مذاکره، درس عاشورا؛ آری یا خیر؟!
یکی از مهمترین مسائل در عرصه سیاسی کشور ما در چند ساله اخیر که در ادبیات سیاسی نیز بسیار تاثیر گذاشته است، موضوع مذاکرات هستهای است. این موضوع از جهات مختلف سیاسی، اقتصادی، حقوقی و روابط بینالملل جای بررسی و تحلیل دارد. یکی از عرصههای مهم تاثیرگذاری این مباحث که کمتر به آن توجه شده است، مباحث اجتماعی است. منظور تاثیر کلانی است که این موضوعات بر عرصه فرهنگ عمومی و ادبیات جامعه میگذارد. از این جهت میتوانیم به ادبیات دینی جامعه توجه کنیم.
نگاه مذاکرهای بر عاشورا
بر این اساس مذاکرات اثرات خود را بر ادبیات دینی نشان داد؛ آنجا که در گفتوگو از درسها و عبرتهای سیاسی عاشورا از این موضوع سخن به میان آورده شد که یکی از درسهای عاشورا مذاکره است! یعنی طرفداران گفتمان مذاکره در عرصه سیاسی کشور، مستندی دینی از عاشورا برای خود بیان کردند. این برداشت موافقان و مخالفانی داشت.
موافقان این برداشت برای توجیه دیپلماسی مذاکره در عرصۀ بین الملی، درس کربلا و واقعۀ عاشورا را مذاکره میدانند. از نظر این افراد درس کربلا درس تعامل سازنده و مذاکره در چارچوب منطق و موازین است. این افراد در اثبات مدعای خود ملاقات امام حسین(ع) با عمر سعد در شب تاسوعا را مذاکره امام حسین(ع) با عمر سعد نامیدند. افزون بر این امام علیه السلام در طول مسیر مدینه تا کربلا و همچنین در شب و روز عاشورا دیدارها و سخنرانیهای متعددی با طرف مقابل خود داشتند. از دید این افراد این اقدامات امام علیه السلام در راستای تعامل با دشمن مخالف و جایگزین کردن مذاکره و گفتوگو به جای جنگ و خشونت برای حل اختلافات و نزاعهاست.
البته این دیدگاه با نظرات مخالف بسیار زیادی مواجه شد و طرفداران این نظریه به کجفهمی و تحریف تاریخ و سوء استفاده از تاریخ معصومین علیهم السلام برای اهداف و اغراض حزبی و سیاسی متهم شدند؛ به طوری که طرفداران این نظریه دیگر از این موضوع سخن نگفتند.
این افراد درس عاشورا را حماسه و عزت میدانند نه مذاکره؛ درس عاشورا پیمان با خدا و توکل بر اوست نه گفتوگو با کدخدا و چشمبستن بر اجازه او؛ درس عاشورا حفظ عزت است با ایمان و اعتماد به خدایی که همه چیز در دست اراده و قدرت اوست نه گره زدن آب خوردن به گفتوگو و مذاکره با دشمنان دین خدا؛ به ویژه که امام حسین علیه السلام هیچ گاه گفتوگوها و به اصطلاح نظر گروه اول، مذاکراتش را به آب خوردن گره نزد و با لب تشنه با دنیای فانی وداع کرد، در حالی که با خدای خود گفتوگو میکرد و به رضای او راضی بود.
از دید این افراد نیز امام حسین علیه السلام در عاشوار با مخالفانش گفتوگو کرد ولی نه برای مذاکره؛ بلکه برای اتمام حجت با دشمنان از طریق پند و نصیحت. این گفتوگوها از موضع قدرت و با هدف تاثیرگذاری بر دشمن بوده است نه از موضع پذیرش و به رسمیت شناختن دشمن.
در تبیین این امر باید به جملات نورانی امام حسین علیه السلام رجوع نمود تا مشخص شود رویکرد امام حسین علیه السلام دقیقا حماسهمحور است نه مذاکره با شخصی لعین و فاسق همچون یزید. امام حسین(ع) با تأکید فراوان به «شهادت» به عنوان یکی از مهمترین شاخصههای حماسه آفرینی میفرماید: «انی لا اری الموت الا سعاده و لاالحیوه مع الظالمین الابرما؛ من مردن را برای خودم سعادت، و زندگی با ستمگران را موجب ملامت میبینم.»
همچنین آن حضرت در جایی دیگر فرمود: اولین و بزرگترین منکر جهان اسلام خود یزید است! کسی که به کتاب خدا توجه نکند و عدالت را بپا ندارد و حقوق جامعه را نپردازد و به آموزههای دین وفادار نباشد ستمگر است.[1]
لذا رویکرد امام در برابر بزرگترین منکر جهان اسلام حماسه و مبارزه طلبی است نه به زعم برخی مذاکره و تعامل سازنده! زیرا مفاسد فراوان یزید مذاکره و تعامل سازنده را بیمعنا میسازد و فرمایشات امام تنها انتخاب مرگ و شهادت و اجتناب از پذیرش ذلت را مطرح میسازد.
در تقبیح ادعای مذاکرهمحوری در کربلا باید گفت حضرت، مذاکره با ستمگر را برای کیان جامعه و دین، نه تنها مفید نمیدید، بلکه آن را به شدت مضر برشمرد؛ لذا در برابر تهدیدات علیه دین و جامعه، مبارزه را برگزید. به همین دلیل حضرت درباره یزید در استدلال به این که چرا بیعت نمیکند میفرماید: حیات دینی و معنوی با حاکم ستمگر دیگر جائی ندارد: «علی الاسلام السلام، اذا قد بلیت الأمه براع مثل یزید»[2]؛ اگر مردم گرفتار حاکمی مانند یزید شوند پس باید فاتحه اسلام را خواند؛ لذا کربلا عرصۀ مبارزه و حماسه است و نه مذاکره یا تعامل سازنده و زمانی که کیان اسلام آنچنان در معرض نابودی کامل قرار میگیرد، باید فاتحۀ اسلام را خواند! دیپلماسی مذاکره و تعبیر نادرست تعامل سازنده در این وضعیت، بیمعناست همانگونه که رفتار و گفتار امام حسین علیه السلام نیز موید این مدعاست. در واقع عاشورا به ما میفهماند خط قرمز مذاکره با دشمن در خطر افتادن کیان و نظام ارزشی جامعه اسلامی است که اگر چنین شود باید میز مذاکره را ترک کرد.
امتداد عاشورا
در این بین برخی معتقدند اساسا واقعه عاشورا، تنها چیزی که نداشت، مذاکره بود؛ زیرا مذاکره و تعامل در کربلا، اصلا معنا نداشت. بلکه صفآرایی تمام قد، بین لشکر حق و باطل بود. این صفآرایی بین حق و باطل همواره در طول تاریخ ادامه داشت تا به امروز. البته مصادیق آن تغییر میکنند. امام صادق علیه السلام در روایتی به زیبایی عاشورا و بعد از آن را در مصاف حق و باطل به خوبی ترسیم میکند و در این خصوص میفرماید:
إِنَّا وَ آلُ أَبِي سُفْيَانَ أَهْلُ بَيْتَيْنِ تَعَادَيْنَا فِي اللَّهِ قُلْنَا صَدَقَ اللَّهُ وَ قَالُوا كَذَبَ اللَّهُ قَاتَلَ أَبُو سُفْيَانَ رَسُولَ اللَّهِ وَ قَاتَلَ مُعَاوِيَةُ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَ قَاتَلَ يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ وَ السُّفْيَانِيُ يُقَاتِلُ الْقَائِم[3]؛ ما و خاندان ابوسفیان، دو خانواده هستیم که به جهت خداوند با یکدیگر دشمنی کردیم. ما خداوند را تصدیق کردیم و آنها تکذیبش کردند. ابوسفیان با پیامبر(ص) جنگید و معاویه با علی بن ابیطالب عليه السلام و یزید با حسین بن علی عليه السلام. سفیانی نیز با قائم عليه السلام خواهد جنگید.
بر این جنگ بین حق و باطل بین اسلام اهل بیت و اسلام بنی امیه، قدمتی به درازای تاریخ اسلام، دارد. بنی امیه به عنوان نماد جبهه باطل و نفاق داخلی در میان امت اسلام از یک طرف، و از طرف دیگر، اسلام اهل بیت به عنوان نماد جبهه حق، از ابتدای اسلام با یکدیگر در حال ستیز و نزاع بودند و این درگیری به معنای مذاکره نبوده و نخواهد بود، بلکه منشاء این نزاع سر اعتلای کلمه الله هی العلیاء(تَعَادَيْنَا فِي اللَّهِ)، بوده است و نه تعامل و مذاکره.
امروزه این نزاع بین ایران اسلام و غرب به سرکردگی شیطان بزرگ، آمریکا به خوبی ملموس است. از این رو مقام معظم رهبری بارها به زبانها و گفتارهای مختلف بیان کردهاند که نزاع ما و آمریکا، نزاعی ایدئولوژیک و بر اساس نظام ارزشها و باورهاست و فقط به امور سیاسی محدود نمیشود که با گفتوگو و مذاکره حل شود.
در این رویکرد در کربلا، مذاکره که هیچ، اماننامه هم، جایی نداشت؛ حتی وقتی مستکبرین زمان چون شمر، عباس بن علی را مخاطب قرار میدهند، بیاذن ولی امر خویش، به شمر نگاه هم نمیکند و آنگاه هم که امام حسین به عباس اذن میدهند که جوابش را بده هر چند فاسق باشد :أَجِیبُوهُ وَ إِنْ کَانَ فَاسِقاً[4] و وقتی شمر، برای علمدار کربلا امان نامه میآورد، حضرت عباس(ع) که کانون غیرت، حمیت و وفاداری است، بر شمر بانگ میزند و میفرماید: لَعَنَکَ اللَّهُ وَ لَعَنَ أَمَانَکَ أَ تُؤْمِنُنَا وَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ لَا أَمَانَ لَهُ[5]؛ بریده باد دستان تو و لعنت خدا بر تو و امان نامه تو ای دشمن خدا، ما را فرمان میدهی که از یاری برادر و مولایمان حسین(ع) دست برداریم و سر در طاعت ملعونان و ناپاکان درآوریم آیا ما را امان میدهی ولی برای فرزند رسول خدا(ص) امانی نیست؟ عباس بن علی، چنان با قاطعیت سخن میگوید، که دشمن ناامیدانه، به خیمه خویش، باز میگردد.
آنچه گفتیم حاصل دو رویکرد به جایگاه بحث مذاکره در چارچوب مفهومی و موضوعی عاشورا بود. برای فهم بهتر مطلب و همچنین جمعبندی مطالب چند نکته را مرور میکنیم:
1. حاصل نقل این دو نظر این نیست که مذاکره در اسلام جایز نیست و همواره باید با دشمن جنگید و اساسا ابزاری به عنوان دیپلماسی در دین وجود ندارد؛ بلکه سخن در این است که آیا درست است اولا پیام عاشورا را مذاکره بدانیم و سپس مذاکره را به نوعی تعریف و ترسیم کنیم که ابعاد حماسی حادثه عاشورا را به حاشیه براند؟!
2. قطعا در بررسی سیره اهل بیت علیهم السلام هم جنگ وجود دارد و هم صلح. رسول الله(ص) در بدر و احد و خندق و خیبر جنگید و البته در حدیبیه صلح کرد. سخن در این است که نباید پیام دین را کلا مذاکره دانست و فراموش کرد که هر مذاکره و گفتوگویی در منطق گفتمان اسلامی در ذیل عنوان دیگری تعریف شود که میتوان آن عنوان را حفظ عزت در پناه توکل به خدا دانست نه چشم دوختن و امید بستن به دست و دهان کدخدا و فراموش کردن عزت جامعه اسلامی.
عاشورا درس مذاکره است ولی مذاکره از موضع حق و حقیقت و در صدد تسلیم کردن دشمن نه از موضع ضعف یا پذیرش دشمن یا خوشبین بودن به دشمن و اعتماد بر او. دشمن را کدخدا نمیداند بلکه اتکالش بر خداست. از این جهت امام علیه السلام به ما میآموزد چگونه مذاکره کنیم؛ از جایگاه عزت و اعتماد کامل به داشتهها و باورهایمان.
3. اساسا مقایسه و سنجش عاشورا با موضوع مذاکره صحیح نیست. در واقع خروج مذاکره، از موضوعات و معارف کربلا، خروج تخصصی است نه تخصیصی. عاشورا را نمیتوان با موضوعی مانند مذاکره سنجید یا دقیقتر اینکه بحث مذاکره در اولویت مفاهیم و عبرتهای عاشورا نیست. چنانکه جنگ در اولویت چارچوب مفهومی عاشورا نیست. هر چند عاشورا محل جنگ بود و چه بسا بتوان از سیره نظامی امام حسین علیه السلام در کربلا سخن گفت ولی عاشورا بیش از آنکه جنگ باشد عرصه حماسه و عرفان است. در واقع برای تحلیل عاشورا، جنگ متغیر کاملی نیست که همه ابعاد و جنبههای عاشورا را بیان کند.
در واقع مذاکره در عرصه معارف کربلا هدف نیست بلکه ابزاری است که به فراخور حال از آن استفاده میشود. مذاکره هیچ اصالت و موضوعیتی ندارد و اساسا امام علیه السلام در شان مذاکره نیست ولی البته مذاکره یک ابزار است که امام علیه السلام به فراخور حال از آن استفاده خواهد کرد. اساسا امام مذاکره کننده نیست او حجت خداست ولی اگر مذاکره بکند از منصب امامت و برای تحقق اهداف امامت مذاکره میکند نه برای دریافت آب.
975/703/ر