۱۲ مهر ۱۳۹۴ - ۱۲:۲۶
کد خبر: ۲۹۲۶۵۷
گفت‌وگوی صریح و خواندنی با نویسنده کتاب از معراج برگشتگان؛

اگر آوینی امروز بود از غصه فرهنگ دق می‌کرد!/ نسل جوان ما خیلی عالم و آگاه هستند و کف روی آب را پس خواهند زد

خبرگزاری رسا ـ ما در فضای فرهنگی‌مان از یک سو گرفتار آدم‌های ریاکار و متظاهر و از سوی دیگر مبتلا به افراد بی‌کفایت کلیشه‌ای شده‌ایم که ابداً قادر نیستند با نسل جوان ارتباط برقرار کنند و کار فرهنگی به معنای حقیقی کلمه انجام دهند. اما ایمان دارم که این نسل جوان جسور و فهیم، این جماعت را کنار خواهند زد.
حميد داوود آبادي

 

«در این نوشته، صفا و صداقت زیادی موج می‌زند. نویسنده غالباً نقش خود را کمرنگ کرده و یاد یاران شهیدش را برجسته ساخته است. روحیه بسیجی تقریباً با همه جوانبش در این‌جا منعکس است و می‌شود فهمید که چگونه جوان‌هایی در کوره گداخته جبهه به چه گوهرهای درخشنده‌ای تبدیل می‌شده‌اند. ذکر خصوصیات موقع‌ها و حادثه‌ها و آدم‌ها، تصویر باورنکردنی جنگ هشت ساله را تا حدود زیادی در برابر چشم آیندگان می‌گذارند.


سؤال من از خودم این است که آیا این «از معراج برگشتگان» چقدر می‌توانند آن حال و هوا را پس از سفر من‌الحق الی‌الخلق حفظ کنند و حتی درست به یاد بیاورند؟ و برای این مقصود عالی از دست ما چه کاری ساخته است؟ و چه کرده‌ایم؟ البته قصور یا تقصیر من و امثال من، نمی‌تواند تکلیف دشوار آن‌ها را که خدا حجت خود را برایشان تمام کرده، از دوششان بردارد.


این کتاب با روح طنز و مزاحی که در همه جای آن گسترده است و به آن شیرینی و جاذبه ویژه‌ای بخشیده، از بسیاری کتاب‌های جبهه جالب‌تر و گیراتر است. آن را در شب و روزهای منتهی به بیستم ماه رمضان 1412(5/1/71) خواندم.»


این متن تقریظ حضرت آیت الله خامنه‌ای است بر کتاب «از معراج برگشتگان» حمید داوود آبادی.

 

 

حمید داوود آبادی متولد 25 مهر 44 رزمنده و نویسنده؛ این همه آن چیزی است که در معرفی خودش می‌گوید؛ منتها اهالی ادبیات و کتاب و جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی او را به خوبی می‌شناسند. نویسنده کتابی که اشاره کردیم رهبر معظم انقلاب بر آن تقریظ زیبایی نگاشتند و جزء پرفروش‌های عرصه کتاب در حوزه ادبیات پایداری شد.


حمید داوود آبادی رزمنده، جانباز، عکاس، خبرنگار، محقق و نویسنده دفاع مقدس مسئول صفحه «از معراج برگشتگان» نشریه «فرهنگ آفرینش» سردبیر مجله تخصصی اسناد «پانزده خرداد» سردبیر مجله دفاع مقدس «فکه» همکار نشریات: جمهوری اسلامی - کیهان - شلمچه - جبهه - صبح دوکوهه - عاشورا - یاد ماندگار - پلاک هشت – پیک - امتداد و ... مدیر مسئول سایت‌های:
WWW.SAJED.IR و WWW.4DIPLOMATS.COM است.


از جمله کتاب‌های منتشر شده او می‌توان به این موارد اشاره کرد: آیا می‌دانید؟: نکاتی جالب از انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، از معراج برگشتگان: خاطرات کودکی، انقلاب، جنگ، پاره‌های پولاد: تاریخ عملیات شهادت طلبانه در لبنان، پرواز پروانه‌ها: زندگی‌نامه سرداران شهید حسین قجه‌ای، رضا چراغی، علی‌اکبر حاجی‌پور، تفحص: گزارش و خاطرات عملیات تفحص و کشف شهد حماسه ذوالفقار: زندگی‌نامه سرداران شهید یوسف کابلی، علی‌رضا ناهیدی، محسن نورانی، خاطرات انقلاب اسلامی: مجموعه خاطراتی از انقلاب اسلامی، خاطرات شکنجه: مجموعه خاطراتی از شکنجه در زندان‌های حکومت پهلوی، دجله در انتظار عباس: زندگی‌نامه سردار شهید عباس کریمی، دفاع مقدس در اینترنت: نشانی سایت‌ها و وبلاگ‌های دفاع مقدس و ضدصهیونیستی، دیدم که جانم می‌رود: خاطرات شهید مصطفی کاظم زاده، ستارگان درخشان تاریخ: وصیت‌نامه شهدای مقاومت اسلامی لبنان، سید عزیز: زندگی نامه خودگفته سیدحسن نصرالله، کمین جولای 82؛ روزشمار گروگان‌گیری دیپلمات‌های ایرانی در لبنان، یاد ایام: متن کامل خاطرات حضور در جبهه از سال 1360 تا 1367، یاد یاران؛ خاطرات حضور در جبهه، القصة الکاملة للاستشهادیین فی لبنان و... .


رزمنده سال‌های دفاع مقدس و نویسنده و روایتگر جبهه در این سال‌ها؛ او را با صراحت و بذله گویی و صداقت نابش می‌شناسیم و با خنده‌ای که همیشه در سیمای نمکین‌اش هویداست. دیدار چند ساعته ما پر بود از لحظاتی که مجبور شدیم ضبطمان را خاموش کنیم و از این بابت، کلی حسرت و حرص خوردیم.


امیدوارم بذله گویی و صراحت و طنازی منتشر و مستتر در این حرف‌ها باعث نشود تا مغز آن که به شدت جدی و نقادانه و درست است نادیده گرفته شود و مدنظر قرار نگیرد. با هم این گفت‌وگوی صریح و صمیمی را می‌خوانیم.

 

رسا ـ آقای داوود آبادی شما الان دقیقاً چکاره این مملکتید؟!


در مطبوعات قلم می‌زدیم و بعد چند کتاب نوشتیم.


رسا ـ اجازه بدهید صریح و سریع باشیم! من مشخصاً و بی‌مقدمه سوالاتم را با صریح‌ترین بیان ممکن می‌پرسم و شما هم اگر صلاح می‌دانید همینطور جواب بدهید. یک سؤال مشخص؛ آیا تفکیک بین نیروهای انقلابی اسلامی و سایر نیروهایی که در فضاهای دیگر اما در همین مملکت و ذیل همین قانون اساسی و ولایت فقیه، کار می‌کنند که جزء آحاد مردم محسوب می‌شوند درست است؟ آیا از این جدا سازی‌
ها دفاع می‌کنید؟


چه سؤال دقیقی! به شدت با این روند مخالفم و آن را باعث تمسخر و نابودی جبهه انقلابی می‌دانم؛ بنده یک اعتقادی داشتم که بعضی دوستان به من تاختند شاید نان آن‌ها در آن بود که بر من و اعتقادم بتازند. من گفتم اگر ما بیاییم کتاب سال دفاع مقدس درست کنیم در مقابل کتاب سال جمهوری اسلامی و یا در برابر جشنواره فیلم فجر یک جشنواره دیگر راه بیاندازیم، این یک خیانت است. می دانید چرا این تسمخر فرهنگ دفاع مقدس است؟ چون کتاب سال جمهوری اسلامی هم از نظر جایزه، هزینه و... خیلی بالاتر است و یک جایگاه بین المللی دارد در فرهنگ؛ یعنی شما اگر یک کتابت جایزه جمهوری اسلامی داشته باشد، این یک رتبه حساب می‌شود.

 

 

داوری آن‌ها قوانین دارد. در حالی که در این جشنواره‌های دیگر و فرعی، داورها ضرب دری به هم جایزه می‌دهند که نصف جایزه برای داورهاست! هیچ جای دنیا این طور نیست. مثلاً من کتابی می‌نویسم و می‌خواهم در کتاب سال جمهوری اسلامی ارائه دهم، می‌گویند برو برو دفاع مقدس آن طرف است!

 

این رفتار نوعی اهانت به نویسنده‌هایی است که در این حوزه کار می‌کنند. من یک سوالی از خیلی از آقایان مدیران جمهوری اسلامی دارم. مثلاً از رئیس صدا و سیما می‌پرسم خود شما در روز چند لحظه شبکه قرآن تلوزیون را نگاه می‌کنید؟ چند لحظه؟ به دقیقه نمی‌رسد. الان هر کسی بخواهد برنامه قرآن برای تلویزیون بسازد او را به شبکه قرآن هول می‌دهند! به نظر شما این تمسخرآمیز و حتی خطرناک نیست؟


رسا ـ شاید هم بتوان گفت یک جور سکولار شدن قضیه است؟


آفرین؛ دقیقاً! شما قرآن را پاک می‌کنید از شبکه‌های پربیبننده تلویزیون، بعد مشخص است که چه مزخرفاتی جای قرآن را می‌گیرد. قرآن را به آن نحو و دفاع مقدس را به نحوی دیگر می‌بری در گلخانه و در فرع و حاشیه و انزوا؛ خب معلوم است که نتیجه‌اش چه می‌شود. تمام شد و رفت. یک فرهنگ لائیک لائیک لائیک در تلویزیون می‌بینید. می‌دانی بچه چه باید از تلویزیون یاد بگیرد؟ باید این را ببیند و یاد بگیرد که دیدنی‌ها را ببیند و زمین خوردن دیگران را ببیند و بخندد.


از یکی پرسیدند کدام قسمت برنامه تلویزیونی که دیدی جالب بود؟ گفت آن قسمتی که آن شخص به شدت خورد زمین! چکار می‌توانستم بکنم غیر از خنده؟ اما فرهنگ اسلام این نیست. حالا ما آمدیم انجمن مطبوعات مسلمان راه انداختیم. داخل آن‌ها رفتیم. ضمن اینکه ادعای مسلمانی دارند ولی چه خبری داخل آن است؟!


اصلاً این دوستان ما اگر رسانه‌ای و زرنگ بودند و می‌توانستند فرهنگ ما را در دنیا گسترش دهند که اوضاع ما الان اینگونه نباید می‌بود.


ما در این کشور هفتاد و پنج ملیون هستیم. مسلمان، یهودی، کافر، شیعه، سنی، جوان، پیر و... شما نگاه کن یک روحانی وقتی بالای منبر می‌رود همیشه می‌گویند سخت‌ترین سخنرانی، سخنرانی منبر رفتن است.

استاد دانشگاه برای سطح علمی صحبت می‌کند، اما روحانی برای بچه، دکتر، آخوند، پیرمرد، بقال و ... صحبت می‌کند؛ نمی‌تواند بگوید شما بروید بیرون من برای یک عده خاص می‌خواهم صحبت کنم، بلکه فراگیر صحبت می‌کند. استاد این کار نیز امام (ره) بود که همه می‌فهمیدند. امام با کشاورزها در مورد کشاورزی صحبت نمی‌کرد و با مهندس‌ها در مورد مهندسی صحبت نمی‌کرد در مورد سیاست جهانی و کل کشور صحبت می‌کرد.


حالا ما باید طبقه بندی کنیم تا این‌ها برای خودشان و آن‌ها برای خودشان یک جشنواره بزنند! مثلاً شما این کار را می‌کنید و آن‌ها به قول معروف منابع مالی را اختیار دارند یک جشنواره باشکوه برگزار می‌کنند. بچه حزب الهی‌ها همیشه عادت کرده‌اند به ‌های و هوی و گریه و سینه زنی و...

 

یک جشنواره داخل پارک برگزار کنند. اما واقعاً جای این سؤال باقی است که ما آمدیم برای خودمان حرف بزنیم یا ملت؟ اگر این روند و منش درست بود خب پیغمبر(ص) اول از همه این کار را می‌کرد. نمی‌آمد دینش را تبلیغ کند که سنگ بخورد و دندانش بشکند. آمد دینش را وسط میدان و برای همه تبلیغ کرد برای همه؛ یهودی و کفار و غیر مسلمان و مسلمان و... هیچ وقت دینش را کانالیزه نکرد. هیچ وقت نگفت این‌ها حق ندارند قرآن بخوانند؛ قرآن مال همه است.

 

اصلاً قرآن آمده بی‌دین‌ها را مسلمان کند. کار فرهنگی یعنی بی‌فرهنگ‌ها را با فرهنگ کنی. مخاطب شما اگر با فرهنگ باشد که پس دیگر چه کاری؟ چه هنری؟ چه دستاوردی؟


مثل زمان جنگ؛ بعضی همین کار را می‌کردند، وقتی می‌خواستی جنگ بروی آن‌قدر مصاحبه از تو می‌کردند که باید آیت الله می‌بودی تا بتوانی جواب بدهی! بابا من اگر آیت الله بودم که نمی‌رفتم جبهه! من می‌خواهم بروم جبهه دین و خدا را بشناسم. جوان هستم و می‌خواهم آنجا این حقایق آسمانی را بشناسم.

 


اگر قرار بود همه آیت الله باشند که دیگر کسی جبهه نمی‌رفت. خود آیت الله‌ها تهران مانده بودند و احساس وظیفه نکرده بودند که بروند جنگ. متاسفانه فرهنگ ما گرفتار سیاست شده و آلوده سیاست شده و گرفتار سلیقه ما شده است. من امروز می‌شوم رئیس فرهنگ و تشخیص می‌دهم این باشد و فردا شما می‌شوی می گویی این نباشد و... همین طور است که ملت گرفتار این سلیقه‌ها و تنگ نظری‌ها می‌شوند.


رسا ـ آقای داوود آبادی راه اصلاحش چیست؟ آیا بهتر نیست که مدیریت فرهنگی کشور به جای دولت و وزارت که چهار سال به چهار سال عوض می‌شود منتقل شود به جایگاهی مثل رهبری که بتواند فراتر از این نقل و انتقالات مقطعی و با اطمینان و مداومت کار کند؟


شاید؛ اما واقعیتش این است که آدم‌های این کار، در متن نبودند و کسانی هم به مسئولیت‌ها رسیدند آدم این کارها نبودند. شورای انقلاب فرهنگی وظیفه‌اش چیست؟ فرهنگ سازی است. از وزارت ارشاد و حوزه هنری هم بالاتر است اما واقعاً جایگاهش در فرهنگ مملکت ما کجاست؟


می دانید چرا این وضعیت در امور فرهنگی ما پیش آمده؟ چون ما اتاق فکر نداریم. من یک نمونه مثال می‌زنم؛ حضرت علی(ع) می‌فرماید: «فکر فکر ثم تکلم» غربی‌ها خیلی خوب به این عمل کرده‌اند و خیلی بهتر از ما. فکر اول، ما را و جامعه و اعتقاد ما را شناسایی می‌کنند. فکر دوم، این است که در برابر این جامعه فیلم بسازند و برنامه کودک بسازند و ماهواره و اینترنت و... بزنند. همان «ثم تکلم» است که می‌آید و فیلم سیصد می‌سازد و همه ما را به هم می‌ریزد و ما فقط در دو سایت شروع کردیم به فحش دادن!


من در منطقه ضاحیه رفتم که زیر سلطه حزب الله است؛ در یک فروشگاه تابلو دو متری عکس آقا بود که در آن فروشگاه دوبله عربی فیلم سیصد را گذاشته بودند که فروشنده‌اش یک خانم چادری بود. گفتم مگر نمی‌دانید موضوع این فیلم چیست؟ گفت ما همه جور فیلم می‌فروشیم. این فیلم‌ها داخل خانه‌مان هم رفته است. دولت قبلی و امروز در مقابل این فیلم چه ساخته‌اند؟ ما به عنوان مستند ساز و کارگردان و سینماگر و... داد زدیم اما صدایمان به جایی نرسید.


راستش وضعیت فرهنگی امروز جامعه ما نه به ارشاد ربط دارد و نه به جای دیگر؛ مقصر خودمان بودیم. ما اتاق فکر نداریم و من تمام ارگان‌ها را می‌توانم ردیف کنم که یک اتاق فکر ندارند. اتاق فکر یعنی شما بیایید ده-بیست تا از عقلای حزب اللهی را بیاورید و اجازه دهید در یک محیط امن و با آرامش و البته جدی به تحلیل فضای فرهنگی جامعه بپردازند و راهکار ارائه دهند.


ببیند یکبار یک ارگان و سازمان ارزشی رفتند خدمت آقا؛ یک مشت آدم کلیشه‌ای را برده بودند که این‌ها عقلای ما هستند و کادر ما این‌ها هستند. آقا با صراحت گفت این آقایانی که من می‌بینم هیچ‌کدامشان اهل کار فکری نیستند. بروید آدم‌های فکری بیاورید کار کنید. هنوز همان‌ها دارند کار می‌کنند و گند می‌زنند به همه چیز. سؤال من از آن‌ها این است که مگر نرفتید نزد آقا رهنمود بگیرید؟ مگر آقا نگفت؟ پس چرا هنوز همان افراد مانده‌اند؟ چرا بیرونشان نکردید؟ چرا اساس نامه سازمان را عوض نکردید؟


راستش باید بگویم داوود آبادی پدر همه را در آورده.
داوود آبادی آن‌قدر حرف زده است که وقتی هر شبکه‌ای را می‌زنید چهره ایشان را می‌بینید. شبکه یک حرف زده است، شبکه دو حرف زده است. تکراری شده و برای همین هم مردم می‌زنند ان کانال. پس چرا باید دوباره از این فرد استفاده کنیم؟ یعنی ما آدم فهیم و فکور در جامعه نداریم؟ بیا من هزاز نفر را برایت ردیف می‌کنم. آدم‌های ارزشی و بزرگی که تا حالا در هیچ جا مصاحبه نکرده‌اند و دیده نشده‌اند و ما این‌ها را خفه کردیم چون اگر این‌ها بالا بیایند ما دیگر دیده نمی‌شویم! مشکل اینجاست برادر!


رسا ـ آفرین! دقیقاً زدید به قلب حادثه! اما برادر! به نظرت حلقه مفقوده کجاست که باید این نخبگان را به اتاق فکر برسانیم؟ وظیفه کیست؟


حلقه مفقوده جهاد اکبر می‌خواهد؛ یعنی این که من داوود آبادی ظرفیت و علم یک کاری را ندارم پس غلط می‌کنم مسئول می‌شوم. کسی که آنجا نشسته و حکم و بودجه را به من می‌دهد باید فکر کند که داود آبادی می‌تواند این کار را بکند یا نه؟ مانند آن است که شما یک وانت پیکان بیاوری و پنج تن بار روی آن بگذاری! خوب ببین می‌تواند یا نمی‌تواند؟ هم به بار گند می‌زنی هم ماشین را و دو روز بعد به تر تر می‌افتد. بعد ما می‌گوییم که جامعه ما فرهنگ ندارد! بابا جامعه دارد ما فرهنگ ارائه ندادیم!

 


این که ما ارائه می‌دهیم فرهنگ نیست؛ این‌ها چیپس و پفک است که به جوان ارائه می‌دهیم. جوان تشنه است، آب می‌خواهد اگر آب ندهیم پناه به نوشابه می‌برد. ما حاضر به گذشت نیستیم. شهدا از جانشان گذاشتند برای اینکه انقلاب حفظ شود، ما حاضر نیستیم از پست و حقوق و مقام بگذریم برای ماندن انقلاب.

مشکل این است. من وقتی شدم رئیس یک جایی به هر ضرب و زوری می‌ایستم کار می‌کنم. امام(ره) می‌گفت: «اگر کسی مسئولیتی گرفت و خودش دید که نمی‌تواند انجام دهد و واگذار نکند خیانت کرده است.» یک حرف قشنگ امام(ره) می‌زند، ولی چه کسی انجام می‌دهد؟ امام گفت: «اگر کسی ببیند مسئولیتی را می‌تواند انجام دهد و نرود این هم خیانت است.» همه چیز در خط اول گیر کرده است.

مثلاً اگر فلانی که آدم بزرگواری هم هست را بیاورم و بگویم آقا تو چرا نشسته‌ای رأس سازمان و کار فرهنگی می‌کنی در حالی که تخصصش را نداری؟ در حالیکه من باید بنشینم، همه تمسخر می‌کنند. فلان سازمان فرهنگی، آدم‌هایی که داخلش کار می‌کنند از نظر تحصیلات و سن و... سه برابر رئیس هستند! خوب این‌ها چکار می‌خواهند بکنند؟ شما از این سازمان چه توقعی دارید؟


مانند این است که فرد مجربی دارد پا روی گاز می‌گذارد تا فرهنگ جلو رود، ولی رئیس ترمز دستی را می‌کشد و نمی‌گذارد. رئیس عقلش نمی‌رسد که این فرد مجرب وقتی می‌گوید مثلاً این کتاب باید چاپ شود و این کار باید انجام شود، دلیل قانع کننده‌ای دارد، ولی به دلیل ناآشنایی، نمی‌گذارد تا کار درست انجام پذیرد. ما دنبال هیجان هستیم به جای فرهنگ؛ ما گول هیجان را خورده‌ایم. می‌گویند آدم را برق بگیرد جو نگیرد! ما جو زده کار می‌کنیم ما فرهنگ و تبلیغات را قاطی کردیم.


رسا ـ یکی از مواردی که شاید بشود اشاره کرد، رسانه‌های انقلابی هستند. همین بچه حزب اللهی‌ها چرا مطالبه نمی‌کنند از شورای عالی انقلاب فرهنگی و مابقی سازمان‌ها؟ شاید به خاطر اینکه ما رسانه جدی نداریم.


بله همین طور است؛ اما در عین حال خیلی‌ها مطالبه می‌کنند. یک چیزی که در مملکت ما متاسفانه بد جا افتاده است می دانید چیست؟ ببینید! من با نقدهایم پدر سازمانی را در آوردم بعداً رئیس خود سازمان به من می‌گوید دقیقاً آن‌هایی که می‌گفتی درست بود ولی چرا با من برخورد کردی؟ چرا مدیریت مرا به خطر انداختی؟ چرا نیامدی با خودم مخفیانه در میان بگذاری؟ اگر این روند تو ادامه یابد که من باید بروم غاز بچرانم! خب به نظر شما در چنین نگاهی، دین و اخلاق و فرهنگ وجود دارد؟


به همین دلیل شما هرچقدر داد بزنی، یک روز فتیله‌ات را پایین می‌کشند. مثلاً شما بیا داد بزن خودتم که بکشی، در این مملکت، «فرهنگ» با «حکم» دارد حاکم می‌شود و تا زمانی که فرهنگ یک کشور در فضای بوروکراسی بخواهد رشد کند، این رشد سرطانی است.


یکی از آقایان رفته بود خدمت آقا گزارش داده بوده که آقا ما اینطوری کردیم و آنطوری کردیم و... آقا یک حرفی زد گفتم تو اگر مسلمان بودی باید می‌مردی! آقا گفته بود فلانی گزارش خوب می‌دهی اما تولید و خروجی کجاست؟

 

 


به رئیس یک سازمان فرهنگی گفتم شما بیست میلیارد بودجه سال گذشته داشتید تا آخر سال، هشتاد و پنج درصد این پول خرج بدنه سازمان شد. شام و ناهار و حقوق و حق مأموریت و حق جلسه و... ما بقی خرج بنر شد که فلان جا زدند! یک کتاب با این پول چاپ نشد یک فیلم ساخته نشد. تازه این بودجه و وضعیت جاری است. ببین چند درصد خرج روی بدنه‌اش است.


همین تشکیلاتی که با کلی هزینه عکس شهید را روی آب می‌اندازند و کارهایی از این دست؛ کدام جوان ما، عکس شهید را که روی آب برایش بیندازیم می‌گوید استغفرالله من دیگه بروم نماز بخوانم؟! کدام عکس شهید را که با هزینه‌های گزاف بنر کنیم جوانمان برمی گردد و آدم می‌شود؟ خود ما آدم نشدیم با این چیزها، حالا جوان‌های امروزمان با این‌ها هدایت شوند؟!


ما تبلیغ را با فرهنگ اشتباه گرفتیم. ما سر و صدا کردن را با فرهنگ اشتباه گرفتیم! ببین داری مرا به جاهای خطرناک می‌کشی!


رسا ـ من اصلاً اهل خطرم! یک نکته‌ای که همین جا مطرح می‌شود و جایش هم همین جاست، این است که در چنین موقعیتی و چنین فضایی فقدان آدم‌هایی مانند آوینی به چشم می‌آید.


چه اشاره خوبی کردی! آفرین! خوش به حالشان که دیگر نیستند. من آوینی را یک هفته قبل از شهادتش دیدم که اولین بار بود با او گپ می‌زدم در نماز جمعه آن هم بر حسب اتفاق. به او گفتم: خوش به حال تو رفتی زیر نظر فلان سازمان به شما می‌رسند دیگر. گفت: پدر آمرزیده چه می‌گویی؟

ما می‌خواهیم برویم فکه، روایت فتح را بسازیم من می‌روم ده جا ریش گرو می‌گذارم تا این جیپ لگن را به ما بدهند ما برویم منطقه بیاییم و این بچه‌های ما آنقدر بادمجان خوردند که گوشه لبانشان زخم شده! ما اینطور داریم کار می‌کنیم. یکی می‌گفت: بعضی جاها کار است امکانات نیست بعضی جاها کار نیست امکانات است. آوینی اگر امروز بود دق می‌کرد. شما فکر می‌کنید آن‌هایی که دنبال آوینی بودند الان شبیه آوینی هستند؟ شما یکی از آن‌ها را به من نشان دهید که بتوانم بگویم حرکات و وضع زندگی او مثل آوینی است.


رسا ـ واقعاً این سؤال برای نسل چوان خیلی جدی است که اگر آوینی بود الان رویکرد و مواجه‌اش با این فضا و این سیستم فشل چه بود؟


من آوینی زنده را سراغ دارم و می‌توانم اسم ببرم اما اسم نمی‌آورم. این‌ها آوینی روز هستند و آوینی بیست سال پیش نیستند و آوینی به روز شده‌اند و هیچ کس هم محل به ایشان نمی‌گذارد. در فقیرانه‌ترین وضع زندگی، دارند کار می‌کنند و کار ارزشی هم دارند می‌کنند. ببین حسن باقری را! امروز ما عکسش را با درجه ژنرالی می‌زنیم و او را «حسن باقری» می‌کنیم. اما واقعاً در زمان خودش چه کسی حسن باقری را می‌شناخت؟ حسن باقری خودش شد حسن باقری.

همت با خودش شد همت وگرنه کسی او را نمی‌شناخت. آوینی با کارش شد آوینی. آوینی کار می‌کرد که بشود آوینی. آنقدر این بشر مظلوم بود وقتی که می‌رفت پیش آقا، آقا به او می‌گوید: از آن دو نفر هم استفاده کنید. آوینی می‌گوید: آقا چه کسی؟ آقا می‌گوید: همانی که متن‌های شما را می‌نویسد. بعداً آوینی در یک جلسه‌ای گفت آقا آن دو نفر خود منم! اگر من بودم همان اول می‌گفتم آقا منم! داد هم می‌زدم. همه برنامه‌هایی که آوینی ساخت تا زمان شهید شدنش حتی یک نمونه اسم عوامل ندارد. الان یک برنامه پنج دقیقه‌ای شصت نفر عوامل دارد.

 


چند نفر با آوینی کار می‌کردند؟ بابا هیچ کسی آوینی را نمی‌شناخت و خیلی‌ها اشتباه می‌گرفتند ایشان را با کس دیگری. آوینی را با نوری‌زاد اشتباه می‌گرفتند. حتی وقتی آوینی شهید شد همه فکر کردند او شهید شده زیرا همیشه برنامه داشت در تلویزیون و روی بورس بود. اگر آوینی بود الان کار خودش را می‌کرد. امثال آوینی برای خودشان یک غار تنهایی دارند؛ اینطور آدم‌ها چون با خدا طرف حساب هستند نه با من و تو و مسئول جامعه حسابشان هم با خود اوست.


درست است که آثارشان در میان مردم منتشر می‌شود اما با خدا طرف حساب هستند. عین بچه‌های جنگ. بچه‌های جنگ وقتی تکه پاره می‌شدند با خدا طرف بودند نه منتظر حقوق از طرف دیگران. طرف حسابشان خدا بود.


یک بار من رفتم گیلان غرب با یکی از این قدیمی‌های جنگ داشتیم داخل شهر می رفتیم؛ گیلان غرب شهر کوچکی است که تنها شهر جنگی هم است که آواره جنگی نداشت. عراق با خمپاره شصت این شهر را می‌زد اما مردم داخلش زندگی می‌کردند. داشتیم می‌رفتیم کنار خیابان این عمله‌هایی که می‌نشینند اگر کسی کار ساختمانی داشت بدوند بروند؛ خیلی جالب بود که ماله و تیشه و... را داخل چفیه گذاشته بودند.

دیدیم همه این‌ها جانباز هستند. کارت جانبازی‌شان را نشان دادند. الان همین داود آبادی جانباز است و پدر بنیاد جانبازان را در آورده که باید ماشین بدهید فلان بدهید! اما آن‌ها عمله بودند. تا آخر جنگ هم در منطقه بودند که شهید هم شدند و آخ هم نگفتند. مشکل ما این است دیگر. آیا ما حاضر هستیم به اندازه آن‌ها بگذریم برای انقلاب؟ الان کسی که یک سوم سن من است مدیر است. حقوقی که او دارد می‌گیرد درآمد یک سال من است.

یعنی من که هرچی می‌گیرم یکسال جمع کنم می‌شود یک ماه حقوق فلانی. آنقدر هم ریش دارد و آنقدر هم شیک و تر و تمیز است که امثال ماها را حزب اللهی و ارزشی نمی‌داند چون جزء خودشان و طیفشان و باندشان نیستیم. طرف در یک سازمان دولتی ماشین چهارصد و پنجاه میلیونی زیر پای او است. از او چه توقعی داری؟


رسا ـ من هرگز از اینها توقعی نداشته و ندارم. آن‌ها را خوب می‌شناسم؛ بگذریم. رییس! چاره چیست؟


هیچ، کار خودتان را بکنید.


رسا ـ من نگران این نسلی هستم که دارند ما و شما را می‌بینند.


اتفاقاً این نسل خیلی عالم و آگاه هستند و کف روی آب را پس می‌زنند، حواست باشد.


رسا ـ حواسم هست و با تو موافقم که عاقل هستند اما سؤال‌های جدی هم برای ایشان پیش می‌آید.


این کارها که در نهادهای به اصلاح فرهنگی می‌بینیم فرهنگ نیست؛ این‌ها رقاصی است و اداء و اطوار. این نسل، این‌ها را پس می‌زند و راه خود را از وسط این داستان‌ها پیدا می‌کند. نسل آگاه و شجاع و جسوری داریم که فریب نمی‌خورد. هزار جور هم که زور بزنند و فریب دهند آن‌چنان قشنگ پس می‌زنند و وقتش هم که برسد یک پس گردنی بهشان می‌زنند! یک پس گردنی فرهنگی و اجتماعی.


فرهنگ یعنی همین؛ هزار چهارصد سال همه دست به دست هم دادند اسم امام حسین(ع) نباشد، شد؟ عَلَم امام حسین(ع) بعد از هزار و چهار صد سال بالا است. چیز عجیبی نیست. بگذار حالا هی ریا کنند و دروغ بگویند و... از خون شهدا و بیت المال نان در بیاورند؛ به قول آغاسی:


«جنگ زد نعره ولی پنجره‌ها را بستید      به غنایم که رسیدیم به ما پیوستید»


راست می‌گوید. یک بار من یک مطلبی زده بودم خیلی دلم را سوزاند؛ مطلبی که خودم زده بودم. مادر شهیدان «ولی زاده» یک پیززنی که شوهر و سه بچه او شهید شدند... متأهل هستی؟


رسا ـ بله.



بچه‌هایش نوبت به نوبت شهید شدند. پسر چهارم می‌گفت: یک بار از منطقه زنگ زدم به مادرم؛ گفت: بگو چه کسی شهید شده؟ گفتم رضای ما هم شهید شد. گفتم: چه می‌گویی مامان؟ من الان بلند می‌شوم می‌آیم تهران برای تشیع جنازه. گفت: نه، نه از جبهه تکان نخوری من خودم او را تشیع می‌کنم. یکم فروردین نود و یک این مادر فوت کرد.

 

هیچ مسئول ممکلتی زیر جنازه‌اش را نگرفت! هیچ مسئول مملکتی برای او پیغام نداد! هیچ مسئول مملکتی درجه جانبازی یا شهیدی برای این مادر نداد. من داوود آبادی الان جانباز هستم اگر بمیرم می‌گویند جانباز شهید فلان... چه می‌کنند با داوود آبادی! اما سه بچه و شوهر او شهید شدند و همه را او به میدان فرستاده است، ولی اینقدر غریب و گمنام! جایگاه او در جامعه ما کجاست؟ در فرهنگ ما جایگاه او کجاست؟ جدی می‌گویم.

 

می‌دانی اعتقاد من چیست؟ آنقدر از این مادرها هستند. اگر یک روز خواستی فرهنگ را درست کنی این مادر شهدا را بگذار رئیس سازمان؛ می‌دانی چرا؟ چون هم سازمان برکت بگیرد و هم آن رییس محترم خجالت بکشد و حیا کند که با مال بیت المال بازی نکند و مجبور شود هر روز به این مادر سلام کند.


ما یک رفیقی داشتیم شش بچه داشت بلند شده بود آمده بود جبهه هر روز از وسط میدان مین جیم می‌شد می‌رفت زنگ می‌زد خانه. یکبار بهش گفتم: مگر نبریدی و مگر برای خدا نیامدی جبهه؟ گفت: بله من بریدم. گفتم خوب پس چرا مدام تلفن می‌زنی؟ گفت خوب بچه سه چهار ساله که این چیزها حالیش نمی‌شود. او که از من نبریده است، من می‌روم پای تلفن یک حالی می‌کند که یک بابایی دارد گفتم: برو بابا این اداء و اطوارها چیست؟ کمی برای خدا کار کن! خندید گفت: حمید جان صبر کن بابا شوی به تو می‌گویم. چند روز بعد آرپی‌جی به کمر او خورد و شهید شد.


تیرماه سال شصت و پنج رفتم خانه ایشان. مستأجر بود بدترین جای جنوب شهر تهران. زن او با شش بچه نشسته بود فقط برگشت گفت: چرا حسین، من را با شش بچه گذاشت رفت؟ شش بچه که هر لحظه منتظر جنازه بابایشان هستند که بیاید؛ که آمد. اما جایگاه او در فضای فرهنگی جامعه ما الآن کجاست؟


رسا ـ آقای داوود آبادی شما هم در فضای ادبیات جنگ ما حضور داشتید هم تجربه حضور سینمایی. حضور به یادماندنی شما در «قلاده‌های طلا» خیلی به من چسبید.


ادبیاتی که دغدغه انقلاب و جنگ و... دارد با همین ماهیتی که شما گفتید؛ فضای ادبیات ما در این جنس و فضای سینمای ما در این جنس از هنر الان کجاست و چگونه؟ کدام سمت دارد می‌رود؟ چکاره هستیم این وسط؟


می‌دانی اسم کشور ژاپن چیست؟ مجمع الجزایر ژاپن؛ هزار و خورده‌ای جزیره است. ما الان داریم جزیره‌ای کار می‌کنیم. داوود آبادی برای خودش آقای فلانی برای خودش. حالا به قول شما کسی که بیاید این جزایر را یکی کند من بعید می‌دانم. من در جزیره موفق‌تر هستم، احساس اطمینان بیشتری می‌کنم تا اینکه بخواهم بروم وسط شهر بنشینم با خیلی‌ها همنشین شوم؛ متاسفانه وضعیت امروز ما این شده است. فیلم‌سازان ما اگر بتوانند دستشان به یک سازمان و ارگانی برسد یک تکه از بودجه آن را بکنند و یکی فیلمی بسازند هنر کرده‌اند!


رسا ـ چطور طیف مقابل این رفتارها را دارد؟ مثلاً یک موقعیتی پیش می‌آید مثل همین جریان فتنه؛ نود تا شعر درباره خانم ندا آقا سلطان توسط شاعران آن طیف سروده و منتشر می‌شود.


می‌دانی چرا؟ آن طرفی‌ها یک تز قشنگی دارند همیشه خودشان را در اقلیت می‌دانند. این تز می‌دانی برای کیست؟ برای اسرائیل. دو میلیون آدم در فلسطین پدر دنیا را در آورده‌اند هیچ وقت نمی‌گذارند این مظلومیت از بین برود و همیشه می‌گویند ما این هستیم و این احساس «اقلیت» بودن باعث می‌شود که همیشه برای گرفتن حق خودشان تلاش کنند. اسرائیل همیشه حالت دفاعی خود را دارد و می‌گوید ما زیر آتش هستیم؛ در حالی که هزار برابر فلسطین بمب ریخته است.

اصلاح طلب‌ها همیشه این را دارند و همیشه اقلیت بودن را نشان می‌دهند. می‌دانی چرا؟ چون ما هر زمان احساس اکثریت کردیم می‌گوییم این فلانی هست آن فلانی هست و دارند کار می‌کنند و همه به هوای «فلانی» کنار می‌کشیم.


رسا ـ این اقلیت بودن خودش یک انسجام می‌آورد.


دقیقاً! باعث انسجام می‌شود. می‌دانی این اقلیت‌ها از کجا شروع شد؟ سال شصت و هشت بعد از فوت امام(ره) سعید حجاریان چهارشنبه‌ها یک جلسه‌ای در خانه‌اش می‌گذاشت، «تحکیم وحدت»، «نهضت آزادی»، عبدالکریم سروش و... بودند؛ این‌ها خیلی‌هایشان با هم دشمن خونی بودند؛ او این‌ها را آورد زیر سقف خانه‌اش؛ شد اصلاح طلب، شد جنبش سبز. جمعشان کرد زیر یک سقف و گفت که ببینید شما در اقلیت هستید و ما هم در اقلیت هستیم. این اقلیت اقلیت را مدام چسباند تا محکم شد.

اما ما اکثریت اکثریت کردیم و مدام پخش شدیم و رها شدیم در بیابان. شما این آب پاش‌ها که سر شلنگ‌ها می‌بندند را دیدی؟ با یک سر سوزنی آب می‌پاشد و همه چیز را داغان می‌کند اما شیر آب را که باز کنید در بیابان پخش و بخار می‌شود و می‌رود اما با اقلیت می‌زنند همه چیز را داغان می‌کنند.


رسا ـ در این میان و در فضای فرهنگی جامعه نباید از نقش مهم و مؤثر حوزه‌های علمیه هم غافل ماند که می‌تواند حضوری جدی و اثرگذار داشته باشد.


بله؛ حوزه هم در همه این عرصه‌ها و در همه این افت و خیزها که گفتیم می‌تواند نقش مثبت و منفی داشته باشد و باید این نقش و کم و کیفش را تحلیل کرد و دید آیا حوزه‌های علمیه و علمای ما به این وظیفه به خوبی و آنچنان که باید و شاید عمل کرده‌اند یا خیر.


رسا ـ بسیار خب؛ خیلی ممنونم جناب داوود آبادی عزیز! لذت بردم از هم صحبتی صمیمیانه و صریح و نقادانه شما!


من هم از شما ممنونم.

 

گفت‌وگو از: محمدرضا محقق

 

/1327/401/ر

ارسال نظرات