۳۰ فروردين ۱۴۰۴ - ۱۳:۳۰
کد خبر: ۷۷۹۱۹۸

چرا ارتش شاه فروپاشید؟

چرا ارتش شاه فروپاشید؟
هنگامی که شاه در دی ۱۳۵۷ کشور را ترک کرد، این ساختار متمرکز عملا فلج شد و فرماندهان ارشد، که عادت به دریافت دستورات مستقیم داشتند، در سردرگمی و ناتوانی فرو رفتند. این ضعف ساختاری، ارتش را به نهادی وابسته و شکننده تبدیل کرد که بدون حضور شاه قادر به ادامه حیات نبود.
ارتش پهلوی، به عنوان یکی از ارکان اصلی رژیم شاهنشاهی، با بودجه‌های کلان، تسلیحات مدرن و حمایت‌های گسترده قدرت‌های غربی، به‌ویژه ایالات متحده، به نظر می‌رسید نیرویی غیرقابل تسخیر باشد. این ارتش، که در دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ به یکی از قدرتمندترین نیروهای نظامی منطقه تبدیل شده بود، انتظار می‌رفت در برابر هرگونه تهدید داخلی یا خارجی رژیم را حفظ کند. با این حال، در مواجهه با موج تحولات انقلابی سال ۱۳۵۷، این نهاد عظیم به‌سرعت فروپاشید و نتوانست مانع سقوط رژیم پهلوی شود. این فروپاشی نه‌تنها نتیجه فشارهای خارجی، بلکه محصول مجموعه‌ای از ضعف‌های داخلی، ناکارآمدی‌های مدیریتی، تفرقه‌ها و ناتوانی در درک واقعیت‌های اجتماعی بود. این مقاله با تحلیل پنج عامل کلیدی: ضعف‌های ساختاری ارتش، ناکارآمدی رهبری رژیم، چنددستگی در ارتش، سست شدن وفاداری نیروها، و درک نادرست سران رژیم از ماهیت انقلاب، به بررسی دلایل این شکست تاریخی می‌پردازد. هدف این مطالعه، ارائه یک تحلیل جامع از چگونگی تبدیل شدن یک ارتش ظاهرا قدرتمند به نهادی شکننده و ناتوان در برابر تحولات انقلابی است.
 

۱. فروپاشی از درون: ضعف‌های ساختاری ارتش پهلوی

ساختار ارتش پهلوی از دو منظر اصلی دچار نقصان‌های عمیقی بود: سیستم فرماندهی بیش از حد متمرکز و وابسته به شخص شاه، و ترکیب طبقاتی نامتوازن که شکاف عمیقی بین بدنه ارتش و فرماندهان ایجاد کرده بود.

۱.۱. تمرکز بیش از حد در سیستم فرماندهی

سیستم فرماندهی ارتش پهلوی به‌شدت متمرکز بود و تمامی تصمیمات، از مسائل کلان استراتژیک تا جزئی‌ترین امور، تحت نظارت مستقیم محمدرضا پهلوی، فرمانده کل قوا، قرار داشت. این تمرکز بیش از حد، به فرسایش تدریجی ارتش، کاهش همبستگی داخلی و تضعیف روحیه افسران منجر شد. ارتشبد فریدون جم در خاطرات خود تأکید می‌کند که حتی مسائل پیش‌پاافتاده، مانند اعطای مرخصی به یک ستوان، نیازمند تأیید مستقیم شاه بود. این سیستم، افسران را به افرادی مطیع و فاقد ابتکار عمل تبدیل کرده بود که تنها در سایه دستورات شاه عمل می‌کردند.
این وابستگی ساختاری، خلاقیت و نوآوری را در ارتش سرکوب کرد. افسرانی که جسارت ابراز نظر یا ابتکار عمل داشتند، به جای تشویق، با خطر طرد شدن یا تنزل مقام مواجه می‌شدند. در چنین ساختاری، تنها افرادی که وفاداری بی‌قید و شرط به شاه نشان می‌دادند، ارتقا می‌یافتند، که به تولید نسلی از فرماندهان «بله‌قربان‌گو» منجر شد. نتیجه این سیستم، ناتوانی ارتش در تصمیم‌گیری مستقل بود. هنگامی که شاه در دی ۱۳۵۷ کشور را ترک کرد، این ساختار متمرکز عملا فلج شد و فرماندهان ارشد، که عادت به دریافت دستورات مستقیم داشتند، در سردرگمی و ناتوانی فرو رفتند. این ضعف ساختاری، ارتش را به نهادی وابسته و شکننده تبدیل کرد که بدون حضور شاه قادر به ادامه حیات نبود.

۱.۲. ترکیب طبقاتی نامتوازن و شکاف اجتماعی

بدنه اصلی ارتش، که حدود ۷۰ تا ۷۵ درصد آن را سربازان وظیفه تشکیل می‌دادند، عمدتا از طبقات پایین و متوسط جامعه بودند. این سربازان، که به گفته ارتشبد قره‌باغی پس از پایان خدمت جای خود را به دیگران می‌دادند، عملا بخشی از بدنه جامعه بودند. با این حال، آن‌ها در ارتش با تحقیر، بهره‌کشی و تبعیض از سوی فرماندهان حرفه‌ای مواجه می‌شدند. این رفتار، تعلق خاطر سربازان به ارتش را به‌شدت کاهش داد و آن‌ها را از نظر عاطفی و روانی از رژیم دور کرد.
از سوی دیگر، اعتقادات مذهبی عمیق این سربازان، که ریشه در فرهنگ شیعی جامعه ایران داشت، با ارزش‌های غرب‌گرای رژیم پهلوی در تضاد بود. ویژگی‌های مذهب تشیع، مانند فرهنگ شهادت‌طلبی، انتظار مهدی موعود و روحیه مقاومت در برابر ظلم، در زندگی روزمره ایرانیان ریشه داشت. در مقابل، رژیم پهلوی با ترویج خودباختگی فرهنگی، وابستگی به غرب و استبداد سیاسی، هیچ تناسبی با این ارزش‌ها نداشت. این تضاد در مواجهه با انقلابیون، که از شعارهای مذهبی و حماسی بهره می‌بردند، به اوج رسید. به گفته ویلیام سولیوان، سربازان وظیفه در سرکوب مردم تردید داشتند، زیرا شلیک به مردمی که با آن‌ها اشتراکات فرهنگی و مذهبی داشتند، برای‌شان گناه شرعی تلقی می‌شد. این شکاف طبقاتی و فرهنگی، بدنه ارتش را به نقطه ضعفی برای رژیم تبدیل کرد که درنهایت به پیوستن بسیاری از سربازان به انقلابیون منجر شد.
 

۲. بحران رهبری: ناکارآمدی شاه و فرماندهان ارشد

بی‌کفایتی و ضعف‌های شخصیتی شاه و فرماندهان ارشد ارتش، از عوامل اصلی ناتوانی ارتش در مدیریت بحران انقلابی بود.

۲.۱. ضعف روانی و بی‌تصمیمی شاه

محمدرضا پهلوی در سال‌های پایانی سلطنت خود، به دلیل از دست دادن منابع روانی قدرت دچار فروپاشی ذهنی و شخصیتی در امر پادشاهی شد. ماروین زونیس در کتاب «شکست شاهانه» تأکید می‌کند که ویژگی‌های شخصیتی شاه، ازجمله ترس از واکنش‌های جهانی، عدم قاطعیت و وابستگی به تأیید خارجی، او را از سرکوب گسترده باز داشت. بیماری سرطان، که شاه از اواسط دهه ۱۹۷۰ از آن آگاه بود، و کشتار ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ (جمعه خونین)، که حمایت مردمی را از او سلب کرد، این بحران روانی را تشدید کرد.
ویلیام سولیوان، سفیر آمریکا، در توصیف شخصیت شاه، او را فردی ضعیف و ترسو می‌داند که با تشریفات ظاهری سعی در پنهان کردن این ضعف داشت. سولیوان در خاطره‌ای از تغییر ناگهانی رفتار شاه از فردی صمیمی به یک پادشاه مستبد در یک مراسم نظامی، این دوگانگی را به تصویر می‌کشد. این ضعف در لحظات حساس، مانند تشکیل دولت نظامی در آبان ۱۳۵۷، آشکار شد. شاه در سخنرانی خود نه‌تنها قاطعیت نشان نداد، بلکه با اعتراف به اشتباهات گذشته و به رسمیت شناختن انقلاب، روحیه ارتش را تضعیف کرد. ترس او از واکنش‌های جهانی و مقایسه شدن با دیکتاتورهایی مانند ایدی امین، همراه با امید واهی به تکرار کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، او را در حالت انفعال نگه داشت. این بی‌تصمیمی، ارتش را بدون رهبری قاطع رها کرد و فروپاشی آن را تسریع نمود.

۲.۲. ناکارآمدی و بی‌کفایتی فرماندهان نظامی

فرماندهان ارشد ارتش، که براساس وفاداری به شاه و نه شایستگی انتخاب شده بودند، فاقد توانایی لازم برای مدیریت بحران بودند. آنتونی پارسونز، سفیر بریتانیا، بسیاری از این فرماندهان را متکبر، فاقد لیاقت و ناتوان در اداره مسئولیت‌های‌شان توصیف می‌کند. ژنرال هایزر، فرستاده ویژه آمریکا، نیز از ترس فرماندهان از پذیرش مسئولیت و نگرانی آن‌ها از خشم شاه سخن می‌گوید. این فرماندهان، که عادت به دریافت دستورات مستقیم از شاه داشتند، در غیاب او به افرادی درمانده و احساساتی تبدیل شدند. هایزر در توصیف جلسه‌ای پس از خروج شاه، از گریه و سردرگمی فرماندهان سخن می‌گوید، که نشان‌دهنده عمق ناتوانی آن‌ها بود.
سیاست شاه در تماس جداگانه با فرماندهان و تشویق رقابت میان آن‌ها، از شکل‌گیری انسجام در سطح رهبری ارتش جلوگیری کرد. این ناکارآمدی در لحظات حساس، مانند تلاش برای حفظ رژیم در هفته‌های پایانی، ارتش را به نهادی سردرگم و ناتوان تبدیل کرد که قادر به اجرای هیچ استراتژی مؤثری نبود.
 

۳. تفرقه و چنددستگی: انشقاق در قلب ارتش

با شدت گرفتن بحران انقلابی و خروج شاه، ارتش دچار چنددستگی عمیقی شد که انسجام آن را به‌شدت تضعیف کرد. این تفرقه ریشه در سیاست‌های شاه، ترکیب ناهمگن ارتش و اختلافات استراتژیک فرماندهان داشت.

۳.۱. اختلافات استراتژیک در سطح فرماندهی

فرماندهان ارشد ارتش در نحوه مواجهه با انقلابیون اختلاف نظر داشتند. برخی، مانند سپهبد صانعی، خواستار سرکوب قاطع و حتی دستگیری گسترده مخالفان بودند و معتقد بودند که با زور سرنیزه می‌توان اوضاع را کنترل کرد. در مقابل، دیگران، مانند سپهبد مقدم، معتقد بودند که مقابله با مردم به نابودی ارتش و کشتار گسترده منجر می‌شود. سپهبد نجیمی نائینی نیز به قدرت مقاومت مردم و تأثیر رهبری مذهبی اشاره کرد و سرکوب را غیرممکن دانست. این اختلافات، که در جلسات فرماندهان به وضوح دیده می‌شد، توانایی ارتش برای اقدام هماهنگ را از بین برد.

۳.۲. سیاست تفرقه‌افکنی شاه

شاه به طور عمدی با ایجاد رقابت میان فرماندهان و تماس جداگانه با آن‌ها، از شکل‌گیری اتحاد یا تشکیل گروه‌های مستقل در ارتش جلوگیری می‌کرد. این سیاست، که برای حفظ کنترل شاه بر ارتش طراحی شده بود، در زمان بحران به چنددستگی و ناتوانی منجر شد. برای مثال، اختلافات میان سپهبد ربیعی و سپهبد آذربرزین در نیروی هوایی، به بی‌انضباطی و کاهش کارایی این نیرو انجامید. تلاش‌های ناکام برای کودتا، مانند طرح خسروداد نیز نتیجه این تفرقه بود زیرا برخی فرماندهان اطلاعات طرح را به انقلابیون لو دادند.

۳.۳. ترکیب ناهمگن ارتش

ارتش از نظر طبقاتی و ایدئولوژیک ناهمگن بود. در حالی که فرماندهان ارشد عمدتا از نخبگان وفادار به رژیم بودند، بدنه ارتش از سربازان و افسران جزء با گرایش‌های مذهبی و محافظه‌کار تشکیل شده بود. این ناهمگنی، همراه با سیاست‌های تفرقه‌افکن شاه، ارتش را به نهادی شکننده تبدیل کرد که در برابر بحران انقلابی قادر به حفظ وحدت نبود.
 

۴. فرسایش وفاداری: جدایی ارتش از رژیم

وفاداری ارتش به رژیم پهلوی به دلایل متعددی از بین رفت و بدنه ارتش به سمت مردم گرایش یافت. این فرسایش نتیجه ترکیبی از عوامل داخلی و استراتژی‌های انقلابیون بود.

۴.۱. تأثیر خروج شاه

خروج شاه در دی ۱۳۵۷ ضربه مهلکی به روحیه ارتش وارد کرد. به گفته حسین فردوست، ارتش بدون شاه، که نماد و محور آن بود، هویت و روحیه خود را از دست داد. سربازان و افسران جزء، که شاه را ضعیف و فراری می‌دیدند، دیگر انگیزه‌ای برای دفاع از رژیم نداشتند. این خروج، وفاداری باقی‌مانده در ارتش را به‌شدت تضعیف کرد و بدنه ارتش را به سمت انقلاب سوق داد.

۴.۲. فساد، نابرابری و تبعیض در ارتش

فساد مالی و تبعیض در ارتش، به‌ویژه در نیروی زمینی و دریایی، نارضایتی گسترده‌ای ایجاد کرد. ارتشبد اویسی، فرمانده نیروی زمینی، متهم به انتقال غیرقانونی میلیون‌ها دلار به خارج بود، که به نارضایتی عمومی دامن زد. در نیروی دریایی، آزاد شدن متهمان فساد مالی، مانند دریابان رمزی عطایی، بدون مجازات کامل، روحیه پرسنل را تضعیف کرد. همافران نیروی هوایی نیز، که به دلیل محدودیت‌های ترفیع و نابرابری به طبقه‌ای ناراضی تبدیل شده بودند، نقش کلیدی در پیوستن به انقلاب ایفا کردند. این نابرابری‌ها، وفاداری بدنه ارتش به رژیم را به‌شدت کاهش داد.

۴.۳. هم‌سویی ارزشی با مردم

بدنه ارتش، به‌ویژه سربازان وظیفه، از نظر فرهنگی و مذهبی با مردم هم‌سو بودند. این هم‌سویی در ماه محرم، با فرار صدها سرباز در قم و مشهد و پیوستن آن‌ها به انقلابیون، آشکار شد. شعارهایی مانند «ارتش برادر ماست» و اقدامات نمادین مانند دادن گل به سربازان، این پیوند را تقویت کرد. به گفته آیت‌الله خامنه‌ای، بدنه ارتش، که از آحاد مردم تشکیل شده بود، به دلیل اشتراکات ارزشی با انقلابیون، به‌سرعت به سمت انقلاب گرایش یافت.

۴.۴. استراتژی‌های هوشمندانه انقلابیون

امام خمینی با راهبردی هوشمندانه، ارتش را نه دشمن، بلکه بخشی از ملت معرفی کرد. او در اعلامیه‌های خود، ارتش را از سلطه بیگانگان رها و به پیوستن به مردم دعوت کرد. استراتژی «گل در برابر گلوله»، که به دستور امام اجرا شد، سربازان را از نظر عاطفی تحت تأثیر قرار داد. شعارهای انقلابی مانند «برادر ارتشی، چرا برادرکشی» و اقدامات نمادین مانند انداختن گل به سربازان، وفاداری بدنه ارتش را به رژیم به‌شدت کاهش داد. امام همچنین با معرفی ارتش به عنوان ابزاری در دست بیگانگان، حس حقارت و نیاز به هویت ملی را در سربازان تقویت کرد، که به پیوستن آن‌ها به انقلاب منجر شد.
 

۵. کژفهمی و سوء‌تفاهم: درک نادرست از انقلاب

شاه و سران رژیم تا آخرین لحظات، درک درستی از ماهیت، عمق و گستردگی انقلاب نداشتند. این کژفهمی، رژیم را از اتخاذ اقدامات به‌موقع و مؤثر باز داشت.

۵.۱. توهم حمایت مردمی

شاه تا چند ماه پیش از سقوط، ناآرامی‌ها را به توطئه‌های خارجی، کمونیست‌ها و اقلیت‌های مذهبی نسبت می‌داد و معتقد بود که اکثریت مردم از او حمایت می‌کنند. به گفته آنتونی پارسونز، شاه مخالفان خود را گروهی کوچک و تحت تأثیر عوامل خارجی می‌دانست. در مصاحبه‌ای در سال ۱۳۵۷، شاه ادعا کرد که از پشتیبانی ۷۰۰ هزار نیروی مسلح و تظاهرات مردمی برخوردار است و هیچ نیرویی نمی‌تواند او را سرنگون کند. این توهم، رژیم را از درک عمق نارضایتی مردمی و قدرت انقلابیون باز داشت.

۵.۲. تحلیل‌های نادرست سران نظامی

سران نظامی نیز درک درستی از انقلاب نداشتند. ارتشبد مقدم، رئیس ساواک، معتقد بود که تنها ۵ تا ۱۰ درصد مردم تهدیدی برای رژیم هستند و این تهدید توسط کمونیست‌ها سازمان‌دهی شده است. ارتشبد اویسی، فرماندار نظامی تهران، تا آخرین لحظات، کنترل اوضاع را در دست شاه می‌دانست. این تحلیل‌های نادرست، رژیم را از تدوین استراتژی‌های مؤثر برای مقابله با انقلاب محروم کرد و به فروپاشی سریع آن منجر شد.

۵.۳. تأثیر سیاست‌های دوپهلوی غرب

سیاست‌های متناقض و دوپهلوی آمریکا و بریتانیا نیز به سردرگمی شاه دامن زد. در حالی که شاه انتظار حمایت قاطع غرب، به‌ویژه تکرار کودتای ۲۸ مرداد، را داشت، مواضع متزلزل و عدم حمایت صریح، او را در انزوا قرار داد. این وضعیت، توانایی رژیم برای تصمیم‌گیری قاطع را بیش از پیش کاهش داد.
 
نتیجه‌گیری
فروپاشی ارتش پهلوی نتیجه ترکیبی از عوامل داخلی و خارجی بود که این نهاد را از درون متلاشی کرد. وابستگی بیش از حد به شاه، ضعف‌های ساختاری در سیستم فرماندهی و ترکیب طبقاتی، فساد و تبعیض گسترده، چنددستگی فرماندهان، و هم‌سویی ارزشی بدنه ارتش با مردم، ارتش را به نهادی شکننده و ناتوان تبدیل کرد. استراتژی‌های هوشمندانه انقلابیون، به‌ویژه تأکید بر جذب بدنه ارتش از طریق اقدامات نمادین و پیام‌های وحدت‌بخش، این فروپاشی را تسریع کرد. درک نادرست سران رژیم از ماهیت انقلاب و توهم حمایت مردمی، آخرین میخ را بر تابوت رژیم پهلوی کوبید.
این تجربه تاریخی درس‌های مهمی برای تحلیل ثبات نهادهای نظامی در مواجهه با بحران‌های اجتماعی ارائه می‌دهد. یک ارتش، هرچند مجهز و قدرتمند، بدون انسجام داخلی، رهبری کارآمد، عدالت در ساختار و حمایت مردمی، در برابر تحولات اجتماعی عمیق ناتوان است. مطالعه این فروپاشی نه‌تنها به درک بهتر تاریخ معاصر ایران کمک می‌کند، بلکه چارچوبی برای تحلیل پایداری نهادهای نظامی در دیگر جوامع در حال تحول ارائه می‌دهد.
 
منابع
برگرفته از مقاله:
چرا ارتش نتوانست؟؛ جواد صباغ جدید
 
سایر منابع:
  آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل‌محمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران: نشر نی، چاپ چهارم، ۱۳۷۸.
برژینسکی، زبیگنیو، توطئه در ایران (بخشی از کتاب قدرت و اصول اخلاقی)، ترجمه محمود طلوعی، تهران: هفته، بی‌تا.
  پارسونز، آنتونی، غرور و سقوط (خاطرات سفیر سابق انگلیس در ایران)، ترجمه دکتر منوچهر راستین، تهران: انتشارات هفته، چاپ اول، ۱۳۶۳.
  جمال‌زاده، عباس، اعترافات ژنرال (خاطرات ارتشبد قره‌باغی)، تهران: نشر نی، ۱۳۶۵.
درویشی سه‌تلانی، فرهاد، تجزیه و تحلیل امنیتی فروپاشی رژیم شاه در ایران، تهران: شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۷.
راستین، منوچهر (مترجم)، ظهور و سقوط، نوشته آنتونی پارسونز، تهران: انتشارات هفته، بی‌تا.
سولیوان، ویلیام، ماموریت در ایران، ترجمه محمود مشرقی، تهران: انتشارات هفته، چاپ دوم، ۱۳۶۱.
  عباسی، ع.، مثل برف آب خواهیم شد (مذاکرات شورای فرماندهی ارتشی، دی ـ بهمن ۱۳۵۷)، تهران: نشر نی، چاپ دوم، ۱۳۶۶.
  عارف‌نیا، ع. (مترجم)، ماموریت در تهران (خاطرات ژنرال هایزر)، تهران: انتشارات اطلاعات، ۱۳۷۴.
فوران، جان، مقاومت شکننده، ترجمه احمد تدین، تهران: موسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ چهارم، ۱۳۸۲.
  قره‌باغی، عباس، اعترافات ژنرال، تهران: نشر نی، ۱۳۶۵.
  لطفیان، سعیده، ارتش و انقلاب اسلامی ایران، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، ۱۳۸۰.
مهدوی، عبدالرضا هوشنگ، انقلاب ایران به روایت رادیو بی‌بی‌سی، تهران: طرح نو، ۱۳۷۲.
نراقی، احسان، از کاخ شاه تا زندان اوین، ترجمه سعید آذری، تهران: موسسه خدمات فرهنگی رسا.
برچسب ها: ارتش شاه فروپاشی
ارسال نظرات