صهیونیزم، نگاهی دوباره
به گزارش خبرگزای رسا، وقتی درباره موضوعی سروصدای زیادی بهپا شود بیشتر احتمال دارد که مغفول و ناشناخته بماند. آنچه مشهورتر است بیشتر احتمال دارد ناشناخته باشد. از این رو نزدیکترها بیشتر شایسته تفکرند تا دورها. دربارۀ صهیونیزم، آن مقدار که گفته شده، تأمل نشده است. از یاد نرود که صهیونیزم همۀ جهان خارجِ انقلاب اسلامی یا بقول اهل مدرسه، همۀ دگرother جمهوری اسلامی است ازاینرو درهرحال، بازاندیشی پیرامون آن بیفایده نیست.
صهیونیزم ادامۀ یهودیت تاریخی
صهیونیزم ظهوری جدید اما حقیقتی قدیمی دارد. برخلاف تصور رایج، صهیونیزم پدیدهای مدرن و متعلق به عصر تجدد نیست. بعبارت دیگر، صهیونیزم اشاره به ناسیونالیزم یهودی ندارد و بنابراین یک ایدئولوژی سیاسی مدرن نیست بلکه در اصل و ماهیت خود، استمرار برخی محتواهای اساسی در قومیت بنیاسرائیل است. پس، صهیونیزم در اصالت خود، ناسیونالیزم یهودی (ارادۀ مدرنِ تشکیل یک دولت یهودی برای یک ملت nation یهودی) نیست، چون اگر صهیونیزم پدیدهای متعلق به تاریخ مدرن باشد، دراینصورت پدیدهای بدون سابقه و عمق تاریخی خواهد بود؛ حالآنکه همۀ سخنِ صهیونیزم آن است که پدیدهای ناشی از یک تاریخ چندهزارساله است.
چون صهیونیزم اصالتاً پدیدهای مدرن نیست بلکه بیان جدیدی برای یهودیت سیاسی است؛ یعنی یهودیتی که در همیشۀ تاریخ درپی کسب سیطره و گسترش نفوذ بر کل جهان و کل بشریت با اتکاء بر اندیشۀ برتری و برگزیدگی بوده است، پس یهودیت سیاسی است که اصیل و مهم است و همواره در کارکرد بوده است و دربرابر آن، صهیونیزم فقط اشاره به کارکردهای متأخرتر همین یهودیت سیاسی دارد.
در واقع صهیونیزم با همۀ اهمیتش در زمان ما، جز ادامه یهودیت سیاسی نیست و یهودیت سیاسی نیز همان یهودیت تاریخی یا کارکردهای مخرب رهبران یهودی در طول تاریخ است. بهتر و درستتر آن است که هربار میگوییم صهیونیزم، منظورمان نه یک ایدئولوژی جدیدِ (مدرن) سیاسی بلکه یهودیت سیاسی در گسترۀ تاریخیاش باشد.
گمراهی مبتنی بر دانایی
یهودیت سیاسی در اصل عبارت از دنیاطلبی مبتنی بر آخرت است، یا مخالفت با امر خداوندی با اتکاء بر آن، یا کاسبی با حقیقتِ اعطایی است. یهودیان سیاسی به دانشی که نزدشان بود و به آنها اعطا شده بود، دلخوش شدند (غافر، ۸۳) و همین مایۀ گمراهیشان شد؛ آنها درعین دانایی گمراه شدند؛ گونهای گمراهی عامدانه. بهگفتۀ خداوند، آنها کوری را بر هدایت ترجیح دادند (فصلت، ۱۷).
حقیقت اما مرد خود را میخواهد [در اسلام به آن امامت گفته میشود] وگرنه حقیقتْ تکثر بیحد مییابد و به افسانه تبدیل میشود. اصولاً تفرقه و گمراهی بعد از ارسال رسل و بعد از اعطای دانش از سوی خداوند به مردمان میآید (شوری، ۱۴). در قرآن چنین آمده که برخی از فرزندان ابراهیم مالک کتاب و حکمتاند اما به این دارندگیِ خود ایمان ندارند ( نساء، ۵۴-۵۵). آنها امر شهودی و ایمانی را به امر عقلی تقلیل دادند و آنچه که موضوع ایمان بود موضوع عقاید فلسفیشان شد. آنها با تعقل راه ایمان را بستند.
کارکرد اصلی یهودیت سیاسی در دوران جدید، قبل ازآنکه دولت اسرائیل تأسیس شود، آن بوده که فساد و جداییشان از امر اخلاقی را تئوریزه و درستتر، ایدئولوژیزه کند. لیبرالیزم ایدئولوژی یهودیت سیاسی در دورۀ مدرن است. لیبرالیزم آزادیطلبی نیست رهاییطلبی است. بیجهت نیست که libertine در زبان انگلیسی شخص رها از قید، افسارگسیخته و هرزه معنی میدهد.
دین یا نژاد؟
صهیونیزم در اصل چیست؟ صهیونیزم اگر همان یهودیت سیاسی در طول قرون دانسته شود، یک دیانت است اما دیانت بدون خدا؛ اعتقاداتی بدون اخلاق؛ مادهگرایی مبتنی بر دین.
یهودیت دین است اما صهیونیستها میخواهند نژاد باشند. آنها تاکنون از این موضع، موضع نژادپرستانه، عمل کردهاند. صهیونیزم نژادپرستیای است که از دیانت و توحید آغاز شده و رنگ آن را بر خود دارد. این مخربترین نوع نژادپرستی است. نژادپرستی و قوم- برگزیدگی حتی اگر درست باشد، نتایج نادرستی دارد.
بخاطر اتکاء بر دین، صهیونیزم مدعای حقیقت کامل را دارد. بدیننحو صهیونیزم ترکیبی از نیروی حقیقتِ تام با ارادهای شیطانی و شرارتآمیز برای تسلط بر نوع بشر است؛ ترکیب یک نیرومندیِ عظیم (ناشی از ادعای حقیقت تام یا حقیقت دینی داشتن) با ارادۀ شرآمیز بزرگی که از باور نژادپرستانه به عظمت میراث ابراهیم (ع) و انحصار آن در دستان بنیاسرائیل برخاسته است.
بخاطر این ترکیب بزرگ و بیسابقه، صهیونیزم نه بزرگترین شر روی زمین بلکه تمام شرِّ روی زمین است. صهیونیزم آغاز شر بزرگ و استمرار آن است. صهیونیزم نه بزرگترین شرارت، بلکه مثال شرارت است؛ کانون سریانِ امر غیراخلاقی (دنیاخواهی و بیعدالتیِ پس از آن) در زمین از ابتدای پدیداریاش تاکنون. صهیونیزم جمع اعتقاد به خدا و دشمنی با خداست. صهیونیزم ایمان نفرتمندانه به خداست، ایمانی از جنس همان ایمان و عرفان شیطان به خداوند؛ آمیزۀ توحید و نژادپرستی.
این ویژگی یهودیت سیاسی، سازندۀ عصر تجدد (مدرنیته) است. ایمان به خداوند درکنار نفرت از او، تمایل آگاهانه به استغنا از حضور خداوند در جهان، بنیان زایش مدرنیته یا تجدد است. در نمایشنامه دکتر فاستوس گوته، آگاهی به قدرت خداوند و عمل آگاهانه علیه خواست خداوند، یا گناه-آگاهی، توامان جاری است. در معنای تاریخیاش یا در معنای یهودیت تاریخی، صهیونیزم روح مدرنیته است.
تمایل به قتل خداوند
شاید بتوان گفت اولین صهیونیست یا اولین مثالِ یهودیت سیاسی قابیل بود. زیرا معتقد به خداوند اما متنفر از او (جلّ و اعلی) بود؛ مطلع از حقانیت فرد مومن و دشمن او؛ توامان آگاه به حقانیت و دشمن حقانیت. قتل هابیل از سوی خداوند همچون نمادی بهکارگرفته شد برای انتقال این حقیقت که قتل و فساد در زمین اگر از سوی اصحاب حقیقت و دین و صاحبان حکمت و معرفت صورت گیرد به فسادی فراگیر تبدیل میشود. خداوند بر همین اساس به بنیاسرائیل گفته بود که کشتن یک نفس (از سوی شما) گویی کشتن همۀ نفوس است (٣٢، مائده). زیرا با اینکار، قتلْ بازتولید ایدئولوژیک میشود و عمومیت مییابد.
نزد بنیاسرائیل، تدریجاً کشتن کسانی که مخالف سوءاستفاده از حقیقت برای منفعت بودند، سنّت شد و این سنت به کشتن انبیاء رسید. انبیاء بنیاسرائیل(ع) خود اصلیترین مخالف یهودیت سیاسی یا نژادپرستانه بودند و بسیاری از آنها قربانی این مخالفت خود شدند. آنها جلوۀ مخالفت دین موسی(ع) با سنتِ درحالشکلگیری یا اعتقادِ نژادیِ درحال تکوین بودند.
درهرحال، بر بستر این تجربه میتوانیم نتیجه بگیریم که بهتر است هیچگاه امر قدسی جامۀ خشونت ومرگ نپوشد و ایدۀ حقیقتِ نهایی یا ایدۀ مطلق به کشتن نینجامد زیرا اگر بیانجامد به سنت قدرتمندانهای بدل میشود و تدریجاً با استمرار خود مشروعیت هم مییابد؛ زُیّن لهم الشیطان اعمالهم(انفال، ۴۸). ارادۀ دینیِ شرارتآمیز، اگر نهادینه شود مشروعیت مییابد و اصلاً از حوزۀ آگاهی و وجدان فرد به خارج میرود. یهودیت سیاسی کشتار دینی یا درستتر، کشتار اعتقادی یا کشتارِ مبتنی بر اهمیت سنت را باب کرد. به چنین کشتاری این زمان خشونت ایدئولوژیک میگویند. چنین خشونتی اولبار از شکم یهودیت سیاسی بهدرآمد.
اما فقط بحث خشونت نهادین و ایدئولوژیزهشده دربین نیست. مشخصۀ عمومی دیگر، زیادهروی سراسری یهودیت سیاسی است. یهودیانِ سیاستگرا، اسرافکنندگان در زمیناند، یعنی تمایلشان به بهرهکشی، از نیازشان ناشی نمیشود بلکه از تفکرشان درباره نیازشان ناشی میشود؛ تفکری از نیاز که کل زمین و بشریت را سوژۀ خود میپندارد. آنها تمایل سیریناپذیرشان به بهرهکشی از زمین را با تمایلی غریب به تغییردادن سازوکارهای طبیعی موجود در زمین بهپیش میبرند. آنها گوش حیوانات را میبُرند و خلقتشان را تغییر میدهند(۱۱۹، نساء)؛ همان که امروزه به آن مهندسی ژنتیک میگویند! این فسادْ فساد در عالم طبیعی است اما آنها در عالم انسانی نیز سخت به فساد میپردازند. آنها به تعبیر کامو، کلمات را به فحشا میکشانند، به واژگان پیچشهای شگرف میدهند و تفاسیر پیچیدهای بر روی نصوص صورت میدهند تا مراد خود را حاصل کنند: یُحّرِفون الکلم عن مواضعه (نساء، ۴۶). در آیه ۷۵ سورۀ بقره این معنا آمده است که آنها سخن خدا را میشنیدند و پس از تعقل، آن را تحریف میکردند و ازسر قصد چنین میکردند.
متون کلاسیک فلسفه و علوم انسانی تا حدی و شاید تا حد زیادی متأثر از این تمایل ویژۀ یهودانه است. یهودیان در جهان شمار اندکی دارند اما در عرصه علوم انسانی تکثر و گستردگی آشکاری دارند و این تناقض عجیبی است.
صهیونیزم بزرگترین مثال فراموشی عامدانۀ خداوند است. صهیونیزم یا یهودیت سیاسی نبرد با خداوند و بنابراین با امر اخلاقی و عادلانه، بر روی گسترۀ کره زمین در طول تاریخی چندهزارساله است. شیطان درحال معرفت کامل به خداوند با دشمنی میورزد و بنیاسرائیل ربّشان را از روی کینه و خشم صدا میزنند: ربنا عجّل لنا قِطّنا (ص، ۱۶).
هرکسی بر طینت خود میتند. صهیونیزم ارادۀ شرآمیز درون خود را بازتولید میکند. لازم نیست ارادۀ شر را داشته باشد یا آن را انتخاب کند، فعل او خودبهخود شرارت است. همچون درندهای که نااندیشیده میدرد و فعل و زندگی او این است. تصور کنیم که سمیترین مار جهان چقدر میتواند خطرناک باشد؛ حال تصور شود که مثالِ مار سمی یا اصلِ مار سمی چقدر حاوی خطر است!
یهودیت سیاسی در طول زمان از هر نظر تکامل یافت و فقط تکاملِ معطوف به تأسیس دولت را کم داشت که آن هم پس از جنگ دوم جهانی (۱۹۴۷) محقق شد. بعد از جنگ دوم، یهودیت سیاسی خود را نظراً و عملاً گسترد و نفوذش را به اوج رساند. اینک صهیونیزم یک شرّ جهانی (وسیع)، اندیشیده (خانهکرده در نظریه)، ژرف (ریشهیافته)، سازمانیافته، عامل در حوزۀ ناخودآگاه و مجموعاً بزرگترین شر تاریخ انسان است.
دراینمیان دانش سوگناک آن است که متأسفانه شر مجسم یا تمامیت شرارت، قابل مذاکره و قابل تعامل و تفاهم نیست. دربرابر آن فقط مبارزه یا مقاومت معقول است. مبارزه با یهودیت سیاسی، تراژدی عقل یا سوگ دانایی است. اگر صهیونیزم نباشد، مثال شر یا شر تمامْ تصوری بلاتصدیق است.
صهیونیزم و توسعه
توسعه آرمان سیاسی طبقه متوسط در هر کشوری و ازجمله کشورهای مسلمان است. طبقه متوسط و مخصوصاً روشنفکران آن، در هر کشوری نسبت به موانع توسعه حساسیت نشان میدهند. خاصه در ایران ادبیات پرحجمی درخصوص توسعه تاریخی ایران تدریجاً پدید آمده است و توجهات نظری به توسعه همچنان در تداوم است. اما علاقمندان به بحث توسعه در ایران و تقریباً در همه جا، چنین مینماید که توجه ندارند صهیونیزمِ بینالملل اصلیترین مانع رشد و توسعه کشورها و ازجمله کشورهای مسلمان خاورمیانه است.
خیلی مهم، اسرائیل جهتِ حرکت سرمایههای غربی، مدیریت مدیریتِ بینالمللی صنایع و تکنولوژی، ورود دلار و مغزهای مستعد به کشورهای اسلامی را منحرف میکند و ازاینرو عامل اساسی عدم توسعۀ آنان است؛ از زبان متخصصان مباحث توسعه سیاسی و رشد اقتصادی امثال دانیل لرنر، هنتینگتون و برخی دیگر، کشورهای مسلمان را فاقد ظرفیت و غیرمستعد برای توسعه معرفی میکند؛ مدیریت ظریف و پیشرفتۀ غربی را از حضور مؤثر در خاورمیانه میترساند و در آنها ایجاد کراهت میکند.
طنز ماجرا این است که دانشجویان علوم سیاسی- اجتماعی وسیعاً مباحث وسیع و متنوع توسعه را از بر میکنند، اما هیچگاه به صهیونیزم به عنوان متغیری وسیعاً ضد توسعه، توجهی نمیورزند!
ما در تاریخ معاصر خود، چه درسیاست خارجی و چه در سیاست داخلی یکسره با غرب مواجه بودهایم. نزدیک به تمام این تاریخ، تاریخ تسلیم و حقارت بوده است. آیا ۱۵۰ سال کنفورمیزم در سیاست داخلی و خارجی کشور کافی نیست تا شجاعت نتیجهگیری اساسی را داشته باشیم؟ آن نتیجه این است که صهیونیزم همان غرب و غرب همان صهیونیزم است. اگر اینک زیاد اینگونه بنظر نمیرسد، در سراسر تاریخ معاصر ما اینگونه بوده است. این یهودیت سیاسی یا صهیونیزم بود که در ۲۰۰سال اخیر به نام غرب در مواجهت با جوامع خاورمیانهای قرار داشته است. صهیونیزم نه عامل اصلی بلکه تنها عامل عقبماندگی اقتصادی- سیاسی جوامع اسلامی خاصه در غرب آسیاست، نه از زمان تأسیسش، بلکه ذیل عنوان غربْ از ابتدای تاریخ مدرن به این سو. صهیونیزم در عملْ خودِ غرب است؛ خود غرب است که از نظر سیاسی بهخود آگاه شده و باصطلاح، خودآگاهی سیاسی یافته است. غرب اگر صهیونیزم تصور نشود، فقط یک واقعیت جغرافیایی تُنُکمعناست.
پرسش این است که با فرض بلوغ همه متغیرهای توسعه درونزا در یک کشور اسلامی، آیا این توسعه برغم اراده اسرائیل محققشدنی است؟ آیا اسراییل همچون یک اهرم ضامن برای عقبنگهداشتن و گرفتاربودنِ جوامع اسلامی نیست، حتی جوامعی که پتانسیل توسعه را دارند؟ اگر پاسخ مثبت باشد آنگاه باید نتیجه بگیریم که برای اضمحلال صهیونیزم، منطق و دلایلِ سکولار- ایرانی زندهتر و ملموستر از دلایل ایدئولوژیک- منطقهای است.
شرطِ ظهورِ شرایط و امکانات برابر برای توسعه و پیشرفت در خاورمیانه، نابودیِ غیرعادلانه ترین رژیمِ یکصد سال اخیر بشریت است. این، قضاوتی سکولار و غیردینی است، حتی اگر پذیرش آن مستلزم شجاعت نظری بیسابقهای باشد.
باید با تحلیلگران اهل فضل و بامعلومات سیاستخارجی درون کشور و داخل نظام، این پرسش را درمیان نهاد و با آنان به توافق رسید که آیا مبارزۀ ج.ا. با اسرائیل صرفاً گرایشی ایدئولوژیک، احساسی و مربوط به دهههای گذشته است یا اجابتِ شرطِ ضروری توسعه و پیشرفت است؟ این پرسشی دورانساز است.
سنگینی آغاز بر نهایت
اسرائیل تأسیس شد تا حس بیوطنیِ ریشهدار و چندهزارسالۀ یهودیت سیاسی تشفّی بیابد. اما هیچگاه چنین نشد. خاصه در سراسر نیمه دوم قرن بیستم، درهمانحالیکه این یهودیت بر اروپا و آمریکا مسلط بود و نخبگان صهیونیست به سهولت بین دو سوی آتلانتیک در آمدوشد بودند بااینحال نتوانستند حس وطنداشتن را تجربه کنند. اینکه آنها در عمل سیاسی و تفکر آکادمیکشان، وسیعاً جهانپردازی میکنند، بیوجه نیست و بسیار پرمعناست.
ورنر هایزنبرگ میگفت برای تأسیس امپراتوری اول باید دل مردمان را به دست آورد. امپراتوریای که با خشونت و جنگ روی کار بیاید مجبور است که با خشونت و جنگ ادامه حیات دهد. ریمون آرون میپرسید آیا رژیمی که با خشونت ایجاد شده و با خشونت هم ادامه حیات داده، آیا جز با خشونت سرنوشتش تعیین میشود؟
رژیم صهیونیست دو پرنسیپ دارد: خشونت و فریب؛ خشونت علیه همسایگان و مسلمانانِ منطقه و فریب علیه جهان. فریب جمعی یعنی ساختن افسانههایی مثل یهودستیزی، هولوکاست. برخی دولتهای اروپایی همچنان به اسرائیل بابت کشتار یهودیان غرامت میپردازند!
دموکراسی علیه عدالت
سیاست در اسرائیل، یعنی دمکراسی آنگاه که علیه عدالت عمل میکند. بیعدالتی، بار کج است. سقوط و بر زمین افتادن بار کج، چیزی نیست که بعداً اتفاق بیفتد بلکه از همان ابتدا، تقدیر بارکجْ سقوط و به منزلنرسیدن است. بنابراین، مرگ، همزاد اسرائیل است نه واقعهای عارض بر آن؛ تقدیری در درون آن است، نه واقعهای که بعدها از بیرون بر آن عارض شود. اگر چیزی با جنگ آغاز شود با جنگ هم به پایان میرسد.
رسالت بزرگ، آزادسازی [به تعبیر دیگر، بیدارسازی] ملتها برای نابودسازیِ بردهسازترین و بنابراین غیرآزادترین رژیم سیاسی در صد سال اخیر است؛ رژیمی ولو دمکراتیک(و درواقع اکثریتی) که هم در عمل سیاسی و هم در ایدئولوژی سیاسیاش، وسیعاً بردگیآفرین است. اگر آنگونه که دانش ویگی (علم سیاست انگلیسی) به ما میآموزد، دمکراسی فراتر از یک شیوه یا وسیلۀ حکومتی نیست، آیا رژیم صهیونیستی گونهای ضدیت وسیله با هدف نیست؛ خصومت دموکراسی با آزادی؟
نتیجهگیری: ایرانیت و صهیونیزم
صهیونیزم بخاطر امتدادش در تاریخ و بخاطر گستردگیاش در کره ارض، مادر شر و زایندۀ نادرستیها درطول چندهزار سال نیست، بلکه اصل نادرستیها بر روی زمین و مثال آن است. صهیونیزم همۀ شیطنت موجود در زمین، آغاز و نهایت آن است.
حسب یک عقیدۀ اولیه که البته باید روایی و اعتبار بیشتری بیابد، دربرابر بزرگترین بد تاریخ بشر، ایرانیان شایستهترین قومیت در مبارزه با آنند. ازسویدیگر، کراهت برخی ایرانیان از مواجهت با بزرگترین ستم بشری در طول تاریخ، از نشناختن ایران ناشی میشود. ایرانیان که اصولاً قومی جهانپردازند و نیز همواره در ادبیات و عرفان و تفکر خود شوق عدالت میپروراندهاند، باید با دو دیدۀ گشاده به این شرارت جهان- تاریخی[شرارتی گسترده در جهان و ژرفامند در تاریخ] بنگرند؛ شرارتی جهان- تاریخی که همسنگ و همتا و معادلِ عدالتطلبیِ جهان- تاریخی ایرانیان است، گوکه ضد آن. شهودگرایی معطوف به سیاست (معطوف به عدالت بر گسترۀ زمین) ایدۀ ایران است. و دراینمیان، ج.ا. همان ایران است که به خود آگاه شده، این جمهوری، ایران خودآگاه است؛ همان ایران که از خواب قرون برخاسته. جمهوری۵۸ ایرانِ ایستاده است.
تاریخ آیندۀ بشر با جنگِ ناگزیر میان آرمانگرایی صهیونیستی و ایده ایرانیّت شکل خواهد گرفت ایدهای که ما آن را از طریق آرمانگرایی خمینیستی فهمیدیم. ایدۀ ایران تماما و به کمال در آرمانگرایی خمینیستی متجسم شده و اصلاً همان است.
آرمانهای خمینی(ره) نهایتِ ممکنِ ایرانیت و همۀ فضایل تاریخی ایرانیان است که معجزهگون، تبلور سیاسی یافته است. اندیشۀ نبرد با صهیونیزم، عظمت فرهنگی ایران را قابل درک میسازد./998/د101/س
سید جواد طاهایی