۱۸ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۴:۲۸
کد خبر: ۷۲۹۱۴۱

حواستان باشد این جنگ با پنبه سر می بُرَد!

حواستان باشد این جنگ با پنبه سر می بُرَد!
فکر کنید مادر باشی و دور و برت پُر باشد از تناقضاتی مثل مباحث فرهنگی و فضای مجازی و از همه بدتر بلاتکلیفی‌های بعد از پاساژگردی و پیج های فروش لباس .
به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، فکر کنید مادر باشی و دور و برت پُر باشد از تناقضاتی مثل مباحث فرهنگی و فضای مجازی و از همه بدتر بلاتکلیفی‌های بعد از پاساژگردی و پیج های فروش لباس . از این‌که باید در مقام یک مادر، قرزند نوجوان موبایل به دستت را بنشانی و مدام بگویی این لباس مناسب شما هست ! این یکی نیست!  آن را نبین! این را ببین!  شاید بگویید چیز عجیبی نیست. مادری یعنی همین. باید مواظب فرزندت باشی. درست است. اما بیایید برویم سراغ سرنخ ها  تا خودتان متوجه شوید که این روزها مادری کردن چقدر سخت شده است.

*نقطه،سرنخ!

 الحمدلله و به لطف کرونا و مسئولیت‌پذیری نظام آموزشی برای بی‌سواد نماندن کودکان و نوجوانان ، توفیق اجباری آشنایی با فضای پرزرق‌وبرق مجازی فراهم شد و بچه‌ها از آن‌هم که فکر می‌کردیم باسوادتر شدند! آن‌هم چه سوادی! کاری به جزئیاتش ندارم، به این‌که وقت‌وبی‌وقت که در اتاق را باز می‌کنید یک صفحه ثابت مثل صفحه‌ پیامک‌ یا بک‌گراند گوشی همراهتان روبروی چشمان شما ظاهر می‌شود و کلی پنجره باز شده یکی‌یکی و یواشکی بسته. این نسل جدید، آن‌قدر ماهرانه دورِمان می‌زنند که حد و حصر ندارد. حالا چه چیزهایی مثل ماهی از پیش چشم ما پدر و مادر ها لیز خورده و فرصت رصد نداشتیم بماند! ببینید این یکی چقدر عجیب‌وغریب است که دختری نوجوان  ترجیح می‌دهد شگفتی اش را با مادرش تقسیم کند. البته بماند که هر از چندگاهی تا کنارش بنشینی و مثل مادری فرهیخته سعی کنی اطلاعاتی جدید و ناشناخته به دانسته‌هایش اضافه کنی، نگاهی عاقل اندر سفیه می‌اندازد و با یک جمله آشنا عذرت را می‌خواهد:« من چیزهایی می‌دانم که شما نمی‌دانید!» از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان نمی‌دانید با شنیدن این جمله چه زلزله‌ چند ریشتری به جان آدم می‌افتد. خدا شاهد است دل، هزار راه می‌رود. بازهم بگذریم! 

*خودتی؟! تا حالا شلوار پاره ندیدی؟!

برویم سر شگفتی دختر نوجوانمان! فکر کنید یک‌دفعه و بدون هیچ آمادگی قبلی، تصویری را جلوی چشمتان بگذارند که هیچ جوابی برایش نداشته باشید. مدیونید اگر فکر کنید اینجور وقت ها یک مادر خودش را از تک و تا بیاندازد! فقط اگر مثل من جوابی نداشتید ،اصلاً دستپاچه نشوید. در  کمال آرامش توپ را در زمین حریف بیاندازید و مقتدرانه کناری بنشینید . بگذارید هر چه سوال دارد بپرسد و هر چه دل تنگش می خواهد بگوید! نگاه دقیقی کردم و گفتم:« فروشگاه اینترنتیه؟!» زیرچشمی نگاهش کردم. دیدم بدجور به من زل زده و دارد چپ‌چپ نگاهم می‌کند. به‌عبارتی یعنی خودتی! البته چون مادرش هستم این جسارت را نکرد . صدا درگوشم پیچید:« تا حالا تو خیابون پای خانوما شلوار پاره ندیدی؟!» شاید باورتان نشود، اما خیال آدم راحت می شود. متوجه می شوید با آدمی فهمیده طرف هستید. حالا مانده است توضیح این‌که، نه! ببخشید!«توجیه» این‌که این جنگولک بازی‌ها در این کشور اسلامی چه جایی دارد. وقتی یک کودک، نوجوان و یا جوان از اهالی این دوره و زمانه سؤال پیچتان می کند، حال کسی را دارید که در منطقه ای نظامی، دورتادورش را محاصره کرده اند و او در مرکز دایره، دوتا دست را در هم قلاب کرده و پشت سرش گذاشته است. چارچنگولی روی زمین نشسته و راه پس‌وپیش ندارد. نه می‌تواند حرف بزند و نه حتی می‌تواند حرفی نزند! وای که نمی‌دانید این‌جور مواقع چقدر کار پدر و مادرها سخت می‌شود. اما  جواب این مجازی بازها را باید با همین فضای مجازی داد واینجا یک قاب قدیمی با تصویر و نوشته ای ماندگار چاره ساز است!

*سؤال های فرزندانمان را جدی بگیریم 

 یک تصویر که همه حرف‌ها را زده و لُب کلام را در قابی کوچک آورده است. حرف ها و پیام های مردم هم می شود تتمه استدلال ما برای دختری دهه نودی. بلافاصله می گویم :« اون گوشی رو بیار بده به من تا جوابتو بدم.» ابروها را درهم می‌کشد. اگر سابقه تان خوب نباشد و گاه گاهی از روی ناچاری به اصطلاح خودمانی او را پیچانده باشید، احتمالاً فکر می کند او را دنبال نخود سیاه فرستاده اید! یک نکته در پرانتز! ( سؤال های فرزندانمان را جدی بگیریم و برای یافتن پاسخ قانع کننده تلاش کنیم.) برویم سر چالش مادر و دختری خودمان!«جواب سوال منو بده مامان!» گفتم:« تو گوشی رو بیار. جوابت اونجاس!» تا گوشی را بیاورد، نوبت یک نفس راحت است. مثل اسیری که از دست یک لشکر نیروی مهاجم فرار کرده دارد و طعم آزادی را می‌چشد!

* واژه جنگ نرم، تیر خلاص را زد!/ هم صحبتی میان دو نسل 

« این رو که دیدم!» بعید نیست. فکر نمی‌کنم در این فضای مجازی چیزی باقی مانده باشد که این نسل ندیده باشند. مادرانه می‌گویی:« می‌بینی یه عده مخالف هستند و بعضی ها هم هیچ نظری ندارند. و البته متأسفانه‌، عده ای هم موافقند.» دستش را زیر چانه اش می گذارد و محو تصویر می شود؟.« چطور می‌تونن موافق باشن؟! یعنی واقعاً داریم کسایی که موافق این لباس پوشیدن باشن؟!» و شاید اینجا نقطه مشترک درد دل های مادر و فرزندی و شروع یک هم صحبتی میان دو نسل بشود . مادری از نسل دیروز و فرزندی از دنیای پر هیاهوی امروز. «چرا نداریم؟ همین کسانی که الان وسط این سرمای استخوان‌سوز پروپاچه هاشون رو تقدیم نگاه من و تو می‌کنن موافقای این کار هستن و قربانیای این جنگ نرم!» و انگار ناخواسته، تیر به وسط هدف می نشیند! «جنگ نرم»همه‌چیز را حل می کند!

*یک سر پر از سؤال بی جواب!

دهانت از این‌همه دلواپسی خشک می شود! دست هارا روی زانوهایت می گذاری و با هدفِ ترکردن گلویی، چند دقیقه از این معرکه بیرون می روی و با ۲ تا چای گرم به اتاق برمی گردی. چهره‌ نوجوانت، اما تماشایی است! انگار دورتادور سرش پر از علامت سؤال است. سؤال‌هایی که به لطف خیلی‌ها و شاید بهتر است بگویم، کوتاهی خیلی‌ها، یک مادر بیچاره باید جواب گوی همه آنها باشد.

ایهاالناس چشم‌هایتان را ببندید. بگذارید هم وطنانتان قربانی شوند!/این جنگ با پنبه سر می برد!

حتی اگر کسی نداند که قربانی یک جنگ نرم و حیله پنهان شده است، آن کسی که پیشنهاد چشم بستن را بدهد مسئول است. این کار او یعنی:« ایهاالناس چشم‌هایتان را ببندید. بگذارید هم وطنانتان قربانی شوند!» آن‌هم در این جنگ بی‌صدا و بی‌هیاهو. جنگی که این‌بار، نه با تیر و تفنگ، بلکه آرام و آهسته و بی‌صدا با هر آن‌چه که فکرش را بکنید آمده است تا با پنبه سر ببرد، در حالی که نه خونی در کار است و نه خون‌ریزی. این‌جا همه‌چیز زرق‌وبرق دارد. همان سلاحی که نرم نرمک ، آمد و مانتوهای دخترکان و زنانمان را تنگ، چاک دار، کوتاه و بی حفاظ کرد، حالا آمده تا حیا را از ریشه ببُرَد. آخر آن‌ها بهتر از ما می‌دانند که اگر حیا برود، ایمان هم خواهد رفت؛ ایمانی که سالیان سال است کمرشان را شکسته و خون‌هایشان را در شیشه کرده‌است.

*خواهشی عاجزانه از مسئولین و دست‌اندرکاران پوشاک و حیا!

غرض از این‌همه  اطاله کلام درددلی مادرانه با بانوان سرزمینی بود که خاکش با خون و غیرت آمیخته شده است. و البته خواهشی عاجزانه از مسئولین و دست‌اندرکاران پوشاک و حیا! حواستان باشد که کجا را نشانه گرفته اند. خانواده!  حساب چشم بستن و ندیدن نیست. حرف از نفوذ نامحرمان فرهنگی به درون افکار فرزندان این مرز و بوم است؛ دختران امروز و مادران آینده ای که قرار است نسلی فاطمی بسازند. الان جنگ، جنگ فرهنگی است. جنگی نرم و بی‌صدا. وظیفه ما هم سنگین. اگر روزگاری گلوله‌ ای آتشین زبان ظلم و نفاق را می‌برید و هم‌سن و سالان ما سلاح برداشتند تا  ناجوانمردی را سر جایش بنشانند، امروز کلمه‌ها، تصاویر، افکار و هزاران چیز دیگر مانند گلوله شده‌ و همچون بختک روی فکر آدم‌ها و به ویژه فرزندانمان افتاده اند.

*مرا کشت خاموشی ناله ها/ دریغ از فراموشی ناله ها!

شما را به خدا لباس رزم بپوشید! همتتان را بر دوش بگیرید! بند پوتین‌هایشان را محکم ببندید و کاری بکنید! هم رنگ جماعت شدن راحت طلبانه ترین کار است، پاک کردن صورت مسئله است. اما بدانید و باور کنید که با فرهنگ ایران و ایرانی سازگاری ندارد. اینجا ایران اسلامی است. همان سرزمینی که پیر و جوانش برای حفظ ناموس ، خون دادند. شهید «محمد نیرآبادی» در فرازی از وصیت نامه اش می گوید:« ای خواهرم! بیش از هر چیزکه پشت ابرقدرت­‌ها را به لرزه درآورد و ضربه مهلکی است که بر سر آنان فرود می‌آورد؛ حجاب و عفاف توست که تأثیرش بیش از ریختن خون هر شهید است.» و شهید «یعقوب شرافت»هم می گوید: «خواهران من! حجاب را به شما توصیه می‌کنم مانند عروسک نباشید؛ این حجاب شما بزرگترین سلاح شماست حتی از بمب‌های اتمی و نوترونی هم برای دشمن خطرناک‌تر است؛ پس حجاب‌تان را حفظ کنید.»چشمهایتان را باز کنید ! باز تر از همیشه !  باور کنید می‌خواهند عشق را از ما بگیرند!

ای که دستت می رسد کاری بکن / پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار

ارسال نظرات