در رثای آوینی؛ از سید مهدی شجاعی تا مهدی نصیری
«سید مرتضی آوینی، راوی روایت فتح و سردبیر مجله سوره به شهادت رسید» این عنوان 21 فروردین 1372 در صفحه نخست روزنامه کیهان نقش بست.
این روزنامه در ادامه گزارش خود آورده است: سید مرتضی آوینی، هنرمند متعهد، نویسنده توانا، راوی باصفای سریال روایت فتح، سردبیر مجله ادبی و هنری سوره و مسئول واحد تلویزیونی حوزه هنری به شهادت رسید. مرتضی آوینی که به همراه یک اکیپ فیلمبرداری جهت ساخت یک برنامه تلویزیونی برای مجموعه روایت فتح به منطقه فکه عزیمت کرده بود حین بررسی منطقه و تحقیق پیرامون عملیاتی که رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس در فکه انجام داده بودند همراه با یکی از رزمندگان بسیجی مهندس محمد یزدانپرست، با مین برخورد کرده و در دم به شهادت رسیدند.
اما شهادت سید مرتضی آوینی هنرمند برجسته و متعهد انقلاب اسلامی موجی از واکنشها را در میان اهالی فرهنگ و رسانه برانگیخت.
حسین بهزاد در یادداشتی با عنوان "کربلا ما میآئیم" نوشت: «خبر را به سادگی، سادهتر از آنکه فکرش را هم بکنی بچههای تحریریه به من دادند. سید هم پر کشید به همین سادگی. راوی باصفای روایت فتح بود و صدایش زینتبخش تصاویر غریب بچههای بسیجی در خوننامهای مصور به همین نام هفته گذشته بود که در روایت فتح دیدمش همراه بروبچههای خنجر و شقایق محمد و نادر و احمد و حسین توی محوطه نقلی حیاط ، جمعشان جمع بود و ذکر مصیبتهاشان مایه خندههای بی غل و غش و بسیجیشان. خوب یادم هست در آن آخرين لحظات قبل از جدا شدنم از مرتضی خردهگپی داشتیم در باب غربت شهدای والفجر مقدماتی و سایر فجرآفرینان فکه و چهها که نگفتم و نگفت. حسابی که عقدههای به جا مانده از سالهای جنگ را که توی سینه تنگم جاخوش کرده بود برایش بزبان آوردم. خنده همیشگی از لبانش پرید و با همان نگاه گرم و صمیمی، چشم در چشمم دوخت و دیگر ماندم چه بگویمش. کوتاه آمدم و گفتم آقا مرتضی بیخیالش بگذریم.
آهی کشید و گفت بیخیال؟ مگه میشه؟! بعد هم پاکشان از من دور شد و رفت توی کریدور ساختمان. هنوز آخرین حرفهایش دارد توی گوشم زنگ میزند: تو فکه، شهدامون چقدر غریبن!... راستی حسین! قراره بریم همون طرفها...
چه خوب رفتی مرتضی. معلوم شد شهدای فکه برای دیدن تو غریبی میکردند. اهلیت رفتن به حرم حریمشان را تو داشتی.
بقول خودت که در یکی از نریشنهای متن خواندی: «بسیجی عاشق کربلاست و کربلا حرم حق است و هیچکس را جز اهل حرم بدان راهی نیست... کربلا ما میآئیم ما را هم در حرمت پذیرا باش».
و دیگر چه مانده که بنویسم؟»
سید مهدی شجاعی روز بعد در کیهان؛ واگویههایش برای مرتضی آوینی با عنوان «جا مانده بودی تو انگار از کاروان عظیم شهادت» را اینگونه به سطور آورد: «خبر نیست، دشنهای است که ناگهانی و بیمحابا بر قلبت فرود میآید و تا بیایی بفهمی که چگونه و از کجا آمده است جانت آتش گرفته و خاکسترت هم برباد رفته است.
خبر نیست، زلزلهای است که ناگهان ستونهای هستیات را میلرزاند و سقف آسمان را بر سرت آوار میکند.
خبر نیست، صاعقه است و تا بخواهی بیندیشی که در این آسمان بیابر، صاعقه چگونه میتواند ظهور پیدا کند،آتش، شاخههای وجودت را بلعیده است و شعله از جای جای جنگل جانت سر به آسمان کشیده است.
گفتن، طمانینه میطلبد، نوشتن، آرامش میخواهد، و در معبر طوفان، در معرض هجوم حادثه، در زیر بارش بی امان درد، چگونه میتوان ایستاد؟ چگونه میتوان نشست؟
چگونه میتوان قلم به دست گرفت؟ چگونه میتوان اندیشید؟ در حالیکه اساس و اثاث اندیشه را سیل حادثه از جا کنده است.
مجال اندیشه نیست. داغ غریبی است. فقط زبان گریه میتواند به هیچ اندیشه و تاملی از اعماق جگر بجوشد، در پشت سد پلکها تلنبار شود، دریچههای مسدود چشم را بگشاید، به پهنای صورت جاری شود و تاول بیافریند و نمک بر زخم بریزد.
***
احساس میکنم که خدا سفره را برچیده بود و ته – ماندههای غذا را هم حتی جمع کرده بود و یک مین دست نخورده گذاشته بود برای تو و به ملائک هم گفته بود. این يك سهم را بگذارید برای کسی که در راه است. میرسد. پشت ترافیک کارهای اجرایی مانده است چند بار از بین راه تماس گرفته است. حتما میرسد. دارد برای بقیه و همانان که پیش از او آمدهاند، آش پشت پایی میپزد، به خانههایشان سر میزند، وصیتنامههایشان را جمع وجور میکند و پیامهایشان را به دیگران میرساند. دارد کرامت گذشتگان را برای آیندگان روایت میکند. همالان میرسد. این سهم را به کسی دیگر ندهید. حق سید مرتضی است.
***
شنیدم که اول پاهای رفتنت را در آغوش گرفتهاند. دلت را پیش از این داده بودی و برده بودند. آنچه هماکنون کم است همین پای رفتن است و آنچه هماکنون بسته است، همین راه، برای پیمودن.
مرتضی! سید! برادر! تو در مناجاتهایت با خدا چه گفتی که در این کسادی بازار شهادت، تو را به حضور طلبيد؟
چه سر و سری تو با صاحبخانه داشتی که در میان اینهمه چلهنشین سر بر دیوار، در را اختصاصا برای تو باز کرد و وقتی تو و همراهت، از زیر دستهایش خود را به درون انداختید، در را دوباره بست.
چه میگویم. به گمانم این در چهارقفله بازشدنی نبود. معشوق از میان پنجره، دست دراز کرد و تو را بالا کشید. همان پنجرهای که ماههاست بر روی هزاران چشم مشتاق، بسته است و خوشا به حال آنکه در آن حال، دست به تو داده بود و خود را به تو آویخته بود.
***
مجال سخن گفتن نیست و کلمه و کلام عاجزتر از آن است که بار سنگین این مصیبت را حمل کند. مرتضی! عزیز! برادر! شانههای ما به اشکهای هم، آشناست. بگو که اکنون این تنهای وامانده، سر بر کدام شانه بگذارد و حسرت و هجرات را بر کدام دامان مویه کند؟»
در ستون دیگر مهدی نصیری نیز «در حاشیه حضور ملکوتی رهبر انقلاب در مراسم تشییع پیکر پاک سید مرتضی» با عنوان «سوز فراق به پایان آمد» نوشت: «سید مرتضی عاشق دلسوخته «آقا» بود و هر بار که با او صحبت از «آقا» میکردی دلش برای «محبوب» پر میکشید و بی قراریش را برزبان میآورد، بویژه چندروز قبل از شهادت که چند ماهی بود توفیق زیارت آقا را پیدا نکرده بود. اما بالاخره سوز فراق و هجران چندماهه به پایان آمد و این بار نه عاشق که معشوق و محبوب به دیدار آمده بود. بدن پاره پاره عاشق در برابر دیدگان معشوق بود و من نظارهگر این صحنه باشکوه بودم.
وقتی که آقا مشغول فاتحهخوانی بود خودم با گوش دل شنیدم که مرتضی خطاب به آقا گفت:
محبوبا! رهبرا! اماما!
میبینی که چقدر در عشقم صادق بودم و در مسیر خونین عشق تا به کجا پیش رفتم؟ بدن پاره پارهام گواه من است. آیا سند دیگری لازم است؟ محبوبا! میتوانی از خیل دوستانم که در اینجا همگی حضور دارند نیز بپرسی. آنها شرح بیقراریهای من را برای تو بازخواهند گفت. آنان بارها شرارههای عشق آتشینم را دیدهاند و بارها از این همه عشق و سوز شگفت زده شده بودند!
وقتی آقا خواندن فاتحه را به پایان رساندند هنگام خداحافظی، شنیدم که به آقای زم گفتند: از قول من به خانواده شهید آوینی تسلیت بگوئید هرچند که خود بزرگترین داغدار این مصیبت هستم.
حضور رهبر معظم انقلاب در مراسم تشییع پیکر پاک شهید آوینی، بیانگر قدر و منزلت هنرمندان و نویسندگان بسیجی و حزباللهی در چشم و دل آن عزیز است. من خویش بارها (و یکبار هم در جمعی با حضور سید مرتضی) از دولب مبارکش شنیدم که فرمودند: من در خلوت خود برای اهل ادب و هنر بسیجی و حزباللهی دعا میکنم و هرگز آنان را فراموش نمیکنم. امید من به آنهاست. ایشانند که باید فرهنگ و ارزشهای انقلاب را با ابزار هنر، ثبت و ضبط نمایند و این فرهنگ شکوهمند را ماندگار کنند.
و من امروز وقتی چشم در چشم بچههای اهل ادب و هنر حاضر در مراسم مینگریستم، به وضوح در مییافتم که حضور «آقا»، جان و روحشان را سرشار از امید کرده است. آنان یکبار دیگر دریافتند که از پشتوانه عظیم ولایت و امامت برخوردارند و دست نورانی و توانای «ولی» همیشه همراه و یاور آنهاست.
الحق که چه صبح باشکوهی بود. شکوه شهادت، شکوه پر کشیدن سید مرتضی و شکوه حضور عاشقانه آقا در جمع دلسوختگان و...
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد؟»