حاشیه نگاری خبرنگار رسا از دیدار ۱۹ دی مردم قم با رهبر انقلاب
به گزارش خبرنگار سرویس سیاسی خبرگزاری رسا، حاشیه ای از دیدار ۱۹ دی ۱۴۰۲ با رهبر معظم انقلاب تقدیم می شود:
این روز ها، روز هایی است که به سبب کار، درس و کسالت فرزندم سرم بسیار شلوغ بود و دیگر کشش اضافه شدن برنامه و کار دیگری را نداشتم؛ در فکر برنامه ریزی برای انجام کار هایم و خالی کردن وقت برای بردن دخترم به دکتر بودم که یکی از همکارانم تماس گرفت، پیش خودم گفتم لابد می خواهد باز هم برای کار جدید صحبت کند و بی رغبت جوابش را دادم بر عکس هربار بدون مقدمات متداول گفت چقدر خوش شانسی! گفتم چطور؟ گفت اسمت برای رفتن به دیدار 19 دی آقا در آمده! این را که شنیدم انگار که کسی کنترل را برداشت و لحظه ای فیلم زندگی ام متوقف کرد! در حالت خلاء ذهنی قرار گرفتم؛ برای اطمینان پرسیدم جدی میگی؟ گفت آره، اگر قطعی میری بگو کسی را جایگزین نکنم. با کمایل میل که نه! با تمام وجودم بله را گفتم!
حدود 6-7 سالی بود که به این دیدار نرفته بودم؛ خیلی دلم می خواست مشرف شوم اما چون افراد زیادی از مردم هستند که توفیق حضور در این دیدار را نداشته اند، خون دل می خوردم تا دیگران هم بتوانند مشرف شوند.
امسال هم مثل سال های پیش که نزدیک روز دیدار مردم قم با حضرت آقا می شدیم دلم هوایی شده بود و بیش از پیش حدیث نفس می کردم که کاش می شد امسال بروم! اما در مقابل به دلایلی که عرض شد می دانستم که نباید بروم!
اما امسال فرق می کرد! به عنوان خبرنگار به این دیدار می روم. واقعا در میان این همه مشغله ای که داشتم فقط انگیزه دیدار نائب امام زمان(عج) می توانست انرژی، توان فکری و جسمی ام را چند برابر کند تا بتوانم به تهران بروم آن هم با ماشین شخصی و با رانندگی در رفت و برگشت!
زمان حرکت کاروان های مردمی به سمت تهران و محل دیدار، حدود ساعت 4:30 دقیقه صبح است. روز قبل از دیدار با همکاران برای رفت و آمد به تهران هماهنک می کردیم که متوجه شدم به دلایلی باید با ماشین شخصی به دیدار برویم؛ من هم پذیرفتم، حقیقتا برای خودم جالب و عجیب است که با آن همه مشغله و خستگی، اصلا به سختی های رفت و آمد و... لحظه ای فکر نمی کردم. خلاصه رانندگی رفت و برگشت به گردن ما افتاد!
قرارمان ساعت 4:30 صبح میدان72 تن! شب حرکت یکی دیگر از همکاران با تماسی که می گیرد به ما جمع ما افزوده می شود. او با موتور خودش را به میدان رسانده بود و حسابی یخ کرده بود انتظار داشت که سوار ماشینی گرم و نرم شود! اما من ماشینی جز یک پراید مدل قدیمی که بخاری چندان سالمی نداشت، نداشتم! از همان ابتدا صحبت از سرما، بخاری با چاشنی نگاه های چپ چپ شد!
منم در مقابل هر غری که می زدند می گفتم اجرتان در این راه بیشتر و خاطره ای به یادگار خواهد ماند!
خلاصه به تهران رسیدیم و با مسیر یاب گوشی به سمت حسینیه امام حرکت کردیم حدود ساعت 5:30 در اتوبان نواب و روبه روی مسجد لولاگر ایستادیم برای نماز صبح. در مسجد لولاگر که در جریان کودتای سبز 88 مورد تهاجم قرار گرفته بود و قسمتی از آن سوخته بود نماز خواندیم که هماهنگی خاصی با موضوع دیدار با رهبری داشت و یادآور حماسه پرشکوه 9 دی بود.
به حسینیه و خیابان شهید کشور دوست نزدیک شدیم، در سراسر خیابان جمهوری جایی برای توقف نیست. مجبور می شویم دوری در خیابان های اطراف برنیم تا جای پارکی پیدا کنیم.
بعد از پارک ماشین با گام هایی تند که از اشتیاق دیدار و اضطراب ناشی از اینکه قسمت های جلویی حسینیه پر نشود به سمت خیابان کشور دوست حرکت می کنیم در مسیر افراد زیادی را شبیه خودمان می بینیم، پس حرکتمان را سریعتر می کنیم، چهره ها همه هیجان زده است. به محل قرار و تحویل کارت ورود می رویم و دانه دانه کارت ها را تحویل می دهند در این بین به ذهنم خطور می کند که نکند کارت من صادر نشده باشد! هرچه می گردم عکس و اسم خودم را در میان کارت های در دست مسئول مربوطه نمی بینم. دقتم را بیشتر کردم و ناگهان کارت را در میان دستانش دیدم و راهنمایی اش کردم و کارت را تحویل گرفتم.
با گرفتن کارت باز هم سرعتمان بیشتر شد، با دیدن جمعیتی شبیه خودمان که با عجله به سمت گیت های ورودی می روند در ذهن به یاد آیه «السابقون السابقون اولئک المقربون» می افتم و سبقتی مجاز! از برخی افراد می گیریم. از گیت اول عبور کردیم و گوشی ها و لوازمان را تحویل امانت داری دادیم.
نوبت گیت دوم است؛ به دلیل ازدحام در ورود به گیت دوم از همراهانم جدا افتاده و به اشتباه در محوطه ی حسنیه امام به مسیر نادرستی رفتم و در نتیجه دیر تر از همراهانم به حسینیه رسیدم؛ که البته همین دیر رسیدن باعث شد دقیقا رو به روی صندلی آقا بنشینم! چرا که مسئولان نظم حسینیه افراد را از راست به چپ راهنمایی می کردند و تا جلوی صندلی آقا نشسته بودند و منتظر من بودند که رو به روی صندلی آقا را پر کنم! به این دلیل تأخیر و جدایی از همراهانم را به فال نیک گرفتم. حساب کتاب می کنم، چشمی از صندلی آقا تا خودم را متر می کنم نزدیک 7 متر فاصله دارم. فوق العاده است. تا الان از این فاصله آقا را ندیده ام.
حدود ساعت 7:35 دقیقه وارد حسینیه شدم، تقریبا ما جزو 100 نفر اولی هستیم که وارد شدیم، حدودا 4 ردیف نشسته اند و آرام آرام به جمعیت افزوده می شود، چهره ی افرادی که از درب حسینیه وارد می شوند دیدنی است، پر از لبخند و اشتیاق و شادی!
حسینیه را برانداز می کنم از آخرین باری که آمدم دیدار، تغییراتی داشته. دیگر از سکوی عکاسانی که جلوی دید مردم را می گرفت خبری نیست. در قسمت بالا سر جایگاه حضرت آقا قسمتی از آیه ی 5 سوره ابراهیم نقش بسته « و ذکرهم بأیام الله» که اشاره به بزرگداشت حماسه 19 دی و امثال این روز های بزرگ دارد. در کنار جایگاه حضرت آقا، تابلوی نقاشی دختر کاپشن صورتی دو ساله، از شهدای حادثه تروریستی اخیر کرمان اثر جدید حسن روح الامین هنرمند معروف قمی به چشم می خورد.
هر چند دقیقه یکبار بر می گردم و جمعیت پشت سرم را نگاه می کنم « اندک اندک جمع مستان می رسند». مسئولان در حال تدارک مقدمات دیدار هستند.عکاسان و فیلمبرداران لوازمشان را آماده می کنند. هنوز از مسئولان کشوری و استان کسی نیامده. ناگهان صدای بلند کودکی خردسال که معلوم است حوصله اش سر رفته نظر همه را جلب می کند که خطاب به آقا می گوید: « آقا جان زودتر بیا!» و لبخندی را بر لب حضار می نشاند. خطاب کودک بهانه ی خوبی برای صحبت با بغل دستی است. همه با هم به گفت می پردازند، صدای اطرافیانم را می شنوم که در حال حدس محور های سخنرانی آقا هستند.
سرم را به پشت سر می چرخانم که جمعیت را برانداز کنم متوجه عکس هفت شهید حادثه 19 دی می شوم که در بالا و روبه روی جایگاه نصب شده.
در انتهای حسینیه هم جمله ای از امام خمینی(ره) نظرم را جلب می کند؛ برای دقت بیشتر کاملا به سمت عقب حسینیه چرخیدم تا جمله را یادداشت کنم؛ « نام بزرگ قم در بین ملت ایران به رشد سیاسی و فعالیت و جانفشانی در تاریخ ثبت شده». رو به جایگاه برگشتم و به حاضران در حسینیه نگاه می کنم تا وقت سریعتر بگذرد، آنها هم همانند من سرشان می چرخد؛ دنبال سوژه ای هستند که سرگرمشان کند.چرا که نزدیک 3 ساعتی باید منتظر طلوع ماه باشند!
باز هم دهه نودی ها هستند که مجلس را گرم می کنند؛ و کودکی شعری را که خیلی مفهوم نیست می خواند و صلواتی طلب می کند. کم کم فاصله ی صلوات ها کمتر می شود. یوسف سلامی خبرنگار صدا و سیما هم وارد حسینیه شد و به دنبال جای خوبی برای گزارش و مصاحبه است. همان کودک کم حوصله دوباره فریاد می زند آقا جان بیا. که ناگهان سلامی را می بیند و او را خطاب قرار می دهد: آقای سلامی آقا کی میاد؟ ساعت حدود 8:20 دقیقه است و سلامی می گوید حدود 2 ساعت دیگر!
تقریبا نصف حسینیه پر شده و صلوات ها و تک خوانی ها زیاد شده. جوانی شروع به مدح امیرالمومنین(ع) می کند شبیه آنچه صابر خراسانی خوانده بود اما بسیار طولانی تر. آنقدر طولانی بود که جمعیت چند باری تا آستانه صلوات فرستادن رفت و برگشت اما مدح تمامی نداشت؛ جمال الله، اذن الله، روح الله و... ؛ همه میخکوب حافظه و توان جوان شده بودند؛ از جلوی جایگاه حاج اقای تکیه ای برگشت و از عقبی ها اسم جوان را پرسید و شماره اش را طلب کرد. آیت الله العظمی، نبأ العظیم، سید العرب، قتال العرب و... مدحش به گمانم بیش از 5 دقیقه طول کشید و در آخر سه بار از همه سه یا علی گرفت و حاضران برای سلامتی جوان مداح صلواتی فرستادند.
ساعت نزدیک 9 است؛ حسینیه تقریبا پرشده، صلوات ها دیگر قابل شمارش نیست و صدای همهمه ی جمعیت و صلوات ها انسان را یاد حرم امام رضا(ع) می اندازد. در این میان 7 نوجوان وسط جمعیت می ایستند و خود جوش شروع به خواندن سرودی می کنند و عکاسان را از بی سوژگی در می آورند! نکته جالب اینجاست به سبب جلب توجه دوربین بدستان توسط نوجوانان، جوانی که معلوم است علاقه دارد در عکس ها حضور داشته باشد می ایستد و گروه سرود را در حرکات همراهی می کند و لب میزند تا در عکس ها بی افتد!
ساعت 9:15 اولین شعار را شخصی سر می دهد و جمعیت همراهی می کند؛« اینهمه لشگر آمده به عشق رهبر آمده»
حسینیه شبیه دیگ آبی که آرام آرام در حال به جوش آمدن است می ماند. همهمه، شعار ها و صلوات ها بیشتر شده. با حضور مسئولان کشوری و استانی بر هیجان ها افزوده می شود.
9:47 دقیقه حاج حسن شالبافان مداح قمی پشت میکروفون قرار می گیرد تا شعری را که قرار است مردم همخوانی کنند تمرین کند.
ساعت از 10 گذشت و با تجربه های دیدارها می گویند نهایتا تا 10:30 آقا تشریف می آورند. با صدایی، جمعیت پشت سر ما بلند می شوند و همهمه شدیدی شکل می گیرد، مسئولان درخواست می کنند که مردم بنشینند اما مگر نشستن آن جمعیت به این راحتی ها امکان دارد؟!
سرود بار دیگر تمرین شد؛ حدود ساعت 10:10 گروه سرودی از نوجوانان در کنار جایگاه حضرت آقا ایستادند و شعری در مورد حادثه 19 دی خواندند. دیگر جمعیت سر از پا نمی شناسد و شعار ای پسر فاطمه منتظر تو هستیم شروع می شود، رفت و آمد ها در اطراف جایگاه آقا زیاد می شود، محافظان در حال هماهنگی هستند، اطرافیان ما نیم خیز شده اند که اولین نفر باشند که آقا را می بینند، ضربان قلبم آنقدر زیاد و پر شدت شده که دستانم میلرزد. چهره ها همه بر افروخته شده و با کوچکترین تکان پرده ی پشست جایگاه همه یک خیز کوچکی برای بلند شدن برمی دارند.
ساعت 10:25 دقیقه است پرده ها کنار رفتند و دری باز شد و جمعیت به صورت انفجاری به هوا برخواست؛ دیگ آب به جوش آمد و از شدت هیجان شعاری در کار نبود که نگهان کسی شعار اینهمه لشگر آمده به عشق رهبر آمده را فریاد زد و جمعیت همراهی کرد، ای رهبر آزاده آماده ایم آماده و دیگر شعار ها را تکرار می کردند؛ حضرت آقا با لبخندی زیبا از حضار می خواهند که بنشینند و حاضران از هیجان توان نشستن ندارند!
با شروع آیات قرآن شعار ها خاتمه پیدا می کند اما همچنان همهمه وجود دارد چرا که حسینیه بیش از ظرفیتش پرشده و بعد از ایستادن به سختی می توان جایی برای نشستن پیدا کرد. خاطرم هست که در یکی از دیدار هایی که حضور داشتم فقط به اندازه کف پاهایم جا وجود داشت و به اضطرار روی پای یکی از حاضران نشستم.
قرائت قرآن با آیه 21 سوره احزاب «لَّقَد كَانَ لَكُم فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسوَةٌ حَسَنَة لِّمَن كَانَ يَرجُواْ ٱللَّهَ وَٱليَومَ ٱلأخِرَ وَذَكَرَ ٱللَّهَ كَثِير» شروع و تا آیه 25 احزاب قرائت شد و در آخر اذا جاء نصر الله و الفتح...
بعد از آن سرود تمرین شده، خدمت حضرت آقا همخوانی شد و به محض اینکه حضرت آقا می خواستند صحبتشان را شروع کنند، جوانی از میان جمعیت ایستاد و با فریاد از آقا اجازه صحبت می خواست که جمعیت خود جوش و با نوای «هیس» و فریاد «بشین» او را وادار می کنند که بنشیند؛ آقا شروع به سخنرانی کردند.
محور سخنانشان هم «مردم» بود. اینکه مردم باید در همه عرصه ها حضور داشته باشند و هرجا مردم حضور داشتند پیشرفت کردیم و هرجا حضور نداشتند آسیب دیدیم و این قدرت حضور مردم را امام به ملت یاد داد. و باید این قدرت بی نظیر را در همه ی حوادث مهم به کار بگیریم. ایشان افزودند: دشمن بسیار در زمینه ی به حاشیه رفتن مردم پرتلاش در حال فعالیت است که باید نسبت به این موضوع هوشیار بود.