شماره 25 فصلنامه علمی «پژوهشنامه نقد ادبی و بلاغت» منتشر شد
به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، شماره 25 فصلنامه علمی «پژوهشنامه نقد ادبی و بلاغت» به صاحب امتیازی دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران با مدیرمسئولی عبدالرضا سیف و سردبیری محمود فضیلت منتشر شد.
این فصلنامه در 8 مقاله و 172منتشر شده و عناوین، نام نویسندگان و چکیده مقالات به شرح زیر است:
تولّد دوباره در قصّههای «اصحاب کهف»، «یونس» و «دیدار خضر و موسی» در کشف الأسرار، با تکیه بر مکتب ادبی سمبولیسم
صابر امامی
چکیده: در این مقاله با تعریف مکتب سمبولیسم، سمبولیسم فرارونده که در آن تصاویر عینی، نمادهایی از اندیشهها و احساسهای آرمانی و جهانشناختی است و دنیای معنا و مادّه را به هم میپیوندد، کاویده شده است. آنگاه مفاهیم استقلال متن، توجّه به مخاطب و خودارجاعی که از ویژگیهای اساسی مکتب سمبولیسم است، در قرآن و مکتب سمبولیسم بیان میشود. نویسنده با پژوهش و بازخوانی مفهوم تولّد دوباره، بهعنوان پایان مرحلهای از حیات و آغاز مرحلهای دیگر (به تعبیری مردن در انتهای یک مرحله و سر برآوردن از ابتدای مرحلۀ دیگر، پایان و آغاز سلسهوار حیات در شکلهای متفاوت، دستشستن از مرحلۀ نازل هستی و دستیابی به مرحلۀ عالی آن) در سه قصّۀ «اصحاب کهف»، «یونس» و «دیدار موسی و خضر» از متن کشف الأسرار میبدی، تلاش کرده است به این پرسش پاسخ بدهد که این قصّهها چگونه درصدد بیان معنای تولّد دوباره هستند؟ نویسنده با اتّکا به روش توصیفی- تحلیلی، بیآنکه قصد مقایسۀ کلام خداوند با آثار هنری کلامی بشری داشته باشد، کوشیده است با بررسی نمادهای موجود در این سه قصّه (همچون غار، آب ، ماهی، نهنگ و ...) و عددهایی مانند سه، چهار، هفت و نه، و نیز ساختمان نمایشی سه قصّه، پنجرههای تازهای به معناهای موجود در قصّههای اصحاب کهف، یونس، و خضر و موسی بگشاید. اینگونه معنای تولّد دوباره در ماجرای زندهشدن یاران کهف بعد از 309 سال و زنده بیرونآمدن یونس از شکم ماهی، و دیدار خضر و موسی در التقای آب و خاک، از منظر سمبولیسم فرارونده باز یابی شده است.
پیوند بلاغت و تصویرسازی با دیدگاههای انتقادی ملکالشعرای بهار
علیاصغر باباسالار؛ شعیب خسروی
چکیده: ملک الشعرای بهار با افق دیدی گسترده و نگرشی اندیشمندانه، رخدادهای فرهنگی و اجتماعی عصر خویش را به تصویر کشیده و موشکافانه آسیب های محتمل آنها را بیان کرده است؛ بر همین مبنا در دیوان وی بهوفور موقعیّت های فرهنگی و اجتماعی مردم زمانه با ذکر جزئیّات دقیق و بهصورت هنرمندانه به تصویر درآمده و شاعر اغلب به فراخور ماجرا با بهرهمندی از آرایه ها و صناعات بلاغی و ادبی با زبانی نیش دار و گزنده، انتقادات مصلحانۀ خود را متوجّه عاملان رخدادهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی جامعه کرده است. بهکارگیری سنجیدۀ توصیف ها و واژه ها و عینیسازی رویدادها بهگونه ای است که مخاطب اغلب با حسّ درونی شاعر همراه می شود. در پژوهش حاضر تلاش شده است دیدگاه های انتقادی ملک الشعرای بهار دربارۀ مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بر مبنای بافت بلاغی و زبان شعری وی بررسی شود. از این طریق روشن شد که بهار همواره بلاغت و صنایع ادبی را بهعنوان ابزاری مؤثّر در جهت تأثیرگذاری عاطفی بر مخاطب و همراه سازی او با مقاصد نقد خویش به کاربرده و استفادۀ زیرکانه و هنرمندانه از آرایه های ادبی و بلاغی بر تأثیر کلام انتقادی وی افزوده است. استفاده از طنز، اغراق، پارادوکس، تضاد، تکرار، کنایه، استعاره و تشبیهات سنجیده و به جا به همراه مجسّمکردن وقایع در ذهن مخاطب، ازجمله شگردهایی است که بهار با توسّل به آ نها وضعیّت فاجعه بار زمان حیات خویش را برجسته کرده و مانند تابلوی نقّاشی و صحنۀ نمایش، آن را پیش روی مخاطب قرار داده است. استفاده از زبان محاوره و اصطلاحات عامیانه، بهویژه آن گاه که زبان برای نشاندادن کاستی ها به سمت طنز کشیده می شود، نقش عمدهای در جهت همراه سازی مخاطب در دیوان بهار ایفا کرده است. در برابر نارسایی ها و کاستی های جامعه که ناشی از عملکرد و رفتار شخصیّت های سیاسی یا برآمده از ضعف فرهنگی عامّۀ مردم باشد، تیغ نقد بهار کشیده تر و زبان او تیزتر و گزنده تر جلوه می کند.
توازی تصویری؛ کاربستِ اسلوب معادله در اوسنۀ باباسبحان، جایی دیگر و پیرمرد و دریا
بهادر باقری
چکیده: در توصیف و تبیین زیباییشناسی ادبیّات کودک و نوجوان، به دلیل گفتمان غالب زیبایی شناسی و بلاغت ادبیّات بزرگسال در ادبیّات فاسی، بررسی روابط بینامتنی-تطبیقی آنها ضرورت دارد. بهخاطر فقدان واکاوی کتب زیباییشناختی ادبیّات کودک و نوجوان نسبت به یکدیگر و بلاغت ادبیّات بزرگسال، مطالعه برای اهدافی چون توصیف تاریخچۀ مطالعات زیبایی شناختی ادبیّات کودک و نوجوان ضرورت مییابد. سازوکار نقد بینامتنی با اصل بنیادین گفت وگومندیِ متون، میتواند به زیباییشناسی تطبیقی ادبیّات کودک و نوجوان جامۀ عمل بپوشاند؛ بینامتنیّت در محور عرضی، ارتباط بینامتنی متن را با متون دیگر و در محور طولی، ارتباط متن را با خواننده در کانون بررسی قرار میدهد. مطالعات مربوط به زیباییشناسی تطبیقی یا بلاغت تطبیقی با رویکرد بینامتنی، افقهای تازهای پیش روی ادبیّات تطبیقی کودک و نوجوان مینهد. این پژوهش با خوانش بینامتنی در محور طولی و عرضی، میکوشد به این پرسشها پاسخ دهد که کدام منابع، بینامتنِ تاریخچۀ زیباییشناسی ادبیّات کودک و نوجوان و تطوّر آن تلقّی میشوند و چه ارتباط تطبیقی از نوعِ الگوی بینامتنیّت با یکدیگر دارند و چه مؤلّفههای بینامتنی در این کتب قابل تطبیق است. با روش توصیفی-تحلیلی، از نوع تحلیل کیفی محتوا و نظری، از نوع اسنادی، بررسی لایههای زیرین و مؤلّفههای غالب و برجستۀ کتب مورد مطالعه، نشان میدهد که مؤلّفههای بینامتنی-تطبیقی، چون منابع بلاغتِ ادبیّات بزرگسال، تأثیر کتاب و آرای کیانوش، مخاطب، زبان، موسیقی کلام، صورت و معنا و توصیف زیبایی و زیباییشناسی، اغلب به صورت صریح و ضمنی مطرح بوده و شبکۀ ارتباط مؤلّفههای بینامتنی، حاکی از استقلال زیباییشناسی ادبیّات کودک است. این پژوهش ضمن انتقاد از کمتوجّهی به علم معانی، پیشنهادهایی را بر اساس نگاه بینامتنی به همان کتب، برای دورهبندی و تقسیمبندی زیباییشناسی ادبیّات کودک و نوجوان ارائه میکند که میتواند در پژوهشهای آتی از منظر استدلالهای فلسفی، نظری و مصداقی بسط یابد.
زیباییشناسی تطبیقی؛ نقد بینامتنی مطالعات زیباییشناختی ادبیّات کودک و نوجوان با بلاغت ادبیّات بزرگسال
سارا ذبیحی؛ فیروز فاضلی
چکیده: در توصیف و تبیین زیباییشناسی ادبیّات کودک و نوجوان، به دلیل گفتمان غالب زیبایی شناسی و بلاغت ادبیّات بزرگسال در ادبیّات فاسی، بررسی روابط بینامتنی-تطبیقی آنها ضرورت دارد. بهخاطر فقدان واکاوی کتب زیباییشناختی ادبیّات کودک و نوجوان نسبت به یکدیگر و بلاغت ادبیّات بزرگسال، مطالعه برای اهدافی چون توصیف تاریخچۀ مطالعات زیبایی شناختی ادبیّات کودک و نوجوان ضرورت مییابد. سازوکار نقد بینامتنی با اصل بنیادین گفت وگومندیِ متون، میتواند به زیباییشناسی تطبیقی ادبیّات کودک و نوجوان جامۀ عمل بپوشاند؛ بینامتنیّت در محور عرضی، ارتباط بینامتنی متن را با متون دیگر و در محور طولی، ارتباط متن را با خواننده در کانون بررسی قرار میدهد. مطالعات مربوط به زیباییشناسی تطبیقی یا بلاغت تطبیقی با رویکرد بینامتنی، افقهای تازهای پیش روی ادبیّات تطبیقی کودک و نوجوان مینهد. این پژوهش با خوانش بینامتنی در محور طولی و عرضی، میکوشد به این پرسشها پاسخ دهد که کدام منابع، بینامتنِ تاریخچۀ زیباییشناسی ادبیّات کودک و نوجوان و تطوّر آن تلقّی میشوند و چه ارتباط تطبیقی از نوعِ الگوی بینامتنیّت با یکدیگر دارند و چه مؤلّفههای بینامتنی در این کتب قابل تطبیق است. با روش توصیفی-تحلیلی، از نوع تحلیل کیفی محتوا و نظری، از نوع اسنادی، بررسی لایههای زیرین و مؤلّفههای غالب و برجستۀ کتب مورد مطالعه، نشان میدهد که مؤلّفههای بینامتنی-تطبیقی، چون منابع بلاغتِ ادبیّات بزرگسال، تأثیر کتاب و آرای کیانوش، مخاطب، زبان، موسیقی کلام، صورت و معنا و توصیف زیبایی و زیباییشناسی، اغلب به صورت صریح و ضمنی مطرح بوده و شبکۀ ارتباط مؤلّفههای بینامتنی، حاکی از استقلال زیباییشناسی ادبیّات کودک است. این پژوهش ضمن انتقاد از کمتوجّهی به علم معانی، پیشنهادهایی را بر اساس نگاه بینامتنی به همان کتب، برای دورهبندی و تقسیمبندی زیباییشناسی ادبیّات کودک و نوجوان ارائه میکند که میتواند در پژوهشهای آتی از منظر استدلالهای فلسفی، نظری و مصداقی بسط یابد.
تأثیر مفهوم «مرز» در شکل گیری داستان «رستم و سهراب» و «رستم و اسفندیار»
مژگان صادق پور مبارکه؛ مهرداد اکبری گندمانی؛ حسن حیدری
چکیده: پدیدۀ «مرز»، در دو مفهوم عینی و ذهنی، افزون بر شکل دهی به هویّت افراد، جداکنندۀ منافع سیاسی، فرهنگی و جغرافیایی فرد یا گروه است. مرزهای عینی و ذهنی ریشه در اشتراکات و اختلافات اشخاص و پدیده ها دارند و دارای ماهیّتی قراردادی هستند. چنین مرزها و تقابل هایی آنچنان فراگیر هستند که همۀ حوزه های طبیعی و ساختگی انسان را دربرگرفته اند. منظومههای «رستم و سهراب» و «رستم و اسفندیار»، بهعنوان حوزۀ پژوهش این نوشتار، در روساخت و ژرفساخت، روایتگر چنین مرزبندیهایی در ساحت عینی و ذهنی هستند و در قالب تقابل ساختارها و شخصیّت ها و کنش ها، گرههای بنیادینی را در حوزه های مربوط به علّیّت سازی پیرنگ و پیشبرد سایر رخدادهای منظومهها شکل دادهاند. بر همین مبنا، در این منظومهها، با توجّه به محتوا و نقطۀ اوج، چند گرۀ زیربنایی در ساختارهای تقابلی مانند تقابل دین زرتشتی با دین مهری، جنگاور و فرمانروا، پدر و پسر، خرد و آز، مادرسالاری و پدرسالاری، ایران و توران، تقابل خود و دیگری و هویّت پنهان و آشکار وجود دارد که برخی از علّت های شکلگیری و بروز چنین منظومههایی را در شاهنامه بیان میکنند. از نظر محتوایی، چنین مرزهایی، از منظری که این مقاله بهمثابۀ خوانشی محدود و تقابل محور، بدان میپردازد، می تواند بازتابدهندۀ روند جایگزینی نظام اجتماعی پدرسالاری به جای نظام مادرسالاری (رستم و سهراب)و جنگهای خونین اقوام ایرانی در جهت ترویج و تثبیت دین زرتشتی به جای ادیان کهن ایرانی، از جمله دین مهری(رستم و اسفندیار) باشد.
نقد مقایسهای گلستان و گزیدۀ جوامعالحکایات و لوامعالروایات با رویکرد نشانهشناسی اخلاق
شیرزاد طایفی؛ محمّدحسن حسن زاده نیری؛ عبّاس رضوانی
چکیده: رابطۀ روزافزون دانش های مبتنی بر شناخت زبان، فرهنگ و جامعه با ادبیّات، به عنوان ابزاری کاربردی برای نمایش جریانهای اندیشه در جامعه، لزوم همراهی لذّت هنری را با نگاهی میانرشتهای در برخورد با آثار مطرح ادبی نمایان کرده است. با چنین رویکردی در مطالعۀ شاهکارهای ادبیِ قدما، میتوان با پیشینۀ فرهنگی خود آشنا شد و با تفسیر نشانه های اخلاقی و اجتماعی و یافتن دلیل و روش بروز آنها، به استحکام زیربنای اخلاقی و فرهنگی جامعه پرداخت. این روش، همان نقطۀ اشتراک دانش های علوم انسانی با ادبیّات است که به نشانهشناسی اخلاق تعبیر شده است: مراقبت از جریان زندگی در ابعادی فراتر از مرزها. بر این اساس، پژوهش پیشِ رو به گلستان و گزیدۀ جوامع الحکایات و لوامع الروایات، به عنوان دو اثر مطرح ادبی پرداخته و با روش تحلیل کمّی و کیفی نشانه های اخلاقی، نتیجه گرفته است که الف) نویسندگان با سبک مخصوص خود (مستقیم- توصیفی یا ترغیبی- تحذیری) و پرداختن کمتر به جزئیّات روایت، بازنمودی از وضعیّت اجتماعی و حکومتی دوران خود ارائه کردهاند؛ ب) نویسندگان با اختصاص ویژگی هایی به شخصیّتهای داستان، جنبه هایی از خصوصیّات اخلاقی افراد یا نگاه آرمان گرایانۀ خود را به نمایش گذاشتهاند؛ ج) میزان کیفی و کمّی اخلاقیات در متون، تا آن حد است که میتوان نویسندگان را دارای دلنگرانی های اخلاقی و اجتماعی دانست و آثار یا حداقل بخشهایی از آثار را بازنمایی واقعیّت های زمانه قلمداد کرد؛ د) بیشترین نشانه های اخلاقی فردی به طیف های عقلانیّت/ جهالت، صداقت/ بی صداقتی و عطوفت/ خشونت و بیشترین نشانه های اخلاقی اجتماعی به عدل/ ظلم و نیکی/ بی توجّهی به مردم اختصاص دارند؛ هـ) از آنچه در شاهکارهای ادبی قدما بازنمایی شده، میتوان نتیجه گرفت «آدمی با توجیهات مختلف و در وضعیّت های گوناگون، بسیار به دروغ پناه می بَرد». هرچند این ادّعای برآمده از واقعیّت های متون، هرگز به معنی حقیقت ذاتی انسان نیست، امّا باید او را به فکر وادارد تا برای جهانی زیباتر یا کاستن از آلام بشر، این ویژگی را مهار کند.
ساختارشناسی روایتهای مثنوی بر اساس الگوی «زمان» در حکایتهای دفتر اوّل
میترا گلچین؛ مطهره محمدی
چکیده: یکی از عناصر روایی که بیش از دیگر عناصر بر هویّت مثنوی معنوی تأثیر داشته، کارکرد زمان در روایتهاست. با تأمّلی اندک در پرآوازهترین حکایتهای این شاهکار ادبی، بهوضوح میتوان ظرفیّت های دقیق روایی، توانایی محک خوردن با معیارهای نوین ادبیّات داستانی و دانش روایت شناسی را درک کرد؛ بنابراین، این پژوهش در تلاش است تا با تحلیل جایگاه و کارکرد عنصر زمان در روایت-های مثنوی معنوی، رویکردی نوین در مطالعۀ حکایت های این اثر را معرّفی کند و به شناسایی الگوی روایی داستان ها و در نهایت، ساختارشناسی قصّهها بر اساس کارکرد زمان دست یابد. بدین منظور، الگوی روایی ژرار ژنت که یکی از پرکاربردترین نظریّه ها در روایت شناسی و تحلیل عناصر داستان است، اساس کار قرار گرفت. برای تحلیل روایتها، ابتدا الگوی روایی ژنت بررسی و تبیین شد، سپس هر یک از حکایتها به واحدهای زمانی تقسیم شد که در الگوی روایی ژنت معرّفی شده است. در ادامه، ساختار هر روایت، بر اساس پارههای زمانی، تصاویر رفتوبرگشتی، تداوم زمان روایی در صحنههای داستانی، درنگهای توصیفی، حذفها، خلاصهها، تداوم زمانی، بینظمیهای زمانی و بسامدهای هریک بررسی شد. نتایج بررسی نشان داد که بیشترین استفادۀ مولوی بهعنوان راوی، از بازیهای زمانی و ترفندهایی است که درنگهای معنادار را چاشنی روایتها میکند. این درنگها که خود، ارتباطی نزدیک با زنجیرۀ تداعی آزاد معانی در روند داستانسرایی دارند، باعث بهوجودآمدن لایههای معنایی گوناگون در دل داستانها میشوند و زمان روایی را چندلایه میکنند؛ بدین صورت که هر لایۀ معنایی در سطوح دوم و سوم زمانی جریان مییابد؛ در نتیجه، داستانها بهصورت دایرههای تودرتو با یک دایرۀ مرکزی که یک خطّ ارتباط معنایی با همۀ لایههای بیرونی خود دارد، شکل میگیرند. در نهایت، ساختار روایتها از دل این تحلیلها به دست آمد و در نموداری به نمایش درآمد و دو الگوی ساختاری از این بررسیها استخراج شد: 1. روایتهای سنّتی؛ 2. روایتهای گفتوگویی.
نقد و بررسی اطناب و انواع آن در متون بلاغی فارسی
فاطمه هجری؛ امیر مؤمنی هزاوه؛ مهدی محبّتی
چکیده: اطناب از مباحث مهم در دانش معانی است؛ تا جایی که برخی بلاغت شناسان، فهم دانش معانی را در گرو فهم درست آن دانسته اند. این اهمّیّت اقتضا می کند در کتابهای بلاغت، تعاریف و تقسیمات دقیقی از اطناب آمده باشد تا چارچوب نظری روشنی برای شناخت مفهوم و مصادیق آن به خواننده ارائه شود؛ امّا در عمل چنین نیست و بلاغتنویسان در تعیین انواع و مصادیق اطناب، آنگونه که انتظار است، عمل نکرده اند. بر این اساس، لازم می نماید تعریف ها و تقسیمبندی های اطناب در کتاب های بلاغی قدیم و جدید، بازخوانی و واکاوی شود. در مقالۀ پیش رو کوشش شده است با بازخوانی تحلیلی – انتقادی متون بلاغی گذشته و امروز، قوّت و ضعف این تعریف ها و تقسیمبندی ها بررسی و نشان داده شود. تحلیل داده های این پژوهش نشان می دهد بلاغتنویسان قدیم و جدید در تعریف اطناب که عبارت باشد از بیان معنای اندک با الفاظ بسیار، اتّفاق نظر دارند؛ هرچند به سبب نسبیبودن مفهوم کمیّت در کلام، برخی قیود مناسبت با «کلام متعارفِ اوساط ناس» و «مقتضای مقام» را نیز بر تعریف اطناب افزودهاند، امّا با تقسیمبندیها و اصطلاحسازیهای بیحاصل انواع و مصادیق اطناب را چنان که باید روشن و دقیق تعیین نکردهاند؛ برخی انواع، دچار تداخل تعریف و اشتراک در نمونه شده و در نتیجه، داوری دربارۀ حسن و قبح آنها به تعارض انجامیده است. حتّی به نظر میرسد گاه نیز نویسندۀ متون بلاغی در مصداقِ اطنابدانستن سخنی، مردّد بوده است.
علاقه مندان جهت کسب اطلاعات بیشتر درباره فصلنامه علمی «پژوهشنامه نقد ادبی و بلاغت» می توانند به نشانی تهران-خیابان انقلاب اسلامی- خیبابان قدس- کوچه آذین- ساختمان شماره دو2 ادبیات- پلاک10- دفتر مجله با شماره تلفن: 021-88332865 یا به نشانی اینترنتی این فصلنامه به آدرس jlcr.ut.ac.ir مراجعه کنند یا تماس بگیرند.