورند، و لذا، آموزة ثواب و عقاب آتی اَعمال برای آدمی حاصلی ندارد.
رورتی در مقابل هابرماس: چرخش پراگماتیک نسبت به صدق و کاربست آن در سازماندهی روابط توجیهی
ایمان رحیم نصیریان؛ عبدالرزاق حسامی فر؛ مسعود سیف؛ محمدحسن حیدری
چکیده :بحث میان هابرماس و رورتی ناظر به امکان یا عدم امکان سازماندهی روابط توجیهی بر اساس صدق است. هر دو برای اجتناب از بن بست های رویکرد معرفت شناختی به صدق، چرخشی پراگماتیک را پیشنهاد می کنند. اختلاف نظر آنها از آنجا شکل می گیرد که رورتی چرخش پراگماتیک را تا حذف مفهوم صدق پیش می بَرَد اما هابرماس معنایی کانتی را برای صدق در نظر می گیرد که بنا بر آن، صدق صرفاً ایده ای تنظیمی و استعلایی است که فرض وجود آن برای امکان سازماندهی روابط توجیهیِ کنش گران ضروری است. رورتی در مقابل، عقیده دارد که صدق حتی در معنای تنظیمی و استعلایی آن هیچ معنای محصّلی در بر ندارد. زیرا نمی توان چیزی را هدف قرار داد و برای به دست آوردنش کوشش نمود مگر آنکه دستیابی و یا نزدیک شدن به آن قابل تشخیص باشد. معیاری که رورتی برای سازماندهی روابط توجیهی ارائه می دهد، نه صدقی در فرا رو، بلکه روایت تجاربی است که پشت سر گذاشته ایم. به نظر می رسد رورتی در ردّ انتقاداتی که هابرماس بر امکان حذف مفهوم صدق در سازماندهی روابط توجیهی مطرح می کند، موفق است؛ صرفاً به این معنا که اندیشۀ او سازگاری و انسجام بیشتری با چرخش پراگماتیک دارد. اما جایگزینی که رورتی برای صدق ارائه می دهد این نتیجه را نیز به همراه دارد که عملاً هیچ هدف معینی برای انسان قابل تصور نیست. شایستگی روایت ها در سازماندهی روابط کنشگران تنها در عرصۀ تجربه قابل سنجش است. به عقیدۀ او ما فقط باید امیدوار باشیم که مسیری بهتر از گذشته را دنبال کنیم. این ابهام در اندیشۀ رورتی شاید مهمترین چالش در پذیرش آرای اوست.
بررسی متناقضنمای اختیار انسان و تقدیر الهی در فلسفه ابن سینا
سمیه حیران؛ عباس احمدی سعدی؛ محمدعلی اخگر
چکیده: برخی تعارضاتِ فلسفی - کلامی در مبحث علم پیشین، اراده و قدرت خداوند با مسالة جبر و اختیار انسان همچنان مورد نزاع و گفتگوی شارحان و صاحب نظران است. بازخوانی و تحلیل آراء ابن سینا درباره تأثیر اراده انسان در نظام علی و معلولی عالم و راهکار وی در حل متناقضنمای اختیار و تقدیر الهی تحقیق در این مسأله را ضرورت می بخشد. ابن سینا نظام اراده و اختیار را ضمن علم عنایی خداوند به نظامِ احسن تبیین می کند. نزد ابن سینا قضای الهی همان علم کلی خداوند به نظام احسن است و از این علم، موجودات ممکن پدید می آیند. به نظر او بر اساس قضای الهی، انسان دارای نوعی اراده است که با اختیار آنچه که قوۀ ناطقه آن را خیر تشخیص می دهد مورد اراده و مشیت خداوند قرار گرفته است. اختیار و ارادة انسان می تواند قوۀ شوقیه یا عملی خود را - بجای آنکه تحتِ انگیزش قوای پست تر حیوانی نظیر قوای شهوانی یا غضبی باشد- در جهتِ تحقق صور عقلی متحقق سازد. در اخذ و التفات به چنین امکانی است که انسان در مسیر تقدیر یعنی اعطای اختیار به معنای گزینش خیر و زیبایی و خوبی، از طریق قوۀ عاقله قرار می گیرد. از دیدگاه شیخ الرییس اختیار انسان، به معنای قرار گرفتن در طول اراده الهی و عنایت او برای فعلیت و تحقق نظام احسن است. این جستار با روش توصیفی-تحلیلی انجام شده است.
مفهوم «معنا» در منطق معنای ژیل دلوز
پریسا شکورزاده؛ علی فتح طاهری؛ عبدالرزاق حسامی فر
چکیده: دلوز در نقد هستیشناسی ذات در کتاب منطق معنا به ارائه «هستیشناسی معنا»ی خود میپردازد که مفهوم «معنا» بهعنوان نقطه مرکزی این هستیشناسی به منظور پیوند هستی و اندیشه در آن طرح میشود. وی با استفاده از منطق رواقی و مفاهیمی همچون لکتا، رخداد، اثر، بیان، و ... و همچنین با به کارگیری مفاهیم نسبت واگرایی و همگرایی بین سِریهای تکینگی-رخدادهای لایبنیتس، جایگاه هست-منطقی «معنا» را اثبات میکند. بدینترتیب، هدف از این مقاله بررسی مفهوم «معنا» در کتاب منطق معنای دلوز و ارائه تبیینی از هستیشناسی/منطق معنای اوست. بدین منظور، پس از نظری اجمالی بر بستری که نظریه معنا در آن طرح میشود و از این نظریات گسست مییابد، در جهت موضعیابی معنا در اندیشه دلوز پیش میرویم و با ترسیم پیوندهای معنا با مفاهیم و ایدههای دیگر میکوشیم به فهم هستیشناسی/منطق معنا نزدیکتر شویم و موضع دووجهی معنا را روشن سازیم. بر این باوریم که این گامها در نهایت میتواند نسبت زبان و هستی را در فلسفه دلوز آشکارتر کند.
نقد تکیه جزئیگرایی اخلاقی بر دلیلهای اخلاقی
سیدعلی اصغری
چکیده :جزئیگرایی اخلاقی، گرایشی است در فلسفه اخلاق معاصر که بر اساس مبانی فرااخلاقی، با محوریت اصلها در اخلاق و در نظریههای اصلمند اخلاق مخالفت میورزد و آن را مخل فکر و تشخیص اخلاقی میداند. چالش جزئیگرا در مقابل اصلمندی در اخلاق مهم است و به همین دلیل جا دارد که نقصهای جزئیگرایی شناسایی شود تا مقدمه رفع آنها شود. مقاله حاضر به آن دسته از نقصهای جزئیگرایی اخلاقی میپردازد که منشأشان تکیه جزئیگرایان بر دلیلهاست. دلیل در بحثهای هستیشناختی اخلاق، یک جنبه موقعیت است که لَهِ و یا علیهِ، عمل است. اولاً تکیه جزئیگرا بر دلیلهای اخلاقی برای اثبات جزئیگرایی اخلاقی سودمند نیست، زیرا قابل جمع بودن کلگرایی با عامگرایی و قابل جمع بودن اتمگرایی با جزئیگرایی، نشان میدهد نزاع درباره نقشها و ماهیت اصلهای اخلاقی (نزاع جزئیگراییـعامگرایی)، با استفاده از بحث اتمگرایی و کلگرایی در نظریه دلیلها قابل حل نیست. ثانیاً این تکیه، برای جزئیگرایی نه تنها سودمند نیست بلکه زیانمند است به این معنی که خللهایی در آن ایجاد میکند. زیرا (الف) تصور اخلاق صرفاً در چارچوب دلیلهای اخلاقی، در بهترین حالت تصوری ناقص از الزام اخلاقی و بنابراین از اخلاق به بار میآورد؛ و (ب) تصور محدود از اصلهای اخلاقی در چارچوب دلیلهای عام، مانع شمول جزئیگرایی بر همه نظریههای اصلمحور اخلاق، یا دستکم مهمترین نظریهها، میشود. امر مطلق بهعنوان یک نمونه بسیار مهم نشان میدهد قلمرو اصلهای اخلاقی گستردهتر از قلمرو دلیلهای اخلاقی است.
تحلیل گفتمان، علوم انسانی بومی، یا علوم انسانی جهان
امین نواختی مقدم؛ سید مختار موسوی
چکیده: دو گفتمان کلان درباره علوم انسانی وجود دارد: اول، گفتمان جهانی علوم انسانی که ریشه در مباحث رابطه علوم انسانی و علوم طبیعی دارد و نسخه واحدی برای علم و از جمله علوم انسانی قایل است. دوم، گفتمان علوم انسانی بومی یا اسلامی که پس از استقلال کشورهای جهان سوم از جمله جوامع اسلامی، مجال بیان یافت. مجادله گفتمانی مزبور در ایران بهویژه پس از انقلاب اسلامی، تجلی بارز یافت که هنوز ادامه دارد. در این مقاله با تمرکز بر ماهیت علوم انسانی و قرائتهای مختلف اندیشمندان از این موضوع، این پرسش مطرح شد که ماهیت علوم انسانی- اجتماعی با کدام یک از دو گفتمان جهانی یا بومی- اسلامی قرابت بیشتر دارد؟ پاسخ به سؤال مزبور و حاصل بررسی فرضیه پژوهش با اتکا به روش اسنادی- کتابخانهای و تجزیه و تحلیل توصیفی- تحلیلی این شد که با عنایت به ابعاد ماهوی نظام دانش علوم انسانی، یعنی ماهیت دوگانه حقیقی- اعتباری گزارههای آن، هیچ یک از دو گفتمان مزبور به تنهایی قادر به تکفل و هدایت نظام دانش علوم انسانی در کشورهای مختلف نیست. در نتیجه، تعامل دو گفتمان جهانی و بومی علوم انسانی، برای تغذیه ابعاد عام و ثابت و خاص و متغیر نظام علوم انسانی- اجتماعی ضرورت دارد. کیفیت ترکیب تعاملی دو گفتمان جهانی و بومی علوم انسانی در سایه واقعیات و اقتضائات و نیز بر پایه انسان شناسی فلسفی بومی، شاخص پیشرفت یا پسرفت علمی یک کشور میباشد.
به سوی یک اخلاق اگزیستانسیال؛ واکاوی مواجهه کییرکگور با داستان ابراهیم از منظر فلسفه هایدگر
حسین قسامی؛ محمد اصغری
چکیده :این پژوهش بر آن است تا با کنار هم نهادن آرای کییرکگور در کتاب ترس و لرز و تحلیلهای هایدگر در کتاب هستی و زمان تعریف تازهای از انسان به دست داده، از این رهگذر امکان تبیین اخلاقی نوین را مطرح سازد. کییرکگور با ارجاع به داستان ابراهیم عهد عتیق کنش ایمانی را در برابر اخلاق فضیلتمحور قرار میدهد. به اعتقاد او کنش ایمانی با گسستن قیود اخلاق سنتی از حدود امر کلّی فراتر میرود و با مطالبه فردیت خود گام به کورهراه ایمان میگذارد. رهرو ایمان چونان قهرمانان تراژدی امکان بازگشت به آغوش کلیّت را ندارد. او الیابد کلیت را رها کرده، و به عنوان یک فرد آزادانه تصمیم میگیرد و عمل میکند. از طرف دیگر تحلیلهای هستیشناسانه هایدگر از دازاین نشان میدهد که مقوم انسان نه ماهیتی مثالی، بلکه اگزیستانس یا به عبارتی هستن- توانستن اوست. انسان همان است که میتواند باشد. بنابراین با تطبیق نگاه کییرکگور و هایدگر میتوان اولاً به ضرورت رویکرد هستیگرایی در عوض ماهیتگرایی در رابطه با انسان رسید، و ثانیاً درصدد برآمد تا اخلاق کلنگر سنتی را –که بر مدار تقدّم ماهیت بر هستی انسان تعریف میشود- پس پشت نهاد و به اخلاقی رسید که بر پایه اصالت هستی انسان قوام یافته باشد.
سلامتی، بیماری و درمان در مکتب فکری ملاصدرا
سید مرتضی حسینی شاهرودی؛ معصومه رودی
چکیده: تبیین سلامتی و بیماری از مسائل مهم فلسفی است. سلامتی و بیماری در مکاتب فلسفی به عنوان کیف نفسانی معرفی شده است که به اجسام تعلق نمی گیرد و فقط در موجودات صاحب نفس به وجود می آید؛ اما در تعریف سلامتی و بیماری توجه بر بدن و عملکرد آن بوده است. علم پزشکی نیز برای تأمین سلامتی و رفع بیماری، عمدتاً در پی آرام بخشی بدن است. معضلات علم پزشکی نظیر درمان ناپذیری بعضی بیماری ها، بیماری های صعب العلاج و طولانی شدن پروسه درمان در بعضی بیماری های به ظاهر شناخته شده این ظن را میآفریند که تبیین سلامتی و بیماری نیازمند تغییر باشد. این مقاله با روش توصیفی-تحلیلی و کتابخانه ای به واخوانی حقیقت سلامتی و بیماری در فلسفه های مبتنی بر أصالت وجود خصوصاً حکمت متعالیه پرداخت. نتیجه این بود که متناسب با گزینش حکمت متعالیه به جای فلسفه سینوی، سلامتی و بیماری نیز نحوه ای از وجود یا تجلیی از موجودات تبیین گردد. در فلسفه متعالیه هر موجود ظهوری از حق تعالی است که خود دارای ظهورات نفس و بدن است. نفس نسبت به بدن دارای اولویت و جامعیت بوده و برقراری سلامتی نفس و بدن، ایجاد بیماری و درمان آن تحت تدبیر نفس است. بنابراین در تبیین سلامتی و بیماری باید از امور مربوط به نفس استفاده کرد. بر این اساس درمان را نیز می توان منوط به تعالی بخشی نفس دانست و استفاده از دارو را معدّ تعالی بخشی نفس خواند.
امر سایبری پسامدرن و بحران الهیات
کیارش شیخ الاسلام
چکیده: موقعیت پسامدرن یک وضعیت فرهنگی است که انسان معاصر در آن به سر میبرد. این وضعیت فرهنگی را از نگرگاههای متفاوتی میتوان بررسی کرد. مقالۀ حاضر در زمینۀ نسبتِ این وضعیت با امر سایبری نگاشته شده است. در این مقاله، ابتدا تبیین خواهد شد که فرهنگ و فناوری در روزگار ما نیز همچون تمامی اعصار گذشته، پیوندی متقابل برقرار میکنند و بهشکلی تنگاتنگ، برهمکنش دارند. برهمکنش فرهنگ پسامدرن و فناوریهای سایبری به بحرانی در حوزۀ الهیات و حتی گشودگیِ بنیادین به روی امر الهی انجامیده است. مقصود نهایی مقاله پیشِرو آن است که چیستی همین بحران را تبیین کند. اهمیت این تبیین از آنروست که بهمنظور فائق آمدن بر یک بحران، نخست باید شناختی درست و بسنده از آن حاصل آوریم. خواهیم دید که برهمکنش پسامدرنیته و امر سایبری به بروز «حادواقعیت» منجر شده است و در نهایت، به آنچه ما هستی مسطح خواندهایم، خواهد انجامید. تلاش خواهیم کرد تا با بهره گرفتن از میراث گرانسنگ ادب فارسی، و با رجوع به تمثیلی از شاهنامه فردوسی، نشان دهیم که چرا حادواقعیت را میتوان با آنچه فردوسی «سرای درنگ» میخواند مشابه انگاشت. این مشابهت فهم بحرانِ کنونی جهان را برای مخاطب فارسیزبان سادهتر خواهد کرد.
گسست از بیان امر الهیِ هگلی در پیکرسازی مدرن
محبوبه اکبری ناصری
چکیده :هگل از معدود متفکرانی است که به هنر پیکرسازی اندیشیده است. وی در کتاب پدیدارشناسیِ روح در ذیل مبحث دین به طور موجز و در درسگفتارهای زیباشناسی به تفصیل دربارۀ پیکرسازی سخن گفته است. ویژگی مشترک این دو متن آن است که امر مطلق که مترادف امرِ الهی است در هر دو متن، توانسته است از طریق پیکرتراشی در حد توان و ظرفیت هنر به بیان آگاهی از خویشتن بپردازد. هگل، هنر پس از رُمانتیک را پایانیافته میداند و معتقد است که هنر دیگر نمیتواند نمایانگر و بیانگر نیاز روح باشد زیرا دیگر هنر نیاز مبرم روح نیست. پیکرسازی مدرن تفاوت ماهوی با تلقی هگل از این هنر دارد با این حال این تلقی جدید از پیکرسازی هم از بطن اندیشۀ هگل قابل دریافت است. هگل هنر پیکرسازی را بیانگر و بازنمایانندۀ امر الهی در مراحل مختلف تاریخ (اعم از تاریخ دین و تاریخ هنر) میداند. در هنر مدرنیسم، پیکرۀ انسان به عنوان مأمن و معبد روح، متلاشی شده است و هنر پیکرسازی دیگر نمیتواند بیانگر امر الهی باشد. در واقع بنیاد پیکرسازی مدرن، اصالت بشر است و امور فردی و اجتماعی انسانی جایگزین امر الهی میشود. در این مقالۀ تلاش شده است نسبت بین امر الهی و اعلام پایان هنر توسط هگل مورد تأمل قرار گیرد سپس گسست از بیان امر الهی در پیکرسازی مدرن بررسی شود. نتایج به دست آمده حاکی از آن است که تلقی سکولار از پیکرسازی مدرن میتواند از بطن اندیشۀ هگل بیرون کشیده شود.
علاقه مندان جهت کسب اطلاعات بیشتر درباره فصلنامه «پژوهش های فلسفی» می توانند به نشانی تبریز- بلوار 29 بهمن- دانشگاه تبریز- دانشکده ادبیات- دفتر نشریه با شماره تلفن: 04133392131 یا به نشانی اینترنتی این فصلنامه به آدرس philosophy.tabrizu.ac.ir مراجعه کنند یا تماس بگیرند.