آیا مردم، انقلابی بیحال را باور میکنند؟
به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، آنتن شبکه دو این شبها شاهدِ نمایش سریالی با حال و هوای اتفاقات دهه 60 است. آن روزهایی که از لباسِ خودی نفوذی درمیآمد و در خیابانها ولولهای از بمبگذاری و شلیکِ گلوله سازمانی به راه میافتاد که بعدها جنایتهایش به همه دنیا ثابت شد. نام منافقین امروز متنفرترینِ نامهاست و هر جنایتکاری مشارکتِ با این گروهک را منکر میشود.
پایه اصلی داستان این مجموعه تلویزیونی بر بمبگذاریهای سازمان منافقین در سالهای 60 گذاشته و همزمان چند خرده داستان هم در میان آن گنجانده شده است. البته به قولِ کارگردان و تهیهکننده سریال، قرار نبوده به سبک و سیاق دیگر فیلمهایی که تا به حال درباره این فضا ساخته شده مستقیماً به این گروه پرداخته شود و قرار بوده قهرمانان ملموسی برای اولین بار معرفی شوند. چقدر این اتفاق افتاده، آن نظرِ بینندگانی است که تا قسمت 26 "شاهرگ" پای گیرندههایشان نشستهاند و منتظرند در قسمت پایانی سیدجلال اشکذری کارگردان چه نتیجهای را پیشرویشان قرار میدهد؟
سالهای ناآرامِ "شاهرگ"
اما داستانی که پیشروی ما قرار گرفته، سالهای ناآرامی را نشان میدهد که گروه ویژهای برای عملیات بزرگی فراخوانده شدند. این گروه مسئول کار بزرگیاند؛ چرا که عقربههای چندین بمب در تهران در حال حرکت است. کاری که کارگردان جوان به آنتن شبکه دو رسانده، تلاش گروهی به نام "شاهرخ" را روایت میکند که وظیفه چک و خنثیسازی بمب در سالهای ابتدایی دهه شصت را برعهده دارند، از حیثِ داستان و روایت اثری متفاوت به نظر میرسد اما در اجرا مخاطب با چنین وجه تمایزی روبرو نشده است.
همگان میدانند دهه شصت در تاریخ انقلاب اسلامی و دفاعمقدس، دههای پرتلاطم و ملتهب است. در این دهه ایران با جنگ تحمیلی از سوی عراق مواجه شد و همچنین در گوشه و کنار مرزهای ایران، گروهکهای مختلفی، تجزیهطلبانه اعلام موجودیت میکردند. در این شرایط گروهکهای منافق با نامهای "مجاهدین خلق" و "فرقان" درصدد ایجاد ناامنی بودند تا از این طریق سهم خودشان را از انقلاب اسلامی مطالبه کنند.
ضروریت ثبت و ضبط جنایتهای گروهک منفور
ترورهای پیدرپی و آتشافروزیهای منافقین بالا گرفته بود و نیروهای متعهد انقلابی همچون شهید بهشتی، شهید مطهری، شهید مفتح، شهید رجایی و شهید باهنر در این راه به شهادت رسیدند. مردانی که به تنهایی میتوانستند داشتههای ارزشمندی برای امروزِ انقلاب اسلامی باشند. ما همیشه نیازمند ابزار فرهنگی برای ثبت و ضبط این تاریخ ارزشمند و انتقال جنایتهای این گروهک منفور به نسلهای نوجوان و جوان بودهایم و هستیم.
ورطه ساخت فیلم در سینما و تلویزیون درباره فعالیتهای تروریستی منافقین از سال 1365 با "دستنوشتهها" مهرزاد مینویی آغاز شد. فیلمی که فیلمنامهاش را بهروز افخمی نوشته بود؛ داستان فردی به نام حسین معتمد که به دلیل نقض مقررات از کمیته اخراج و راننده تاکسی شده بود. یک روز که به خانه برمیگشت جوانی سراغش آمد و به او گفت که چند نفر قصد دارند او را ترور کنند.
شباهتِ بمبگذاریهای "تعقیب سایهها" به "شاهرگ"
بعداز فیلم "پرواز پنجم ژوئن"، "تعقیب سایهها" بمبگذاری منافقین را به طور جدی نشان داد. فیلمی که علی شاهحاتمی ساخت و داستانی درباره گروههای معارض کشور را روایت کرد. جالب است که سیدجواد هاشمی بازیگر جوان این فیلم، نقش فرمانده و یا سرپرست گروه خنثیکننده بمبهای سریال "شاهرگ" سال 1398- 1399 است. "تعقیب سایهها" سال 1369 ساخته شد که شاید بیش از دیگر روایتها به جهت پیشکشیدن ماجرای بمبگذاریها و حضور نیروهای امنیتی برای خنثی کردن و جلوگیری از جنایتهای خیابانی، بیشتر شبیه به سریال "شاهرگ" باشد. البته با طول و تفسیر بیشتر و بازیگرهای متفاوتتر و خردهداستان و قهرمانان به اصطلاح ملموستر!
فیلم سینمایی نفوذی به کارگردانی احمد کاوری و مهدی فیوضی
بعد از "پادزهر" و "انتهای قدرت" که درباره تروریست و گروههای معارض حرف گفتنی زیاد داشتند اما خیلی صریح و روشن درباره منافقین حرف نزدند، به "نفوذی" احمد کاوری و مهدی فیوضی رسیدیم که فیلم داستان جذابی داشت و در سال اکرانش موردِ توجه قرار گرفت. امیر جعفری در نقش فریدون کیان ایفای نقش کرد که به همراه چند نفر از اسیران جنگ به کشور برمیگردند اما بلافاصله بازداشت میشوند. چون در زمان جنگ به منافقین پیوسته و برای آنها کار کردهاند. شاید اینجای داستان بیش از همهجای آن جذابتر باشد که در زمان بازجویی فریدون، مأموران امنیتی و اطلاعاتی متوجه وجود یک نفوذی در سیستم اطلاعاتی کشور میشوند. این فیلم از معدود آثاری است که به واقعه حضور منافقین در جنگ و جذب نیرو و شکل برخورد با رزمندهها میپردازد و کاملاً جدی و خشن، رویکرد آنها را نشان میدهد.
ردپای منافقین در فتنه 88
در دومین "اخراجیها"، مسعود دهنمکی با نمایش سرقت هواپیما به دست منافقین، تصویر دیگری از جنایتهای این گروهک را با مشارکت بعثیها نشان داد. البته در اینجا وجه طنز و کمیک بیشتر از نمایش روحیه خائنانه هواپیما رباها اهمیت دارد. در فیلم "قلادههای طلا" ابوالقاسم طالبی که به فتنه سال 1388 پرداخت باز ردّی از منافقین به مخاطب نشان داد. گروههایی که در شلوغیها نقش داشتند و درصدد عملیاتهایی در تهران بودند.
کار دیگری که درباره منافقین ساخته شد، "سیانور" بهروز شعیبی است. فیلمی که به مقوله تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین در سال 1354 میپردازد و نشان میدهد که رهبران مذهبی گروه چقدر تلاش میکنند تا از این اقدام انحرافی جلوگیری کنند اما قربانی خشونت و ترور میشوند.
نمایی از سریال "ارمغان تاریکی" جلیل سامان
"ارمغان تاریکی"؛ احیای سریالسازی با ژانر منافقین
اما شروع سریالهای جلیل سامان با "ارمغان تاریکی" اتفاق جدیدی را رقم زد. تماشاگرانِ تلویزیون با جنایتهای این گروهک بیشتر آشنا شدند. البته دو گانه دیگر "سامان" با نامهای پروانه و نفس برای قابِ سیما درنظر گرفت که شخصیتهای ملموستر و اتفاقات مؤثرتری از آن دهه و دوره را به نمایش گذاشت. سامان بعد از این سهگانه تصمیم گرفت با زبان طنز هم حرفهایی از این گروهک به علاوه نفوذیهای اوایل انقلاب بزند که این زبان هم دغدغههایش را گویا مطرح کرد و مخاطب منتظرِ ادامه آن در فصل بعدی است.
به این مجموعه باید سریالهایی همچون "آسمان من" و فیلمهایی مثل "امکان مینا" را اضافه کرد. شاید قسمت جالب و جذاب پرداختن به فعالیتهای پشت پرده سازمان مجاهدین، یکی از شخصیت اصلی داستان که خبرنگار خبرگزاری است و مدام با دبیرش به دلیل عدم چاپ حقایق مشکل دارد. مهران و مینا در ابتدای داستان زندگی آرامی دارند و در ادامه داستان، مهران متوجه فعالیتهای مشکوک همسرش (مینا) میشود که با گروهک منافقین همکاری میکند.
نمایی از ماجرای نیمروز محمدحسین مهدویان
روایت جدی "ماجرای نیمروز" از ترورهای دهه 60
شاید بیش از همه داستانها، مخاطب با "ماجرای نیمروز" بیشتر این گروهک را شناخته باشد. وقتی محمدحسین مهدویان در ابتدای راه بعد از "ایستاده در غبار" و روایتی از زندگی حاج احمد متوسلیان به سراغ کاری جدی در خصوص فعالیتهای منافقین رفت. او با "ماجرای نیمروز" به روزهای پرالتهاب دهه شصت پرداخت و ترورهای اوایل آن دهه را به تصویر کشید. البته در سینمای مستند هم کارهایی مثل "فیلم ناتمامی برای دخترم سمیه"، "زیر پوست اشرف" که آخرین روزهای حضور منافقین در پادگان اشرف و یا مادران و پدرانی که بعد از این همه سال نمیتوانند فرزندانشان را از چنگالِ منافقین خارج کنند.
مستند "ردپای گرگها" هم که از تلویزیون پخش شد، فعالیتهای مجاهدین خلق است را مورد بررسی قرار داده است. یکی دیگر از آثار مطرح مستند با این موضوع "رویای سیاه" است که به زندگی ابوالحسن بنیصدر و فعالیتهای پشت پرده او میپردازد. البته آثار دیگری مثل "هویت مغاک" هم ساخته شد که ابعاد شخصیتی و تشکیلاتی مسعود رجوی را از زبان نزدیکان وی روایت کرد و یا مستند "حرمسرای اشرف" ساخته شد که به روایتی متفاوت از پشتپرده سازمان مجاهدینخلق و مسعود رجوی پرداخت.
ضعف و خالی بودن آثار هنری درباره تاریخ معاصر
با توجه به همه تلاشهای سازندگان فیلمهای سینمایی و سریالهای تک و توک، ساخت سریال و برنامه در حوزه تاریخ معاصر به شدت لازم و ضروری است تا نسلهای جدید از اتفاقات گذشته، نکات واقعی را باورپذیر ببینند و برایشان ملموس باشد تا تحریفهای تاریخی توسط رسانههای بیگانه کارساز نشود. متأسفانه ما در این زمینه موفق عمل نکردیم و آنچه تاکنون ساخته شده آنقدر نیست که بتوان به آنها تکیه کرد. خالی بودن آثار هنری قابل تأمل از یکسو و اقبال مخاطبان از سوی دیگر فضایی بکر ایجاد کرده تا هنرمندان بسیاری وارد این عرصه شوند.
انتقادها به نویسنده جوان
یکی از ایرادهای عمده سریال "شاهرگ"، شخصیتپردازی ضعیفِ برخی از کاراکترهایش مثل "ابراهیم" که نقش آن را مهدی سلوکی ایفا میکند. تحقیقها و پژوهشهایی که میتوانست خیلی عمیقتر و مفهومیتر اتفاق بیفتد؛ یعنی به قولِ خیلی از کارشناسان، به جای نویسنده جوان، فردی آشنا و کارآزمودهتر نسبت به اتفاقات تاریخی دهه شصت برای فیلمنامه سریال انتخاب میشد. با نگاهی به مشخصات شخصی و حرفهای کریم لکزاده این نکته جلوی روی ما قرار میگیرد که چرا فردی با این سن و سال (متولد 1365) فیلمنامهنویس سریالی میشود که قرار است حرفهای مهمی از دهه شصت و اتفاقات مختلف آن دوره بزند.
چرا تحقیق و پژوهشها مفصل نیست؟
حتماً ساخت چنین کارهایی که اصطلاح "استراتژی و ایدئولوژی" به خود میگیرد نیازمند تحقیقات و پژوهشهای جزئیتر است. یعنی گافهای فیلمنامهای میتواند ضربهای به تولید سریال و یا فیلم سینمایی بزند. یکی از نقاط قوتِ سریالها یا فیلمهای استراتژیک فیلمنامه قدرتمند است. این اتفاق در "شاهرگ" خودش را نشان میدهد که روایتها و اتفاقات آنطور که باید و شاید کنار هم قرار نگرفته و فیلمنامه قدرتِ کافی را ندارد. موضوع مهمِ بمبگذاری میتوانست جریانسازتر شود اما ضعفِ فیلمنامهای نگذاشت، "شاهرگ" به سریالی جریانساز تبدیل شود.
پلان طولانی تکراری از فکر کردن قهرمان داستان
شاید به قولِ برخی از کارشناسان دیگر، پرهیز از روایت داستانکهای پرشمار و خلقِ داستان سرراست، کمتر مخاطب را سردرگم کرد. هرچند در متن سریال با کلیشههایی بارها روبرو شدیم یا تکرارهای وقت و بیوقت خصوصاً با پلان طولانی نیما رئیسی (محمدعلی کاشفی- شخصیت اول داستان) در ماشین نشسته و فکر میکند و دوربین در فاصله نزدیکی مدیوم کلوزآپ (نمایی است که از زیر سینه تا بالای سر را شامل میشود) میگیرد؛ این پلان معمولاً خیلی زیاد تکرار شده است. تفکر و درونیات قهرمان باید نشان داده شود اما برای این نمایش به تنوع نیاز داریم.
سیدجلال اشکذری با سریال "حانیه" و فیلم سینمایی "خانهای کنار ابرها" کارگردانی سریالی به نام "شاهرگ" را برعهده گرفت. البته در بخشهای عمدهای از پس کار برآمده و سعی کرده بیشتر بر متن فیلمنامه متمرکز شود. به اعتقاد بسیاری، اشکذری در مقام کارگردان به رسالتش درست عمل کرده و مشکل از فیلمنامه و نویسنده است. کارگردانیاش به نویسندگیاش میچربد، چون در جایجای سریال، حفظ ریتم دیده میشود. در کنار کارگردانی تدوین کاملاً به ریتم سریال توجه کرده است.
متن فیلمنامه قدرت باورپذیری بالایی ندارد
نکتهای که بسیاری بر آن تأکید کردهاند بحث ساختن آثار قابل دفاع در حوزه تاریخ انقلاب اسلامی است که باید راه برای ورود به چنین آثاری باز شود. ضعفِ عمده ساخت چنین آثاری معمولاً فیلمنامههای غنی و پژوهشها و تحقیقهای لازم است و آدمهایی که در کنار این مجموعهها و فیلمها باشند. البته مشاور پروژه سریال "شاهرگ" محسن اسماعیلی است که در آن روزها حضور داشته و میتواند به باورپذیرتر کردن فضاهای سریال به عنوان مشاور کمک کند اما متن فیلمنامه باید قدرت این باورپذیری را به کارگردان و بازیگر بدهد.
عجلهنویسی و شتابزدگی در پژوهش
مشکل اکثر فیلمها و سریالها فقدان نویسنده کاربلد است؛ وقتی عجلهنویسی و شتابزدگی جایِ پژوهش و تحقیق را میگیرد. واقعاً برای ساخت چنین آثاری نیازمند چندین سال پژوهش و تحقیق و حضور نویسندگان کاربلد آشنا به فضا و احوالات سریال و فیلم است. اگر قرار است درباره دهه شصت و دوران دفاعمقدس فیلم و سریالی ساخته شود این کار به نویسندهای واگذار شود که حداقل، آن التهاب و اتفاقات را درک کرده باشد. به قولِ برخی، حداقل بمبگذاری را به چشم خودش دیده باشد و یا در پشت خاکریز، صدای سوتِ خمپاره 60 را شنیده باشند. یا التهاب خانوادهها در برابر موشکباران صدام را درک کرده باشند. اینها ضمیمه رواننویسی و باورپذیرنویسی برای نویسنده است.
اینجا قرار نیست کاری فانتزی و تخیّلی ساخته شود
نویسنده علاوه بر تخیّل نیاز به درک آن فضاها و احوالاتی که مینویسد، دارد. چون اینجا قرار نیست کاری فانتزی و تخیّلی ساخته شود بلکه قرار است با فضایی نمایشی اما حرفهای واقعی زده شود. شاید این نکته کمتر مورد توجه نویسنده بوده و دلیل برخی از بخشهای باورپذیر درنیامده هم همین حلقه مفقوده اشرافِ نویسنده سریال و درکِ فضای دهه شصت و اتفاقاتش باشد. سوژه "شاهرگ" میتوانست دستمایه اتفاقی ارزشمند و مورد استقبال بیننده قرار بگیرد، اگر پرداخت درست و منطقی برپایه خلاقیت و نوآوری شکل میگرفت.
مخاطب مشتری پروپاقرصش نمیشود
در جریان تماشای "شاهرگ" به ضعفهای بسیاری در شخصیتپردازی و فضاسازی و بازیگری میرسیم؛ شاید به خاطر همین ضعفها در نظرسنجی سازمان صداوسیما به توفیقی دست پیدا نکرد. به هر حال سریالهایی که بهخاطر فضای داستانیشان، برچسبِ استراتژیک به آنها میخورد، باید آنقدر تأثیرگذار و عمیق باشند که به حداقلهای نیازهای مخاطب توجه کند. مخاطب این سریال را برای تماشایش انتخاب کرده اول به خاطر بازیگران و دوم به خاطر سوژهاش، اما مشتری پروپاقرصش شده باشد مهم است. اینکه هر شب با قسمت به قسمت و دیالوگ به دیالوگش جلو رفته باشد حائز اهمیت است. البته که کمتر امروز برای سریالی این توفیق به دست میآید مخاطب مثل سریالهای گذشته، تماشاگرش باشد. این هم به خاطر کمبود سریالهای خوب و ارزنده در قابِ سیما است و سختپسندی مخاطب که به واسطه دسترسی بهتر به سریالهای خارجی به روز و پلتفرمها و مدیومهای دیگر، آنقدر باید سریال درگیرش کند تا بیننده جدی آن مجموعه تلویزیونی شود.
میگویند کپی کرده!
موضوع دیگر برچسب کپیکردن و یا شباهتهای "شاهرگ" به "ماجرای نیمروز" است؛ حتی بعضاً در فضایمجازی درباره "شاهرگ" مینویسند "ماجرای نیمروز کمیچاقتر". چرا که برخی از کاراکترهای این سریال را با آن فیلم تطابق میدهند و یا گریمها و حتی ماشینهایی که تردد میکنند. البته که در نوع پرداخت با همدیگر قابل مقایسه نیستند؛ فقط در فضاسازی قدری به هم نزدیکاند که آن هم به دلیل روایت داستانی است که در فضای دهه شصت وجود دارد و بخش قابل تغییری نیست اما سازندگان میتوانند با استفاده از جزئیات در فیلمنامه و فضاسازی درستتر، اتفاق بهتری را رقم بزنند.
چرا باید "شاهرگ" درست و مفصلتر تحقیق میکرد؟ چون پیش از این کارهایی مثل "کیمیا" ساخته شد که بهدلیل عدم رعایت همین تحقیق و پژوهش لازم، خلأها، اشتباهات و حلقههای مفقودهای دیده شد. یا کارشناسان گفتند و یا در فضای رسانهای به آن پرداختند. اگر جایی پژوهش و تحقیق درست صورت نمیگیرد حداقل از ساخت سریال یا فیلم سینمایی موفقی الگوبرداری کنید. البته الگوبرداری با کپیسازی متفاوت است؛ حداقل میتوانند از برخی سریالهای قابل اعتنای خارجی بهرهبرداری کنند که وقتی به پایان میرسند قدرت آن کشور به رخ مخاطب کشیده میشود اما در اینجا، قدرتنمایی نمیبینیم که مخاطب احساس غرور کند.
سریالها به فیلمنامههای پختهتری نیاز دارند
به نظر میرسد سریالهای ما به فیلمنامههای پختهتر و چابکتر، پیشتولید قویتر و طولانیتر و سوژهیابی و وقت مقتضی نیازمند است. اما ضعف و مشکلات سریالهای ما خصوصاً مجموعههایی مثل "شاهرگ" نشان میدهد که نباید خیلی دمدستی با این سوژهها برخورد کرد و نیازمند تدارک ویژهتریاند. انتخاب بازیگران در بخشهایی درست اتفاق نیفتاده و در عین حال شخصیتهایی مثل محمدعلی کاشفی با نقشآفرینی ویژه نیما رئیسی به خوبی از آب درآمده یا "فرخ" با بازی عباس غزالی که نشان میدهد کارگردان این ریسک را هم به جان خریده نقش اول خودش را به بازیگری همچون رئیسی که کمتر محورِ سریال و یا فیلم سینمایی بوده است.
اشکذری تکصدایی را به هم زد
مازیار معاونی درباره سریال "شاهرگ" یادداشتی را در اختیار خبرنگار خبرگزاری تسنیم قرار داد که بدین شرح است:
"شاهرگ را سیدجلال اشکذری ساخته که بیشتر در گذشته چند فیلم کوتاه و سریال و اثر سینمایی بلند در کارنامهاش دیده میشود. به هر حال کارگردان شناخته شدهای نیست و احتمالاً با این کار بیشتر شناخته میشود. ژانر تاریخ سیاسی را جلیل سامان احیا کرد و در تلویزیون به طور جدی سریالهایی را ساخت. البته خوب است تک صدایی نباشد. وقتی بیننده "شاهرگ" شدم اول فکر میکردم جلیل سامان ساخته و بعد خوشحال شدم کارگردان جوانی، این سریال تلویزیونی را ساخته است.
تا قبل از جلیل سامان تابو بود
تا قبل از جلیل سامان موضوع سازمان منافقین یک گونهای تابو بود که صداوسیما به عنوان نهاد رسمی سریالسازی در کشور به این دوران تاریخی بپردازد. به هر حال بخش مهمی از تاریخ معاصر به آن التهابهای دهه شصت و عملیات مرصاد برمیگردد. اما باید با نگاه درست به آنها پرداخته شود. جلیل سامان با سه اثر این کار را جلو برد؛ ارمغان تاریکی، پروانه و نفس. هم به قبل از انقلاب اینها نگاهی کرد و هم بعد از انقلابشان را مورد بررسی قرار داد.
نکته متمایزی که در کار سیدجلال اشکذری دیدم برگزیدن شیوه و سبک دیگری برای کار است که تکصدایی از بین برود. ترکیبها متفاوت است و به سوژه بمبگذاریها پرداخت. من در سال 60، پسر هفت سالهای بودم که این روزهای تلخ و تراژدیک را درک کردهام. وقتی رجایی و باهنر به شهادت رسیدند و یا زد و خوردها و آدم رباییها را به یاد میآورم. لازم بود این بمبگذاریها و جنایتها دیده شود.
مهدویان و سامان از ضربههای موسی خیابانی و درگیریهای منافقین گفته بودند
حرفهای مهمی را قبلاً جلیل سامان و محمدحسین مهدویان زدهاند؛ از ضربههای موسی خیابانی و درگیریهای منافقین و عملیات مرصاد گفتهاند و جایش بود که درباره بمبگذاریهای آن دهه هم حرفهایی زده شود. نیما رئیسی بازیگر خوبی نشان داد که تا به حال کاراکتر مکمل به او میدادند و اینجا نقش اصلی و محوری دارد. شاید مجموعهساز بترسد و این ریسک را بکند چنین نقشی را به بازیگری که مکمل بوده و نقش اول نبوده است واگذار کند. اینجا نشان داد که قابلیت دارد از این به بعد نقشهای اول تلویزیونی به او بدهند.
برخی از صحنهها را در فیلم میدیدم به نظرم میرسید که ارزش دراماتیک ندارند؛ مثل نشان دادن خانواده شخصیتهای اول داستان که با خودم میگفتم دخل و تصرفی در درام سریال ندارند اما جلوتر رفت زمینههای جدیدی مثل دخترداییها و دامادهای داییشان دیده شد که عضو منافقیناند و یا نفوذی و غیرنفوذی بودنشان محل بحث قرار گرفت. ضرباهنگ سریال شرایط خوبی دارد و به نظرم ارزش دیدن دارد.
نقطه منفی و ضعف کارگردانی/ رفتار خونسردِ شخصیت ابراهیم
شاید یکی از نقاط منفی و ضعف کارگردانی سیدجلال اشکذری به شخصیتپردازی برخی از کاراکترها مثل "ابراهیم" که مهدی سلوکی آن نقش را ایفا کرده، برگردد. چرا که من آن روزهای ملتهب را درک کردهام که کسی جرأت نمیکرد به خیابانها برود. چطور کسی مثل "ابراهیم" که در محور جریان قرار دارد هیچوقت تغییری در رفتارش ایجاد نمیشود. از صحنه تشییع جنازه همسرش بدود به سمت چک و خنثی و آنقدر خونسرد خودش را نشان دهد. نباید فراموش شود که ما سریال رئال میسازیم و قرار نیست نیروهای افسانهای به مخاطب نشان دهیم.
مأمور امنیتی داستان گاهی آنقدر خونسرد است و این التهاب و اضطراب را در او نمیبینیم؛ چرا که خنثیکردن بمب موضوع جدی است؛ در واقع مرگ و زندگی در میان است! آنچه از التهاب و اضطراب در چهره مهدی سلوکی و برخی اوقات نیما رئیسی توقع داریم اتفاق نمیافتد. خونسردیهای تصنعی به نظر میرسد و وظیفه کارگردان بوده توجیه کند. بیشترین نقدی که در فضای مجازی با آن مواجه شدیم همین صحنه روبرو شدن ابراهیم با پیکر همسرش در سردخانه است آنطور که باید و شاید برای مخاطب ملموس نیست. همسر فردی در برابر رگبار منافقین به شهادت برسد و همسرش اینطور آهسته و آرام باشد.
شخصیت سام قریبیان قابل تأمل
پسندیده و قابل تقدیر است که قهرمان ملموس بسازیم اما نیاییم قهرمان تصنعی بسازیم و آدم واقعی را در قاب نشان دهیم که برای مخاطب قابل باورتر باشد. این عدم باورپذیری در شخصیتپردازی و روایت کاراکترها، در شخصیت سام قریبان هم به چشم میآید. هرکس گذری به کلانتری زده باشد میداند که با سارقان معمولی هم برخورد تند دارند و مجازات قانونی درنظر میگیرند چه برسد به سارقان امنیت کشور؛ واقعاً نحوه برخورد با شخصیت سام قریبیان در داستان محل بحث است که چرا در بازجویی و اقرار و مماشات آنقدر تصنعی اتفاق افتاد؟ آنقدر باید خشن و تند اقرار میگرفتند که حرف بزند و از نوع ارتباطاتش بگوید. باید در اعترافگیری و این رفتارهای شخصیتهای داستان دقت بیشتری میشد.
استفاده از فیلمرو در "شاهرگ"
مورد دیگر سکانسهای زائد سریال است، مثل سکانس یا پلانی که در هر قسمت سریال شاهدش هستیم. پلان طولانی نیما رئیسی که در ماشین نشسته و فکر میکند و دوربین در فاصله نزدیکی، مدیوم کلوزآپ میگیرد. ما باید تفکر و درونیات قهرمان را ببینیم اما نه به طور کلیشهای، حداقل تنوع بدهیم. چه بهتر بود از "فیلمرو" نیز استفاده نمیکردند؛ دستگاه فیلمرو همان حالت غلطکمانند و دوربین ثابت است که نفرات رانندگی میکنند و حرف میزنند و پشت آنها کروماکی میگذارند. بیننده فکر میکند این شخصیت در خیابان رانندگی میکند. اگر کارگردان مقداری برای کارش ارزش قائل بود ولو اینکه کار سختی باشد این صحنهها را در خیابان میگرفتند.