کتابی که خانم ها دوست دارند
یک نویسنده درباره کتابی که نویسنده آن زن و شخصیت اصلی آن مرد است، گفت: «کمتر نویسندهای را پیدا میکنید که قهرمان داستانشان جنس مخالف خودش باشد و مخاطب توانسته باشد با آن ارتباط بگیرد.»
به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، نشست نقد و بررسی کتاب «خونِ دریا» به قلم لیلا مهدوی در کتابفروشی انتشارات کتابستان برگزار شد.
محمدصادق علیزاده کارشناس فرهنگی و منتقد ادبی کتاب، اسما غفاری، شیما جوادی و محمدرضا یزدانی نژاد که همگی نویسنده کتاب هستند از جمله حاضران این نشست بودند.
علیزاده در این نشست گفت: در رمان، لنگرهایی که رمان را از دیگر قالبهای ادبی و هنری جدا میکند و هویتی خاص به آن میبخشد، شخصیت و کاراکتر است؛ فارغ از اینکه رمان رئال یا فانتزی باشد. بزرگترین نقدی که به کتاب «خون و دریا» وارد است شخصیتپردازی آن است. به جز کاراکترهای اصلی بقیه شخصیتها باورپذیر نبودند و در جان و ذهن و روان من ننشستند.
این منتقد ادبی بیان کرد: در داستان با یک آدم یکتا طرف هستیم و به تعداد کاراکترها شخصیتهای متفاوت داریم. در رمان هم باید همین طوری باشد. هر انسانی باید یک شخصیت یکتا و بیهمتایی داشته باشد. اما در این کتاب شخصیت دوم داستان که همسر شخصیت اصلی بود، این ویژگی را نداشت. رفتار شخصیت اصلی و نوع بد و بیراههایی که علیه داماد اول میزند و نوع واکنشی که نسبت به جبهه رفتن داماد دوم دارد، باورپذیر نیست.
او اضافه کرد: کاراکترهای رسول و معصومه را اگر از داستان حذف کنیم لطمهای به اصل داستان وارد نمیکند. این در حالی است که جایگاه کاراکتر در داستان باید طوری باشد که اگر آن را حذف کنیم پروژه لنگ میخورد. درباره معصومه که خواهر شخصیت اصلی است، چیزهایی گفته شده بود که در بازنویسی رمان حذف شدند.
علیزاده شرح داد: کاراکترهای سعید و یحیی هم شخصیتهایی کلیدی هستند که بخشی از داستان با آنها پیش میرود. هر کدام یکی از نقطه عطفهای داستان را بر عهده دارند. اما این دو کاراکتر هیچ جای زندگی سارا و مهدی لنگر ننداخته و آنها را دچار خودشان نمیکنند. یک سوم پایانی کتاب روی دوش این دو کاراکتر جلو میرود؛ چون این دو کاراکتر برا من قابل فهم نبود پس یک سوم آخر کتاب هم برای من باورپذیر نشد. در نگاه علت و معلولی جایگاهشان درست ترسیم شده؛ اما جهان و باور برای مخاطب نمیسازد. ضعف این دو کاراکتر باعث میشود پروژهای که در بخش های پایانی کتاب پیش میرود سست و لرزان پیش برود.
این کارشناس فرهنگی گفت: با این اوصاف شخصیت سارا قابل فهم بوده و تغییر سارای صفحه یک نسبت به سارای صفحه ۲۸۴ را احساس میکنم. حتی جهان زنانه او را تا حدی میفهمم. او یک جا با زیست طبیعی انسانی و جوانانه خود کلنجار میرود و یک جا طاقتش طاق میشود. بزرگشدن روح این شخصیت از ابتدا تا انتها تا حدی قابللمس است.
یزدانینژاد ادامه داد: داستان از نظر زمانی می رود جلو و دوباره بر میگردد عقب. این مدل نوشتن که در زمان جابه جا میشود مدل نوشتن سختی است؛ چون نباید از دست نویسنده در برود که کجای داستان بود و پس و پیش قصه را لو ندهد. این اتفاق در این کتاب افتاده. همچنین شخصیتپردازی کاراکتر خانم داستان خوب انجام شده.
این نویسنده درباره کتاب «خونِ دریا» اظهار داشت: وقتی اسم کتاب را شنیدم توقع داشتم داستان کتاب بیشتر به غواصان پرداخته شود. اسم قشنگی دارد اما در این زمینه به اندازه کافی پرداخته نشده. در ادامه نشست لیلا مهدوی تأکید کرد: خانوادههای دهه شصتی تجربه زندگی در جنگ را دارند و ما هم از همان خانواده هستیم. جنگ دغدغه زیادی برایمان دارد. شیما جوادی نظرات خودش را درباره کتاب «خونِ دریا»
این طور شرح داد: زبان و نثر کتاب تمیز است. فرمی که نویسنده انتخاب کرده مهم است. ما نویسندههای ایرانی، گاهی در این زمینه افراط و تفریط میکنیم. گاهی اوقات قصه نداریم و متوسل میشویم به فرم. گاهی اوقات قصه داریم اما فکر میکنیم فرم ما میتواند در داستان تعلیق ایجاد کند. دوست داشتم این داستان سرراستتر بود و فقط از زبان سارا نوشته میشد. زاویه دید و فرمی که در این کتاب استفاده شده باعث میشود فاصلهای بین نویسنده، کاراکتر و خواننده ایجاد شود. با این حال بگردید کمتر نویسندهای را پیدا میکنید که قهرمان داستانشان جنس مخالف خودش باشد و مخاطب توانسته باشد با آن ارتباط بگیرد. این در حالی است که این کتاب بر اساس «منِ راوی» هم نوشته نشده است.
این نویسنده اضافه کرد: ما نویسندهها فکر میکنیم برای اینکه قصه ما به ادبیات نزدیک شود باید یک فرم خاصی داشته باشد. در حالی که اگر قصه داشته باشد، شخصیتپردازی هم داشته باشد، یک جاهایی از کتاب هم حاصل تحقیقات نویسنده باشد، ساده و روان هم تعریف شده باشد، بیشتر قابل فهم میشد.
اسما غفارزاده در ادامه این نشست گفت: موقع خواندن این کتاب از همراهی با یک انسان که دارم کنارش یک زندگی را تماشا میکنم لذت میبردم. از احساساتش، از بیان روحیاتش، از لحنش و ... و دیدن منظرههایی که از دید این خانم اتفاق میافتاد لذت میبردم. به طوری که گاهی یک فصل را تمام میکردم ولی متوجه نمیشدم این شخصیت جدیدی که وارد این فصل شد، قرار بود چه چیزی را بگوید؛ اما بعدش متوجه میشدم من آن قدر محو آن چه سارا میدید و تجربه میکرد بودم که برایم اهمیت نداشت که داستان به کجا رسیده. از همراهی با سارا لذت میبردم.
پشت این کتاب که شخصیت اول آن میرمهدی موسوی و شخصیت دوم آن همسر او یعنی سارا است، آمده: «چند تیر به پهلوی سارا فرورفت درعملیات قبلی؟ این دفعه نمیگذارم. راه میافتیم به سمت لب شط. همه دارند خداحافظی میکنند. ما درست ۷۲ غواص بودیم. یک نفرمان دم آمدن کم شد. خمپاره خورد جلوی پایش هر تکهاش یک طرف افتاد. ندیدم. سرم را برگرداندم اما وسط شقایقهای وحشی جوی خون راه افتاد. چشمهای سارا را هم گرفتم که نبیند. بعد از آن همان شب پنجم دی، همان شبی که ماه پیدایش نبود و اروند داشت برایش گریبان چاک میداد؛ زدیم به آب. اول من رفتم. چادر گل گلی سارا روی آب را پر از نیلوفر کرده بود. هیچ نبود.همه رفته بودند. سر خورشیدی ها مثل سرنیزه بود. آرام و بی سروصدا رفتیم. قرار بود صدایمان در نیاید؛ اما نه آن قدر که یا زهرا هم نگوییم.»
ارسال نظرات