«زخم پاییز» در بازار زمستانی کتاب/روایت زندگی یکشهید مدافع امنیت
به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، کتاب «زخم پاییز» نوشته فائزه طاووسی به تازگی توسط انتشارات ۲۷ بعثت منتشر و روانه بازار نشر شده است. این کتاب روایتی از پرویا احمدی شهید مدافع امنیت و سی و ششمین جلد از مجموعه بیست و هفتیهاست.
متن این کتاب حاصل ۲۲ ساعت گفتوگو با راویان مختلف است و نویسندهاش در مقدمه میگوید:
«در وهله اول، با خواندن متن اولیه گفتوگوها، آنچه از خصوصیات شهید به ذهنم متبادر شد، سادگی شخصیت، بیآلایشی و عشق به ائمه بود. به نظرم آمد برای پاسخ به این سوال که چرا پوریا حُسن عاقبت پیدا کرده است، باید روی ریشههایش بیشتر کار میشد. ریشه این بیباکی و پرشوری را در مادرش جستوجو کردم. طی چندین ساعت گفتوگویی که با نازی آذری، مادر پوریا داشتم، او را زنی قوی و مستقل دیدم که با وجود نقش مادری و همسری، در دوران انقلاب و جنگ، حضوری تأثیرگذار در بیمارستان بهعنوان یک پرستار زن ایرانی داشته است.
برای رسیدن به تصویر واقعی از زندگی شهید و تکمیل جزئیات وقایع در طول نگارش، چندین ساعت مصاحبه با خانم افسانه فتحی، همسر شهید و دخترانش داشتم. منطق نامگذاری فصلهای کتاب، بر اساس حضور چهار زن تأثیرگذار در زندگی شخصی شهید است: نازی، افسانه، فاطمه و حلما. زاویه دید سومشخص، همراه با نقلقول مستقیم راویان را برای روایت زندگی شهید برگزیدم و تلاش کردم چیزی اضافه بر اسناد و گفتههای راویان ننویسم. راویان با نقلقولها و روایتهایشان در زمانهای مختلف از شهید، کتاب را جلو میبرند. هر جا نیاز به جزئیات دقیقتر برای توصیف فضا و احوال شهید داشتم، از خانواده شهید و دوستانش کمک گرفتم. نحوه شهادت پوریا و نگارش اتفاقات روز حادثه، همگی از زبان شاهدان واقعه است. همچنین فیلمی از مضروبشدن پوریا احمدی در محل حادثه وجود داشت؛ اما چون ضارب اصلی پیدا نشده بود، به دلایل امنیتی از پخش فیلم برای نویسنده معذور بودند. برای تکمیل مستندات مربوط به روز حادثه، لازم دیدم با حجتالاسلام محمدعلی کارخانه که همان روز و همزمان با پوریا احمدی مضروب شده بود و از محل حادثه مشاهداتی داشت، مصاحبهای داشته باشم و از روایتهایش استفاده کنم.»
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
همان اول کار، من را فرستادند بخش آیسییو. شش ماه دوره دیدم. کار با ونتیلاتور یا همان دستگاه تنفس مصنوعی را بلد شدم. مریضها اغلب وضعیت خوبی نداشتند و توی کما بودند. کار توی آیسییو خیلی سخت بود؛ ولی من را باتجربه کرد. یک روز رئیس بیمارستان دعوتم کرد دفترش و گفت: «آذری، شبا اینجا شلوغ میشه. نیازه کسی مثل شما که زبون نرمی داره، مردم رو آروم کنه. ما نیاز به سوپروایزر شب داریم. مسئولیتش رو بگیر.» ماجرا این بود که آن سالها، شبها چاقوکشها و عرقخورها دعوا میکردند و آسیب میدیدند. اغلب مراجعات شب بیمارستان، از این قشر آدمها بودند. بیمارستان برای شیفت شب، نیاز به مسئولی داشت که خونسرد باشد و آرام. وقتی دکتر این پیشنهاد را داد، گیج شده بودم. برای قبول این مسئولیت، هنوز جوان و بیتجربه بودم. دکتر پیوندی گفت: «تو قبول کن، ما هم حمایتت میکنیم.» بلافاصله حکمم را زد. سی سالم نشده بود که شدم سوپروایزر شب بیمارستان. بعضیها میگفتند: «باتجربهتر از تو اینجا بود. تویِ فسقلی شدی رئیس!»
روزهای پرالتهاب کشور در سال ۱۳۵۷، مصادف شد با بارداری نازی. اسم آقای خمینی را بارها توی دانشگاه و بیمارستان شنیده بود. پرستارها گاهی بحث سیاسی میکردند؛ ولی او هیچوقت وارد صحبتهای سیاسیشان نمیشد. هفدهم شهریور ۱۳۵۷، ششماهه باردار بود. ساعت هفت شب، در بیمارستان، شیفت را تحویل گرفت و هفت صبح، ایستگاه پرستاری را تحویل شیفت بعدی داد. به خانه که رسید، سعید مشغول وَررفتن با پیچ رادیو بود. بهدنبال خبر، موجها را بالا و پایین میکرد. از ماجرای آتشسوزی سینما رکس آبادان، همهچیز بهسرعت اتفاق افتاد. نفرت مردم به اوج خودش رسیده بود. پشتسرهم اخبار کشتار مردم شهرهای مختلف میرسید. نازی به آشپزخانه رفت. نفت توی سماور ریخت تا چای دم کند. گوشش به رادیو بود. گوینده اخبار گفت: «ارتشبد اویسی با صدور اولین اطلاعیۀ فرمانداری نظامی اعلام کرد که بهمنظور ایجاد رفاه مردم و نظم عمومی، از ساعت شش صبح روز ۱۷ شهریورماه، مقررات حکومتنظامی به مدت شش ماه به اجرا گذاشته میشود.» سعید زیرلب، به تیر و طایفۀ پهلوی بدوبیراه گفت. صبحانه را که خوردند، راهی کارگاه نجاری شد. نازی هم خوابید تا بعدازظهر برود سر شیفتش. توراهیاش گهگاه لگدی میزد و بیخوابش میکرد. ساعت هشت یا نه صبح، سروصداها شروع شد. صدای شعار مردم آمد و پشتبندش تیراندازی. مادر سعید، فردوس خانم، سفارش کرده بود سروصدایی اگر شنید، حتی نزدیک پنجره هم نرود تا خداینکرده بلایی سر خودش و بچه توی شکمش نیاید. دوست داشت ببیند در خیابانها چه خبر است. عصر که سر شیفت رفت، از مسیر خانه تا بیمارستان، پر از لاستیک سوخته بود. گاردیها با اسلحه ایستاده بودند.
این کتاب با ۱۳۶ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۷۰ هزار تومان عرضه شده است.