۲۷ آذر ۱۳۹۹ - ۱۴:۴۵
کد خبر: ۶۷۰۶۳۵
حجت‌الاسلام میرزایی تبیین کرد؛

وحدت حوزه و دانشگاه؛ از شعار تا واقعیت

وحدت حوزه و دانشگاه؛ از شعار تا واقعیت
حجت‌الاسلام محمدعلی میرزایی معتقد است که بزرگترین اتفاق در عرصه وحدت حوزه و دانشگاه ایجاد گفت‌وگوی الهی ـ انسانی یا گفتمان میان دو کرانه علوم انسانی و علوم الهی است. این دو کرانه باید اجتماعیات، اقتصاد، فرهنگ و سیاست را در درون جریان تولید علم لحاظ کند و معطوف به این حوزه‌ها دانش دینی تولید شود.

به گزارش خبرگزاری رسا‌،‌ بیست و هفتم آذر یادآور عروج آسمانی آیت‌اللّه مفتح است که از پیشگامان اندیشه و مروجان عملی وحدت حوزه و دانشگاه بود. این شهید والامقام در راه تحقق این آرمان بلند، که تداوم مسیر انقلاب اسلامی در ساحت علم و فرهنگ بود، بی‌وقفه‌ تلاش کرد، تا آنجا که خار چشم بدخواهان شد و در دل دانشگاه به شهادت رسید. به پاس فعالیت‌ها و خدمات ارزشمند این شهید بزرگوار در مسیر وحدت حوزه و دانشگاه و لزوم ارتباط و تعامل و همراهی این دو قشر فرهیخته، ۲۷ آذر روز وحدت حوزه و دانشگاه نام‌گذاری شد.

وحدت حوزه و دانشگاه از راهبردهای اساسی امام(ره) برای تحقق اسلام ناب محمدی است و بدون این وحدت، انقلاب اسلامی کم‌فروغ است. حضرت امام(ره) در این باره فرمودند: «طلاب علوم دینی و دانشجویان دانشگاه‌ها باید با تمام توان خود در مراکزشان از انقلاب و اسلام دفاع کنند. فرزندان بسیجی‌ام در این دو مرکز، پاسدار اصول تغییرناپذیر نه شرقی نه غربی باشند، امروز دانشگاه و حوزه از هر محلی بیشتر به اتحاد و یگانگی احتیاج دارند».

وحدت و همکاری این دو پایگاه فکری ـ فرهنگی جامعه برای حفظ هویت فرهنگی اصیل، در مقابل هجوم ارزش‌های غربی، ضروری است. یکی از سؤالات اساسی در این باره شکل و ماهیت این وحدت است. این وحدت نه از شکل وحدت فیزیکی و ظاهری، بلکه تقارب و همزبانی در مبانی معرفت‌شناختی، ارزش‌های فرهنگی و دغدغه‌ها و حساسیت‌های سیاسی ـ اجتماعی است. سؤال دوم پیشینه رابطه نهادهای دینی و علمی با یکدیگر و نحوه دست‌یابی عملی به این وحدت است. برای پاسخ به این پرسش‌ها و ارائه مدل مفهومی و راهکارهای عملیاتی وحدت حوزه و دانشگاه با حجت‌الاسلام والمسلمین محمدعلی میرزایی، عضو هیئت علمی جامعةالمصطفی(ص)‌ العالمیة، به گفت‌وگو نشستیم. در ادامه مشروح این گفت‌وگو از نظر می‌گذرد؛

 

ـ با پیشینه وحدت در حوزه و دانشگاه شروع می‌کنیم. آیا این مسئله در جهان غرب سابقه دارد؟ به بیان دیگر آیا وحدت نهادهای علمی کلیسا و دانشگاه در غرب نیز مطرح است؟

اکنون کلیسا در غرب برخلاف حوزه در جهان اسلام، دانشگاه را به عنوان یک نهاد دانش، تا حد زیادی همسو با خودش پذیرفته است. زیرا کلیسا به خاطر اینکه زیر بار سکولاریسم رفته تا حد زیادی کلیسا سکولار شده است، به نوعی قائل به تفکیک‌های دینی و دنیوی یا دینی و سیاسی در حوزه‌های مختلف شده است. البته کلیسا در غرب دیگر سودای کلیساهای قرون وسطایی را ندارد. در نتیجه به نوعی، ارتباط کلیسا و دانشگاه در غرب از ارتباط حوزه و دانشگاه به مراتب ساده‌تر است.

در عین حال آن‌ها نیز تلاش‌هایی جدی در مسیر ارتباط میان دین و دانش دارند. کلیسا دیگر به دنبال حضور پررنگ رسمی در دانشگاه نیست و دانشگاه نیز در غرب دست رد به سینه کلیسا می‌زند، اما دانش دینی و دانش دانشگاهی در غرب به طور گسترد‌ه‌ای مطرح است و ارتباط دارد. الان خود این کلیسا تمام درس‌ها و مباحث دینی خود را در قالب دانشگاه مطرح می‌کند، به این معناکه این درس‌ها در دیسیپلین‌های دینی کلیسایی، اما در قالب‌های دانشگاهی ارائه می‌شود.

دست رد دانشگاه به کلیسا

در نظام ما دو نهاد آکادمیک وجود دارد؛ نهاد حوزوی و نهاد دانشگاهی اما در غرب این پدیده را نداریم. آنجا یک نهاد آکادمیک به نام دانشگاه وجود دارد. حالا این دانشگاه می‌تواند دانشگاه دینی و متولی‌اش هم کلیسا باشد و می‌تواند مربوط دانش دنیوی باشد و متولی آن نیز غیرکلیسا باشد. این تقسیم‌بندی یا مقایسه بین کلیسا و دانشگاه در غرب با حوزه و دانشگاه در جمهوری اسلامی مقایسه دقیقی نیست.

در هر صورت، آنجا اصل سکولاریسم پذیرفته شده است. دانشگاه تنها قالب معتبر و آکادمیک تحصیل است و خارج از دانشگاه تحصیل اعتباری ندارد. اگر کلیسائیان می‌خواهند که درس کلیسایی بخوانند، باید در قالب همین دانشگاه بخوانند و اگر دانشگاهیان به دنبال خواندن درس‌های غیردینی و درس‌های دنیوی خودشان هستند، آنها هم در قالب همین دانشگاه باید بخوانند. در نتیجه با دوگانه‌ای به نام کلیسا و دانشگاه به آن شکل و تصوری که در ایران وجود دارد، در غرب مواجه نیستیم.

ـ در جهان اسلام چطور؟ جدا از یگانی وحدت این دو نهاد در گذشته، آیا در جهان اسلام نیز تلاش‌هایی برای ایجاد این دو نهاد وجود داشته است؟

بله، فراتر و یا نزدیکتر از مقوله ارتباط کلیسا با دانشگاه، ارتباط الازهر با دانشگاه، ارتباط دانشگاه الزیتونة با دانشگاه، ارتباط دانشگاه غروین در مراکش با دانشگاه و ارتباط نهادهای دینی عربستانی با دانشگاه‌هاست؛ یعنی باید خودمان را در درون پدیده‌های جهان اسلامی مقایسه کنیم. در این پدید‌ه‌ها نهادها و حوزه‌های علمیه جهان اسلام و دانشگاه‌ها به مثابه قطب‌های دین و دانشگاهی مطرح هستند، در اینجا هم تا حد زیادی مانند مسئله‌ای که در باب کلیسا و دانشگاه گفته شد، دانشگاه را به عنوان یک قالب آکادمیک پذیرفته‌اند.

تبدیل مراکز دینی به مراکز آکادمیک

اگر به الازهر دقت کنید، یک دانشگاه است. در الازهر منطق دانشگاه پذیرفته شده و با ادبیات دانشگاهی کار می‌کنند. ما با دوگانه حوزه و دانشگاه در مصر روبه‌رو نیستیم و در مصر صحبت از الازهر و دانشگاه نمی‌کنیم. به خاطر اینکه الازهر هم دانشگاه است. همچنین در تونس صحبت از دانشگاه و زیتونه نمی‌کنیم، برای اینکه «زیتونه» به عنوان نهاد حوزوی سنتی از سوی بُرقیبه و حکام سابق تونس از بین رفته و زیتونه تونس یک دانشگاه است، گرچه قبلاً حوزه بود.

همچنین «قرویین» در مراکش نیز یک دانشگاه است، اما قبلاً حوزه علمیه بود. در عربستان هم تمام حوزه‌های علمی دینی عربستانی نیز دانشگاه هستند. البته نام حوزه علمیه بر آنها اطلاق نمی‌کنم و حوزه علمیه نامی برای مؤسسات شیعی آنهاست. دانشگاه المدینه المنورة داریم و دیگر حوزه علمیه وجود ندارد. پس بحث دوگانه کلیسا و دانشگاه در غرب مطرح نیست و بحث دوگانه نهاد حوزوی دینی اهل سنت با دانشگاه نیز در این کشورها مطرح نیست.

در نتیجه هنگامی که یک فرد از کلیسا یا واتیکان می‌خواهد درباره شخصیت‌پژوهی مسیحی یا مسیحیت‌پژوهی یا مسیح‌شناسی (Christology) تحصیل کند، با همان منطق دانشگاهی مدرک دکترا می‌گیرد. کسی هم که در مدینه منوره و در دانشگاه الازهر، زیتونه و قرویین می‌خواهد درباره فقه درس بخواند، او هم دکتر می‌شود و دیگر چیزی به عنوان دوگانگی مدرک، نهاد و هویت در هیچ کدام از این کشورهای شرق و غرب نمی‌بینیم. بنابراین در عین حال که باید از استقلال دو نهاد حوزه و دانشگاه در جمهوری اسلامی دفاع کرد، اما دوگانگی حاد و تیز آن ممکن است به آسیب‌های بزرگی منجر شود.

ـ خُب، به داخل کشور بازگشتیم، به دوگانگی حاد و تیز اشاره کردید. چه رویکردهای افراطی و تفریطی درباره این وحدت در حوزه و دانشگاه وجود دارد؟

رویکردهای افراطی و تفریطی البته بسیار زیاد است. بسیاری از دانشگاهیان اعتقاداتشان بر این است که حوزه‌های علمیه میراث گذشته تاریخ ما بوده و ارجمند و عزیز است، ولی امروزه مانند حوزه‌هایی مانند حوزه علمیه قرویین، الازهر و حوزه‌های علمیه دیگر کشورهای اسلامی و مانند حوزه علمیه مسیحیان، باید جای خودش را به دانشگاه بدهد. چراکه دانشگاه نهاد پیشرفته، تحول‌یافته و خلاقانه بشریت است.

البته بنا بر تعارض و تناقض و تقابل هم با حوزه نیست. چنانکه ابن‌سینا جای خودش را به طب جدید داده و بالاخره این طب جدید هم بر آن اساس آمده است، ولی نباید ما همچنان نسخه‌ها، قالب‌ها و پارادایم‌های سنتی را در عصر مدرن در تقابل با قالب‌ها، حرکت‌ها و برنامه‌های نوین قرار بدهیم. در نتیجه این یک نگاه است که خیلی‌ها دارند ولی فقط برخی آن را بیان می‌کنند. به نظر می‌رسد که نگاهی تفریطی است.

دوگانگی رسالت حوزه و دانشگاه

تردیدی نیست که حوزه علمیه قدمت دارد. اینکه دانشگاه‌ها از جریان تاریخی علمی حوزه‌های سنتی دانشی در غرب و شرق تغذیه می‌کنند هم محل وفاق است، ولی اینکه باید دست از حوزه علمیه با این عنوان برداشت، فقط در صورتی صحیح است که هر دو نهاد یک کارکرد و اصالت داشته باشد و یک هدف را دنبال کنند. این در صورتی است که دانشگا‌ها متولی تربیت مجتهد، فقیه، مرجع، امام باشند و در واقع مکان اصلی مشروعیت‌دهی و مشروعیت‌سازی برای معرفت دینی باشند. در حالی که متولی این رسالت تنها حوزه‌های علمیه متولی هستند و در جای دیگری کسی حتی مدعی این رسالت و تحقق این هدف نیست. پس نباید مسئله حوزه و دانشگاه را صرفاً قالب و صورت تلقی کرد که در دام چنین افراط و تفریط‌هایی گرفتار شویم.

از طرف‌ دیگر، در حوزه‌های علمیه هم کم نیستند جریاناتی که باور به وحدت این دو ندارند، بلکه وحدت و نزدیک شدن این دو را نافع و مفید به حال حوزه علمیه تلقی نمی‌کنند، در نتیجه در هر دو نهاد حوزه و دانشگاه افرادی داریم که سر خورده هستند؛ یعنی منطق ارتباطی این دو برای هم، تا حدی به نظر من مبهم بوده که حالا اعتقاد و باور به وحدت ندارند. کارنامه این وحدت را ناموفق معرفی می‌کنند و فراخوانی به تفکیک آشکارا و عدم ارتباط این دو می‌دهند. متأسفانه این افراد پاسخ روشنی هم نمی‌شنوند. غالباً شعاری با اینها تعامل می‌شود. باور من این است که این شبهه منطقی است و توجیهی دارد، ولی پاسخی هم دارد. این پاسخ را می‌‌توان به هر دو طرف داد که باید سر فرصت به آن بپردازیم. بنابراین، نگاه‌های افراطی و تفریطی زیاد است.

از سوی دیگر یکی از نگاه‌های افراطی در جنبه مثبت مسئله این است که یک سری از خودِ دانشگاهی‌ها اعتقاد دارند که همین حوزه باید گسترش پیدا کند و تمام نیازهای علمی جامعه را پاسخ بدهد. چنان که عده‌ای هم اعتقاد دارند که باید این اتفاق برای دانشگاه بیفتد؛ یعنی در حقیقت، نگاه افراطی به وحدت وجود دارد. چون تلقی آنها این است که شما به دنبال وحدت هستید، یعنی باید این دو در یک افق بلند به یک نهاد علمی تبدیل بشوند، این هم حداقل با تحلیل‌ها و ارزیابی‌های اکنونی و اینجاییِ انقلاب اسلامی، نباید نگاه سازنده‌ای تلقی شود. گرچه برنامه‌ریزی‌های بسیار بلند مدتی برای یکپارچه کردن نهاد دانش قابل قبول و قابل بررسی است. اما در حال حاضر به خاطر اختلاف مبنایی برخی از اهداف، این تعریف و این برداشت و توجیه از وحدت حوزه و دانشگاه را ناصواب می‌دانیم.

نگرش کاربردی در اولین تعریف از وحدت حوزه و دانشگاه

تعریفی که در آغاز از وحدت حوزه و دانشگاه ارائه شد، به تصور من تعریفی کاربردی بود و نه یک تعریف ذهنی و خیالی. در واقع منطقی عملیاتی برای این تعریف قابل تصور است. وقتی که ما صحبت از دو حرکت علمی و اجتماعی نسبتاً متفاوت می‌کنیم و از طرف دیگر مبنای ما ادعای ضرورت هر دو است، یعنی یک وقت ممکن است شما با یک جریان افراطی روبرو بشوید که مدعی است جامعه به علوم اسلامی نیاز دارد و علوم اسلامی هم باید به همه نیازهای بشریت جواب بدهد و دیگر چیزی به نام علوم انسانی ضرورتی ندارد. الان این نگاهی افراطی است. یا اینکه یک کسی بگوید اساساً علوم انسانی وارث مشروع معتبر علوم‌های تاریخی و تراثی ما، از جمله علوم اسلامی است و این علوم انسانی کاملا پاسخگو است و ما نیازی به علوم دیگری نداریم. یعنی یک پاسخ به نوعی مدرنیستی و پوزیتیویستی می‌دهند.

ما این اعتقاد را نداریم. نه اعتقاد اول را داریم و نه این اعتقاد را داریم. باور ما این است که دانشگاه در محوریت دادن به انسان و نیازهای انسان، از حوزه موفقتر عمل کرده است. یعنی دانشگاه در حقیقت ما به انسانیت دانشگاه نمره قوی‌تری و به الهیات و اسلامیات حوزه نمره قویتری می‌دهیم. ادعای ما الان این است که اگر جامعه ما در گام دوم انقلاب اسلامی بخواهد توسعه و پیشرفت داشته باشد، باید حوزه‌های اسلامیت خودش را به تحققبخشی به عرصه انسانیت نزدیکتر کند و حوزه‌های انسانی خودش را که تحت تأثیر اومانیسم غرب در دل و رحم علوم انسانی اومانیسمی رشد کرده و به خاطر فقدان ابعاد روحی، اخلاقی، معنوی و الهیاتی، فروپاشی‌های بزرگ جهان را به وجود آورده، نیاز داریم این انسانیاتی که بودنشان هم خوب است، اما کافی نیست و بدون بودن روح این بدن آسیب می‌زند و ظاهر آسیب می‌زند، ادعای ما این است که این انسانیتها هم باید به سرچشمه نامتناهی الهی پیوند بخورد. حالا ما برای هر دو، کارنامه خوبی قائل هستیم و اعتقاد نداریم یکی از اینها در درون خودش کارنامه دیگری را هم دارد و اعتقاد نداریم که اهداف این دو نهاد یکی هستند.

وحدت حوزه و دانشگاه؛ از شعار تا واقعیت / گفتمانی در دو کرانه علوم الهی و انسانی

به طور طبیعی باید برای نزدیک شدن این دو نهاد از رفتارهای شعاری و ظاهری، صوری و فرمی و فرمالیته تا حد ممکن پرهیز کرد. تصور اینکه با زیاد کردن حسینیه و و نمازخانه و آئین‌های دینی در دانشگاه‌ها، ما به نزدیک شدن دانشگاه به دین و اسلام و به حوزه کمک کرده‌ایم و کمک شایان کرده‌ایم، تصور بسیار خامی است. اینکه ما فکر کنیم در داخل دانشگاه‌ها افرادی را از حوزه وارد کردیم که اینها درس حوزوی بدهند و معارف دین را بگویند و در دل حوزه دانشگاهیانی را وارد کردیم که در داخل حوزه درس علوم انسانی بدهند، این وحدت شده باشد، واقعاً نگاه کاملی نیست، گرچه همه اینها گام‌های اولیه‌ای برای این مسئله است.

بزرگترین اتفاقی که در عرصه این وحدت باید بیفتد ایجاد گفت‌وگوی انسانی ـ الهی و ایجاد گفتمان بین علوم انسانی و علوم الهی است. این دو کرانه حوزه باید اجتماعیات، اقتصاد، فرهنگ، سیاست را در درون جریان تولید دانش دینی خودش لحاظ کند و داشته باشد. بلکه معطوف به این حوزه‌ها، دانش دینی باید شکل بگیرد و تولید بشود. تأکید می‌کنم که باید معطوف به اینها و نه مبتنی بر اینها.

جریان تولید دانش دینی باید ناظر به عینیت اجتماعی باشد

متون مبتنی بر وحی است، ولی جریان تولید دانش دین، باید ناظر به عینیت اجتماعی با اهداف عینی اجتماعی، رخ بدهد و دانشگاه بازوی کمک کردن به حوزه برای این هدف است. بازوی حوزه است به این معنا که بازوی انسانی حوزه محسوب می‌شود. دانشگاه بازوی تقویت‌کننده بُعد معرفت انسانی برای حوزه است، چنانکه حوزه تقویت‌کننده و بازویی برای بُعد اسلامیت، الهیت، معنویت و تعالی‌بخشی با جهان‌بینی دینی برای دانشگاه است. با این حساب شما می‌توانید از همایش‌ها و نشست‌ها و ساختارهای مشترک، از ارتباطات سالانه و از منشورات و مطبوعات مشترک، از هیئت‌ها، کمیته‌ها، کمیسیون‌ها، شوراها و از همه سازوکارهایی که کمک می‌کنند به اینکه این دو هدف اصلی یا این اهداف مبنایی روی تحقق ببیند، می‌توانید بهره ببرید و در این راستا برنامه‌ریزی کنید.

حالا صورت‌های جزئی و ساختارهای فرعی آن کاملا اقتضایی است و ممکن است از یک دانشگاه تا دانشگاه دیگر، از شهری به شهر دیگر و از کشوری تا کشور دیگر تفاوت داشته باشد. اما بر اساس این اهداف به راحتی می‌توان منطق عملیاتی به این حرف داد. ما صحبت انتزاعی و تجدیدی نکردیم. هر چقدر در باب وحدت تا الان گفته شد، کاملاً قابل عملیاتی شدگی است، ولی مطابق هر بُعد آن نیروهای خاص خودش را می‌طلبد. به طور طبیعی فرهنگ‌سازی این مفهوم در دو مجموعه تا الان صورت نگرفته و تا الان به وحدت حوزه و دانشگاه، با نگاه شعاری و سیاسی، تعامل شده، در صورتی که ما الان صحبت از ارتباط ارگانیک این دو و ارتباط ساختاری و تعاملی و تکاملی این دو در ماموریت‌های خودشان صحبت می‌کنیم.

توسعه بدون ارتباط با مبانی و فلسفه‌های اصیل تحقق نمی‌یابد

اگر دانشگاه به دنبال توسعه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است، این توسعه بدون ارتباط با مبانی، جهان‌بینی‌ها و فلسفه‌های اصیل قابل تحقق نیست و اگر باشد به سرانجامی می‌رسیم که غرب رسید، بلکه به این هم نمی‌رسیم و وضع فاجعه‌بارتری خواهیم داشت. به خاطر اینکه غرب اساسا دین را به طور کامل تا حد زیادی کنار گذاشت و ساختارها صددرصد سکولار و یک دست و قانون مدار شد و با هر چیزی که صحبت از متافیزیک، الله و رسالت انبیاء می‌کند، در عرصه اجتماعی مبارزه شد.

در نتیجه فروکاستنِ جریان دانش و جامعه و به انسانیت کاملاً مادی و اومانیسم کاملا تجربه‌گرای حس‌گرا مادی بود. آنها به اینجا رسیدند و حالا در جامعه آشفته‌ای مثل جوامع اسلامی که نه آن باشند و نه این، نه اندیشه‌های دینی کارآمد داشته باشند و با آن، جامعه را مدیریت کنند و نه مانند غرب علوم دانشگاهی کارآمد و یکدست و فعالی داشته باشند که بتوانند لااقل مدیریتی سکولار داشته باشند، البته شرایط بدتر خواهد شد.

در نتیجه ما ناگزیر هستیم یعنی چاره‌ای نداریم به جز اینکه جریان انسانیت دانشگاهی را با جریان خداییت و الهیتِ دانش حوزوی در یک دستگاه در میدان بوم‌زیست و میدان حیات اجتماعی انسان ایرانی ـ اسلامی محقق کنیم و این دو نهاد هیچ گریزی ندارند، مگر اینکه با هم در این راستا و در همه حوزه‌ها تعامل و گفت‌وگو کنند.

ایکنا ـ نهاد اقدام‌کننده این پروژه در دانشگاه است یا حوزه یا بیرون از آنها؟

این مسئله فرعی و انحرافی است اما مسئله اصلی این است که آیا دانشگاه و دانشگاهیان به مبانی فلسفیِ دینی به فقاهت کارآمد و به جهان‌بینی الهی و تفسیر درست آن در عصر ما باور دارند؟

 ـ سؤال را تغییر می‌دهیم. برای اینکه دانشگاهیان ساختار دانش بشری را شکل بدهند و بتوانند جریان دانش انسانی را در گام دوم انقلاب بومی‌سازی کنند، آیا این باور و حس نیاز در آنان وجود دارد؟

پاسخ به این سؤال تعیین‌کننده‌ترین عنصر و در واقع ترسیم نقشه عملیات است. اگر دانشگاهیان بر این باور بودند و اعتقاد داشتند که دانش مصطلح دانشگاهی ریشه الهیاتی ندارد، بلکه در تقابل با این ریشه‌ها صورت گرفته، رشد کرده، پدران علوم انسانی غرب غالباً افرادی هستند که یا در تقابل با دین حرکت کرده‌اند یا اساسا نسبتی با دین ندارند و دین را در عرصه دانش به حاشیه راندند، اما آیا آنها اعتقاد به این دارند یا ندارند؟

اگر دانشگاهیان اعتقادی به چنین نیازی نداشته باشند یا حس نیازی به خداشناسی، جهان‌بینی و فلسفه نداشته باشند، به طور طبیعی هیچ ساختاری به آنها کمک نمی‌کند و ساختار درون دانشگاهی تبدیل به یک نهادی می‌شود که در حاشیه قرار می‌گیرد و اگر در دانشگاهها نمایندگی حوزه هم بگذارید، اگر مبتنی بر این باور نباشد، نهادی معزول و منزوی و ناکارآمد و گاهی مضر خواهد بود.

اگر این واحد ساختاری را در حوزه بگذارید نیز همین طور است، اگر بیرون هم بگذارید تأثیری ندارد. در نتیجه باید به باورها به راهبردها و به بنیادها توجه بکنیم و از نظر ساختاری بستگی دارد این باورها چگونه باشد. در حوزه هم همین طور است. اگر در حوزه اعتقادی به مقوله دانشگاه وجود نداشته باشد و مدیران حوزوی یک تعریفی را برای نیاز این دو به هم نداشته باشند، باز کردن یک واحد دانشگاهی در داخل حوزه‌های علمیه، هیچ ارزش افزوده‌ای ایجاد نمی‌کند و مسئله اصلی مقاومت درونی انسان‌هاست.

دانشگاه؛ فرصت پیونده علوم تجربی با دین

اگر باور داشتیم به اینکه دانشگاه پدیده‌ مبارکی برای حوزه است، ما با ارتباط با علوم تجربی دانشگاهی می‌توانیم نگاه دینی خودمان را به تجربه و طبیعت، به انسان و عالم، تغییر بدهیم. به تعبیر آیت الله جوادی آملی، علوم طبیعی و علوم انسانی علوم الهی هستند. برای اینکه اینها در اعمال خدای متعال کار می‌کنند. علوم تجربی هم علوم الهی هستند، علم فیزیک هم علم الهی است، برای اینکه فعل خدا را محاسبه، بررسی، اندازه‌گیری، تفسیر و گزارش می‌کند، کسی که گزارشگر اعمال خدای متعال است، بدن انسان از اعمال خدا است. کسی که بدن انسان را تفسیر طبی و گزارش تجربی می‌کند، این دارد کار دینی می‌کند.

اگر در حوزه باور به این بود، آن وقت به طور طبیعی فرقی نمی‌کند این نهادی که ارتباط ایجاد می‌کند، در داخل حوزه باشد یا دانشگاه. در هر صورت به آن، اقبال خواهد بود و از آن استقبال خواهد شد. این مسئله بسیار مهم است. حال اگر این نهاد بیرون از این حرکت کند، اولویت آن خیلی پایین می‌آید. این دو نهاد باید به طور خودجوش مبتنی بر باورهای درون‌زای خودشان به سمت هم حرکت کنند، چراکه از بیرون آب ریختن به داخل چاه سودی ندارد.

همگرایی برای جامعه‌سازی و نظام‌سازی

ما در این چهل سالِ گام اول، کم این کار را نکردیم. از بیرون تلاش حکام و حاکمان بر نزدیک‌سازی حوزه و دانشگاه کمتر ایده‌ای داشته و در نتیجه به نظر می‌رسد که هم در داخل حوزه و در داخل دانشگاه، باید باور به این همگرایی و تکامل و تعامل و داد و ستد و مشارکت برای جامعه‌سازی و نظام‌سازی تقویت بشود و اگر این اتفاق بیفتد همه نقشه راه در صور و اشکال مختلف قابل طراحی است.

از اینکه سیاست‌گذاران و اساتید و دانشجویان دانشگاه چقدر در این مسیر موفق بوده‌اند اطلاع دقیقی ندارم و نمی‌توانم ارزیابی قاطعی کنم اما به طور قطع، آنچه دست‌کم تفسیر و تعریفی که من از این پیوند و از این همبستگی و همگرایی دارم، هنوز یک مقوله ایدئالیستی و آرمانی است. هنوز تحقق، آن گونه که بتوانیم به طور نسبی هدف را تحقق‌یافته تلقی کنیم، وجود ندارد. در نتیجه الان به اصل تحقق این هدف خیلی خوش‌بین نیستم. البته آینده را روشن می‌دانم. فشارها و ناکامی‌ها و آسیب‌هایی که ما در گام اول دیدیم و در زمانه گام اول دیدیم که واگرایی و گسست دینی و انسانی یا الهی انسانی حوزوی و دانشگاهی و علوم انسانی و علوم الهی را نشان میدهد، کافی است که ما را به ضرورت این حرکت باورمند کرده باشد اما حس مثبتی به کارنامه این پروژه ندارم. بسیار تلاش‌ شده که با بخشنامه برخی از اقدامات صورت گیرد. فرض کنید درس معارف دانشگاه را روحانیون حوزوی ارائه کنند اما باید ارزیابی کنیم که چند درصد از این دانشجویان از درسها و مدرس‌ها استقبال کرده‌اند. حالا شما به عنوان بخش‌نامه می‌توانید این را تحمیل کنید که این مقدار واحد توسط افرادی با این شرایط ارائه شود اما این یک منطق حاکمیتی و تحمیلی است و معلوم نیست که چقدر جوابگو باشد.

آیا درس‌های معارف در دل درس‌های تجربی و علوم انسانی، توانسته از این دانشجویان، دلربایی و عقل ربایی کند، یا دانشجویان ربط و پیوند و ارتباط و انسجام و پیوستگی بین این درس معارفی که این روحانی در رشته هنر و ... میگوید می‌بینند؟ یا اینکه در ساعت ۸ تا ۱۰ صبح با حاج آقا فلانی درس معارف دارد و در ساعت ۱۰ تا ۱۲ با دکتر فلانی درس روانشناسی تحلیلی فروید دارد و مبانی ضددینی او را میخواند. آیا در ساعت ۸ تا ۱۰ صحبت از دین و ضرورت آن و در ساعت ۱۰ تا ۱۲ صحبت از استغنای از دین و خرافی بودن متافیزیک است.

ـ مشکل کار از کجاست؟ چه جنس اقداماتی باید انجام شود؟

در حقیقت اقداماتی که تا حالا صورت گرفته، اقدامات اغنایی و مبتنی بر منطق پیوند باطنی عمیق این دو حوزه‌ها نبوده است. دانشجو بیشتر سرگردان شده، یعنی در درسی با یک پارادایم و در درس دیگر با پارادایم متضاد با آن مواجه بوده است. به نظر می‌رسد از مأموریت‌های طراحان و سیاستگذاران ارتباط حوزه و دانشگاه، باید این باشد که دانشجوی مسلمان، پرشور و مؤمن ایرانی را از سرگشتگی و حیرانی بین تناقض‌ها و پارادوکس‌های نظام دانشگاهی نجات دهند.

اینکه درس دین در کنار درس بی‌دینی قرار بگیرد، به این، وحدت نمی‌گویند بلکه به این تخریب می‌گویند. اینکه یک فردی بلاتکلیف باشد، نتیجه کار خوب نخواهد بود. به جامعه نگاه کنید، خروجی‌های دانشگاهی نه دانشگاهیِ کارآمد هستند، نه انگیزه‌های دینی کارآمد دارند. خروجی‌های حوزوی، افرادی هستند که تا حدی نسبتاً اینها دیندار هستند و درس دین خوانده‌اند، اما کارآمدی در عرصه علوم اجتماعی ندارند. یعنی در واقع ما یک مدلی از وحدت را اجرا کردیم که نه الهیات فلسفی و جهان‌بینی و نگاه و بینش دانشجو اسلامی شده و نه اجتماعیت کارآمدی و فعالیت و کاربردی جریان حوزوی را تضمین کرده‌ایم. پس در گام دوم انقلاب باید این مقوله‌ها را از نو و از ریشه بازنگری و اصلاح کنیم. البته من به کارنامه پروژه، نمره قبولی نمی‌دهم اما خدا را سپاس می‌گویم تا همین مقدار هم کارها جلو رفته و اهدافی تحقق پیدا کرده، اما در حد قابل قبولی نیست.

ایکنا ـ تا به حال به دانشگاه پرداختیم. وضعیت این همگامی در حوزه چیست؟

پاسخ من در مورد دانشگاه در حوزه هم عیناً صادق است. البته از زاویه دیگری ناکامی حوزویان در نزدیک شدن به دانشگاه‌ها مطرح است. فکر می‌کنم با تعریفی که مبنای گفت‌وگوی من با شما بود، حوزه هم کارنامه قابل قبولی ندارد. حوزه‌ها حرف‌های خودشان را می‌زنند. حرف‌های هزار ساله خودشان را تکرار می‌کنند و البته آنها هم خوب است و می‌تواند مفید باشد. مبنای نوعی اجتهاد است، اما این زمان و مکانی که امام خمینی(ره) شرط اجتهاد را درست دانستند، هنوز این زمان و مکان و لحاظ کردن این دو در نظام تحصیلات حوزوی استقرار نیافته است. هنوز در مورد طرح تحولی که رهبر معظم انقلاب از آن صحبت کردند، حوزه علمیه عاقبت خوشی نداشته و روی عمل به خودش ندیده است. هنوز کارآمدی دروس حوزوی در عرصه اجتماعی در چالشی که با آن مواجه شده، سربلند بیرون نیامده و هنوز درس کلام در حوزه علمیه موفق به شراکت جدی در تحکیم باورهای جوانان اسلامی ما و جوانان مسلمان نشده است.

بی‌ارتباطی دروس حوزه با جامعه و انسان معاصر

به خاطر اینکه این درس‌ها غالباً چهره تاریخی دارند و انباشته‌ای از اقوال عالمان چند قرن گذشته هستند و کمتر این درس‌ها با جامعه و انسان معاصر ارتباط برقرار کرده‌اند. حالا شاید مدرس و معلم، طلبه و استاد حوزه این ارتباط را پیدا کرده باشد، یعنی استاد ارتباط اجتماعی دارد و در صحنه است. استاد در صحنه خارج فقه است. او در صحنه در پای انتخابات و انقلاب می‌آید و علیه آمریکا و اسرائیل شعار می‌د‌هد. به نفع انقلاب فعالیت اجتماعی می‌کند و امام جمعه است اما فقه او در صحنه نیست.

من در یک نوشته‌ای، پنج فرض را برای فقه و فقهی ناظر به در صحنه بودن یا در صحنه نبودن هر کدام تبیین کرده‌ام. گاهی فقیه در صحنه است ولی فقه او در خارج از صحنه قرار دارد. ما امروز با فقه و اندیشه خارج از صحنه حوزه روبرو هستیم. در حوزه‌های علمیه، مسائل انسان و انسانیت تأثیر چندانی در روند فهم دین نگذاشته و نداشته است. تأثیر چندانی در کارکرد حوزه نداشته و ندارد و البته باید داشته باشد.

مشق بزرگ نانوشته‌ حوزه و دانشگاه

ارتباط نداشتن حوزه و دانشگاه فقط باعث زیان و آسیب به دانشگاه نشده، بلکه به حوزه و در نهایت به انقلاب نیز آسیب زده است. گام دوم انقلاب را باید بر پایه بازسازی فهم مقوله وحدت حوزه و دانشگاه برداریم تا به موفقیت برسیم. البته تکرار می‌کنم و می‌د‌انید که همه واقعاً باید قدردان رشد جهان‌بینی الهی در دانشگاه‌ها و رشد جهان‌بینی‌های الهی و توسعه این جهان‌بینی الهیِ حوزوی و دینی به جامعه باشیم که از سوی حوزه‌ها بوده است. در حوزه‌ها شاهد رشد علوم انسانی بوده‌ایم و حوزویان با علوم انسانی آشنا شدند.

درس‌های علوم انسانی در حوزه به درس‌های دانشگاهی حوزوی تبدیل شده است. در دانشگا‌ه‌هایی مثل جامعةالمصطفی(ص) العالمیه شاهد نهضتی از رشته‌های علوم انسانی بوده‌ایم. در جاهایی مثل دانشگاه باقر العلوم(ع) و دانشگاه ادیان و دانشگاه امام صادق(ع) به عنوان یک دانشگاه طلیعه‌دار و پیش‌قراول بوده‌اند یا دانشگاه رضوی خراسان و دانشگا‌ه‌هایی که بر بال حوزویت حرکت کردند و در ضمن بال دانشگاهی هم داشته‌اند و پیش‌قراول وحدت حوزه و دانشگاه بوده‌اند ولی هنوز اصل گفتمان الهیات و انسانیت در این دو کرانه علمی کشورمان یعنی دانشگاه و حوزه مشق بزرگ نانوشته‌ای است. روش‌ها و راه‌های پیموده‌شده علی‌رغم اینکه گاهی مفید بوده اما از بن‌مایه متحول نشده است.

علی اصغر خواجه الدین
ارسال نظرات