کتاب «خیرالنساء» منتشر شد + لینک
به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، کتاب «خیرالنسا»؛ طرحی از یک زندگی به روایت بانو خیرالنساء صدخَروی نوشته سمانه آتیهدوست را انتشارات راه یار منتشر کرده است.این کتاب، صرفا منحصر به فعالیتهای اجتماعی «خیرالنساء صدخروی» در هشت سال پشتیبانی از دفاع مقدس نیست و تلاش کرده به تمام ابعاد زندگی این بانو بپردازد.
کتاب «خیرالنساء» خاطرات شفاهی بانو خیرالنساء صدخروی، مادر مهربان جبههها و مسئول زنان روستای صدخرو سبزوار در پشتیبانی جنگ را که آذر ماه ۱۳۹۹ از دنیا رفت، روایت میکند.
پرسیده بودند: «اگر برایتان آرد بیاوریم، برای جبهه نان میپزید؟» زن میان سال صدخَروی هم لابد به خیال اینکه حکایت یکی دو کیسه است گفته بود: «چرا که نه؟!» و چند روز بعد شده بود حکایت یک خاور آرد گندم ناخوانده، وسط یک روستای کویری در سبزوار.
خیرالنساء صدخروی مقاومت را از دل خانۀ گلیاش در روستایی کوچک به جهان صادر کرد؛ زنی «نه شرقی، نه غربی» که هر جا بود رسالتش را انجام میداد؛ چه در طول هشت سال جنگ که چادرش را به کمر بست و برای جبههها مادری کرد، چه امروز که باحوصله، تمام یک قرن زندگیاش را برایمان هجی کرد تا برای همیشه، مثل کشکولی انباشته از حکمت ناب در دل تاریخ بماند.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «صدای زن اوستامحمدحسین بود که نشسته بود دم حیاطمان. تا چشمش افتاد به من، نه برداشت و نه گذاشت، خوشخبریِ عروسشدنم را داد. تازه از کلاته رسیده بودم. مثل همیشه با فاطمه آمده بودیم دِه تا برویم حمام. غیظم گرفت. ابروهایم را گره انداختم و گفتم: «خودت رو عروس کنن زنیکۀ پیر.»
کمی باهاش اوقاتتلخی کردم و دویدم سمت خانه. چشمم افتاد به صندوقِ ننه. رفتم جلوتر. یکیدو قبضه مَویز توی یک دستمال فَرَتی با یک چارقد سفید مرمر بهدردنخور، روی صندوق بود. فکری شدم. صدای زن همسایه هنوز توی گوشم بود: «دخترجون، یک اَنجی زبونت رو کوتاه کن. برو خونه ببین برات کفش و دستمال آوردن.»
علاقمندان جهت تهیه این کتاب به نشانی تارنمای اینجا مراجعه کنند.