یک عده آدم نوشتنی جوانیشان را به بیرق خانم زینب(س) دخیل بسته اند
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از خبرگزاری فارس-همدان، سولماز عنایتی: شنیدید میگویند آدمها مثل کتاب هستند؛ باید از روی بعضیها مشق عشق نوشت، بعضیها هم چند بار خواند اما برخی دیگر را نخوانده کنار گذاشت. با آدمهای نخواندنی کار ندارم، فقط میخواهم مشق عشق بنویسم از روی نوشتنیترین آدمهای امروز.
امروز که مینویسم شما بخوانید دهه نود؛ یعنی حوالی نگاه و نفسمان، درست دیوار به دیوار این روزها، پشت همین دیوارهای آجری و درز و دورز سیمانی یک عده آدم نوشتنی سرمشق دادند، سرمشق مقاومت که تا آخر عمر تمرین و هر بار با چشم آب افتاده و بغض فروخورده دفتر سفید را سیاه کنیم.
یک عده آدم نوشتنی با لباس رزم و رقص تیربار جاودانه شدند و به فتوای دل مقاومت را بخش بخش کردند بعد به رسم آیینهگی حرف به حرفش را با خون فواره شده حک کرده و آنجا به یادگار گذاشتند.
آنجا که مینویسم شما بخوانید دشت نینوای عمه سادات؛ درست همین نزدیکیها در همسایگی آرامش در هم تنیده شب و روزمان؛ یک عده آدم نوشتنی جوانیشان را به بیرق خانم زینب(س) دخیل بسته و با فریاد مقاومت گوش کوچههای حلب را پر کردند.
اسمشان آدم نوشتنی و رسمشان دفاع از حرم بود؛ دمی اربا اربا شدند و لحظهای پهلو شکسته، ولی قرارشان از آن رفتنهای بیآمد بود، آنها رفتند تا واژه به واژه استقامت معنا پیدا کند و شمهای از کربلا تکرار شود.
آنها که مینویسم شما بخوانید شهدای مدافع حرم؛ همانهایی که با خورشید حرم و اشک زلال، رنگین کمان ساختند و زیر رنگینترین قسمت آسمان به دیدار ارباب شتافتند ولی خب با دستانی پر از مقاومت.
سر و دستی که نذر عمه سادات شد
از رفتن تا به سامان شدنش قدر یک پلک بر هم زدن بود، دقیقا فصلی که درختها هم عاشق میشوند سیدمیلاد هم عاشقانهها از خود به جا گذاشت و سر و دستش را نذر عمه سادات کرد، سید از بسیجیان گردان ۱۶۵ امام حسین(ع) بود و ۲۵ مهر ۹۴ دمدمای ۲۹ سالگی همزمان با تاسوعا و عاشورای حسینی گرماگرم رقص دست و تیربارش آسمانی شد.
قصه ماندن و اصرارش با مشایعت اشک زبانزد مدافعان حرم بود، انگاری دل سپرده بود دیوار به دیوار حرم رخ در خاک کشد و مهمان بزم شهدا باشد اما حساب چینی نازک تنهایی دل پدرش کار دستش داد و اربا اربا بازگشت.
سید پلک اول با اصابت گلوله قناصه به گلویش در جنوب حلب تاجی شد بر تارک تاریخ این مرز و بوم، بعد پلک دوم پیکر بیجانش زیر کمانه آتش دشمن رفیق شاخ و برگ درخت زیتون شد و پلک سوم حکایت غریب نیزه و سر جدا شده از تن در همسایگی دشت نینوا، دست آخر هم با رویای صادقهای پل زد به دل پدر جا مانده از قافلهاش و روی دوش مردم شهرستان بهار نه! همه مردم این دیار به دیدار شتافت.
سید حسینی بود و حسینی شهید و حسینی مهمان مادر سادات شد، اصلا لباس حسینی بدجور قواره تنش بود، آخر حکایت عمه سادات برای «سیدمیلاد مصطفوی» حکایت عمه جان بود و تنهاییاش در شام.
ریحانه جان دفاع از حرم رقیه(س) سه ساله واجبتر است
وقتی خدا هر چه رنگ داشت ریخته بود روی زمین، عضو گردان تکاور ۱۵۴ حضرت علیاکبر(ع) زاده کهنوش تویسرکان رخت شهادت پوشید؛ چند باری پیش از اینها مجروح شده بود آخر بیهول و هراس جلوی تکفیری میایستاد اما جام شهادت را در معرکه آزادسازی حومه حلب نوشید درست ۲۵ مهر ۹۴، تاریخی که برای عشاق همدانی راز سر به مهری است.
آقامجتبی قراری نانوشته داشت با خانم رقیه انگاری دلش را به رقیه سه سال گره زده بود دقیقا وقتی ریحانهاش سه سال داشت تا جایی که در جشن حنابندان قبل از شهادتش برخلاف همرزمانش نام رقیه حسین(ع) را کف دستش مینویسد و در شب واقعه سربلند مصباحهدی را میبیند.
«مجتبی کرمی» ۲۹ ساله در برشی از وصیتنامهاش سفارش میکند: «به ریحانهام بگویید خیلی دوستش دارم و داشتهام اما ریحانه جان دفاع از حرم رقیه اباعبداللهالحسین برای من واجبتر است.»
حاجت حجاش برات بهشت شد
باز هم ۲۵ مهر ماه ۹۴ و بهانهای برای عاشقی، این بار عروج آقامجید یعنی عضو گردان ۱۶۱ امام حسین(ع) و بنیانگذار و نماینده رسمی سبک نینجوتسو در همدان، شهیدی که یک هفته قبل از شهادتش در عالم خواب محل اصابت تیر بر پهلویش را میبیند؛ آخر جور دیگری سربند سبز یا زهرا میبست و راز و نیازش با بیبی پهلو شکسته بود.
بالاخره آقا «مجید صانعی» مرد تکنیکی روزهای دفاع از حرم، در عملیات مردانه ایستاد و با پهلوی زخمی به آرزویش رسید، تمنایی که سالها در دل میپروراند حتی طوافش را به آرزوی دیرینهاش پیوند زد و حاجت حجاش برات بهشت شد، براتی که عمه سادات امضاء کرد درست زیر چتر آتش.
میدانید که حکایت جنگ و مقاومت یا شجاعت شهدا هیچ وقت بیات نمیشود تا دنیادنیاست داغ است، غسل شهادت آقا مجید پیش از اعزام گواه بر شجاعت بیمثال مدافعان است.
آقا رضا، هم قبیله شهدا
هم قبیله با شهدا آب و گِلش را سرشتند و اخلاص را توشه راهش کردند تا جایی که آقا رضا اخلاص شد مدافع حرم بیبی زینب(س)، هرچند از همان روزی که دانشگاه افسری امام حسین(ع) را برگزید در فهرست بلندبالای شهادت قرار گرفت و یک دهه زهد و جهادش در هفتمین روز مهر ماه ۹۵ نسخه شهادتش شد.
آقارضا فرمانده گردان نیروی مخصوص تیپ ویژه صابرین بود و در دفاع جانانه از حرم یعنی در عملیات مستشاری در حفظ و حراست از حرم خانم زینب(س) و کمک و تقویت جبهه مقاومت اسلامی در سوریه با اصابت گلوله به پهلویش به دیدار خانم زهرا(س) شتافت.
دلش در گرو شهدا و همرازشان بود، پس و پیش وعدگاهش یا محل ترکیدن بغضش گلزار شهدا بود تا نهایت خودش در همسایگی شهدا آرامید؛ «رضا الوانی زارع» عاشقانه و خالصانه در مکتب ائمه(ع) خدمت کرد، خدمتی با جان و دل توامان.
بن بست عاشقی به حرم میرسد
سوریه انتهای مسیر دوست داشتن است برای مدافعان، مثل آقا محسن که از عکس فاطمه زهرای چهار ساله میگذرد تا مبادا دلش بلرزد، «انالله و اناالیه راجعون» میخواند و چشم در چشم همسرش وصیت میکند و دو فرزندش را به خدا و بعد به او میسپارد؛ آقامحسن ۱۴ سال تخریبچی بود و هزار و یک عملیات و ماموریت را گذرانده بود اما سوریه توفیر داشت، آنجا بن بست عاشقی به حرم میرسد.
«محسن فانوسی» پس از ۲۵ روز حضور در جبهه مقاومت ۹ آبان ۹۴ در روستاهای اطراف حلب حول و حوش اذان ظهر جمعه، با اصابت گلوله به پیشانیاش بر خاک بوسه میزند و در دفاع از حرم روسفید میشود.
۹ آبان دلتنگی برای خانواده شهید فانوسی اوج میگیرد و اشک میشود، میدانید که تاریخ شهادت و عقد این مدافع ۹ آبان بوده است.
باز هم عشق از در و دیوار ایستادگی فرو میریزد
باز هم عشق از در و دیوار ایستادگی فرومیریزد، دقیقا وقتی تخریبچی نمونه از نیروهای پادگان قدس و مربی توانمند در حلب سوریه در اثر انفجار تله به فیض شهادت نائل میآید؛ روز و تاریخ میچرخد و ۲۲ آبان ۹۵ لحظات کندتر از آنچه فکر کنی میگذرند آخر پیاله ساعت مهمان دارد آن هم از شهدای کربلا.
آری «محمدحسین بشیری» پاسدار شهید میشود همان زمانی که لحظات آخرش آبستن به آیه آیه زیارت عاشوراست، او متولی آموزش تخریب و انفجارات در حزبالله لبنان، عراق، افغانستان و سوریه بود و به تمام معنا دفاع کرد و عشق به حرم را جاودانه.
یک خیابان منتهی به حرم
مگر مدافعان چه میخواهند؟ یک خیابان منتهی به حرم و چشم دوختن به گنبد و بارگاه بانوی صلابت، اما گاهی حرمت حرم...، چیزی نمینویسم تا مبادا دلی رنجور شود و آهی سوزان تا آسمان هفتم زبانه بکشد.
ولی «مهدی قاضیخان» متولد شهرستان بهار، از عشاقی بود که سوریه را خط مقدم انقلاب اسلامی میدانست؛ آقا مهدی در ۱۶ آذر سال ۹۴ پس از ۲۱ روز مبارزه در سوریه به شهادت رسید. جراحت کاری او از ناحیه پهلو بود و زخم ناسور پهلو در دفاع از حرم بانو زینب(س) یعنی مهر تایید بر رقص تیربار و رزم مردانهاش.
دلباختگی روز و ساعت و سال نمیشناسد
دلباختگی که روز و ساعت و سال نمیشناسد وقتی سوریه مقر داعش شد فرقی ندارد پاسدار ۵۷ باشی یا طلبه ۲۳ ساله، پا در رکاب میگذاری و حریم حرم را نگه میداری.
درست مثل شهید «مرتضی ترابیکمال» که جان بر کف به عنوان فرمانده گردان دوم لشکر فاطمیون رخت رزم پوشید و در آزادسازی نبل و الزهرا سوریه نقش بسیار مهمی ایفا کرد و در آخر توسط تک تیرانداز داعشی در تاریخ ۱۳ بهمن ۹۴ از ناحیه پهلو مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهدای کربلا پیوست.
انگار هنوز بازار پهلو شکستهها داغ داغ است و رایحه یاس آسمان سوریه را پر کرده، اما به راستی این چه رازی است؟
حسین در پی تسکین دلتنگی / بیچشم و بیدست زائر کربلا شد
از پاییز به بهار عزیمت میکنیم، آخر داستان حسین جور دیگری است؛ وقتی نامت حسین و قدم اول مجروحیت، دستت باشد آن هم در آستانه سالروز تولد توفیر پیدا میکند. اینجا دل آدمی ریش میشود و خاطرات آغشته به خون و خجالت فرات در سوریه طنین میاندازد، یکی دو روز بعد هم پای تیر و زخم ناسور چشم وسط میآید و آهی از اعماق جان رباب، آسمان حما را پر میکند.
حسین ۲۳ ساله هنوز جام شهادت را ننوشیده بود که تیری پهلویش را میدرد و به نظرم مادر سادات با اسم پسرم بدرقه راهش شد، «حسین معز غلامی» طلبه شهیدی بود که پی تسکین دلتنگی و بیقراریش آمده بود.
حسین ۴ فروردین ۹۶ تنها دو روز مانده به سالروز حیات دنیاییاش در حما به شهادت میرسد و بیچشم و بیدست زائر کربلا میشود.
از مهندسی خاکریز تا شهادت
فصل حظ باران و شکوفههای درآویخته با باد پیک شد تا نسیم خوش خبری بوزد و خبری از جنس رفتنهای بیبازگشت بیاورد آن هم برای «حیدر ابراهیمخانی» جوانی که عضو گروه مهندسی رزمی ۴۳ امام علی(ع) ملایر بود.
آقای حیدرخانی پس از اعزام به سوریه و رشادتهای مثال زدنی بهدست تروریستهای تکفیری توسط اصابت موشک کرونت در فاصله ۲۰۰ متری دشمن لحظهای که اطراف حلب مشغول خاکریز زدن بود، در تاریخ ۱۴ فروردین ۹۵ آسمانی شد.
شاملوها مدافعان عشق بودند
«سعید شاملو» دومین شهید مدافع حرم ملایری است، شهیدی که جبهه مقاومت را عاشورای حسینی میدانست و در پاسداری از حریم آلالله کوتاه نیامد، آقاسعید کهنهکار جنگ بود و پس از ۱۲ سال بازنشستگی دوباره طالب میدان شد.
اگر خلاصه بگویم، شاملوها مدافعان عشق بودند در میدان سوریه، در پی ادای دین به حسین(ع) یارانش و در آخر هم به تمنای دلشان رسیدند، آقای شاملو ۲۳ خردادماه سال ۹۵ برات بهشتاش امضاء شد.
آرام و قرار نداشت؛ دمی زیر بمبارانهای شیمیایی و لحظهای در شکست حصر
آرام و قرار نداشت، دمی زیر بمبارانهای شیمیایی دست از خدمت نمیکشید و لحظهای در آزادسازی نبل و الزهرا قرار نداشت؛ «علیرضا شمسیپور» فرمانده تیپ ۳۲ انصارالحسین، فرمانده گردان فاطمیون در سوریه شد و حصر شکست، قرار و مدارش از عنفوان جوانی همین بود تا نفس دارد بایستاد.
فرمانده گردان غواصی جعفر طیار بعد پایان ماموریتش در سوریه مجدداً برای پیدا کردن پیکر شهدا عازم منطقه غرب کشور و خاک عراق میشود و در بحبوحه جستجوی شهدا روی مین رفته و بعد از سالها مجاهدت شهادت نصیبش میشود.
حاجی شمسیپور سیزدهم اردیبهشت ۹۵، زائر شهدای کربلا شد و با زخم ناسور دوران دفاع مقدس آشیانه تن را ترک گفت.
سردار جبهه مقاومت
و اما حکم عاشقی سردار همدانی در سوریه؛ گویی نجوای او در نماز عشق پاسخ داد و بندبند وجودش در جبهه مقاومت مردی رویاند که امروز تکیهگاه همه عاشقان راه الهی است، سردار حاج حسین همدانی پس از چهار سال حفظ و حراست از حریم حرم پنجشنبه ۱۶ مهر سال ۹۴، دمدمای کمانه آتش و اصابت به خودروی ابووهب به یاران دیرینهاش میپیوندد.
و در آخر:
مـــرغ بــــاغ ملکــوتــم، نیــم از عالــــم خــاک چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم
ای خوش آنروز که پرواز کنم تا بر دوست بـه هــوای ســر کویش پر و بالی بزنـــم
انتهای پیام/89033/س