شخصیت شناسی انسان در آموزه های امام هادی از منظر آیت الله مکارم
به گزارش سرویس سیاسی خبرگزاری رسا، انسان از نظر جهان بينى اسلامى، موجودى است با ارزش و بسيار والا، به حدى كه لايق مقام خليفة اللهى و نمايندگى خدا در زمين است، معلم فرشتگان و برتر از آنهاست. [1]
انسان كامل ترين موجودى است كه ما مى شناسيم با ساختمان ويژه روح و جسم، و ريزه كارى ها و ظرافت ها و عجائبش؛[2] به نحوی که بالاترين استعداد تكامل را دارد، از نقطه عدم آغاز به حركت كرده، و به سوى بى نهايت هم چنان پيش مى رود و هرگز چرخ تكامل او (هر گاه در مسير باشد) متوقف نخواهد شد.[3] بلکه مى تواند با كسب معرفت و تهذيب نفس و كمالات به اوج افتخار برسد، و از فرشتگان آسمان هم بگذرد.[4]
در این بین انسان علاوه بر آنکه داراى هدايت تكوينى است؛ ولى از آنجا كه موجودى است داراى عقل و شعور، خداوند هدايت تكوينيش را با هدايت تشريعى او به وسيله پيامبران و ائمۀ معصومین علیهم السلام همراه و همگام كرده است كه اگر از آن مسير منحرف نشود مسلما به مقصد خواهد رسيد.[5]
به تعبير ديگر انسان به خاطر داشتن عقل و اختيار، وظائف و مسئوليت ها و به دنبال آن برنامه هاى تكاملى ،كه حيوانات ندارند علاوه بر هدايت هاى تكوينى نياز به هدايت تشريعى نيز دارد.[6]
در این میان آموزه های متعالی ائمۀ معصومین علیهم السلام به ویژه امام هادی علیه السلام، با اطلاع کامل و جامع به تمام ابعاد وجودی انسان، روش های مطمئنی را برای شناختن شخصیت افراد بیان کرده اند تا با اطلاع از این روش ها پی به ابعاد شخصیت خود ببرند و اگر نواقصی در وجود خود می بینند در صدد رفع آن بر آیند.[7]
مفهوم شخصیت؛ تعاریف و گستره آن
واژه «شخصيت» از واژه هايى است كه تنها در محيط بحث هاى علمى و روانشناسى و اخلاقى بكار نمى رود بلكه توده مردم نيز در سخنان روزانه خود همواره روى آن تكيه مى كنند و تقريباً هركس معنى آن را اجمالًا مى داند ولى با اينهمه، تعريف دقيق و روشن و تفصيلى كلمه «شخصيت» كار دشوارى است و به همين دليل روانشناسان امروز تعاريف بسيار مختلفى براى آن نموده اند و عجيب اينكه به گفته يكى از روانشناسان صدها تعريف براى اين كلمه از طرف دانشمندان شده است كه هركدام از زاويه خاصى اين مفهوم پيچيده را مورد مطالعه قرار مى دهد.[8]
از ميان تعريف هايى كه براى آن شده تعاريف زير را مى توان مورد توجه قرار داد:[9]
شخصیت، مجموع تمام تأثيرهايى است كه فرد در جامعه دارد»، به عبارت ديگر «شخصيت هر فرد همان تأثير اجتماعى اوست»[10]،[11]
اشكال اين تعريف و امثال آن، تنها از اين نظر نيست كه وجود شخصيت را در افرادى كه اثر اجتماعى ندارند (مانند افراد منزوى و گوشه گير، يا از كار افتاده) انكار مى كند، بلكه بيشتر از اين نظر است كه شخصيت در اين تعريف تنها جنبه «عملى» دارد نه «وصفى» در حالى كه معمولًا شخصيت جزو كيفيات روحى شمرده مى شود.[12]
هم چنین شخضیت به كيفيت عمومى رفتار فرد اطلاق شده كه در عادت هاى مشخص، فكر و تعبير، اميال، طرز عمل و فلسفه زندگى او آشكار مى گردد.[13]
اين تعريف كه از «ماركويس» روانشناس معروف نقل شده گرچه اشكال انكار شخصيت را در افراد منزوى ندارد ولى از اين نظر كه به شخصيت جنبه فعلى يا انفعالى و خلاصه تأثير و تأثر خارجى داده است، با آن شريك است.[14]
تعريف ديگرى كه از طرف عده اى از روانشناسان عنوان شده اين است كه: «شخصيت نظم داخلى انگيزه ها، انفعال ها، ادراك ها و يادآوري هاست كه روش انسان را در رفتار معين مى كند».[15]
اين تعريف چون به جنبه درونى و وصفى شخصيت توجه دارد از اشكالات گذشته خالى است؛ ولى اگر بگوييم: «شخصيت عبارت است از مجموعه صفات و حالات و روحياتى كه داراى ارزش انسانى است و مى تواند مبدأ آثار خارجى فردى و اجتماعى ارزشمندى گردد» به مفهوم واقعى نزديك تر خواهد بود.[16]
لذا شخصيت معرّف تمام كيفيات روحى و اخلاقى و عقلى و عاطفى و حتى بدنى است؛ مجموعه صفات و كيفياتى كه انسان در پرتو آن «شخص ويژه اى» مى شود كه با ديگران تفاوت خواهد داشت.[17]
اقسام شخصیت انسان در یک نگاه
شخصيّت انسان داراى دو جنبه فردى و اجتماعى است.[18]
شخصيّت فردى آن است كه انسان را بدون در نظر گرفتن محيط و اجتماع و بدون توجّه به موقعيّت و خصوصيّات اجتماعى، ملاحظه كنيم.[19]
شخصيّت اجتماعى آن است كه انسان را از جهت روابطى كه با ساير انسان ها و محيط خارج از خود دارد، در نظر بگيريم.[20] ولى ناگفته پيداست كه اخلاق اجتماعى وزنه سنگين ترى در علم اخلاق دارد و شخصيت انسان بيشتر بر محور آن دور مى زند اگرچه اخلاق فردى نيز سهم قابل توجهى در مورد خود دارد.[21]
عوامل موثر در شکل گیری شخصیت
عواملى كه در تشكيل شخصيت انسان مؤثرند بسيار زيادند و شايد احصاى آنها كار آسانى نباشد، ولى مهم ترين آنها عبارت است از:[22]
1. آفرينش (ساختمان جسمى و روحى). 2. وراثت. 3. ترشحات غده ها. 4. تغذيه. 5.محيط زندگى خانوادگى.[23]6. وضع زندگى اجتماعى (كسب و پيشه، وضع شهر و كشور، دستگاههاى تبليغاتى، حكومت، وضع اقتصادى و...).[24]7. آموزش و پرورش. 8. همنشينان و دوستان (همسايگان، شركا، هم مدرسه اى ها و همسفرها و...).[25]9. تلقين ها (از طرف خود و ديگران). 10. مطالعات و غذاهاى فكرى. .11. حوادث پيش بينى نشده.[26]12. اراده و خواست خود انسان و كوشش هاى او.[27]
نقش «انسان کامل» در شکل گیری هـویت و شخـصیت انسـانـی
امروز مسلّم شده كه نيمى از شخصيت انسان را «علم و عقل» و نيم ديگر آن را «غرايز» مانند غريزه «حب ذات»، «ميل به كمال»، و اميال و علاقه هاى گوناگون ديگر تشكيل مى دهند.[28]
از این رو مى گويند اگر در تعديل غرايز نكوشيم صداى عقل و دانش ابداً به گوش ما نمى رسد.[29]
به همين جهت است كه مى گويند مشكل تربيت و تهذيب اخلاق تنها مسأله جهل و ندانستن نيست بلكه مشكل اساسى همان تعديل غرايز و رام كردن اميال سركش است. يعنى علاوه بر راهنمايى عقل و درك صحيح عوامل سعادت و فضيلت، غرايز و اميال را بايد آن چنان پرورش داد كه با نداى عقل و وجدان هماهنگ شوند، و از اين منابع بزرگ كه نامش غرايز و اميال است در راه هدف هاى عالى به صورت صحيحى بهره بردارى گردد.[30]
در حقيقت عقل به منزله «قوّه قانونگذارى» و «غرايز و اميال» قوّه مجريه است ولى قوّه مجريه سركش و قلدرى است كه براى كار كشيدن از او نياز به تعديل شدن دارد.[31]
بنابراين ادعای «سقراط» و «ارسطو» که معتقد بودند كه «فضيلت» و «حسن اخلاق» چيزى است كه بر اثر «علم به خوبى و بدى» پيدا مى شود صحيح نيست، زيرا بسيارى هستند كه از مفاسد كارها كاملًا اطّلاع دارند ولى كراراً آن را انجام مى دهند و به پند خيرخواهان گوش فرا نمى دهند و اين چيزى جز طغيان غريزه نيست.[32]
اینگونه است که در بسيارى از آيات قرآن کریم از انسان با صفات نكوهيده و مذموم یاد شده است؛ و قرآن از انسان به عنوان يك موجود ضعيف[33] ، موجود ستمگر و كفران كننده[34]، موجود بخیل[35] ، موجودى عجول[36] و در جاى ديگر به عنوان كفور و كفران كننده[37] و در مورد ديگر موجودى پرخاشگر[38] یاد شده است.[39]
به اين ترتيب مى بينيم«انسان» در قرآن مجيد به عنوان موجودى كه داراى جنبه هاى منفى فراوان و نقطه هاى ضعف متعددى است معرفى شده است.[40]
بايد ديد اين ها چه انسانى هستند كه با آن همه كرامت و محبت الهى اينهمه نقاط ضعف و نارسايى از خود نشان مى دهند؟! ظاهر اين است كه اين بحث ها همه مربوط به انسان هايى است كه تحت تربيت رهبران الهى قرار نگرفته بلكه به صورت گياهى خودرو پرورش يافته اند، نه معلمى و نه راهنمايى، و نه بيدار كننده اى داشته اند، شهواتشان آزاد و در ميان هوس ها غوطه ور هستند.[41]
لذا برای برون رفت از نقیصه باید به دنبال انسان کامل بود؛ یعنی کسی که كه علاوه بر آشنايى كامل به خوبي ها و بدي ها و اطّلاع دقيق از اسرار و رموز وجود انسان، خود يك فرد كامل از نظر «اخلاق و عمل» باشد.[42]
اگر پرسیده شود چرا؟ خواهيم گفت: اصل «محاكات» (همرنگ ديگران شدن) يكى از اصول روانى است، مطابق اين اصل انسان كششى در خود به سوى هماهنگ شدن با ديگران احساس مى كند.[43]
و اين احساس در برابر افرادى كه انسان به آنها ايمان دارد خيلى نيرومندتر و قويتر است، لذا مربى بايد خود فرد كاملى باشد تا طبق اين اصل افراد به زودى تحت تأثير او قرار گيرند.[44]
و اين ممكن نيست مگر اين كه از ناحيه يك مبدأ مطمئن، كامل بودن او از تمام جهات تضمين شده باشد.[45]
آيا چنين كسى جز «پيامبران و ائمۀ معصوم» كه از طرف خداوند به عنوان مربى و راهنما تعيين شده اند و علاوه بر علم سرشار، از هر گونه گناه و انحراف مصونيّت دارند، مى تواند باشد؟[46]
بنابراين رسيدن به هدف آفرينش و تكامل انسان در جنبه هاى اخلاقى، بدون انبياء الهی و ائمۀ معصومین علیهم السلام(بخوانید انسان کامل) ممكن نيست، و خدايى كه ما را براى اين هدف مقدّس آفريده مسلّماً چنين مربيانى را براى ما فرستاده است.[47]
معیار شخصیت انسان
بدون شك هر انسانى فطرتا خواهان اين است كه موجود با ارزش و پر افتخارى باشد، و به همين دليل با تمام وجودش براى كسب ارزش ها تلاش مى كند.[48]
ولى شناخت معيار ارزش و شخصیت با تفاوت فرهنگ ها كاملا متفاوت است، و گاه ارزش هاى كاذب جاى ارزش هاى راستين را مى گيرد.[49]
گروهى ارزش واقعى خويش را در انتساب به اشخاص معتبر مى دانند، و لذا براى تجليل مقام خود دائما دست و پا مى كنند، تا از طريق بزرگ كردن آنها خود را به وسيله انتساب به آن بزرگ كنند.[50]
گروه ديگرى مساله مال و ثروت و داشتن كاخ و قصر و خدم و حشم و امثال اين امور را نشانه ارزش مى دانند، و دائما براى آن تلاش مى كنند، در حالى كه جمع ديگرى مقامات بلند اجتماعى و سياسى را معيار شخصيت مى شمرند.[51]
و به همين ترتيب، هر گروهى در مسيرى گام برمى دارند و به ارزشى دل مى بندند و آن را معيار مى شمرند.[52]
اما از آنجا كه اين امور همه امورى است متزلزل و برون ذاتى و مادى و زودگذر يك آئين آسمانى همچون اسلام هرگز نمى تواند با آن موافقت كند، لذا خط بطلان روى همه آنها كشيده، و ارزش واقعى انسان را در صفات ذاتى او مخصوصا تقوا و پرهيزكارى و تعهد و پاكى او مى شمرد حتى براى موضوعات مهمى، همچون علم و دانش، اگر در مسير ايمان و تقوا و ارزش هاى اخلاقى، قرار نگيرد اهميت قائل نيست.[53]
در این زمینه امام هادی علیه السلام فرمود: « اَلَنَّاسُ فی الدنیا بالاموالِ و فی الاخرة بالاعمال [54]؛ شخصیّت ظاهری مردم در دنیا به مال و ثروت است در حالی که در آخرت (تنها) به اعمال است»[55]
این روایت نظام ارزشی اسلام را نیز بیان می کند. در دنیای امروز آن ها که مال بیشتری دارند به خود می بالند و آن را مایه برتری و شخصیّت خویش می پندارند؛ ولی اسلام اموالی را خوب می داند که ابزاری برای انجام کارهای نیک باشد.[56]
شخصیت آدمی زیر زبان اوست
انسان هنگامى كه سخن می گويد شخصيت او آشكار مى شود، چرا كه سخن ترجمان عقل و دريچه اى به سوى روح آدمى است. هرچه در روح اوست از خوب و بد، والا و پست، بر زبان و كلماتش ظاهر مى شود.[57]
گاه انسان به افرادى برخورد مى كند كه از نظر ظاهر بسيار آراسته و پرابهت اند؛ اما همين كه زبان به سخن مى گشايد مى بيند كه چقدر تو خالى است. و بر عكس به افرادى برخورد مى كند كه ابداً ظاهرى ندارند؛ اما هنگامى كه زبان به سخن مى گشايد، انسان احساس مى كند شخص دانشمند و حكيمى است.[58]
این مسأله نشان می دهد آنچه در صفحه روح بشر نقش مى بندد ، اعم از پديده هاى فكرى و عاطفى و احساساتى، قبل از هر چيز بر صفحه زبان و در لابه لاى گفته هاى او خودنمايى مى كند.[59]
اهمّيّت زبان و نقش بسيار حسّاس و مؤثّر آن در ساخت شخصيّت بشر و جامعه انسانى بقدرى زياد است كه در آيات و روايات اسلامى بازتاب گسترده اى دارد از جمله روایت امام هادی علیه السلام که فرمودند: « وَالْجاهِلُ اَسیرُ لِسانِه؛[60] و انسان جاهل همواره اسیر زبانش می باشد».[61]
همنشین؛ پایهگذار اخلاق و شخصیت
بدون شك عامل سازنده شخصيت انسان بعد از اراده و خواست و تصميم او، همنشين و دوست و معاشر است، چرا كه انسان خواه و ناخواه از همنشین خود تاثير پذير است، و بخش مهمى از افكار و صفات اخلاقى خود را از طريق دوستانش مى گيرد، اين حقيقت هم از نظر علمى و هم از طريق تجربه و مشاهدات حسى به ثبوت رسيده است.[62]
در انسان حالتى روانى به نام «محاكات» (تقليد) وجود دارد كه هر چه را ببيند بى اختيار تقليد مى كند. بسيارى از صفات و حالات در انسان چنين است كه با محاكات ناخودآگاه در انسان منعكس مى شود كه از جمله آنها تأثير احوال و اخلاق دوست بر دوست است. [63]
لذا انسان هميشه در زندگى براى خودش الگوهايى انتخاب مى كند و از آنها تأثير مى پذيرد. مثلًا براى لباسش، راه رفتنش، اخلاقش، الگويى دارد.[64]
آری بخش عمده شخصيّت هر كسى مولود همنشينى با دوستان است. يعنى اگر آنان آلوده باشند او هم آلوده مى شود و اگر اينها پاك باشند او هم پاك مى شود.[65] و این يعنى انسان از محيط خودش خصوصاً همنشينانش تأثير مى پذيرد؛ لذا مى بينيم كه در بعضى افراد، دوست بر نيمى از شخصيّت او اثر گذارده و در بعضى بر يك سوم و در بعضى بر تمام شخصيّت.[66]
اين تاثيرپذيرى از نظر منطق اسلام تا آن حد است كه در روایتی، امام هادی علیه السلام فرمود: [67]: «مَنْ جَمَعَ لَکَ وُدَّهُ وَ رَأیَهُ فَاجْمَعْ لَهُ طاعَتَکَ؛[68] کسی که درباره تو دو کار انجام دهد پیروش باش (و با او مخالفت مکن) یکی این که تو را دوست داشته باشد و دیگر این که به فکر توباشد».[69]
قلمرو شوخ طبعي
مزاح امرى است بسيار پيچيده، و گاه شوخى ها از جدى ها جدى تر است، و به تعبير ديگر، مزاح بسيار ظريف و شكننده است، و اگر از حساب و كتاب خارج شود، آثار آن بسيار ويران گر و مخرّب است.[70]
اگر مزاح در حد اعتدال و صرفاً براى ادخال سرور و شادمانى در قلب مؤمن و رفع خستگى ها و اندوه ها باشد، و تمام جهات شرعى در آن رعايت گردد به يقين مطلوب است و مورد رضاى خدا.[71]
لیکن اگر در مزاح از كلمات ركيك و سخنان سبك و كودكانه استفاده شود بى شك هزل و هجو است و سبب آبروريزى و از بين رفتن شخصيت انسان است.[72]
لذا امام هادی علیه السلام در این زمینه فرمود: «اَلْهَزْلُ فُکاهَهُ السُّفَهاءِ وَ صِناعَه الْجُهّالِ؛[73] هزل، شوخی سفیهان و ساخته و پرداخته جاهلان است»[74]
در تبیین این فراز نورانی باید گفت «هزل» در لغت عرب به معنای لاغر شدن است که به کلمات بی محتوا و توخالی و لاغر اطلاق شده و یک بارِ منفی هم به آن اضافه شده و آن زشتی و قباحت است، یعنی کلمات توخالی و بی محتوایی که زشت و قبیح است و در واقع هزل محسوب می شود.[75]
با توجه به آنچه در تعریف هزل گفته شد، تفاوت آن با شوخی روشن می شود. چون شوخی ممکن است با مطالب آبرومندانه ودارای محتوا و گاه پندآموز همراه باشد امّا هزل شوخی های بی محتوا و زشت و قبیح است.[76]
هزل آبرو و شخصيت انسان را بر باد می دهد، سبب عداوت و دشمنى گردد، و مانند دشنام تأثير سوء بگذارد و موجب جرئت و جسارت افراد نادان بر انسان گردد.[77] لذا امام هادی علیه السلام هزل را شوخی سفیهان و ساخته و پرداخته جاهلان دانسته است.[78]
سخن آخر:(از شر کسی که خود را پست میداند آسوده مباش)
يكى از پايه هاى اصلى پرورش فضائل اخلاقى و تكامل معنوى، خودشناسى و معرفة النّفس است، و تا انسان اين مرحله دشوار و اين گردنه صعب العبور را پشت سر نگذارد، به هيچ يك از مقامات معنوى نايل نخواهد شد؛ به همين دليل، علماى بزرگ اخلاق تأكيد و اصرار زيادى بر اين دارند كه رهروان اين راه بايد به خود شناسى پردازند، و از اين امر حياتى غافل نشوند.[79]
در تبیین این امر باید گفت در عالم مادّه و در عالم معنويّت، هر چيزى قيمتى دارد و امورى ارزان و امورى با ارزش هستند و طبيعى است اگر انسان چيزى را كم بها تشخيص دهد، به آسانى آن را از دست خواهد داد و اگر پربها تشخيص دهد، به آسانى از دست نمى دهد؛ به عنوان مثال يك گوهر گران بها در دست كودك، وسيله اى براى بازى است و در نظر او ارزشى ندارد و به ارزانى آن را از دست مى دهد.[80]
شخصيّت انسان هم همين است، اگر براى آن ارزش قائل باشد به آسانى نمى فروشد. از اين جا قيمت و ارزش انسان روشن مى شود. علاوه بر اين تمام اشيا براى انسان مسخّر شده اند؛ يعنى همه آنها براى انسان كار مى كنند كه نشان دهنده مقام انسان است.[81]
حال اگر گوهر نفس را بشناسيم آن را در مقابل شهوات زودگذر و مقامات بى ارزش دنيايى نمى فروشيم، ولى اگر ارزش خود را نشناسيم، شخصيّت خود را مى فروشيم و البته از شرّ چنين انسانى بايد ترسيد، زيرا با مبلغ ناچيزى انسان مى كُشد، چرا كه ارزشى براى خود قائل نيست.[82]
لذا امام هادی علیه السلام می فرماید:« «مَنْ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فَلَا تَأْمَنْ شرَّهُ؛[83]كسى كه شخصيّتش بر او بى ارزش باشد (ارزش براى خودش قائل نباشد) از شرّ او در امان نباش».[84]
این روایت نورانی ناظر به آن مسأله است که از مهم ترين عواملى كه جلو فساد و بدكارى را مى گيرد وجود شخصيّت يا لااقل احساس شخصيّت است، افراد با شخصيّت يا آنها كه براى خودش شخصيّتى قائلند هر چند در نظر ديگران چندان شخصيّتى نداشته باشند، به خاطر حفظ موقعيّت خود هم كه باشد از انجام بسيارى از زشتكارى ها و اعمال خلاف خوددارى مى كنند، ولى همين كه احساس كردند نه آبرويى دارند و نه احترام و شخصيّتى، از هيچ چيز پروا نخواهند كرد.[85]
در حقیقت افرد بی شخصیت برای کوچک ترین چیززیربار منّت دیگران می روند، به راحتی دست به سوی دیگران دراز می کنند، اهمیّتی به آبروی خویش نمی دهند، برای رسیدن به پول به کارهای پست دست می زنند و از مجالست و مشارکت و دوستی با افراد پست ابایی ندارند.[86]
چنین افرادی خطرناک اند. به خصوص اگر به ثروت و مقامی برسند چون برای حفظ منافع خود دست به هر کاری می زنند.[87]لذا امام عليه السلام مى فرمايد از اين گونه افراد بپرهيز![88]
پژوهش، تهیه و تنظیم، معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (دام ظلّه) makarem.ir
پی نوشت:
[1] تفسير نمونه ؛ ج 12 ؛ ص43.
[2] پيام قرآن ؛ ج 5 ؛ ص195.
[3] تفسير نمونه، ج 11، ص: 145.
[4] همان ؛ ج 17 ؛ ص453.
[5] همان ؛ ج 13 ؛ ص219.
[6] همان.
[7] همان.
[8] زندگى در پرتو اخلاق ؛ ص257.
[9] همان.
[10] روانشناسى رشد؛ ص 453.
[11] زندگى در پرتو اخلاق ؛ ص257.
[12] همان؛ ص 258.
[13] همان.
[14] همان.
[15] همان.
[16] همان.
[17] همان؛ص529.
[18] آفريدگار جهان ؛ ص21.
[19] همان.
[20] همان.
[21] زندگى در پرتو اخلاق ؛ ص30.
[22] همان ؛ ص260.
[23] همان.
[24] همان.
[25] همان.
[26] همان.
[27] همان.
[28] عقيده يك مسلمان ؛ ص72.
[29] همان.
[30] همان.
[31] همان.
[32] همان؛ص73.
[33] «خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً»،(سورۀ نساء؛ آیۀ 28).
[34] «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ»،(سورۀ ابراهيم؛ آیۀ34).
[35]«كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً»،(سورۀ اسراء؛ آیۀ 100).
[36] «وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا؛(سورۀ اسراء؛ آیۀ 11).
[37] «وَ كانَ الْإِنْسانُ كَفُوراً؛(سورۀ اسراء؛ آیۀ 67).
[38] «كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْ ءٍ جَدَلًا»؛(سورۀ كهف؛ آیۀ 54).
[39] تفسير نمونه ؛ ج 8 ؛ ص240.
[40] همان.
[41] همان؛ص241.
[42] عقيده يك مسلمان ؛ ص73.
[43] همان.
[44] همان.
[45] همان.
[46] همان.
[47] همان.
[48] تفسير نمونه ؛ ج 22 ؛ ص198.
[49] همان.
[50] همان.
[51] همان؛ص199.
[52] همان.
[53] همان.
[54] بحارالانوار؛ ج 78؛ ص 368؛ ح 3؛ ص 369؛ ح 4.
[55] سخنان امام هادی علیه السلام؛ ص49.
[56] همان؛ص53.
[57] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 13 ؛ ص221.
[58] همان.
[59] زندگى در پرتو اخلاق ؛ ص71.
[60] بحارالانوار؛ ج 78؛ ص 368؛ ح 3.
[61] سخنان امام هادی علیه السلام؛ ص108.
[62] تفسير نمونه، ج 15، ص: 73.
[63] انوار هدايت، مجموعه مباحث اخلاقى ؛ ص259.
[64] همان ؛ ص520.
[65] همان؛ص259.
[66] همان؛ص520.
[67] تفسير نمونه، ج 15، ص: 73.
[68] بحارالانوار؛ ج 78؛ ص 365؛ ح 4، تحف العقول؛ ص 362.
[69] سخنان امام هادی علیه السلام؛ ص29.
[70] اخلاق در قرآن ؛ ج 3 ؛ ص169.
[71] همان.
[72] همان؛ص170.
[73] بحارالانوار؛ ج 78؛ ص 369؛ ح 4.
[74] سخنان امام هادی علیه السلام؛ ص64.
[75] همان.
[76] همان.
[77] اخلاق در قرآن ؛ ج 3 ؛ ص169.
[78] سخنان امام هادی علیه السلام؛ ص65.
[79] اخلاق در قرآن ؛ ج 1 ؛ ص326.
[80] مشكات هدايت ؛ ص72.
[81] همان.
[82] همان؛ص73.
[83] بحار الأنوار؛ ج 75؛ ص 365.
[84] مشكات هدايت ؛ ص71.
[85] يكصد و پنجاه درس زندگى (فارسى) ؛ ص142.
[86] سخنان امام هادی علیه السلام؛ ص33.
[87] همان.
[88] يكصد و پنجاه درس زندگى (فارسى) ؛ ص142.