فعالیتهای بعد از انقلاب (زمستان ۱۳۵۷)
عطر خوش انقلاب همه جا به مشام میرسید. روز و شب نمیفهمیدم و به جِد فعالیت میکردم.
در کنار شیخ عیسی طرفی نشسته بودم. شیخ در حالی که قلم و کاغذی در دستش بود. رو به من کرد و گفت: میدانی حالا مهمترین کار تو چیست؟ گفتم: لا والاه، شما بفرمایید.
شیخ تبسمی کرد و گفت: مهمترین کار این است که از طریق رادیو مردم منطقه را ارشاد کنی. شما به اتفاق برادرهای دیگر بروید برای این کار، بروید رادیو را به دست بگیرید و کارتان را شروع کنید.
پیشنهاد خوب و مؤثری بود.
صبح روز بعد با شیخ علی، پسر شیخ عیسی طرفی، «شیخ ابراهیم دیراوی» از دوستان و «علی فلاحیان»[1] و تعدادی از برادران دانشجو و روحانی که به زبان عربی تسلط داشتند، به سمت ساختمان رادیو و تلویزیون راه افتادیم. به آنجا رسیدیم و خیلی زود بخش عربی آن را که قبل از انقلاب هم فعال بود و عمدهی برنامههایش اخبار ضدرژیم بعضی بود، به دست گرفتیم.
مسئولیت جدید گروه، ساماندهی برنامههای عربی رادیو بود که عمدتاً پخش اخبار انقلاب، برنامههای مذهبی، سرود و تئاتر محلی بود.
با گذشت زمان، برنامههای این رادیو تأثیر بسیاری در معرفی اهداف انقلاب در کشورهای عربی همجوار گذاشت، اما این کارها به نظر کافی نبود و ایجاد مرکزی فرهنگی که بتواند بر جوانان عرب شهر، به خصوص جوانان مستعد روستاها اثرگزار باشد، ضروری به نظر میرسید. در پی این فکر به کمک دوستانم در ساختمانی همجوار رادیو و تلویزیون در بوارده جنوبی، مرکزی به نام «مرکز الثقافی»[2] تشکیل دادیم و برای این کار با مدرسان زبان عربی در حوزهی قم تماس گرفتم و از آنها دعوت به همکاری کردم.
■
بعد از اطلاعرسانی از بخش عربی رادیو آبادان جوانان بسیاری از شهر و روستاهای عرب اطراف حومهی شهر برای ثبتنام و فراگیری دورههای آموزشی به این مرکز آمدند. ساختمان مملو از جوانان عرب و غیرعرب روستایی و شهری شده بود. همه آمده بودند تا در این مرکز ثقافی ثبتنام کنند.
جوانان دیپلم و پایینتر را به دروس حوزوی تشویق میکردم. مدرسانی هم برای این کار از قم دعوت شدند که محل اسکان و حقوق هم برایشان در نظر گرفته شده بود.
در کنار این فعالیت با کمک دوستم «علی فلاحیان» کمیتهای به نام «کمیتهی انقلاب اسلامی» تشکیل دادیم و خانوادههای بیبضاعت و مستضعف را شناسایی و به آنها رسیدگی میکردیم. البته کمکهای مورد نیازمان از تهران میرسید.
کامیون کنار ستاد ایستاده بود و بار رسیده از تهران داشت تخلیه میشد. جوانان فعال و پرشورش کارتنها را داخل ستاد میبردند. خوشحال بودم و خدا را برای سعادتی که نصیبم شده بود که در مسیر اهداف انقلاب قدم بردارم، شُکر میکردم.
مدتی بود که اقلام فرهنگی و کمکهای مردمی و آذوقه برای بیبضاعتها از سوی «برادران کنگرلو» از فعالان گروه «فجر اسلامی» که در زندان با آنها آشنا شده بودم و با آیتالله دکتر بهشتی دوستی تنگاتنگی داشتند، میرسید. این اقلام تقریباً ماهی یک بار از تهران به آبادان میآمد و بین خانوادهها و مراکز فرهنگی توزیع میشد.
هر چند فاجعه و فاصله طبقاتی فقیر و غنی آنقدر زیاد بود که با این کمکها پر نمیشد. بنابراین باید فکری اساسی میشد. این بود که من و علی فلاحیان فکرمان را روی هم گذاشتیم و کمیتهی انقلاب اسلامی را برای شناسایی و کمک به اقشار بیبضاعت و خانوادههای ایتام تشکیل دادیم. شادی وصفناپذیری در جوانان همکار در آنجا به وجود آمده بود.
شب که از راه میسید و کوچههای محلههای فقیرنشین در تاریکی فرو میرفت، مردم درخانههای خود با فراغ بال به سر میبردند؛ چون دیگر از درگیری و ترسیدن از پاسبانها و مأموران ساواک خبری نبود. دستهایی در شب به مهربانی، بر در خانههای فقرا کوبیده میشد و کارتنهای اهدایی آذوقه را با محبت به خانوادههای چشم انتظار اهدا میشد.
هر روز مردم به ستاد کمکرسانی مراجعه میکردند و اتاق همیشه شلوغ و پر ازدحام بود. هر کس برای کاری یا درخواستی میآمد و من و علی و دیگر دوستانم طبق اولویت نیازها، کمکهایی را اعم از مصالح ساختمانی، زمین، نیروی کار و یا حتی کمک هزینهی ازدواج و... به آنها میکردیم.
تا این که فرمان امام خمینی مبنی بر تشکیل «بنیاد مسکن انقلاب اسلامی» صادر شد. با تشکیل این بنیاد، کارها روال اداری و منسجمی پیدا کرد.[3]
[1]. علی فلاحیان از دوستانم پیش از انقلاب و بعد از آن بود که با هم در کمیته انقلاب اسلامی برای شناسایی خانوادههای مستضعف همکاری داشتیم و بعد از آن، در زمان جنگ هم با هم همکاری داشتیم تا این که بعد از تشکیل سپاه، من به آنجا رفتم و ایشان نیز جابهجا شدند.
[2]. مرکزی فرهنگی که برای تربیت جوانان عرب و غیر عرب منطقه راهاندازی شد.
[3] منبع: غبیشی، مرضیه، مُلاّ صالح، سرگذشت ملا صالح قاری، مترجم اسرای ایرانی، قم، انتشارات شهید کاظمی، 1395، ص 95.