پیامک سرنوشتساز برای یک شهید مدافع حرم
مهدی اخباری از سوریه شنیده بود، اما وقتی فهمید دوستش آنجا شهید شده دیگر طاقت ماندن نداشت. میخواست هر طور شده خودش را به سرزمین شام برساند، تا هم از حرم حضرت زینب(س) دفاع کند و هم اجازه ندهد پای داعش به ایران باز شود. خانوادهاش مخالف رفتن او بودند، اما اراده محکم مهدی و استدلالی که میکرد آنها را نیز راضی کرد. بالاخره مهدی نظری مزد جهادش را گرفت و در منطقه خان طومان به شهادت رسید و شد پنجمین شهید مدافع حرم اندیمشک. فریبا نظری، در برشی از خاطرات خود اینگونه ماجرای اعزام همسرش را روایت میکند:
یک روز که از سر کار برگشت، چشمهایش کاسه خون بود. نگران شدم. گفت: «میخوام برم شوش. یکی از دوستام شهید شده.» وقتی از مراسم تشییع برگشت، گفت: «یه دعا کردم. منتظرم ببینم میگیره یا نه.» هر چه ازش پرسیدم چه دعایی، جواب نداد. چند دقیقه بعد پیامکی برایش رسید. خندید و گفت: «گرفت.» تازه فهمیدم بدون اینکه به ما بگوید مقدمات رفتنش به سوریه را چیده است.
بند دلم پاره شد. بیاختیار گریهام گرفت. هر چه بهش گفتم بهخاطر بچهها نرو به حرفم گوش نداد. اولینبار مهر ۹۴ اعزام شد. ۵۰ روزی که سوریه بود زندگی نداشتم. همهاش نگران بودم اتفاقی برایش بیفتد. خودم یتیمی کشیده بودم. برای همین دلم نمیخواست بچههایم مثل من شوند. بهخصوص که هنوز خیلی کوچک بودند. ابوالفضل هفت ساله بود و زینب سه ساله. با خودم میگفتم اگر بیاید دیگر نمیگذارم برود؛ اما وقتی برگشت دیگر مهدی سابق نبود. از وحشیگریهای داعش که میگفت، دلم میلرزید. جسم مهدی پیش ما بود، اما دلش در سوریه.
مهدی سال ۹۵ دوباره رفت که برگردد، اما جوری رفت که پیکرش هم چند سال بعد از شهادت برگشت. مادر شوهرم هیچوقت برای مهدی فاتحه نخواند. همهاش میگفت پسرم برمیگرده. وقتی سال ۹۹ پیکر مهدی آمد، چندبار از هوش رفت. مهدی را جور دیگری دوست داشت. اما با دیدن پیکر مهدی دیگر باورش شده بود شهید شده. از آن موقع هر غذایی میخوریم، فاتحهای هدیه میدهد به مهدی.