۱۰ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۶:۲۰
کد خبر: ۷۳۹۱۲۴

چالش‌های والدین با فرزندان در سن نوجوانی

چالش‌های والدین با فرزندان در سن نوجوانی
والدینی که توانایی لازم برای برقرار کردن ارتباط با نوجوانشان را دارند اغلب دارای فرزندانی هستند که از سلامت روحی برخوردارند.

در را پشت سرش می‌کوبد و با صدای بلند اعتراض می‌کند که نمی‌خواهم با شما به میهمانی بیایم. پدر از رفتار پسرش ناراحت است و او را با روز‌های نوجوانی خود مقایسه می‌کند که احترام به والدین اولویت هر فرزندی بود. رامتین که ۱۴ سال دارد بیشتر وقتش را با موبایل و کامپیوتر و بازی آنلاین با دوستانش پر می‌کند و ترجیح می‌دهد حرف دلش را با دوستانش در میان بگذارد تا پدر و مادرش، چون اعتقاد دارد آنان نه تنها حرف‌های او را متوجه نمی‌شوند بلکه دائم در حال تحمیل خواسته‌های خود هستند.

رکسانا هم که ۱۴ سال دارد به نقاشی علاقه‌مند است، اعتقاد دارد مادرش آرزو‌های دوران جوانی خود را به او تحمیل می‌کند و از او می‌خواهد که برای آینده‌اش شغل معلمی را انتخاب کند. چیزی را که او به زبان کودکانه خود در اعتراض به خواسته والدینش می‌گوید، می‌شود این طور ترجمه کرد که آن‌ها درک درستی از تفاوت نسلی و خواسته‌های نوجوانان امروز ندارند و همین همدل نبودن و همراهی نکردن باعث شده تا درک متقابلی از یکدیگر نداشته باشند. می‌گوید والدینش تا دو سال قبل که در سن کودکی بوده توجه و محبت بیشتری به او می‌کردند و حالا بیشتر نصیحت می‌کنند و اینکه چکاری باید بکند و چکاری نکند تا در آینده آدم موفقی باشد؛ اتفاقی که فاصله میان او و والدینش را روزبه‌روز بیشتر کرده است.

به گفته بهنوش آتش‌زر متخصص روانشناسی کودک و نوجوان، والدین وقتی کودکشان به سن نوجوانی می‌رسد به یک‌باره تصور می‌کنند چه اتفاقی افتاده که دیگر آن محبت کودکانه را از فرزند خود دریافت نمی‌کنند. مسأله این است که فرزندان وقتی در سن کودکی به سر می‌برند محبت والدین به صورت بی‌قید و شرط به آنان ابراز می‌شود، اما وقتی از قالب کودکی در می‌آیند تصور می‌کنند که دیگر بزرگ شده‌اند و دیگر آن محبت گذشته را نسبت به آنان ندارند، در حالی که فرزندان در سن نوجوانی از حساسیت بیشتری برخوردار هستند و نیاز دارند که این محبت از آنان دریغ نشود. در واقع نوع نگاه والدین به فرزند خود و تصوری که از او و آینده‌اش دارند و نوع کلماتی که با آن ارتباط برقرار می‌کنند در وجود کودک رسوب کرده و بازتاب داده می‌شود. اما این همه ماجرا نیست، چون بخشی از موضوع هم به مراحل رشد مرتبط است: «کودکان وقتی وارد مرحله نوجوانی می‌شوند اولین چیزی که برایشان اهمیت پیدا می‌کند به‌دست آوردن استقلال است. از این رو والدین باید مراقب باشند تا فرزندشان دچار آسیب سن بلوغ نشود، یعنی به استقلالش احترام گذاشته شود و با خواسته‌های او تا جایی که به خودش آسیب نزند، همراه باشند.»

 

او می‌گوید: «والدین گاهی کودکان خود را تا موقعی که به حرف آنان گوش می‌دهند، دوست دارند. حتی گاهی به صورت ناشیانه و به طور مستقیم به آنان می‌گویند که اگر فلان کار را انجام دهی دوستت داریم که همین دوست داشتن مشروط باعث ایجاد فاصله زیادی بین فرزند با والدین خود می‌شود و دیگر پدر و مادر قادر نیستند صدای خواسته‌های آنان را بشنوند. حتی این رفتار والدین باعث می‌شود تا فرزندان خودشان را هم نبینند و از خود یک تصور اشتباه داشته باشند که موجودات دوست‌داشتنی نیستند. این در حالی است که اگر محبت بدون قید و شرط به نوجوان ابراز و به او گفته شود که، چون فرزند ما هستی دوستت داریم، همین عاملی در بالارفتن عزت نفس نوجوان می‌شود.»

این روانشناس به آموزش مهارت به نوجوانان در فرایند زندگی اشاره دارد و اظهار می‌کند: «موضوع حائز اهمیت دیگر اینکه وقتی ما به عنوان والدین به نوجوان خود مهارتی را در زندگی آموزش نمی‌دهیم و در مقابل از آنان می‌خواهیم که آن مهارت را انجام دهد بالطبع قادر به انجام نخواهد بود. به طور مثال وقتی هرگز به کودک خود مهارت همدلی کردن، نه گفتن و... را آموزش نداده‌ایم، چگونه می‌توانیم از او انتظار داشته باشیم تا با خواهر و برادر و دیگر افراد همدلی کند یا در مقابل خیلی از چالش‌هایی که پیش روی او قرار می‌گیرد بتواند «نه» بگوید.»

حالا وقتی والدین در خانه و خانواده و اقوام خود مهارت نه گفتن را آموزش ندیده‌اند، چگونه می‌توانند به کودک خود مهارت جرأت‌ورزی را آموزش دهند؟ سؤال اینجاست که آیا والدین زمانی را در خانه برای آموزش چنین مهارت‌هایی برای نوجوان خود اختصاص می‌دهند؟ وقتی والدین به عنوان الگو نمی‌توانند خشم خود را کنترل کنند، چگونه می‌توانند در زمان خشمگین شدن فرزند خود او را در مهار‌کردنش همراهی کنند، در حالی که الگوی مناسبی برای کودک خود نبوده‌اند یا اگر در زمان روبه‌رو شدن با مشکلات مختلف در زندگی نتوانند به‌عنوان یک الگو آن را حل و فصل کنند، چگونه می‌توانند آن را به فرزند خود آموزش دهند؟ این در حالی است که والدین در مقابل از نوجوان خود انتظار دارند در بزنگاه‌های مختلف زندگی سربلند باشد و والدین را نیز سربلند کند.

آتش‌زر می‌گوید: «کودکان وقتی از سن ۱۲ سالگی عبور می‌کنند در واقع وارد مرحله دوم زندگی خود یعنی نوجوانی می‌شوند. اینجاست که والدین باید از خود بپرسند ما چه کاری برایشان انجام داده‌ایم؟ آیا در مقابل گفته‌ها و خواسته‌های‌شان صبوری کرده‌ایم؟ آیا به صحبت‌های‌شان گوش داده‌ایم؟ باید با کودکان وارد گفتگو شد و این گفتگو باید در حیطه علاقه‌مندی آنان باشد نه اینکه صرفاً رنگ نصیحت و گفت‌و‌گوی یک‌طرفه به خود بگیرد. نوجوان وقتی فیلم می‌بیند یا موسیقی می‌شنود والدین باید با او را همراهی کنند و حتی اثر را از نگاه خود نقد کنند چرا که همین رفتار و نقد کردن، مادر و پدر را به فرزند خود نزدیک‌تر می‌کند و او متوجه می‌شود که به خواسته‌ها و علاقه‌مندی‌هایش اهمیت داده می‌شود. والدین باید سعی کنند وارد دنیای کودکانه فرزندان خود شوند و در هر فرصتی که پیش می‌آید با فرزندان خود صحبت کرده و با آنان در یک فضای گرم و صمیمانه ارتباط کلامی و عاطفی برقرار کنند. وقتی فرزندشان دوست مناسبی انتخاب نمی‌کند نباید او را مورد انتقاد قرار دهند. بلکه باید ببینند چرا چنین انتخابی داشته است. باید با نوجوان خود همگام شوند و از نگاه آنان به زندگی نگاه کنند. به عبارتی دوران نوجوانی، دورانی است که والدین باید با ایجاد عزت نفس و تقویـت اعتمـاد بـه نفـس زمینه‌های رشد و ترقی نوجوان خود را فراهم کنند، به‌گونه‌ای که حس دوستی و الفت با پدر و مادر را در وجود خود بیش از قبل حس کند.»

سعید دو سه ماهی هست که شمع ۱۵ سالگی‌اش را فوت کرده، اما همه جا خودش را ۱۶ ساله معرفی می‌کند. همه ما این تجربه را در سال‌های نوجوانی و آغاز جوانی داریم. ما می‌خواستیم به دیگران بگوییم که به اندازه کافی بزرگ شده‌ایم و از دنیای بزرگسالان سر‌درمی‌آوریم، اما چنین تأکیدی برای سعید یک پیام دیگر هم دارد و آن اینکه او دوست ندارد پدرش مثل تمام سال‌های کودکی همچنان قربان صدقه‌اش برود و پیش دیگران بر سرش دست بکشد و او را ببوسد یا توی پیاده‌رو دستش را بگیرد؛ صمیمیت و دوست‌داشتنی که گاهی مزاحم حال سعید است و مایه خجالتش می‌شود.

احسان قنبری نسب
منبع: فارس
ارسال نظرات