خاطره آیتالله گلپایگانی از زیارت شاه عبدالعظیم
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، در آستانه هجدهم آبان ماه، سالگرد ارتحال حضرت آیتالله سیدمحمدرضا گلپایگانی(ره) و برگزاری کنگره فقیه آگاه، خبرگزاری رسا خاطرات حجتالاسلام والمسلمین عباس محققی کاشانی، داماد مرحوم حضرت آیت الله گلپایگانی را از کتاب منبر خاطره بازنشر میکند.
آیتالله العظمی آقای گلپایگانی قدس سره جریان جالبی را در ساعت فراغت برایم نقل فرمودند که:
در ایام تحصیل که قم بودیم، یک روز به قصد زیارت حضرت عبدالعظیم به شهر ری رفتم و مستقیم به حرم مشرف شدم. بعد از پایان زیارت و نماز، پیرمردی نورانی و آراسته آمد نزد من و سلام کرد. احوالپرسی نمود و گفت: آقا! شما در شهر ری سکونت دارید یا از بیرون آمدهاید؟
گفتم: از قم آمدهام برای زیارت.
گفت: کجا تشریف دارید تا خدمت شما برسیم؟
عرض کردم: مسافرم و هنوز جایی را در نظر نگرفتهام.
گفت: ممکن است به ما افتخار دهید و به منزل ما بیایید؟
قبول کردم. آن شب خیلی از ما احترام و پذیرایی کرد، خدا خیرش دهد. صبح که از خواب بیدار شدم، درد گلوی شدیدی داشتم. معلوم شد لوزههایم ورم کرده و آب از گلویم به سختی فرو میرفت.
به ناچار رفتم بیمارستان فیروزآبادی. بر حسب تصادف آقای فیروزآبادی در محوطهی بیمارستان کنار باغچهها قدم میزد. تا متوجه من شد، استقبال کرد و دکترها را خبر کرد، آمدند و معاینه کردند. بنا شد فوری عمل کنند، قبول کردم. با دقت و تشریفات مخصوص، عمل کردند و در اتاق خصوصی بستری شدم و کسی هم از وضع من اطلاع نداشت.
تنها بودم که ناگهان طلبه ای ناشناس از جلو درب اتاق عبور کرد.
وقتی مرا دید، شناخت و وارد اتاق شد. وقتی فهمید من تنها هستم ، گفت: آقا ! من وقتم آزاد است و هیج کاری ندارم، اگر اجازه بفرمایید من در خدمتتان باشم .
موافقت کردم.
من نمیتوانستم حرف بزنم، لذا قلم و کاغذی روی میز من نهاده بودند که اگر کاری داشتم بنویسم. برای آن طلبه نوشتم که قدری شیر سرد برایم تهیه کنید و به دستش دادم.
دیدم فوری قلم گرفت و نوشت: چشم، اطاعت میشود. نوشتم آقا جان! من نمیتوانم سوال کنم به ناچار مینویسم، شما دیگر لازم نیست بنویسد، حرف بزن میشنوم.
باز بندهی خدا نوشت که هر امری بفرمایید اطاعت میشود.
خندهام گرفت و بالاخره چند روز نزد ما بود و همچنان در جواب، همه را مینوشت./911/د102/ن