خاطرات تبلیغی در محیط های نظامی (8)؛
خبرگزاری رسا ـ شما با اینکه حرف خودتان (مذهب تشیع) را ثابت کردید، ولی در حرفهای شما، حرف نامربوطی نسبت به خلفای اهل تسنن نبود و اگر یک جایی ذکری از آنها کردید، بسیار علمی و بدون تعصب بود و من با اینکه اعتقادم چیز دیگری است، ولی در دلم از شما ناراحت نشدم...
کد خبر: ۱۷۵۶۵۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۴/۱۹
خاطرات تبلیغی در محیط های نظامی (7)؛
خبرگزاری رسا ـ وقتی آنها برای خداحافظی مرا در آغوش میگرفتند، یاد صحنههای خداحافظی رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس میافتادم، خداحافظی صمیمی و از ته دل بود. رسمی، شعاری و ظاهری نبود.
کد خبر: ۱۷۰۷۳۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۳/۱۹
خاطرات تبلیغی در محیط های نظامی (6)؛
خبرگزاری رسا ـ دیدیم سربازی اسلحه به دست در آن بالا قرار داشت و این چهار تا سرباز را نشانه رفته است و فریاد میزند اگر تا نیم ساعت دیگه جناب سرهنگ نیاید، من این چهار تا را میکشم...
کد خبر: ۱۷۰۵۸۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۳/۱۸
خاطرات تبلیغی در محیط های نظامی (5)؛
خبرگزاری رسا ـ یک مبلغ حوزوی در کتاب خاطراتش نوشت: متوجه شدم کمتر دنبال برنامههای رسمی مذهبی باشیم و کمتر روشنفکرانه عمل کنیم؛ یعنی اجازه بدهیم کارها و مراسم سنتی مردم انجام شود و اگر نیاز به اصلاحی داشته باشد هم با ظرافت و با همکاری خود مردم اصلاح صورت بگیرد.
کد خبر: ۱۶۹۸۲۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۳/۱۲
خاطرات تبلیغی در محیط های نظامی (4)؛
خبرگزاری رسا ـ یک مبلغ حوزوی در کتاب خاطراتش نوشت: اگر او در یگان ما میماند و سربازان دیگر به مشکل او پی میبردند، مشکل ساز میشدة پیگیری معافیت او و دور کردن او از محیط سربازی کاری بجا و شایسته بود.
کد خبر: ۱۶۹۵۷۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۳/۱۱
خاطرات تبلیغی در محیط های نظامی (3)؛
خبرگزاری رسا ـ سالها گذشت و بنا به مقررات حاکم بر محیطهای نظامی، پرسنل به همراه خانوادههای خود به یگانهای دیگری منتقل میشدند و میشود گفت زحمات ما تا حدودی برای رسیدن به اهداف نهایی ابتر ماند، ولی مطمئنم این بچهها هرکجا باشند به روحانیت و ع.س علاقهمند خواند بود...
کد خبر: ۱۶۹۰۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۳/۰۷
خاطرات تبلیغی در محیط های نظامی (2)؛
خبرگزاری رسا ـ ناگهان دیدم او به سرعت دست مرا گرفت و بوسید با اینکه این کار در محیط نظامی معمول نبود، بعد در آغوش من آمد و مثل بچهای در آغوش پدر گریه شدیدی کرد، من هم بی اختیار گریه کردم و با زحمت راضی به رفتن شد.....
کد خبر: ۱۶۸۵۱۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۳/۰۵
خاطرات تبلیغی در محیط های نظامی (1)؛
خبرگزاری رسا ـ نیم خیز شدم تا صورتم در برابر صورت قشنگش قرار گرفت، در واقع من ذوق زده شدم؛ مثل اینکه منتظر چنین لحظهای بودم، ولی او اینبار بیشتر از من مشتاق حرف زدن بود... و فطرت آن کودک چقدر زلال و پاک بود که همه این معانی را در آن نصیحت خود به من ابراز کرد.
کد خبر: ۱۶۸۱۵۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۳/۰۲