در گفتوگو با پژوهشگر حوزه فقه و علوم سیاسی مطرح شد؛
انقلاب اسلامی و تجربه روشنفکری
حجت الاسلام مهدوی زادگان گفت: انقلاب اسلامی باعث تحولات معرفتی درجریان روشنفکری شد و ما تحول از چپ روشنفکری به روشنفکری لیبرال را شاهد بودیم.
به گزارش خبرگزاری رسا، انقلاب اسلامی ایران در طول چهل سال حاکمیت خود، با تجربههای مختلفی در حیطههای مختلف نظری و عملی مواجه بوده است. علیرغم همه دشمنیهایی که از سوی غرب شاهد بوده ایم، اما میتوان گفت، انقلاب اسلامی تجربهای است که طی آن دین که سالیان سال از عرصه اجتماعی کنار گذاشته شده بود، دوباره به متن اجتماع باز گشت.
یکی از تجربههایی که انقلاب اسلامی با آن مواجه شد و پیروزی انقلاب باعث شد، این مواجهه شکل جدیدی به خود بگیرد موضوع روشنفکری است. روشنفکری قبل و بعد از سال ۵۷، با هم متفاوت است و با انقلاب اسلامی صورت جدیدی یافت. در گفتگو با حجت الاسلام داود مهدوی زادگان به بررسی نسبت انقلاب اسلامی و موضوع روشنفکری پرداختیم که در ادامه میخوانید؛
*در ابتدا و در مقدمه بحث خوب است در این موضوع کمی گفتگو کنیم که پیروزی انقلاب اسلامی باعث شد ما تجربه جدیدی را برای جهان به منصه ظهور برسانیم و این تجربه در حیطههای مختلف خود را نمایان ساخت. به نظر شما انقلاب اسلامی چه نوع تجربهای را به رخ جهان کشید و آنها چه نوع مواجههای با انقلاب اسلامی یافتند؟
اولاً یک بحث کلی در مورد تجربه انقلاب داریم که به اعتقاد بنده انقلاب اسلامی از آن جنس تحولات اجتماعی–سیاسی بود که به طور جد تجربیات عظیمی را برای ما پدید آورد و دستاورد گرانبهایی از این جهت بود که ما خیلی چیزها را با انقلاب اسلامی تجربه کردیم. دامنه و گسترش تجربه انقلاب هم خیلی وسیع است.
تجربه انقلاب اسلامی اختصاص به طرفداران انقلاب هم ندارد؛ بلکه حتی کسانی که انقلاب را قبول ندارند هم انقلاب اسلامی را تجربه میکنند. هر کس باید نسبت خود را با انقلاب مشخص کند. عمق تجربه انقلاب به آن سوی جهان نیز میرسد و آمریکاییها هم انقلاب اسلامی را تجربه میکنند.
ما قدرت مذهب و روحانیت را با انقلاب اسلامی تجربه کردیم. در دنیای امروز که مذهب به حاشیه رفته است، به یک باره انقلاب اسلامی، قدرت مذهب را احیا کرد و غرب که قرن هاست این قدرت را ندارد، با این اتفاق مواجه میشود و آن را تجربه میکند.
وقتی فوکو در دوران انقلاب به ایران آمد، قدرت روحانیت را تجربه کرد و با برخی از آنها نیز گفتگو کرد. اینها چیزهایی نبوده که در گذشته به آنها توجه بشود.
اگر بخواهیم تجربه انقلاب اسلامی را با مشروطیت مقایسه کنیم، تصور من این است که تجربه انقلاب در نسبت با مشروطیت خیلی وسیعتر و گستردهتر است.
ملت ایران دریافتن خود و جدی گرفتن خود را با انقلاب اسلامی تجربه کرد نه با مشروطیت. اگر بپرسیم مردم چه زمان خود را جدی گرفتند، این با انقلاب اسلامی اتفاق افتاد. پیام مشروطیت به عموم مردم نرسید که بخواهند خود را جدی بگیرند. اما در انقلاب اسلامی این جدی گرفتن لمس شد.
ما در گذشته، چون خود را جدی نمیگرفتیم برایمان مهم هم نبود که تحت حمایت روسیه باشیم یا انگلیس. مردم با انقلاب اسلامی خود را جدی گرفتند، این وضعیت را مشروطیت نداشت و این حسن القا نشد که مردم خود را جدی بگیرند.
در مشروطه آن آگاهی به مردم منتقل نشد که خود را جدی بگیرند. در آن زمان بحث آزادی و حق تعیین سرنوشت و ... مطرح بود، اما اینها پیامهای سطحی بود و باطنی نداشت، چون مردم در اثر این پیامها خود را جدی نگرفتند. وقتی جامعهای خود را جدی بگیرد، حق تعیین سرنوشت برایش مهم میشود و به همه چیز از جمله توافقات و قراردادها حساس میشود.
اما با انقلاب اسلامی ملت خود را جدی گرفتند و، چون این اتفاق افتاد، ما پرسشگر شدیم. ما چه از خود و چه از دیگری پرسش میکنیم. با انقلاب اسلامی وجه پرسشگری مردم شکل گرفت. در این چهل ساله این وجه پرسشگری نه تنها کم نشد بلکه تشدید هم شده است.
روحیه پرسش گری در ملت ما روحیهای فزاینده است و بخاطر اینکه که ملت خود را جدی گرفته است و این با انقلاب اسلامی شکل گرفت.
اگر بخواهیم همین موضوع را یک آسیب شناسی کنیم میتوان گفت الان روندها و فعالیتهایی وجود دارد که میخواهد وجه پرسشگری را به نوعی از ملت بگیرد. فضای مجازی چنین نقشی را ایفا میکند که به شیوه ریختن انبوه اطلاعات، مخاطب را خلع سلاح میکند. فضای مجازی امروز ما نوعی استحمار است. ما استثمار را در عالم خارج داریم، ولی استحمار در فضای مجازی صورت میگیرد. ذهنها را آنچنان مشوش میکنند که آن وجه پرسشگری از ما سلب شود.
*تجربه انقلاب اسلامی را در عرصههای مختلف میتوان مطرح کرد که یکی از آنها مسئله روشنفکری است. مردم ایران روشنفکری را با انقلاب اسلامی تجربه کرد. روشنفکری در گذشته در محفلهای خاص و پاتوقهای خاصی بودند و پیوندی با مردم نداشتند. از آن سو مردم هم اینها را تجربه نکرده بودند. اما با انقلاب اسلامی مسئله روشنفکری وجه جدیدی یافت، چه نوع صورتبندی در مورد روشنفکری و نسبت آن با انقلاب اسلامی میتوان ارائه داد؟
مردم پس از انقلاب اسلامی، روشنفکری را تجربه کردند. پیش از انقلاب چنین تجربهای وجود نداشت. ساحتهای روشنفکری یا رویههای دیگر روشنفکری را هم ما بعد از انقلاب تجربه کردیم.
جریان روشنفکری پیش از انقلاب، یک جریان چپ بود و خیلی شعارهای تندی را مطرح میکردند. بسیاری از شعارهای ضدامپریالیستی را قبل از انقلاب توسط آنها میشنیدیم. اما ما بعد از انقلاب هم باطن شعارهای آنها را فهمیدیم و هم رویه دیگر روشنفکری را تجربه کردیم. بعد از انقلاب بسیاری از شعارهای اینها رنگ باخت و اثری نداشت. آنها مواضع ضدسرمایه داری و ضد امپریالیستی و دفاع از محرومین و... داشتند، اما بعد از انقلاب دیگر از این حرفها سخنی به میان نبود. روشنفکری در طبقه متوسط شهری خلاصه شد. شعارها و آرمانهای روشنفکری، زندگی شهری بود و دیگر از شعارهای قبل از انقلاب خبری نبود.
رویه دیگر روشنفکری که روشنفکری لیبرال است، قبل از انقلاب برجسته نبود و حتی آثار آنها هم زیاد نبود. بعد از انقلاب اینها به یک باره برجسته شدند.
بسیاری از افرادی که ژست ضد سرمایه داری داشتند الان به شدت مدافع سرمایه داری اند و آمال و آرزوهای آنها این بود که مقیم آمریکا شوند و عدهای از آنها هم مقیم آمریکا شدند. مفهوم چپ آمریکایی، خیلی برای ما واضح است، چون آن را تجربه کردیم. این یک واقعیت است و ما یک چپ آمریکایی هم داریم. روشنفکریای که اینهمه ضد استبداد حرف میزد و سخنرانی میکرد، بعد از انقلاب حامی شاه شد. عباس میلانی که کتاب معمای هویدا یا نگاهی به شاه را مینویسد از این دست است.
ما یک تحول از چپ روشنفکری به راست روشنفکری را شاهد بودیم. روشنفکری مارکسیستی به روشنفکری لیبرال تبدیل شد و این پاسخی به وقوع انقلاب بود
حرف بنده این است که یک اتفاقی در انقلاب اسلامی افتاد که بر جریان روشنفکری تاثیر گذاشت و باعث شد تحولات معرفتی در جریان روشنفکری رخ دهد. ما یک تحول از چپ روشنفکری به راست روشنفکری را شاهد بودیم. روشنفکری مارکسیستی به روشنفکری لیبرال تبدیل شد و این پاسخی به وقوع انقلاب بود.
انقلاب اسلامی آن شعارهایی که چپ روشنفکری مطرح میکرد را از آنها گرفت و یک امر بالاتری را مطرح کرد که آن شعارها را در خودش داشت. بازرگان میگفت «ما باران میخواستیم، اما سیل آمد» یک دفعه انقلابی حادث شد که حرفهایی خیلی برتر از حرفهای روشنفکران زد.
انقلاب وجه انتقادی روشنفکران را از آنها گرفت و آنها منفعل شدند؛ لذا مجبور شدند رویکردها و پروژههای جدیدی را شکل دهند. مثلا روشنفکری دینی اساساً پدیدهای مربوط به بعد از انقلاب است. روشنفکری اصلاً پیش از انقلاب احساس نمیکرد که به چیزی به نام روشنفکری دینی نیاز باشد. تصور آنها این بود که مذهب را کنار زده اند و همه نهادهای مدنی را عرفی کردند، روحانیت را به حاشیه بردند و دیگر احساس نمیکردند که به جریان روشنفکری دینی نیاز داشته باشند.
اکبر گنجی در نشریه راه نو گفتگوهایی دارد که یکی از آنها با باقر پرهام است. پرهام به عنوان یک روشنفکر لائیک با گرایشهای مارکسیستی، میگوید جریان روشنفکری دینی و سکولار باید با هم متحد شوند و با هم همکاری کنند تا مشکلات را از سر راه برداریم. گنجی به او میگوید که شما قبل از انقلاب جریان روشنفکری دینی را تحویل نمیگرفتید میگوید بله درست است آن موقع اینگونه بود، ولی الان نباید در مورد گذشته صحبت کنیم.
شکل گیری روشنفکری دینی بعد از انقلاب از سر انفعال روشنفکران بود که وقتی دیدند، دین به عرصه آمده، روشنفکری خود را به دین چسباند تا بتواند خود را احیا کند. در واقع به نوعی رنگ عوض کرد
لذا ما تجربهای از روشنفکری دینی را به دست آوردیم که برای قبل از انقلاب نبود. شکل گیری روشنفکری دینی بعد از انقلاب از سر انفعال روشنفکران بود که وقتی دیدند، دین به عرصه آمده، روشنفکری خود را به دین چسباند تا بتواند خود را احیا کند. در واقع به نوعی رنگ عوض کرد.
روشنفکری خیلی مایل است خود را به عنوان یک جریان معرفی کند، اما ما بعد از انقلاب پروژه روشنفکری را تجربه کردیم. پروژه ابتدا و انتهایی دارد. پروژه بودن روشنفکری، بعد از انقلاب رخ داد که همان روشنفکری دینی است. به اعتقاد من روشنفکری دینی جریان نیست بلکه یک پروژه است.
با مشروطیت، روشنفکری گفتمان مسلط شد. حرفها و ادبیات همان حرفهای روشنفکری بود. گفتمان حاکم و مسلط، روشنفکری بود. انقلابی اتفاق افتاد که گفتمان روشنفکری را از ساخت سیاسی جامعه کنار زد و آن را از رسمیت انداخت. طبیعی است که روشنفکری به فکر میافتد تا خود را بازیابد لذا پروژههایی را ترسیم میکند. یکی از این پروژهها روشنفکری دینی است.
در این حوزه خیلی مجبور شدند کار کنند. اگر مجله کیان را نگاه کنید، در هر شماره یک نظریه مطرح میشود. در یک شماره نظریه قبض و بسط مطرح میشود، بعد نظریه ذاتی و عرضی و بعد نظریه صراطهای مستقیم که هر کدام یک نظریه است. فاصله طرح این نظریات به شش ماه هم نمیرسد. در حالی که نظریهها حداقل ۲۰ سال اعتبار دارد. اما روشنفکری دینی در ایران به فاصله چند ماه نظریات جدیدی را مطرح میکند به این خاطر که انقلاب اسلامی، آنچنان قدرت دارد که روشنفکری برای به انفعال کشاندن گفتمان انقلابی و از صحنه خارج کردن آن باید خیلی کار کند.
شدت ترجمه آثار غربی بعد از انقلاب قابل مقایسه با قبل از انقلاب نیست. پیش از انقلاب جریان روشنفکری ضرورت ترجمه را احساس نمیکردند. این نهضت ترجمه برای بعد از انقلاب است.
در کتاب ما و مدرنیت که گفتگوی بین چند نفر است آمده است که میگویند باید کار کنیم و آثاری را باید ترجمه کنیم و... یعنی احساس میکردند که دیگر با یک کتاب و دو کتاب نمیتوانند کار را تمام کنند و باید آثار زیادی ترجمه یا تالیف شود.
روشنفکری با انقلاب اسلامی خود را گستردهتر کرد و مجبور شد، عرصههای مختلفی را دربرگیرد. این فربهی با انقلاب اسلامی اتفاق افتاد.
*به نظر شما پس از انقلاب، روشنفکری چه نسبتی با انقلاب اسلامی یافت؟
اگر بخواهیم نسبت روشنفکری با انقلاب اسلامی را بیان کنیم، تصور من این است که جریان روشنفکری به غلط انقلاب اسلامی و گفتمان انقلابی را خصم و دشمن خود میداند نه رقیب خود؛ لذا نسبت روشنفکری با انقلاب اسلامی کاملاً خصمانه و منازعه آمیز است. به همین خاطر حاضر به هیچ گونه گفتگو نیست.
پس از انقلاب، روشنفکران به رادیکالیسم روی آوردند. ما آثاری از روشنفکران داریم که در مورد مشروعیت خشونت قلم زدند. در فتنه ۸۸ آرش نراقی مقالهای در مورد مشروعیت خشونت مینویسد. کسانی که خشونت را نفی میکردند به راحتی در جاهایی از مشروعیت خشونت بحث میکنند
پس از انقلاب، روشنفکران به رادیکالیسم روی آوردند. ما آثاری از روشنفکران داریم که در مورد مشروعیت خشونت قلم زدند. در فتنه ۸۸ آرش نراقی مقالهای در مورد مشروعیت خشونت مینویسد. کسانی که خشونت را نفی میکردند به راحتی در جاهایی از مشروعیت خشونت بحث میکنند.
کتابی با عنوان ترور و تفکر هست که گفتگویی بین هانا آرنت و چامسکی است که بحث از مشروعیت خشونت میکنند و برای دفع یک شر بالاتر خشونت را مشروع میشمارند.
*چرا به خشونت رسیدند؟
تصور من این است که جریان روشنفکری تمام راههای گفتگو را بستند و یک نوع تصلب و نفرت و کینه در نسبت با گفتمان انقلابی و تفکر دینی پیدا کردند. روشنفکری در نسبت با گفتمان انقلاب یک نوع خصومت کینه توزانهای پیدا کرد و همین کینه توزی، باعث میشود، خشونت را جایز بدانند.
این در حالی است که الان بسیاری از روشنفکران از دولت حقوق میگیرند و منزلتی که روشنفکران بعد از انقلاب دارند قابل مقایسه با پیش از انقلاب نیست. قبل از انقلاب روشنفکری هم درجه دوم تلقی میشد.
از سوی انقلاب اسلامی با روشنفکران منازعه و خصومتی نبوده است، اما از آن طرف رفتار منازعه آمیز و خصومت ورزانه نسبت به اندیشه دینی و روحانیت و گفتمان انقلاب را شاهد بوده ایم.
اما چرا این کینه توزی اینقدر شدت پیدا کرده است؟ مهمترین دلیل این نوع کینه توزی را من در نوعی از احساس حقارت نسبت به گفتمان انقلاب میبینم. کسی که احساس حقارت میکند به رفتارهای کینه توزانه از قبیل رادیکالیسم و خشونت میل پیدا میکند.
انقلاب اسلامی شعارهای روشنفکران را عملی کرد. روشنفکران شعار دموکراسی میدادند، اما از دل آن استبداد پهلوی درآمد، اما الان میبینند، روحانیت، نظامی را تاسیس کرده که مردم دموکراسی را تجربه میکنند. اینکه جریان روشنفکری از گروهها یا احزاب یا کاندیداهای خاصی در انتخابات حمایت میکنند، به این معنی است که این دموکراسی واقعیت دارد و دارند آن را تجربه میکنند.
*مخاطب روشنفکری و نفوذ اجتماعی روشنفکران چگونه بوده است؟ به نظر میرسد مخاطب روشنفکری به طور عام طبقه متوسط و دانشگاهی و مدرن بوده است. آیا انقلاب اسلامی توانسته این مخاطب را جذب کند و آیا توانسته جایگزینی برای روشنفکران بیابد که آن مخاطب فقط توسط گفتمان روشنفکری سکولار مصادره نشود؟
به نظر من گفتمان انقلاب اسلامی، مخاطبش را کاملاً توانسته جذب کند. همین چهل سال عمر انقلاب بیانگر این است که این انقلاب مخاطب داشته است. گفتمان انقلاب اسلامی با همه دشمنیها که میتوانستند ریزش مخاطب برایش ایجاد کنند، پابرجاست و پیشرو هم هست. در گفتمان انقلاب ذرهای انفعال وجود ندارد.
جریان روشنفکری با مردم نسبت بیگانهای از همان ابتدا داشته است و اینطور نبوده که مردمی و مخاطبش عموم مردم باشد، با توجه به خصومت روشنفکری با انقلاب به نظر میرسد که این کینه در نسبت با خود مردم هم سرایت پیدا کرده است. یعنی جریان روشنفکری یک وجه خصومت آمیزی با مردم پیدا کرده اند
گفتمان انقلاب در بحث انرژی هسته ای، آن را حق خود میداند، اما جریان روشنفکری که باید از حقوق ملت دفاع کند، به انفعال رفته و در برابر توقف برنامههای هستهای سکوت میکند و حتی برخی از آنها لزوم استفاده از انرژی هستهای را انکار میکنند.
الان گفتمان انقلاب مقتدر است و هیچ انفعالی ندارد و این بخاطر این است که مخاطب دارد. درست است که در میان مخاطبانش ریزشهایی رخ داده، اما به جای آن رویشهایی را نیز شاهد هستیم.
جریان روشنفکری با مردم نسبت بیگانهای از همان ابتدا داشته است و اینطور نبوده که مردمی و مخاطبش عموم مردم باشد. خصلتهای مردمی را ما کمتر در جریان روشنفکری میبینیم و مخاطب آنها طبقه متوسط بودند. تا پیش از انقلاب، نسبت روشنفکری با مردم نسبت قویای نبود. بعد از انقلاب هم همین مسیر ادامه پیدا کرد و سبک زندگی مردمی و معاشرت مردمی وجود نداشت. مجلات و کلاسهای درس و... به عنوان واسطههایی برای ارتباط با مردم مطرح بودند.
روحانیت الان به دورترین نقاط کشور و روستاهای محروم برای تبلیغ و... میروند، اما جریان روشنفکری اینگونه نیست. چیزی که اتفاق افتاده این است که با توجه به خصومت روشنفکری با انقلاب به نظر میرسد که این کینه در نسبت با خود مردم هم سرایت پیدا کرده است. یعنی جریان روشنفکری یک وجه خصومت آمیزی با مردم پیدا کرده اند.
*به نظر شما کارویژهای که روشنفکران الان در وضعیت حال حاضر جامعه برای خود قائل اند چیست و چه آیندهای را میتوان برای جریان روشنفکری کشور متصور بود؟
روشنفکران در مقام نظر یک کارویژهای برای خود تعریف کرده اند، اما در مقام عمل، طور دیگری عمل میکنند. روشنفکری خودش را یک عنصر همگرا و کنشگری که در جهت همبستگی و انسجام جامعه عمل میکند، میداند و آن را در جهت توسعه و پیشرفت میبیند. اما به اعتقاد من وقتی سیره و سبک زندگی و ادبیات روشنفکری را بررسی میکنیم و بازتاب کار آنها را بررسی میکنیم، نتیجهای عکس این چیزی که گفتم را شاهد هستیم. یعنی به جای اینکه هم گرایانه باشد، واگرایانه است.
متاسفانه کارکردهای روشنفکری بر خلاف غرب که به سمت همگرایی است در ایران برعکس است و به سوی واگرایی میرود. ادبیات روشنفکری جامعه را از هم گسیخته میکند و آن انسجام اجتماعی را از بین میبرد. روشنفکران با خودیابی و تکیه به داخل، بیگانه اند.
دال مرکزی گفتمان روشنفکری همان مسئله عقب ماندگی است و میگوید ما عقب مانده ایم، اما راه حلی برای آن نمیدهد و فقط ملت را تحقیر میکند.
روشنفکران برای آینده باید در تعریف خود در نسبت با انقلاب و در نسبت با مردم تجدیدنظر کنند و رفتارها و ذهنیت واگرایانه خود را عوض کنند. ما در ادبیات روشنفکری ذهنیت هم گرایی و انسجام اجتماعی نمیبینیم. این در حالی است که مهمترین مسئله روشنفکران غربی، انسجام اجتماعی است. /۱۰۱/۹۶۹/م
یکی از تجربههایی که انقلاب اسلامی با آن مواجه شد و پیروزی انقلاب باعث شد، این مواجهه شکل جدیدی به خود بگیرد موضوع روشنفکری است. روشنفکری قبل و بعد از سال ۵۷، با هم متفاوت است و با انقلاب اسلامی صورت جدیدی یافت. در گفتگو با حجت الاسلام داود مهدوی زادگان به بررسی نسبت انقلاب اسلامی و موضوع روشنفکری پرداختیم که در ادامه میخوانید؛
*در ابتدا و در مقدمه بحث خوب است در این موضوع کمی گفتگو کنیم که پیروزی انقلاب اسلامی باعث شد ما تجربه جدیدی را برای جهان به منصه ظهور برسانیم و این تجربه در حیطههای مختلف خود را نمایان ساخت. به نظر شما انقلاب اسلامی چه نوع تجربهای را به رخ جهان کشید و آنها چه نوع مواجههای با انقلاب اسلامی یافتند؟
اولاً یک بحث کلی در مورد تجربه انقلاب داریم که به اعتقاد بنده انقلاب اسلامی از آن جنس تحولات اجتماعی–سیاسی بود که به طور جد تجربیات عظیمی را برای ما پدید آورد و دستاورد گرانبهایی از این جهت بود که ما خیلی چیزها را با انقلاب اسلامی تجربه کردیم. دامنه و گسترش تجربه انقلاب هم خیلی وسیع است.
تجربه انقلاب اسلامی اختصاص به طرفداران انقلاب هم ندارد؛ بلکه حتی کسانی که انقلاب را قبول ندارند هم انقلاب اسلامی را تجربه میکنند. هر کس باید نسبت خود را با انقلاب مشخص کند. عمق تجربه انقلاب به آن سوی جهان نیز میرسد و آمریکاییها هم انقلاب اسلامی را تجربه میکنند.
ما قدرت مذهب و روحانیت را با انقلاب اسلامی تجربه کردیم. در دنیای امروز که مذهب به حاشیه رفته است، به یک باره انقلاب اسلامی، قدرت مذهب را احیا کرد و غرب که قرن هاست این قدرت را ندارد، با این اتفاق مواجه میشود و آن را تجربه میکند.
وقتی فوکو در دوران انقلاب به ایران آمد، قدرت روحانیت را تجربه کرد و با برخی از آنها نیز گفتگو کرد. اینها چیزهایی نبوده که در گذشته به آنها توجه بشود.
اگر بخواهیم تجربه انقلاب اسلامی را با مشروطیت مقایسه کنیم، تصور من این است که تجربه انقلاب در نسبت با مشروطیت خیلی وسیعتر و گستردهتر است.
ملت ایران دریافتن خود و جدی گرفتن خود را با انقلاب اسلامی تجربه کرد نه با مشروطیت. اگر بپرسیم مردم چه زمان خود را جدی گرفتند، این با انقلاب اسلامی اتفاق افتاد. پیام مشروطیت به عموم مردم نرسید که بخواهند خود را جدی بگیرند. اما در انقلاب اسلامی این جدی گرفتن لمس شد.
ما در گذشته، چون خود را جدی نمیگرفتیم برایمان مهم هم نبود که تحت حمایت روسیه باشیم یا انگلیس. مردم با انقلاب اسلامی خود را جدی گرفتند، این وضعیت را مشروطیت نداشت و این حسن القا نشد که مردم خود را جدی بگیرند.
در مشروطه آن آگاهی به مردم منتقل نشد که خود را جدی بگیرند. در آن زمان بحث آزادی و حق تعیین سرنوشت و ... مطرح بود، اما اینها پیامهای سطحی بود و باطنی نداشت، چون مردم در اثر این پیامها خود را جدی نگرفتند. وقتی جامعهای خود را جدی بگیرد، حق تعیین سرنوشت برایش مهم میشود و به همه چیز از جمله توافقات و قراردادها حساس میشود.
اما با انقلاب اسلامی ملت خود را جدی گرفتند و، چون این اتفاق افتاد، ما پرسشگر شدیم. ما چه از خود و چه از دیگری پرسش میکنیم. با انقلاب اسلامی وجه پرسشگری مردم شکل گرفت. در این چهل ساله این وجه پرسشگری نه تنها کم نشد بلکه تشدید هم شده است.
روحیه پرسش گری در ملت ما روحیهای فزاینده است و بخاطر اینکه که ملت خود را جدی گرفته است و این با انقلاب اسلامی شکل گرفت.
اگر بخواهیم همین موضوع را یک آسیب شناسی کنیم میتوان گفت الان روندها و فعالیتهایی وجود دارد که میخواهد وجه پرسشگری را به نوعی از ملت بگیرد. فضای مجازی چنین نقشی را ایفا میکند که به شیوه ریختن انبوه اطلاعات، مخاطب را خلع سلاح میکند. فضای مجازی امروز ما نوعی استحمار است. ما استثمار را در عالم خارج داریم، ولی استحمار در فضای مجازی صورت میگیرد. ذهنها را آنچنان مشوش میکنند که آن وجه پرسشگری از ما سلب شود.
*تجربه انقلاب اسلامی را در عرصههای مختلف میتوان مطرح کرد که یکی از آنها مسئله روشنفکری است. مردم ایران روشنفکری را با انقلاب اسلامی تجربه کرد. روشنفکری در گذشته در محفلهای خاص و پاتوقهای خاصی بودند و پیوندی با مردم نداشتند. از آن سو مردم هم اینها را تجربه نکرده بودند. اما با انقلاب اسلامی مسئله روشنفکری وجه جدیدی یافت، چه نوع صورتبندی در مورد روشنفکری و نسبت آن با انقلاب اسلامی میتوان ارائه داد؟
مردم پس از انقلاب اسلامی، روشنفکری را تجربه کردند. پیش از انقلاب چنین تجربهای وجود نداشت. ساحتهای روشنفکری یا رویههای دیگر روشنفکری را هم ما بعد از انقلاب تجربه کردیم.
جریان روشنفکری پیش از انقلاب، یک جریان چپ بود و خیلی شعارهای تندی را مطرح میکردند. بسیاری از شعارهای ضدامپریالیستی را قبل از انقلاب توسط آنها میشنیدیم. اما ما بعد از انقلاب هم باطن شعارهای آنها را فهمیدیم و هم رویه دیگر روشنفکری را تجربه کردیم. بعد از انقلاب بسیاری از شعارهای اینها رنگ باخت و اثری نداشت. آنها مواضع ضدسرمایه داری و ضد امپریالیستی و دفاع از محرومین و... داشتند، اما بعد از انقلاب دیگر از این حرفها سخنی به میان نبود. روشنفکری در طبقه متوسط شهری خلاصه شد. شعارها و آرمانهای روشنفکری، زندگی شهری بود و دیگر از شعارهای قبل از انقلاب خبری نبود.
رویه دیگر روشنفکری که روشنفکری لیبرال است، قبل از انقلاب برجسته نبود و حتی آثار آنها هم زیاد نبود. بعد از انقلاب اینها به یک باره برجسته شدند.
بسیاری از افرادی که ژست ضد سرمایه داری داشتند الان به شدت مدافع سرمایه داری اند و آمال و آرزوهای آنها این بود که مقیم آمریکا شوند و عدهای از آنها هم مقیم آمریکا شدند. مفهوم چپ آمریکایی، خیلی برای ما واضح است، چون آن را تجربه کردیم. این یک واقعیت است و ما یک چپ آمریکایی هم داریم. روشنفکریای که اینهمه ضد استبداد حرف میزد و سخنرانی میکرد، بعد از انقلاب حامی شاه شد. عباس میلانی که کتاب معمای هویدا یا نگاهی به شاه را مینویسد از این دست است.
ما یک تحول از چپ روشنفکری به راست روشنفکری را شاهد بودیم. روشنفکری مارکسیستی به روشنفکری لیبرال تبدیل شد و این پاسخی به وقوع انقلاب بود
حرف بنده این است که یک اتفاقی در انقلاب اسلامی افتاد که بر جریان روشنفکری تاثیر گذاشت و باعث شد تحولات معرفتی در جریان روشنفکری رخ دهد. ما یک تحول از چپ روشنفکری به راست روشنفکری را شاهد بودیم. روشنفکری مارکسیستی به روشنفکری لیبرال تبدیل شد و این پاسخی به وقوع انقلاب بود.
انقلاب اسلامی آن شعارهایی که چپ روشنفکری مطرح میکرد را از آنها گرفت و یک امر بالاتری را مطرح کرد که آن شعارها را در خودش داشت. بازرگان میگفت «ما باران میخواستیم، اما سیل آمد» یک دفعه انقلابی حادث شد که حرفهایی خیلی برتر از حرفهای روشنفکران زد.
انقلاب وجه انتقادی روشنفکران را از آنها گرفت و آنها منفعل شدند؛ لذا مجبور شدند رویکردها و پروژههای جدیدی را شکل دهند. مثلا روشنفکری دینی اساساً پدیدهای مربوط به بعد از انقلاب است. روشنفکری اصلاً پیش از انقلاب احساس نمیکرد که به چیزی به نام روشنفکری دینی نیاز باشد. تصور آنها این بود که مذهب را کنار زده اند و همه نهادهای مدنی را عرفی کردند، روحانیت را به حاشیه بردند و دیگر احساس نمیکردند که به جریان روشنفکری دینی نیاز داشته باشند.
اکبر گنجی در نشریه راه نو گفتگوهایی دارد که یکی از آنها با باقر پرهام است. پرهام به عنوان یک روشنفکر لائیک با گرایشهای مارکسیستی، میگوید جریان روشنفکری دینی و سکولار باید با هم متحد شوند و با هم همکاری کنند تا مشکلات را از سر راه برداریم. گنجی به او میگوید که شما قبل از انقلاب جریان روشنفکری دینی را تحویل نمیگرفتید میگوید بله درست است آن موقع اینگونه بود، ولی الان نباید در مورد گذشته صحبت کنیم.
شکل گیری روشنفکری دینی بعد از انقلاب از سر انفعال روشنفکران بود که وقتی دیدند، دین به عرصه آمده، روشنفکری خود را به دین چسباند تا بتواند خود را احیا کند. در واقع به نوعی رنگ عوض کرد
لذا ما تجربهای از روشنفکری دینی را به دست آوردیم که برای قبل از انقلاب نبود. شکل گیری روشنفکری دینی بعد از انقلاب از سر انفعال روشنفکران بود که وقتی دیدند، دین به عرصه آمده، روشنفکری خود را به دین چسباند تا بتواند خود را احیا کند. در واقع به نوعی رنگ عوض کرد.
روشنفکری خیلی مایل است خود را به عنوان یک جریان معرفی کند، اما ما بعد از انقلاب پروژه روشنفکری را تجربه کردیم. پروژه ابتدا و انتهایی دارد. پروژه بودن روشنفکری، بعد از انقلاب رخ داد که همان روشنفکری دینی است. به اعتقاد من روشنفکری دینی جریان نیست بلکه یک پروژه است.
با مشروطیت، روشنفکری گفتمان مسلط شد. حرفها و ادبیات همان حرفهای روشنفکری بود. گفتمان حاکم و مسلط، روشنفکری بود. انقلابی اتفاق افتاد که گفتمان روشنفکری را از ساخت سیاسی جامعه کنار زد و آن را از رسمیت انداخت. طبیعی است که روشنفکری به فکر میافتد تا خود را بازیابد لذا پروژههایی را ترسیم میکند. یکی از این پروژهها روشنفکری دینی است.
در این حوزه خیلی مجبور شدند کار کنند. اگر مجله کیان را نگاه کنید، در هر شماره یک نظریه مطرح میشود. در یک شماره نظریه قبض و بسط مطرح میشود، بعد نظریه ذاتی و عرضی و بعد نظریه صراطهای مستقیم که هر کدام یک نظریه است. فاصله طرح این نظریات به شش ماه هم نمیرسد. در حالی که نظریهها حداقل ۲۰ سال اعتبار دارد. اما روشنفکری دینی در ایران به فاصله چند ماه نظریات جدیدی را مطرح میکند به این خاطر که انقلاب اسلامی، آنچنان قدرت دارد که روشنفکری برای به انفعال کشاندن گفتمان انقلابی و از صحنه خارج کردن آن باید خیلی کار کند.
شدت ترجمه آثار غربی بعد از انقلاب قابل مقایسه با قبل از انقلاب نیست. پیش از انقلاب جریان روشنفکری ضرورت ترجمه را احساس نمیکردند. این نهضت ترجمه برای بعد از انقلاب است.
در کتاب ما و مدرنیت که گفتگوی بین چند نفر است آمده است که میگویند باید کار کنیم و آثاری را باید ترجمه کنیم و... یعنی احساس میکردند که دیگر با یک کتاب و دو کتاب نمیتوانند کار را تمام کنند و باید آثار زیادی ترجمه یا تالیف شود.
روشنفکری با انقلاب اسلامی خود را گستردهتر کرد و مجبور شد، عرصههای مختلفی را دربرگیرد. این فربهی با انقلاب اسلامی اتفاق افتاد.
*به نظر شما پس از انقلاب، روشنفکری چه نسبتی با انقلاب اسلامی یافت؟
اگر بخواهیم نسبت روشنفکری با انقلاب اسلامی را بیان کنیم، تصور من این است که جریان روشنفکری به غلط انقلاب اسلامی و گفتمان انقلابی را خصم و دشمن خود میداند نه رقیب خود؛ لذا نسبت روشنفکری با انقلاب اسلامی کاملاً خصمانه و منازعه آمیز است. به همین خاطر حاضر به هیچ گونه گفتگو نیست.
پس از انقلاب، روشنفکران به رادیکالیسم روی آوردند. ما آثاری از روشنفکران داریم که در مورد مشروعیت خشونت قلم زدند. در فتنه ۸۸ آرش نراقی مقالهای در مورد مشروعیت خشونت مینویسد. کسانی که خشونت را نفی میکردند به راحتی در جاهایی از مشروعیت خشونت بحث میکنند
پس از انقلاب، روشنفکران به رادیکالیسم روی آوردند. ما آثاری از روشنفکران داریم که در مورد مشروعیت خشونت قلم زدند. در فتنه ۸۸ آرش نراقی مقالهای در مورد مشروعیت خشونت مینویسد. کسانی که خشونت را نفی میکردند به راحتی در جاهایی از مشروعیت خشونت بحث میکنند.
کتابی با عنوان ترور و تفکر هست که گفتگویی بین هانا آرنت و چامسکی است که بحث از مشروعیت خشونت میکنند و برای دفع یک شر بالاتر خشونت را مشروع میشمارند.
*چرا به خشونت رسیدند؟
تصور من این است که جریان روشنفکری تمام راههای گفتگو را بستند و یک نوع تصلب و نفرت و کینه در نسبت با گفتمان انقلابی و تفکر دینی پیدا کردند. روشنفکری در نسبت با گفتمان انقلاب یک نوع خصومت کینه توزانهای پیدا کرد و همین کینه توزی، باعث میشود، خشونت را جایز بدانند.
این در حالی است که الان بسیاری از روشنفکران از دولت حقوق میگیرند و منزلتی که روشنفکران بعد از انقلاب دارند قابل مقایسه با پیش از انقلاب نیست. قبل از انقلاب روشنفکری هم درجه دوم تلقی میشد.
از سوی انقلاب اسلامی با روشنفکران منازعه و خصومتی نبوده است، اما از آن طرف رفتار منازعه آمیز و خصومت ورزانه نسبت به اندیشه دینی و روحانیت و گفتمان انقلاب را شاهد بوده ایم.
اما چرا این کینه توزی اینقدر شدت پیدا کرده است؟ مهمترین دلیل این نوع کینه توزی را من در نوعی از احساس حقارت نسبت به گفتمان انقلاب میبینم. کسی که احساس حقارت میکند به رفتارهای کینه توزانه از قبیل رادیکالیسم و خشونت میل پیدا میکند.
انقلاب اسلامی شعارهای روشنفکران را عملی کرد. روشنفکران شعار دموکراسی میدادند، اما از دل آن استبداد پهلوی درآمد، اما الان میبینند، روحانیت، نظامی را تاسیس کرده که مردم دموکراسی را تجربه میکنند. اینکه جریان روشنفکری از گروهها یا احزاب یا کاندیداهای خاصی در انتخابات حمایت میکنند، به این معنی است که این دموکراسی واقعیت دارد و دارند آن را تجربه میکنند.
*مخاطب روشنفکری و نفوذ اجتماعی روشنفکران چگونه بوده است؟ به نظر میرسد مخاطب روشنفکری به طور عام طبقه متوسط و دانشگاهی و مدرن بوده است. آیا انقلاب اسلامی توانسته این مخاطب را جذب کند و آیا توانسته جایگزینی برای روشنفکران بیابد که آن مخاطب فقط توسط گفتمان روشنفکری سکولار مصادره نشود؟
به نظر من گفتمان انقلاب اسلامی، مخاطبش را کاملاً توانسته جذب کند. همین چهل سال عمر انقلاب بیانگر این است که این انقلاب مخاطب داشته است. گفتمان انقلاب اسلامی با همه دشمنیها که میتوانستند ریزش مخاطب برایش ایجاد کنند، پابرجاست و پیشرو هم هست. در گفتمان انقلاب ذرهای انفعال وجود ندارد.
جریان روشنفکری با مردم نسبت بیگانهای از همان ابتدا داشته است و اینطور نبوده که مردمی و مخاطبش عموم مردم باشد، با توجه به خصومت روشنفکری با انقلاب به نظر میرسد که این کینه در نسبت با خود مردم هم سرایت پیدا کرده است. یعنی جریان روشنفکری یک وجه خصومت آمیزی با مردم پیدا کرده اند
گفتمان انقلاب در بحث انرژی هسته ای، آن را حق خود میداند، اما جریان روشنفکری که باید از حقوق ملت دفاع کند، به انفعال رفته و در برابر توقف برنامههای هستهای سکوت میکند و حتی برخی از آنها لزوم استفاده از انرژی هستهای را انکار میکنند.
الان گفتمان انقلاب مقتدر است و هیچ انفعالی ندارد و این بخاطر این است که مخاطب دارد. درست است که در میان مخاطبانش ریزشهایی رخ داده، اما به جای آن رویشهایی را نیز شاهد هستیم.
جریان روشنفکری با مردم نسبت بیگانهای از همان ابتدا داشته است و اینطور نبوده که مردمی و مخاطبش عموم مردم باشد. خصلتهای مردمی را ما کمتر در جریان روشنفکری میبینیم و مخاطب آنها طبقه متوسط بودند. تا پیش از انقلاب، نسبت روشنفکری با مردم نسبت قویای نبود. بعد از انقلاب هم همین مسیر ادامه پیدا کرد و سبک زندگی مردمی و معاشرت مردمی وجود نداشت. مجلات و کلاسهای درس و... به عنوان واسطههایی برای ارتباط با مردم مطرح بودند.
روحانیت الان به دورترین نقاط کشور و روستاهای محروم برای تبلیغ و... میروند، اما جریان روشنفکری اینگونه نیست. چیزی که اتفاق افتاده این است که با توجه به خصومت روشنفکری با انقلاب به نظر میرسد که این کینه در نسبت با خود مردم هم سرایت پیدا کرده است. یعنی جریان روشنفکری یک وجه خصومت آمیزی با مردم پیدا کرده اند.
*به نظر شما کارویژهای که روشنفکران الان در وضعیت حال حاضر جامعه برای خود قائل اند چیست و چه آیندهای را میتوان برای جریان روشنفکری کشور متصور بود؟
روشنفکران در مقام نظر یک کارویژهای برای خود تعریف کرده اند، اما در مقام عمل، طور دیگری عمل میکنند. روشنفکری خودش را یک عنصر همگرا و کنشگری که در جهت همبستگی و انسجام جامعه عمل میکند، میداند و آن را در جهت توسعه و پیشرفت میبیند. اما به اعتقاد من وقتی سیره و سبک زندگی و ادبیات روشنفکری را بررسی میکنیم و بازتاب کار آنها را بررسی میکنیم، نتیجهای عکس این چیزی که گفتم را شاهد هستیم. یعنی به جای اینکه هم گرایانه باشد، واگرایانه است.
متاسفانه کارکردهای روشنفکری بر خلاف غرب که به سمت همگرایی است در ایران برعکس است و به سوی واگرایی میرود. ادبیات روشنفکری جامعه را از هم گسیخته میکند و آن انسجام اجتماعی را از بین میبرد. روشنفکران با خودیابی و تکیه به داخل، بیگانه اند.
دال مرکزی گفتمان روشنفکری همان مسئله عقب ماندگی است و میگوید ما عقب مانده ایم، اما راه حلی برای آن نمیدهد و فقط ملت را تحقیر میکند.
روشنفکران برای آینده باید در تعریف خود در نسبت با انقلاب و در نسبت با مردم تجدیدنظر کنند و رفتارها و ذهنیت واگرایانه خود را عوض کنند. ما در ادبیات روشنفکری ذهنیت هم گرایی و انسجام اجتماعی نمیبینیم. این در حالی است که مهمترین مسئله روشنفکران غربی، انسجام اجتماعی است. /۱۰۱/۹۶۹/م
منبع: خبرگزاری مهر
ارسال نظرات
نظرات بینندگان
اصلاح طلبان نو اندیش دینی معتقدند که میراث فکری جهان اسلام به بن بست رسیده است و در ارائه راه حل برون رفت از این بن بست فکری جهان اسلام، غلبه فهمشان با روشنفکری آنان است تا مبانی دینی؛ این گروه در رویارویی تمدنی با غرب، اشکال را وارد دانسته، خیلی راحت عقب می نشینند، تلاش می کنند تفسیر نوینی از دین ارائه دهند.
پاسخ
اصلاح طلبان نو اندیش دینی معتقدند که میراث فکری جهان اسلام به بن بست رسیده است و در ارائه راه حل برون رفت از این بن بست فکری جهان اسلام، غلبه فهمشان با روشنفکری آنان است تا مبانی دینی؛ این گروه در رویارویی تمدنی با غرب، اشکال را وارد دانسته، خیلی راحت عقب می نشینند، تلاش می کنند تفسیر نوینی از دین ارائه دهند.
پاسخ
در میان روشنفکران غربگرا، طیف وسیعی وجود داشت که در نوشتههایشان مدعی ارتباط و یگانگی اسلام با همهی مفاهیم غربی شده بودند . قطعاً این افراد از روی اعتقاد و یا شناخت کامل اسلام، این اظهارات را بیان نمیکردند، بلکه محرک آنها قطعاً معذورات و یا محدودیتهایشان بوده است.
پاسخ
بنده مفتقدم روشنفکری دینی پس از انقلاب به نقد دین و فقاهت وحکومت اسلامی روی آورده و دین شخصی، نسبیگرائی، معنویتخواهی سکولار را به عنوان سرپلهای عبور از شریعت، الهیات، منابع وحیانی و نظام مرجعیت و روحانیت قرار داده است.
پاسخ