کدام ملت، کدام عشق
به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، نگاهی به بازار کتاب، واقعیتهای قابل توجهی را برای ما آشکار میکند. هر چه میگذرد مخاطبان داستان و رمان بیشتر میشود. صدر جدول فروش کتابها با اختلاف در اختیار این نوشتههاست. آیا این خبر خوبی است یا این که جای نگرانی دارد؟ به نظر نمیرسد تا بدین جا مشکلی وجود داشته باشد. داستانها مردم را سرگرم کرده و اگر خوب باشند زندگی شان را نیز بهتر میکنند.
آیا خواندن کتابهایی که الان در صدر جدول فروش هستند این نوید را به ما میدهد که زیست جامعه بعد از خواندن آنها رو به رشد و تعالی باشد؟
نمیشود نسبت به همهی کتابها یک موضع واحد اتخاذ کرده و همه را با یک چوب راند. باید تک تک کتابها را از جنبههای مختلف مورد بررسی قرار داد. راقم سطور قصد دارد نگاهی اجمالی به کتاب ملت عشق نوشته الیف شافاک نویسنده ترک تبار انداخته و از زاویهی دینی آن را مورد بررسی و نقد قرار دهد. این کتاب در ترکیه عنوان پرفروشترین کتاب تاریخ را گرفته و در ایران نیز به چاپهای زیاد با تیراژ بالا دست یافته است و مدت هاست در بالای جدول فروش جا خشک کرده است.
کتاب، دو قصه را به صورت موازی دنبال میکند که قصه دوم در دل قصه اول رخ میدهد. قصه اول داستان زنی است که در زندگی خانوادگی اش سرافکنده شده آخرش همه چیز را میگذارد و با مردی که نویسنده داستان دوم بوده و زن ویراستار داستان اوست و از این طریق با او آشنا شده، میرود. بعد از مدتی این مرد بر اثری بیماری از دنیا میرود. زن تنها میشود، ولی به خانهاش باز نمیگردد و ترجیح میدهد در جایی دور، زندگی جدیدش را ادامه دهد. قصه دوم چندین قرن قبلتر در مکانی متفاوت روایت شمس و مولوی و اتفاقاتی که حول وصل و مصاحبت این دو به هم دیگر اتفاق میافتد تا جایی که شمس کشته میشود را به نمایش میگذارد.
قالب و گفتمان روایی نوشته به این نحو است که نویسنده از یک داستان قاب استفاده کرده و داستان دیگری را در دل آن روایت میکند. هر بخشی از داستان از زاویه دید یکی از شخصیتها روایت میشود. همزمان هر دو قصه پیش میرود و ترکیب جالبی را رقم میزند. توصیفات گیرا بوده و شخصیتها را میشود تصور کرد. کتاب در فن نویسندگی از بسیاری از کتابها یک سرو گردن جلوتر است.
پس از این گزارش کوتاه از کتاب به طور کلی آن را مورد بررسی قرار میدهیم.
کتاب با یک دروغ بزرگ آغاز میشود. اسم کتاب ملت عشق است، ولی دروغ میگوید هیچ عشقی در کار نیست. همهاش خیانت است و بیفکری و شیفتگی بیدلیل و حماقت. نام کتاب در زبان انگلیسی چهل قانون عشق است و اشاره به چهل قانون شمس دارد.
نویسندهی این کتاب در صدد بالا بردن دو چیز است؛ زن و صوفیگری. ولی بر عکسِ قصد نویسنده، این دو عنصر در این کتاب با خاک یکسان میشوند. چه برسد به عناصر دیگر مثل مرد و دستورات دینی و ... که نویسنده از روی عمد قصد تخریبشان را داشته، که واقعاً هم موفق بوده است. نویسنده توجه نکرده که عنصر صوفیگری وقتی وارد داستان میشود که شمس حضور دارد و شمس همان نماد صوفیگری است و تخریب او بهعنوان مرد همهی آن چه را که الیف شافاک میخواست بالا ببرد زمین میزند.
نویسنده به هیچ یک از شخصیتهای مرد داستان رحم نمیکند، همه را تخریب کرده و همه را با عاقبت به شر یا نمیدانم چه بر سرش آمد رها میکند. مگر مردانی که پیرو تصوف بوده و با زنها کاری نداشته باشند مثل پسر بزرگ مولوی. ولی زنها را در آخر زجر کشیده، حق به جانب، عارف و ذوب شده در صوفیگری معرفی میکند. مولوی و شمس که جایگاه ویژهای در بین مردم دارند را کاملاً از بین میبرد و از عرش به فرش میکشد؛ و به نحوی ماهرانه بخشهایی از تاریخ را دست کاری میکند.
کل داستان در واقع روی حماقت زن اصلی داستان پیش میرود. اگر او میتوانست کمی خودش را جمع و جور کرده و به زندگی اش نشاط و روح تزریق کند داستان در همان فصل اول به پایان میرسید، ولی هر اشتباه زن، صد صفحه داستان را بیشتر میکند.
کتاب آشکارا ادعای منبر اخلاق دارد و میخواهد چهل جرعه از آن بادهی عرفانی ناب را در کام عاشقان بریزد، ولی اینها همه در حد همین حرف باقی می ماند و شعار میشود. نکات کتاب بیشتر به درد این میخورد که در پا نوشت سالنامهها و تقویمها چاپ شود؛ نه این که تبدیل به کتابی به این حجم شود.
نکتهی دیگر این است که داستان در بعضی جاها شکافهایی عمیق پررنگی دارد که، چون پر کردن این شکافها غرض نویسنده را تأمین نمیکرد آنها را رها کرده است.
در یک بخش از کتاب دو ترجمه متفاوت از آیهای در سورهی نساء از شمس میخوانیم که نتیجهی یکی کنترل مرد بر زن و در دیگری جایگاه والای زن فهمیده میشود. چندین بار به چند بطن داشتن قرآن اشاره میشود که البته هرچند اصل سخن درست، ولی این که چه تفسیری بطن واقعی قرآن است را، همان که خودش میخواهد قرار میدهد. این ترغیب به بطن فهمی قرآن بدون این که ملاکی برای آن وجود داشته باشد مخاطب را در دام برداشت ذوقی از قرآن میاندازد.
در کلِ داستان خبری از فقه و شریعت نیست و آشکارا حرام شرعی صورت میگیرد حتی توسط شمس. مولوی از آن وقت که فقاهتش را کنار میگذارد تازه وارد رشد و تعالی میشود. داستان تبلیغ صوفیگری و رد بنیادگرایی مذهبی است. صوفیگریای که ظاهرش از نظر فقهی همان اباحه در دین است.
کتاب حتی به تصوف واقعی رحم نمیکند و همه را از دم تیغ میگذراند و آخرش برداشت سطحی خود را از آن به خورد مخاطب میدهد.
چهل قانون عشق منبع دینی ندارد و بیشتر حاصل ذوق و زیست شمس در داستان میباشد که احتمالاً منبع آن نیز خود نویسنده است و استناد واقعی آن به شمس جای تردید است.
کتاب عملاً ترویج نوعی پندار است که معتقد است دلت را صاف کن و به ندای درونت گوش کن همان را انجام بده. دین تو از درون تو سرچشمه میگیرد. حرفهایی ظاهر الصلاح و عوام فریب، ولی از ریشه پوچ و باطل.
مطالعه این کتاب نه تنها به کسی توصیه نمیشود بلکه پرفروش بودن کتاب نیز زنگ خطری جدی است که احتمالاً عواقب آن کم کم نمایان خواهد شد. البته نمیتوان منکر این قضیه شد که کتابی در این حجم که در سنت اسلامی نگاشته شده مطالب درست فراوانی هم دارد، ولی نکتهی درست اگر در منظومه فکری درست قرار نگیرد ضررش بیشتر از نفعش خواهد بود حتی اگر آیهای از قرآن باشد.
البته رشد فروش کتاب در اثر خلعی است که در رابطه با کتابهایی با مضمون عشق و امید وجود دارد. عشقی که شعاری نبوده و یک احساس پاک را منتقل کند. کتاب الیف شافاک در دورهای از فضای فرهنگی و اجتماعی ایران منتشر میشود که مع الأسف همه آماده شنیدن این گونه سخنان هستند./918/ی701/س
مهدی خدایی