روایتی عاشقانه از عروج آسمانی خادم الرضا
به گزارش خبرنگار سرویس سیاسی خبرگزاری رسا، خبر کوتاه است و سنگین... خبری که کوه غم را بر شانه هایم آوار می کند و بغضی که گلویم را می فشارد... ناگاه چشمانم بر قاب تصویر تلویزیون خیره می ماند...اشک امانم نمی دهد.. چشمانم سرخی خود را از غروب غم زده کوه های سر به فلک کشیده تبریز وام گرفته اند.. .نمی توانم باور کنم که دیگر او را نخواهم دید.. با گوشه دست اشک چشمانم را پاک می کنم.. عکس سید مظلومان در ذهنم نقش می بندد و لبخندهای بر لب نشسته اش خاطرات گذشته را در ذهنم تداعی می کند... تمامی خاطرات سه سال ریاست جمهوری خادم مردم از جلوی چشمم رژه می رود و سنگینی غم فراقش را دوچندان می کند...
به دیار واژه گان پناه می برم تا داغ دل را در ظرف قلم بریزم و از سنگینی آه و اندوه این غم جانفرسا رهایی یابم...
پرنده خیالم بال می گشاید و تا کنار پیکر شهدای خدمت به پرواز در می آید و نظاره گر داغ زمین و آسمان می شود... داغی که از عروج سید ابراهیم و یارانش بر دوش کوهستان های تبریز سنگینی می کند وکوه ها پژواک مظلومیت خون شهدای خدمت را به آسمان می رسانند ... ابرها در داغ خادمان مظلوم مردم ایران تا سحرگاهان، اشک حسرت می ریزند و آسمان نظاره گر هبوط خیل فرشتگان آسمانی در پیشواز خادم الرضا(ع) در روز ولادت امام مهربانی ها می شود.. جنگل های ارسباران، روایتگر درد و المی طاقت فرسا می شود داغی که مستضعفان عالم را به سوگ می نشاند .. آخرین سفر استانی اش با عروج آسمانی اش پیوند می خورد.. سید مظلومان پر می گشاید و عروج می کند تا نوبت خادمی اش را در فردوس در محضر ولی نعمتش به جا آورد..
آری.. تمام مردم ایران زمین تعزیت خوان داغ سید مظلومان شده اند... زن و مرد و پیر و جوانان رخت عزا بر تن کرده و دست شیون بر سر می کوبند.. سر در خانه ها با پرچم های سیاه عزا تزئین شده و ایران غرق در ماتم است...
هنوز تصویر خسته و رنجور و عبا و عمامه به خاک نشسته سید در دیدار با مردم محروم دورافتاده ترین روستاها از ذهنم پاک نشده است.. دست تکان دادن ها و بوسه زدن ها بر دست و صورت مردم... صبر و حوصله اش در رسیدگی به مشکلات و مظلومیت ها و روزهای بی قراری اش در رفع مشکلات کشور دوباره در ذهنم مرور می شود و ناخودآگاه رودی از اشک را در شیار زیر چشمانم جاری می سازد...
با کاروان آسمانی ها همراه می شوم.. تبریز آخرین نقطه سفر زمینی سید به اولین نقطه عروج آسمانی اش مبدل می گردد و مردمی که هنوز ساعاتی نیست که از میزبانی خادم محبوب خود فارغ شده اند، حالا با چشمانی به خون نشسته و دلهایی پاره پاره از فراق، به بدرقه کاروان رئیس جمهور آسمانی شان می روند.. مردم شهر حماسه، بار دیگر حماسه می آفرینند و شهدای مظلوم شان را همراه با خیل عظیم فرشتگان بدرقه می کنند و وداعی با شکوه رقم می زنند.. کاروان راهی قم می شود... سرزمین خون و قیام..
کاروان شهدای آسمانی به محضر کریمه اهل بیت(ع) رسیده و در هیاهو و غوغایی که اهل قم برپا کرده اند در طواف حرم، همراه با اشک و اندوه مردم تشییع می شوند.. خوب که بنگری می بینی که تمام شهر قم به پاخاسته و هنگامه ای رقم زده و جلوه ای از قیامت کبری در خیابان های قم رقم خورده است..
زن و مرد، پیر و جوان، کودک و خردسال؛ همه و همه آمده اند تا این هنگامه عظیم عاشورایی را به نظاره بنشینند ... در کوچه و خیابان های قم هنوز طنین صدای چند روز پیش سید مظلومان پیچیده است و اگر گوش سر ببندی و گوش دل باز کنی، پژواک صدای ابراهیم شهید را در گوشه گوشه شهر می شنوی.. باید محرمی جست تا بگشاید این رمز ناگفته را... باید عاشقی یافت تا این راز سر به مهر را با بشریت واگویه کند... باید در پی دلداده ای عاشق گشت تا این منظره الهی را تفسیر کند...
بلوار پیامبر اعظم مالامال عاشقانی است که به عشق اهل بیت (ع) و سلاله پاک نبی (ص) و شهیدی از فرزندان عاشورایی حسین(ع) ساعت ها به انتظار نشسته اند تا همراه با ملائکه آسمانی پیکر پاک شهیدان را بدرقه کنند و فرشتگان، بال های خود را همچون فرش در زیر پای بدرقه کنندگان شهدا گسترانده و محفل آسمانی ها را زینت بخشیده اند..
تابوت شهیدان بر روی دستان مردم شهر خون و حماسه تشییع می گردد و این کاروان الهی، سفیر عشق و دلدادگی مردم ایران می شوند و در جمکران، میعادگاه عاشقان منتظر، به محضر ولی عصر(عج) عرض ارادت کرده و عازم تهران می گردند تا شمیم آسمانی این عاشقان و عارفان واصل عشق الهی، شهرهای تهران، بیرجند و مشهد را نیز معطر نموده و معراج آسمانی ها را کامل نموده و بار دیگر شمیم خوش شهادت در شهرهای ایران بر جان عاشقان بنشیند.
و تهران بار دیگر انتظار می کشد نوای ملکوتی امام امت را تا با صوت محزون بر پیکر پاک میهمانان آسمانی شان اقامه نماز کند...
تصور دلتنگی و غم نشسته بر چهره امام و رهبر مستضعفان جهان در فراق علمداران شهید عرصه خدمت امان از کفم ربوده .... بار دیگر خاطرات نماز وداع امام امت و اشک هایشان در غم عروج ملکوتی حاج قاسم در ذهنم مرور می شود... و چه سخت است دیدن غم و اندوه امام امت و چه جانکاه است نظاره کردن اشک دیده گان امام مان در فراز "اللهم انا لا نعلم منها الا خیرا"... افلاک تاب دیدن این همه غم را ندارد و قلب آسمان از حرکت باز ایستاده و سماوات مویه کنان در غم و داغ این مصیبت عظما بر سر می کوبد...
... این امامزادگان عشق و مجاهدت و شهیدان مظلوم عرصه خدمت، هر کدام به شهری می روند تا چشم و چراغ مردم مصیبت زده آن دیار گردند.. چه مشتاقانه خاک تبریز و مشهد و تهران آغوش گشوده اند تا این شاهدان شهید را در دل خود جای دهند و آخرین میزبان سفر ملکوتی آنان به فردوس برین باشند.....سرزمین طوس اینک بی صبرانه به انتظار ایستاده تا فرزند خویش را در آغوش بگیرد و حریم امن امام مهربانی برای دیدار با خادم خود لحظه ها را تاب نیاورده و صبر از دست داده است...
رواق های حرم به یاد روزهای خدمت گزاری خادم الرضا (ع) رخت سیاه بر تن کرده و گلدسته ها مویه عزا سر می دهند.. خادمان حرم فوج فوج می آیند تا بدرقه کنند میهمان آسمانی شان را و سنگفرش های حرم از هرم آتش فراق سید محرومان در تب و تاب می سوزند و به اهل آسمان مفاخره می کنند که روزگار درازی، فرش قدوم سید شهیدان خدمت و محبوب قلب مردم ایران بوده اند و پیکر پاک ابراهیم شهید نیز بی صبرانه انتظار می کشد تا در آغوش امام و ولی نعمت تمام ایرانیان آرام بگیرد و آهوان حرم به پیشواز بزرگ خادمان حریم ضامن آهو خواهند آمد تا عروج ملکوتی این اسوه بی بدیل خدمت را همراه با اهل زمین و آسمان به نظاره بنشینند..
و چه هنگامه عظیمی بر پا خواهد شد در سرزمین پاک طوس... در هر کوی و برزن حجله عزا به پا شده و دیوارهای شهر از داغ سید لباس عزا به تن کرده اند...مادران مویه کنان به استقبال می آیند و پدران عنان اختیار از کف داده، خاک عزا بر سر می ریزند.. فرشتگان آسمان هبوط کرده و پیکر پاک سید مظلومان را بر گرد حریم امن رضوی طواف می دهند...چه سفر دور و درازی و چه پایان باشکوهی...
و این خبر در گوش عالم می پیچد:" پیکر پاک سید شهیدان خدمت، آیت الله سید ابراهیم رئیسی در حرم امن رضوی آرام گرفت" و این آخرین سفر مردی خواهد بود که خستگی ها را خسته کرده و روز و شب بی قرار خدمت به مردم بود... و چه زیبا مزد سالها مجاهدت و خدمت را در روز ولادت امام رئوف از دستان امام مهربانی ها گرفت و مدال شهادت بر سینه ابراهیم شهیدمان نشست و عروج آسمانی اش پایانی بود بر داستان زندگانی زمینی این شهید عزیز و خستگی ناپذیر ... ومن خیره مانده ام بر قاب جادویی تلویزیون و با قلبی مالامال از درد و الم و آهی برخاسته از اعماق وجود،این رستاخیز عظیم عاشقی را با چشمانی اشک بار نظاره کرده و این آیه را در زیر لب تکرار میکنم:"و لا تحسبن الذین قتلوا في سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون".
یادداشت از وحید کوچک زاده