متن کامل این یادداشت بدین شرح است:
۱- آقای عباس عبدی در یک یادداشت، از صداوسیما به عنوان ضعیفترین حلقه زنجیره قدرت در ایران نام برده که نمیتواند بار برهه جنگی را به دوش بگیرد و قدرت بیافریند. طبیعی است که باید از ایشان انتظار داشت که این تحلیل را مستند به دلیل یا دلایلی کند؛ دلیل ایشان این است که این رسانه، ملی نیست، بلکه مبتنی بر میل یک اقلیت افراطی است. تنها سخن ایشان همین است و بس.
این سخن تازه نیست، بلکه در همه سه دهه گذشته، همواره جریان اصلاحطلبی سکولار، رسانه ملی را غیرملی و اقلیتاندیش خوانده است. پس در دوره جدید، اتفاق متفاوتی رخ نداده و نقد اینان، همان نقد پیشین و دیرینه است. حاصل اینکه اگر از نظر اینان، صداوسیما در زنجیره قدرت ایران، سست و تهیمایه است و بضاعت پیشرانی و پیشروی ندارد و در این جنگ نیز، ضعیف و ناتوان ظاهر شد، همگی ریشه در رویکرد غیرملی و انحصارگرایانه و گزینشی آن دارد.
۲-پیداست نقد ایشان، حرفهای و فنی و رسانهای نیست، بلکه همانند انگاره غالب و همیشگی اصلاحطلبان، سیاسی محض است؛ دغدغه او این است که چرا از نیروهای سیاسی آنسویی و دگراندیش در رسانه استفاده نشده و به یک جریان خاص، بسنده شده است. البته او با زیرکی، جریان سیاسی خویش را به عموم مردم نسبت میدهد و این پیشفرض را به مخاطب میخوراند که جریان او، نماینده بخش عمده مردم است و اگر اینان نباشند، رسانه از قلمرو ملی خارج گردیده و به اقلیت واگذار شده است، درحالیکه چنین نیست. واقعیت نخست این که کنشگرانی که وی در زمره آنها قرار دارد، ذائقه جنگی و مقاومتی ندارند و نمیتوانند در وضعیت جنگی، ادبیات ایستادگی و پایداری تولید کنند و مردم را به میدان مقاومت فرابخوانند و آرامش و اطمینان القا کنند. اینان، همواره مایل به گفتوگو و مذاکره و سازش و تسلیم بودهاند و بهطور ذاتی، سرِ سازگاری با گفتمان مقاومت ندارند. اینان در دهههای گذشته، آشکارا، مقاومت را به معنی ستیزهجویی با جهان و قهر با جهان ترجمه کردند و هرچه توانستند در مذمت و ملامت آن گفتند و نوشتند. اینک چطور میتوانند، به گذشته خویش، پشت کنند و پرچم مقاومت را در دست بگیرند و از جنگ دفاع کنند. اینان با جنگ و اقتضائات آن بیگانهاند و فهم و درکی از شرایط جنگی و تابآوری در برابر آن ندارند. اینان در متن جنگ، باز هم سخن از مذاکره میگویند و این، نقض غرض است؛ چون جامعهای که ایستاده و خواهان گزینه جنگ در برابر جنگ است را به تسلیم و سازش دعوت میکنند و مقاومت را بهمثابه گفتمان و موضوع سخن، منهدم مینمایند. در چنین موقعیتی، سپردن روایت جنگ به اینان – دستکم در سطح وسیع – برخلاف خرد رسانهای و مصالح اجتماعی است. برهه جنگی، متفکران و تحلیلگرانی را میطلبد که ساخت وجودی و هندسه هویتیشان، نسبت و ربطی با عالم جنگ داشته باشد، نه اینکه پیشینه و حالشان، گواه نظریه سازش و عقبنشینی و انفعال باشد و انگارهاش از سیاست خارجی التماسی حکایت کند.
۳- بااینحال، صداوسیما نخواست با نیروهای این جریان، بر سر قهر باشد و طرد و نفی کند؛ چنانکه آنان را نیز فراخواند و مجال داد که اینان نیز با مردم سخن بگویند. کسانیکه از این جریان آمدند و سخن گفتند، واقعه جدیدی را رقم نزدند و اتفاق شگرفی را پدید نیاوردند. با ادبیات بینابینی و منطق متوسط، گفتارهای نیمبند و رو به کلیات آفریدند و به جامعه عرضه کردند. جامعه نیز هیچیک از این گفتارها را برتر و عالی و درخشان تصور نکرد و برصدرننشاند.هرگز اینگونه نبوده که حضور اینان، وضع اجتماعی رسانه را تغییر بدهد و در مخاطب، حس تازهای را به وجود بیاورد. این تصور که حضور اینان در رسانه، موجبات رونق بیشتر و جوشش چشمگیرتر را فراهم میکند، بافته و ساخته خودشان است، نه وصف آنچه که در متن جامعه میگذرد. اینان داغ خودشان را بر دل دارند و نه داغ جامعه و اکثریت و ملت و تکثر را. در ادبیات اینان، واژههای ملی و ملت و جامعه و مردم یعنی خودشان. درواقع، خودشان را نماینده و برآیند توده عمومی میانگارند که همگان را روایت میکنندوهمچون چتر فراگیر، همه ذائقهها و نحلههاوگرایشها را پوشش میدهند.
۴- اما آن اقلیت افراطی که ایشان به آنها اشاره کرده، گفتمانی را در برهه جنگی به گفتار رسانهای تبدیل کردند که سخن باطنی و تاریخی جامعه بود. این گفتار، گفتار اقلیت نیست، بلکه متن جامعه، با آن همداستان و همسو است و افق فکریاش را در آن میبیند و تعریف میکند. برخلاف تحلیل وی، جامعه بهصورت پیشینی و خودجوش، همین گفتار را در عرصه عمومی تولید کرد و در اینجا بود که روایتهای رسمی رسانهای با روایتهای غیررسمی اجتماعی، منطبق شدند. این صدا و آن صدا، یک خط موازی را کشیدند و به فریاد ملی تبدیل شدند. چگونه میتوان گفتارهای جریان تفکر انقلابی را افراطی خواند، درحالیکه جامعه نیز آن را تکرار کرد؟! این گفتار، نه اقلی است و نه افراطی، بلکه بر عناصر اصلی گفتمان مقاومت تکیه دارد و گفتمان مقاومت نیز لایه اجتماعی وسیعی دارد و اگر اکثری نباشد – که البته هست- بهحتم، اقلی هم نیست. چگونه گفتمان مقاومت، اقلی است، درحالیکه عموم جامعه از آن دفاع کرد و وحدت و همبستگی و انسجام، معطوف به آن شکل گرفت؟! هیچ تردیدی در میان نیست که امروز در فضای فکری و معرفتی ایران، هیچ جبهه و جریانی به اندازه نیروهای فکری انقلاب، ادبیات و مفهوم برای مقاومت و جنگ خلق نکرده و کفایت نظری خود را در این باره نشان نداده است. دیگران، سرگرم مقولههای دیگر بودهاند و از این امر محتوم و تعیینکننده، غفلت ورزیدهاند یا نسبت به آن، بر سر مِهر نبودهاند. در این چارچوب، چرا رسانه ملی نباید با غلظت بیشتر، از این نیروهای فکری استفاده کند و مجال عرضه گفتارهای مقاومتی پخته و همدلانه و مؤثر را به آنها بدهد؟!
۵- برخلاف تحلیل ایشان باید گفت رسانه ملی در وضعیت جنگی، خوش درخشید و کوشید همه ظرفیتها و امکانهای پیشبرنده را به میدان بیاورد و با جامعه، ارتباط برقرار کند. نهفقط به دلیل انسدادی که نسبت به رسانههای دیگر ایجاد شده بود، بلکه به دلیل بهدستگرفتن نبض حادثه و حضور بیدرنگ و تحلیل لحظهای و میداننشینی بیسابقه، این رسانه ملی بود که گوی سبقت را از دیگران ربود. روزانه و مکرر، ادبیات خبری و تحلیلی تولید شد تا جامعه از کجروایتها در امان بماند و بداند که چه رخ داده و چه باید کرد. رسانه، جان تازه گرفت و بیش از گذشته، زنده شد. این برهه جنگی، دوره یکهتازی و پیشتازی رسانه ملی بود و به این واسطه، اعتماد و مخاطب و جذابیت، بازسازی شدند. رسانه ملی، نشان داد که میخواهد رسانه به معنی واقعیاش باشد و از رویدادها و اندیشهها، عقب نیفتد و به پرسشهای جامعه، پاسخ بدهد. مشاهده تلویزیون در این مدت، افزیش یافت و جامعه که چندان به واقعیت عینی، دسترسی نداشت، کوشید تا از این قاب، به حقیقت دست یابد. این قاب در ذهن مخاطب، مطمئن بود و آرامبخش. همه رسانههای دیگر، نقش فرعی و جنبی داشتند. اینهمه گشودگی و پیشرفت و درخشش و فاعلیت و تأثیر را ندیدن و واقعیت را واژگونه جلوهدادن، صواب نیست و جز در سیاستزدگی مفرط و تنگنظری جناحی، ریشه ندارد.
۶- در این میان، رسانه ملی، دو فضیلت دیگر نیز داشت؛یکی اینکه از جنگ، روایت دینی ساخت؛ چنانکه در تجربه دفاعمقدس نیز همین رویکرد انتخاب شد. این رویکرد، القایی و بیرونی نیست، بلکه بهواقع نیز جنگ ما، چنین ماهیتی داشت. این جنگ، یک نزاع تمدنی و تاریخی بود که ادامه نیز خواهد داشت و ریشهاش در افقگشایی انقلاب اسلامی در برابر عالم تجدد است؛ عالمی که طاغوت و عصیان و استکبار و تفرعن را نمایندگی میکند و حیات ساختاری دینی را برنمیتابد. هر روایت دیگری، هم نادرست بود و هم ناکارآمد. آنچه جامعه ایران را یکپارچه و همسو کرده و به آن امید و انگیزه و اطمینان بخشیده، گفتمان اصیل اسلامی و انقلابی است. بقیه روایتها، تزیینی و تشریفاتی هستند و نمیتواند در برابر سیل بحران و موج چالش، مقاومت اجتماعی تولید کنند. صداوسیما کوشید از این منظر به جنگ بنگرد و البته نهفقط در این باره، مبالغه نکرد، بلکه از مطلوبهای دهه ۶۰ و کاری که آوینی به انجام رسانید، فاصله دارد. واقعیت تحسینبرانگیز دیگر این بود که رگه و لایه روایت دینی، جهتگیری حماسی داشت و کوشش شد جامعه در راستای مقاومت، بسیج شود و یک سنگر اجتماعی شکل بگیرد. روایت دینی، گاه به معنی مرثیهخوانی تفسیر میشود که با کنشگری و تحرک و خیزش و جنبش، بیگانه است اما روایت دینی رسانه ملی، آکنده از دعوت به پویایی و انتقام و بازدارندگی و مقاومت و ایستادگی بود. این حس و حال در متن جامعه، بازتولید شد و اکنون مقاومت، به سکه رایج تبدیل شده است. این جامعه احساس سربلندی و عزت دارد و نه شکست و ناکامی. آن حمله غافلگیرانه میتوانست جامعه را درگیر افسردگی جمعی کند و جامعه را در مراب یأس و سرخوردگی فروببرد اما آنچنان موجی از احساس و حماسه و حرارت و هیجان و شور ایجاد شود که جامعه، تکان خورد. این رسانه ملی بود که در شکلگیری این حس اجتماعی، نقشآفرینی کرد و از فاجعه صهیونها، حماسه ایرانی آفرید و به جامعه، حس جبران و حتی فتح بخشید.
نوشتاری از مهدی جمشیدی عضو هیأت علمی گروه فرهنگپژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی