سؤالی عجیب
به گزارش خبرگزاری رسا، کتاب«فرار از پادگان» تدوین شده از سوی معاونت فرهنگی و تبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، دربردارنده سیزده موضوع از خاطرات تبلیغی در محیطهای نظامی است.
با توجه به اهمیت آشنایی مبلغان دینی با اوضاع محیطهای نظامی و چگونگی برخورد با اتفاقات روزمره در آن فضای خاص، خبرگزاری رسا اقدام به انتشار بخشی از محتوای این کتاب کرده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
در یگانهای نظامی به ویژه در جاهایی که پادگان آموزشی سربازان و یا قرارگاه پاسداران وجود دارد، شما با خیل عظیمی از سربازان جدید و اصطلاح خود سربازها آش خور و نیز سربازانی که پس از طی دوره آموزشی وارد ادارات نظامی و یا محلهای خدمت شدهاند، میشوید.
وجود آن همه سرباز جوان با اختلاف سنی کم، مذاهب و فرهنگها، بلکه ادیان مختلف کار تبلیغ را دشوار و طاقت فرسا کرده است و درست به همین علت است که متأسفانه کمتر مبلغی حاضر میشود برای پادگانهای سربازی وقت کافی جهت تبلیغ و مشاوره بگذارد.
این در حالی است که خصوصیات افراد چنین مکانهایی ایجاب میکند که یک فرد روحانی به طور شبانه روزی در آنجا مستقر شود. در هر صورت مثل همیشه مسئولین کمبود نیروی انسانی و مبلغ و محدود بودن اعتبارات در آن خصوص را مشکل خود در عدم رسیدگی فرهنگی به چنین مکانهایی ابراز میدارند.
ولی آنچه در این میان باعث تأسف و ناراحتی است، از دست دادن فرصت طلایی دو ساله برای تعلیم و تربیت این جوانان آماده کار و آینده ساز کشور است.
داستان زیر نمونه کوچکی از مشکلات رفتاری و سؤالات ذهنی سربازان قرارگاهها و پادگانهای نظامی است.
یک روز که مثل همیشه در اتاق کارم در عقیدتی سیاسی نشسته بودم، مسؤول تبلیغات و روابط عمومی عقیدتی وارد شد و پس از احوال پرسی متعارف، سؤالی از من کرد که طرح این گونه سؤال از مثل او را بسیار عجیب دیدم؛ ولی او بلافاصله برای رفع هر گونه سوء تفاهم گفت که این سؤال خود او نیست و سؤال سربازی است که هم اکنون در اتاق او قرار دارد.
من هم به شوخی گفتم: چرا این سرباز این سؤال را از شما پرسیده، ما که محرمتریم، او گفت: چ.ن خیلی خجالتی است و از شما شرم دارد، گفتم: بفرستش پیش من تا جواب سؤالاتش را به خودش بدهم.
ستوان رفت و بعد از مدت کوتاهی آجودان اجازه خواست تا آن سرباز وارد اتاق شود. آن سرباز وارد شد من با لبخند ملیحی به استقبال او رفتم و به احترام او از جای خود بلند شدم.
اشاره کردم که روی صندلی بنشیند و او نشست. صورت زیبا و جذابی داشت؛ اما هیچ کس لاغر و ظریف بود. این نگاه اولیه من به او بود؛ ولی مهمتر از همه اینها آن سؤالی بود که این سرباز برای پیدا کردن جواب آن به عقیدتی سیاسی آمده است و من با خود گفتم: خدا میداند که چقدر این گونه سؤالات و سؤالات دیگر در ذهن سربازان عزیز وجود دارد.
ولی متأسفانه نه وقت و نه شرایط لازم اجازه حضور در میان سربازان را به من نمیداد؛ ولی بعد از این اتفاق تلاش زیادی کردم که حتما هفته ای دو جلسه در قرارگاه و پادگان سربازان حضور صبح تا بعد از ظهری داشته باشم و به مسائل فرهنگی و دینی آن جوانان برومند رسیدگی نمایم.
باز در همین رابطه روحانی وظیفه ای که برای گذراندن دوره خدمت نظام وظیفه به یگان ما آمده بود را به طور کامل مستقر در قرارگاه و پادگان کردم و از او خواستم که با دقت به سؤالات و دغدغههای ذهنی و رفتاری سربازان توجه کند.
اما سؤال عجیب آن سرباز این بود که آیا ارتباط با همجنس در دین اسلام اشکالی دارد و اگر اشکالی دارد، علت آن چیست؟ این سؤال آن هم در محیط سربازی که همگی جوان و در اوج تمایلات جنسی قرار دارند، انصافاً سؤالی عجیب و البته خطرآفرین بود، من بدون اینکه پرخطر بودن این سؤال را بروز بدهم، خواستم انگیزه او را از این سؤال جویا شوم! بنابراین به او گفتم: خوب چه شده که این سؤال بر ذهنت خطور کرده، کجا شنیدی که اسلام با این عمل مخالف است؟
البته که اسلام با این عمل به خاطر دلایلی مخالف است و جریمه سنگین هم برای آن تعیین کرده؛ اما شما منظورت از این سؤال چیه؟ او گفت: من نمیدانم؛ ولی من فکر کردم اگر کسی مشکلی دارد، چرا نباید با هم جنس خود رابطه داشته باشد؟
اینجا بود که من به یک چیزی که در مطالعاتم با آن برخورد کرده بودم، شک کردم و آن اینکه نکند این شخص مشکل جنسی دارد؛ یعنی جنسیت او معلوم نیست. برای همین سؤالی از او کردم که بعد از آن او هم به تدریج تمام ما فی الضمیر خود را آشکار کرد.
من به او گفتم: ببین جانم، افرادی وجود دارند که مشکلی مثل شما دارند؛ ولی با مراجعه به پزشک و انجام معاینات و جراحیهای مختلف که مجوز شرعی هم دارد به حقیقت جنسیت خود آگاه میشوند و تکلیف خودشان را میفهمند و بعد از آن آن طور که جنسیت حقیقی آن اقتضاء میکند، زندگی میکنند و ما چقدر پسرانی داشتیم که با اینکه به ظاهر پسر بودند ولی بعد از عمل جراحی و آزمایشات پزشکی معلوم شده که پسر نبودهاند و برعکس.
اینها اگر چه بندرت اتفاق میافتد ولی اتفاق افتاده و مسأله شرعی و پزشکی آن معلوم و روشن است. تا من این مسأله را رای او گفتم، او بی اختیار گفت: حاج آقا! ولی من خیلی پیگیری کردم ولی نشد! حدس من درست بود؛ او مشکل دوجنسیتی داشت؛ آن چیزی که مرا متقاعد کرد که او چنین مشکلی دارد، همان تمایلات روحی و عاطفی او بود.
احساس مردانه و میل جنسی از نوع مردانه در او وجود نداشت.
البته ناگفته نماند که ظاهر او اگرچه مثل جوانان پسر دارای ریش و سبیل کم پشت بود، ولی صورت زیبا و ظرافت بدن او و بیان او انسان را به شک میانداخت. در هر صورت بنده بعد از تقریبا بیست دقیقه مشکل این بنده خدا را فهمیدم و او از این بابت اوائل ناراحت بود؛ ولی بعدا چون اقداماتی برای کمک به او کردم، خوشحال هم شد.
من به قول معروف سبک و سنگین کردم و بدون اینکه کسی متوجه شود، دکتر یگان را از این مسأله باخبر کردم و قصدم از باخبر کردن پزشک یگان، پیدا کردن راه چارهای علمی برای انتقال این فرد به شهر خود، یعنی تهران بود؛ چون احساس کردم وجود او با آن تمایلات خطری برای سلامت و بهداشت جنسی قرارگاه سربازان جوان خواهد بود.
البته او بعد از آن دیدار اولی، چند دیدار دیگر در دفتر کارم با بنده داشت و من در آن دیدارها متوجه شدم که خانواده متوسطی از لحاظ مادی دارد و چندین بار مخفیانه برای مشکل خود به پزشک متخصص مراجعه کرده؛ ولی به خاطر محدودیتهای مالی نتوانسته معالجات خود را ادامه بدهد و از آن کار منصرف شده است.
حالا هم اصرار دارد که این موضوع به خانواده او گفته نشود و از من قول گرفت که چنین کاری نکنم. او چندین بار به من خبر داد که میخواهد از سربازی فرار کند؛ ولی من خطرات این کار را برایش تشریح کردم و از او قول گرفتم که تا پایان خدمت خود صبر کند.
او دیگر روحیه خدمت هم نداشت و از طرفی به خاطر مشکلات خاص خود صلاح هم نبود خدمت کند، بنابراین از پزشک یگان خواستم که با زبان پزشکی به سلسله مراتب، موضوع را اطلاع دهد و سعی کند که آنها را متقاعد کند که او را معاف از خدمت نمایند.
پزشک یگان که قبلا او را معاینه کرده بود و مورد خاصی مشاهده نکرده بود، از دقت و مشاوره روانی بنده به شدت ابراز خرسندی و تشکر نمود و قول داد تمام تلاش خود را انجام دهد.
در این مدت من با هماهنگی فرماندهی یگان او را به مرخصی اجباری فرستادم و از او خواستم که از تهران پیگیر معافیت خود باشد. او هم قول داد تا وقتی که مسأله خدمتش حل نشده، به هیچ اقدامی دست نزند و البته او به صراحت به من گفت که فقط به خاطر زحمتهایی که برای او کشیدم، دنبال کارهای معافیت خود میرود و هیچ انگیزهای برای معاف شدن نداشت.
یک ماهی طول کشید که او توانست معافیت پزشکی خود را از تهران بگیرد و از بابت سربازی خیالش راحت شود. او در آخرین تماسی که با من داشت، از همه زحمات بنده تشکر نمود و من با آن تماس متوجه شدم که او هنوز این مشکل خود را به خانوادهاش مطرح نکرده و قصد دارد برای ادامه زندگی خارج کشور برود و اصرار بنده برای پیگیری معالجات و مطرح کردن مسأله با پدر خود بی فایده بود و بی پولی و بیایمانی او (از نظر مذهبی در حد صفر بود) دست به دست هم داده بود تا این جوان بیچاره در گرداب گناه و پوچی قرار گیرد.
کاری که من کردم در واقع آگاه کردن او نسبت به خطرات دنیوی و اخروی مسألهاش و دادن راه حل پزشکی و خانوادگی برای او بود که البته اگر محدودیتهای مالی و کاری نبود، شاید من میتوانستم به او بیشتر کمک کنم و البته اقدامات ابتدایی هم برای این کار را شروع کرده بودم.
ولی او متأسفانه به طور یک طرفه ارتباط خود را با بنده قطع کرد و از آن روز تا به حال خبری از وضعیت او ندارم؛ ولی هرچه که بود به نظرم او دیدگاهی مثبت و مدافع نسبت به روحانیت به دست آورد.
در هر صورت اگر او در یگان ما میماند و سربازان دیگر به مشکل او پی میبردند، مشکل ساز میشد. پیگیری معافیت او و دور کردن او از محیط سربازی کاری بجا و شایسته بود. شاید هم او در حال حاضر مشغول معالجات پزشکی خود است. خداوند او را اصلاح نماید.
شایان ذکر است، کتاب«فرار از پادگان» ، خاطرات تبلیغی«جواد حیادر» به همت معاونت فرهنگی و تبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم تهیه و تدوین شده است./997/پ201/ن