بلاگرهای اینستاگرامی چگونه از حسرتهای شما پول در میآورند؟
وقتی شما یک لیوان چای برای خودتان میریزید و در همان حال که دارید از بخار دلچسب آن لذت میبرید، چشمتان روی تصاویررنگی اینستاگرام میچرخد، خیلیها در واقع کارشان را شروع کردهاند. زمان بیکاری شما، وقت کار آنهاست. مثلاً ساعت ۸ شب تا حدود ۱۲ بهترین زمان کارشان است یعنی اوج شلوغی در شبکههای اجتماعی. آنها به ظاهر دارند مثل شما در آن فضای رنگارنگ وقت میگذرانند، اما در واقع مشغول کسب و کار هستند. خودشان را به بهترین شکل در برابر چشم شما قرارمی دهند تا واسطه خوبی باشند میان فروشنده و خریدار که شما باشید. آنها از اوقات شما به نفع خودشان سرمایهگذاری میکنند حتی روی زمان مردهتان. اینفلوئنسرهای اینستاگرامی میدانند که چطور با شکل و شمایل رنگارنگ نبض این بازار را به دست بگیرند بعضی از مثبتاندیشی میگویند، به شکل بیحد و مرزش. برخی زندگی پر زرق وبرقشان را به رختان میکشند و برخی هم به شما خوشبختی میفروشند. اگر شما هم برای لحظهای تحت تأثیر این تبلیغها قرار گرفتهاید بدانید در بازی شان افتادهاید.
عدهای بر این باورند امروز طاقتفرساترین زمان برای زنده ماندن است، اخبار بیپایان برای خواندن وجود دارد. نامههای الکترونیکی برای پاسخگویی، کار برای به اتمام رساندن، عکسهایی برای ارسال و همراه با همه اینها بمباران همیشگی توسط شبکههای اجتماعی و حسرتهایی که ساخته میشود و تحت تأثیر آنها قرارنگرفتن به این سادگیها هم نیست. البته اگر بدانید شما در واقع درست وسط کسب و کار این افراد قرار دارید ممکن است کمتر اذیت شوید یا تحت تأثیر قرار بگیرید. راستی بدانید که هیچ آدمی هم وسط صفحهاش نمیآید داد بزند که ایمردم من دارم تبلیغاتی میکنم که سبک اصلی زندگیام نیست و در واقع به کیفیت آن هم باور ندارم، اما میخواهم با این ویترین زیبا شماها را جذب کنم و تحت تأثیر قرار بدهم.
بگذارید حرفهایم را با ذکر مثالی شروع کنم که در واقع بر آمده از زندگی همین بلاگرهاست. معمولاً بیشتر آدمها حداقل یک بلاگر اینستاگرامی را دنبال میکنند. حالا دلیل انتخاب شان به خود هر فرد ربط دارد. یکی از قیافه آن بلاگر خوشش میآید دیگری از لباسهایش و شاید هم از طرز حرف زدن، راه رفتن، تیپ و قیافه و سبک زندگیاش. در واقع شما جذب یک ویترین شیک شده و آن را پسندیدهاید و از پشت صحنهاش هم بیخبر هستید.
مثلاً بلاگر موردعلاقه آن آدم این جوری صبحش را شروع میکند. توی دوربین زل میزند و بعد با لبخند صبح بخیر میگوید. بعد کمد لباس شگفتانگیزش را باز میکند و دوباره به شما لبخند میزند و اعلام میکند امروز دیگر زمان پوشیدن لباسهای صورتی است. هر آنچه از کمد لباسش انتخاب میکند، صورتی رنگ است. کیف، کفش و لباس. حالا نوبت آرایش صورتی رنگش است. حالا چه بهتر وسایل تزئینی مثل چترش هم همرنگ انتخاب شود. بعد دوباره جلوی دوربین لبخند میزند و راهی میشود تا در یکی ازقشنگترین کافههای شهر، قهوه با طرح قلب رویش را بنوشد و به شما بگوید چقدرجایتان خالی است و چقدر دوستتان دارد. اینکه اصلاً شما را نمیشناسد هم مهم نیست، لقلقه زبان همه شان این است که چقدر جایتان خالی است و کاش شما هم بودید تا با هم از همه چیز لذت میبردید و چقدر همه جا به یادتان است. بعد سراغ خرید میرود. شما را به مغازههای شیک و مدرن شهر میبرد. خرید میکند و به شما وعده میدهد با هم خریدها را ببینید. البته که میداند باید این وسطها هیجان هم ایجاد کند و زودی بستهها را باز نکند.
پس چند ساعتی شما را در انتظار باز کردن خریدها میگذارد. بعد با یک خشخش بستهها را به قول خودشان انباکس میکنند. بعد آدمها میآیند و میپرسند از کجا خرید کرده حالا که لباسهایش آنقدر قشنگ است پس چرا لباسهای صورتی رنگ صبحش را هم به شما معرفی نکند. یک آدرس اینستاگرامی را برایتان منشن میکند و توضیح میدهد که این صفحه رفیق خودش است و او همیشه هرچه بخواهد فقط به او سفارش میدهد و قیمتهایش عالی است. شما هم احتمالاً روی لینک کلیک میکنید، شاید صفحه را فالو کنید، شاید هم نکنید، اما اینکه وسوسه شوید و چیزی سفارش بدهید اصلاً بعید نیست، چون طبق گفته بلاگر محبوبتان چیزی بهتر و ارزانتر از این جنس پیدا نمیکنید. تازه محدود هم عرضه شده و باید سریع آن را به دست بیاورید، اما امان از وقتی که جنس مورد نظر به دستتان میرسد و کلی توی ذوقتان میخورد که چرا دیگر از آن ویترین شیک اصلاً خبری نیست و شما گول آن را خوردهاید. از خودتان میپرسید پس آن همه زیبایی و زرق و برق کجاست؟
حالا بیایید به یک وجه دیگر از زندگی اینفلوئنسرها هم سر بزنیم. آنها جوری تبلیغ میکنند که انگار مثبتگرایی بهترین مدل زندگی است و آنها هم تنها با فرستادن انرژی مثبت به کائنات توانستهاند، موفقیتهای عجیب وغریبی کسب کنند.
این فرهنگ صرف مثبتگرایی توسط شبکههای اجتماعی احاطهمان کرده و در همه حال با این پیام روبهرو هستیم که تنها کاری که باید انجام دهیم، تلاش بیشتر است، هیچ محدودیتی برای خواستههایمان وجود ندارد؛ ما باید بهترین خودمان باشیم. تأثیر پیامهای فرهنگ مثبتاندیشی مبهم است. این پیامها میتوانند محرک جاهطلبی و تلاش باشند، اما همچنین میتوانند به ما بگویند اگر موفق و مثبتاندیش نباشی، گناهکاری.
بگذارید سراغ دیگر بلاگر اینستاگرام برویم که در ویلای بزرگش زندگی میکند. اوهر روز اتاق خوابهای نورگیرش را که پنجره شان رو به باغ باز میشود، به شما نشان میدهد. ابایی ندارد، سرویس بهداشتی و حمام رؤیاییاش را هم به رختان بکشد. ورزش میکند. مدیتیشن و یوگا را اصلاً از دست نمیدهد. حواسش است ماه کامل چه روزی در میآید تا انرژی مثبتش را وارد زندگیاش کند. پشت سرهم سنگهایی را که باعث آرامش میشود به همه معرفی میکند ودرعین حال دائم به شما تلقین میکند به خاطر مثبتاندیشیاش چنین زندگی رؤیایی و زیبایی دارد. حالا غافل از اینکه یا اصلاً زندگی رؤیایی در کار نیست یا اگر هست نه با مثبتاندیشی که با راههای دیگری به وجود آمده که اصلاً ربطی به انرژی مثبت و... ندارد.
اینجاست که باید بگویم ما برده کاسبکاری با رنگ و لعاب مثبتاندیشی و مقهور الزام «باید» آنها شدهایم. آنقدر به خواستههای جامعه خواهان موفقیت و انرژی مثبت ادامه میدهیم تا زمانی که ذهن و بدنمان از هم بپاشد. به همین دلیل است که هر روز با خستگی بیشتری زندگی میکنیم، چرا که مدام حسرت میخوریم، چرا با زل زدن به دیوار آرزوها و مثبتاندیشی زندگیمان مثل آنها زیر و رو نشده، اما باز هم ما در دام یک فریب اینستاگرامی یا بلاگری افتادهایم.
خیلی اوقات در دورهمیها و جمعهای دوستانهمان هم حرف همین بلاگرهای اینستاگرامی و زندگی رؤیایی و سفرهای شگفتانگیزشان است و از لباسهایی که میپوشند و جاهایی که میروند، حرف میزنیم. خیلیها با آنها زندگی و روز وشب شان را سرمیکنند، غافل از اینکه این بلاگرها سرکارشان هستند و زندگی حرفهای شان را بازی میکنند و شما بیآنکه بدانید، دارید برای آنها تبلیغ میکنید تا او بیشتر و بیشتر دیده شود و بیشتر پول در بیاورد و شما، اما غرق در حسرت و این شکل از مثبتاندیشی بیحاصلتان فرسوده میشوید.