اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-۲۲
با غروری که ارتش بعثی عراق در اوایل جنگ داشت، مدعی آن بود که در همان هفتههای اول، جمهوری اسلامی را به سقوط خواهد کشاند. طبیعی بود که این ضربههای نابههنگام بر فرماندهان گران بیاید. آنها دستور دادند چند گروه تجسس و تحقیق در اطراف و در گوشه و کنار منطقه کمین کنند تا هر چه زودتر محل آتش کشف و منهدم شود. حتی برای تسریع در این کار چند کمینگاه اختصاص دادیم. روزها و شبها میگذشت و هیچ نشان و ردپایی به دست نمیآمد. همه مستأصل شده بودند. شبها همه افراد تقریباً در حالت نیمه آمادهباش به سر میبردند و کمتر تردد داشتند. این حوادث مکرر شبانه اعصاب همه را خرد کرده بود. افراد برای عامل اصلی آن خط و نشان میکشیدند و میگفتند: «اگر اسیر شود تکهتکهاش میکنیم. انتقام این همه دلهره و اضطراب را از او خواهیم گرفت.»
یک شب به طور معمول گلولههای خمپاره بر سر ما ریخت، گروههای کمین و تجسس موفق شدند. معلوم شد عامل تیراندازی شبانه پیرمردی از سکنه روستای مجاور است که یک خمپاره شصت را بر ترک موتورسیکلت از روستا بیرون میبرد و از نقطهای که خودش تشخیص میدهد چند گلوله حواله مواضع ما میکند و دوباره آن را جمع کرده به نقطهای دیگر میبرد، چند گلوله پرتاب میکند و دوباره...
آن شب گروه تجسس، خمپاره آن پیرمرد را به دست آورد، اما دستش به پیرمرد نرسید. او بلافاصله بعد از دیدن گروه تجسس به وسیله موتورسیکلت فرار کرد و به طرف رزمندگان اسلام رفت. گروه به تعقیب او پرداخت ولی موفق نشد اسیرش کند و پیرمرد جان سالم از معرکه به در برد، حال آنکه علیرغم ناباوری ما، به تنهایی چندین شبانهروز افراد بسیاری از نیروهای ما را عاجز کرده بود.
ایستادگی و حرص این پیرمرد برای جنگیدن و ضربهزدن به نیروهای بعثی واقعاً خارقالعاده بود. قیاس نیروهای ناچیز او و قوای ما مثل قیاس پشه و فیل بود. بعد از آن شب دیگر خبری از آن مزاحتمهای شبانه نبود. اما این حادثه کمابیش به ما حالی کرد که ما با ملتی درافتادهایم که پیرمردش این گونه میجنگد و مدتها آن همه نیرو را عاجز میکند. پیرمرد رفت اما کابوس عطشی که برای جنگیدن با دشمن در سینه داشت دلهای سپاهیان ما را بیقرار و مضطرب نگه میداشت. امیدوارم اگر زنده است و حرفهای مرا میخواند متوجه شود که عملیات انفرادی شبانه او چه ارزشی داشت و قدر خودش را بداند. خداوند او را برای خدمت به سالام زنده نگه دارد، همچنین باقی رزمندگان شما را.
پیرامون رویدادهای شگفتآور جبهههای جنگ سخن فراوان است. هر جنگجو کم و بیش ناظر صحنههای حیرتانگیزی بوده است که هر یک میتواند شخصیت او را تحتتأثیر بگیرد و حتی او را کاملاً دگرگون سازد. اما میدانید، من اعتقاد دارم که این صحنهها اگر تهی از معنویت باشد نمیتواند اثر مطلوب روی او بگذارد یا اگر بگذارد عمیق و تعیینکننده نیست. اهمیت اتفاقات این جنگ در همین یک نکته است و شجاعت خلبان شما هم در آن روز یکی از همین اتفاقات بود.
در آن روز ما از شجاعت او مرعوب شدیم اما امروز که فکرش را میکنم لذت میبرم.
این اتفاق در تاریخ 20/3/1982 روی داد ـ هنگامی که ما برای دستیابی به رودخانه کرخه حملهای را آغاز کرده بودیم. حالا خدا را شکر میکنم که در آن حمله موفق نشدیم. اگر موفق میشدیم نمیتوانستیم از دام ارتش بعث صدام حسین که قادسیه را علم کرده تا کمر اسلام را خم کند بگریزیم و به آغوش رزمندگان شما بیاییم و چند صباحی میهمان کشور اسلامیمان باشیم. انشاءالله بعد از نابود شدن صدام و حزب بعث که در زمره احزاب شیطان است به وطن خودمان باز میگردیم تا عراق را از تسلط شرق و غرب رها سازیم و در فضای جمهوری اسلامی عراق تنفس کنیم. عمر ظلم کوتاه است. بالاخره ما هم صاحب داریم. بیصاحب که نیستیم. صدام ادعا میکند ولی نعمت اعراب است. در صورتی که صهیونیست است و دشمن اعراب. صهیونیست تشنه خون اسلام است و صدام تشنه خون جمهوری اسلامی. چه فرق میکند؟