یادداشت؛
منسوخ و مطبوع؛ تفاوت دو رویکرد آموزشی با فاصلۀ یک سده
جای تأسف است که همچنان در حوزهها و دانشگاههای خود با تکیه بر آثار منسوخ شده پیشینیان هرگونه خلاقیت و مسألهمندی دانشجویان را در نطفه خفه میکنیم.
به گزارش خبرگزاری رسا، متن زیر یادداشت حجت الاسلام سیدحسین حسینی عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است که در ادامه میخوانید.
رویداد اول (حدود ۱۰۷ سال پیش):
هنگامی که برتراندراسل در سال ۱۹۱۲ درصدد تصمیم برای پذیرش یا ردّ ویتگنشتاین جوان در کمبریج بود، از وی نپرسید که دربارۀ آثار فلاسفه بزرگ گذشته چه میداند، بلکه از او خواست پیرامون یک مسألۀ فلسفی مورد علاقهاش مطلبی بنویسد (ر. ک: مانک، ری، چگونه ویتگنشتاین بخوانیم، تهران، نشر نی، ۱۳۹۷، ص ۱۴ و نیز: هادسن، ویلیام دونالد، لودویگ ویتگنشتاین: ربط فلسفه او به باور دینی، تهران، هرمس، ۱۳۹۳، ص ۱۲).
رویداد دوم (همین سالها):
مدتها پیش در جلسۀ مصاحبه علمی دانشجویان دکتری رشتهای در فلسفه در یکی از مراکز پژوهشی معتبر دعوت شده بودم؛ چند جلد کتاب حاوی متون فلسفی پیشینیان بهروی میز گذاشته شده بود و پرسش استادان حاضر در جلسه از شرکت کنندگان خوشبخت این بود که به اختیار خود، صفحاتی از کتاب را باز کنند (شبیه تفأل!) و سپس بخوانند و ترجمه و توضیح دهند. نهایت تفاوت پرسش استادان گرامی این بود که گاه، از این کتاب و گاه، از متن دیگری سوال میکردند و یا اینکه یکی، از نکات نحوی میپرسید و دیگری، از آراء مقابل متن مذکور. در میانۀ این صحنههای احیاناً بهرُخ کشیدن معلومات استادان گرامی به دانشجویان و یا استادان به استادان و پاسخهای بعضاً امیدوارکننده و معمولاً ناکام دانشجویان که همراه با حالتهای شرم و خجلت یا خشم و نفرت و یا شادی و شعفِ غرور غلبۀ بر متون غامض و طیّ قلههای تعالیِ فلسفی بود!، نوبت به نویسندۀ این سطور میرسید. پرسشهای من سهگانههایی مِتدیک بودند مانند اینکه: ۱- طرح پژوهشی شما برای چهار سال کار و تحقیق در دوره دکتری چیست؟، ۲- دغدغه و مسألهای فلسفی که شما را درگیر کرده چه بوده؟، و ۳- آیا میتوانید یک صفحه دربارۀ آن بنویسید؟
برای همۀ افرادی که با محیطهای دانشگاهی کنونی ما آشنا هستند، بسیار روشن است که عکسالعمل دانشجویان و حتی استادان گرامی در جلسه به این دست پرسشها چیست؛ معمولاً پاسخ دانشجویان عزیز، دغدغۀ مدرک و شغل و وام و مشکلات زندگی خانوادگیشان بود! و استادان محترم نیز در حالتهای محترمانه، نگاههای معناداری به من حواله میدادند! (شاید بههمین دلایل بود که دیگر به آن جلسات دعوت نشدم؟!).
برداشت:
جدای از آن پرسشهای سهگانه، فکر میکنید کدامیک از این دو شیوه میتواند آیندۀ نظام آموزشی و پژوهشی جامعۀ علمی ما را تأمین کند؟؛ شیوههای خلاقانه، هدفمند و پژوهشمحور یا روشهای حافظهمحور و غیرپویایی که نزد دیگران منسوخ شده، اما همچنان برای ما مطبوعاند!. تردیدی نیست که همین شیوههای خلّاق بود که (بهعنوان یکی از عوامل مهم) منتهی به پرورش فیلسوفی میشود که به قول استراسون، اول فیلسوف عصر لقب میگیرد (ر. ک: هادسن، ص ۱۵)؛ و از سوی دیگر نیز تردیدی نیست که نتیجۀ شیوههای حافظهمحور در بهترین حالت، چاپ کتابها و مقالات تکراری و کمعمق است و در ناامیدکنندهترین حالت، افرادی را پرورش میدهد که با دزدیهای آثار علمی دیگران برای خود افتخار کسب میکنند و میتوان آنها را مفتخر به لقبِ «سارقِ فاضلِ محترم!» دانست.
جای تأسف است که نظام آموزشی دنیا حدود یک سده است که از چنین شیوههایی گذر کرده، ولی ما همچنان در حوزهها و دانشگاههای خود با تکیه بر آثار منسوخ شده پیشینیان هرگونه خلاقیت و مسألهمندی دانشجویان را در نطفه خفه میکنیم. شیوههای مصاحبه علمی در دورههای تحصیلات تکمیلی بایستی تغییر کند و بهعنوان قدم نخست، استادان محترم حافظهمحور از میدان انتخاب دانشجویان کنار زده شوند و سپس قوانین ناکارآمد سیطرۀ وزارت علوم بر دانشگاهها، به نفع آزادی عمل محیطهای علمی و پژوهشی اصلاح شوند والا همچنان در این چرخۀ معیوب گرفتار خواهیم بود.
راه حل چیست؟: به ۱۰۰ سال پیش بازگردیم؟! /۱۰۱/۹۶۹/م
رویداد اول (حدود ۱۰۷ سال پیش):
هنگامی که برتراندراسل در سال ۱۹۱۲ درصدد تصمیم برای پذیرش یا ردّ ویتگنشتاین جوان در کمبریج بود، از وی نپرسید که دربارۀ آثار فلاسفه بزرگ گذشته چه میداند، بلکه از او خواست پیرامون یک مسألۀ فلسفی مورد علاقهاش مطلبی بنویسد (ر. ک: مانک، ری، چگونه ویتگنشتاین بخوانیم، تهران، نشر نی، ۱۳۹۷، ص ۱۴ و نیز: هادسن، ویلیام دونالد، لودویگ ویتگنشتاین: ربط فلسفه او به باور دینی، تهران، هرمس، ۱۳۹۳، ص ۱۲).
رویداد دوم (همین سالها):
مدتها پیش در جلسۀ مصاحبه علمی دانشجویان دکتری رشتهای در فلسفه در یکی از مراکز پژوهشی معتبر دعوت شده بودم؛ چند جلد کتاب حاوی متون فلسفی پیشینیان بهروی میز گذاشته شده بود و پرسش استادان حاضر در جلسه از شرکت کنندگان خوشبخت این بود که به اختیار خود، صفحاتی از کتاب را باز کنند (شبیه تفأل!) و سپس بخوانند و ترجمه و توضیح دهند. نهایت تفاوت پرسش استادان گرامی این بود که گاه، از این کتاب و گاه، از متن دیگری سوال میکردند و یا اینکه یکی، از نکات نحوی میپرسید و دیگری، از آراء مقابل متن مذکور. در میانۀ این صحنههای احیاناً بهرُخ کشیدن معلومات استادان گرامی به دانشجویان و یا استادان به استادان و پاسخهای بعضاً امیدوارکننده و معمولاً ناکام دانشجویان که همراه با حالتهای شرم و خجلت یا خشم و نفرت و یا شادی و شعفِ غرور غلبۀ بر متون غامض و طیّ قلههای تعالیِ فلسفی بود!، نوبت به نویسندۀ این سطور میرسید. پرسشهای من سهگانههایی مِتدیک بودند مانند اینکه: ۱- طرح پژوهشی شما برای چهار سال کار و تحقیق در دوره دکتری چیست؟، ۲- دغدغه و مسألهای فلسفی که شما را درگیر کرده چه بوده؟، و ۳- آیا میتوانید یک صفحه دربارۀ آن بنویسید؟
برای همۀ افرادی که با محیطهای دانشگاهی کنونی ما آشنا هستند، بسیار روشن است که عکسالعمل دانشجویان و حتی استادان گرامی در جلسه به این دست پرسشها چیست؛ معمولاً پاسخ دانشجویان عزیز، دغدغۀ مدرک و شغل و وام و مشکلات زندگی خانوادگیشان بود! و استادان محترم نیز در حالتهای محترمانه، نگاههای معناداری به من حواله میدادند! (شاید بههمین دلایل بود که دیگر به آن جلسات دعوت نشدم؟!).
برداشت:
جدای از آن پرسشهای سهگانه، فکر میکنید کدامیک از این دو شیوه میتواند آیندۀ نظام آموزشی و پژوهشی جامعۀ علمی ما را تأمین کند؟؛ شیوههای خلاقانه، هدفمند و پژوهشمحور یا روشهای حافظهمحور و غیرپویایی که نزد دیگران منسوخ شده، اما همچنان برای ما مطبوعاند!. تردیدی نیست که همین شیوههای خلّاق بود که (بهعنوان یکی از عوامل مهم) منتهی به پرورش فیلسوفی میشود که به قول استراسون، اول فیلسوف عصر لقب میگیرد (ر. ک: هادسن، ص ۱۵)؛ و از سوی دیگر نیز تردیدی نیست که نتیجۀ شیوههای حافظهمحور در بهترین حالت، چاپ کتابها و مقالات تکراری و کمعمق است و در ناامیدکنندهترین حالت، افرادی را پرورش میدهد که با دزدیهای آثار علمی دیگران برای خود افتخار کسب میکنند و میتوان آنها را مفتخر به لقبِ «سارقِ فاضلِ محترم!» دانست.
جای تأسف است که نظام آموزشی دنیا حدود یک سده است که از چنین شیوههایی گذر کرده، ولی ما همچنان در حوزهها و دانشگاههای خود با تکیه بر آثار منسوخ شده پیشینیان هرگونه خلاقیت و مسألهمندی دانشجویان را در نطفه خفه میکنیم. شیوههای مصاحبه علمی در دورههای تحصیلات تکمیلی بایستی تغییر کند و بهعنوان قدم نخست، استادان محترم حافظهمحور از میدان انتخاب دانشجویان کنار زده شوند و سپس قوانین ناکارآمد سیطرۀ وزارت علوم بر دانشگاهها، به نفع آزادی عمل محیطهای علمی و پژوهشی اصلاح شوند والا همچنان در این چرخۀ معیوب گرفتار خواهیم بود.
راه حل چیست؟: به ۱۰۰ سال پیش بازگردیم؟! /۱۰۱/۹۶۹/م
منبع: خبرگزاری مهر
ارسال نظرات