در مسیر کعبه؛ ملاصدرا و آخرین سفر عاشقانهاش

به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، در کوچههای شیراز، جایی که عطر بهارنارنج با نسیم بهار درهم میآمیزد، ردپای مردی حک شده که قلبش با حقیقت هستی میتپید. صدرالدین شیرازی، معروف به ملاصدرا یا صدرالمتألهین، حکیمی بود که با تأملات عمیقش در فلسفه و عرفان، نوری جاودانه در آسمان اندیشه اسلامی افروخت و نامش را در تاریخ جاودان کرد.
ملاصدرا از کودکی با چشمانی کنجکاو و ذهنی جستوجوگر، زیر نظر پدر و استادان برجسته پرورش یافت، گویی سرنوشت او را برای گشودن دریچههای نو به سوی حکمت الهی برگزیده بود. او به جسارت و صراحت شهره بود؛ چنانکه گفتهاند: «زبان سرخ، سر سبز میدهد بر باد.» این صراحت گاه برایش بدخواهانی به همراه داشت، اما او هرگز از بیان حقیقت نترسید. ملاصدرا با شجاعت، سخنانی نو در فلسفه اسلامی مطرح کرد که پیش از او کمتر کسی جرئت بیان آنها را داشت.
او در بند سنتهای کهنه نبود. با قلمی تیز و اندیشهای ژرف، اصول فلسفی زمانهاش را به چالش کشید و مکتب حکمت متعالیه را بنیان نهاد؛ مکتبی که فلسفه، عرفان و کلام را بهزیبایی درهم آمیخت. بیش از ۵۰ کتاب و رساله، از «اسفار اربعه» گرفته تا تفاسیر قرآنی، گواه تلاش بیوقفه او برای پیوند عقل و ایمان است. ملاصدرا با قرآن و حدیث مأنوس بود و در کلاس درسش، شاگردان را نهتنها به علم، بلکه به سیر و سلوک معنوی دعوت میکرد.
زندگی ملاصدرا پر از هجرتها و سفرها است؛ سفر به قزوین، اصفهان، قم، شیراز. گویی که روح ناآرامش نمیتوانست در جایی بند بماند.
اما یکی از سفرهای معروفش، سفر به خانه خدا بود. او که عمری در پی خدا و حقیقت بود، روزگاری عزم سفر به خانه خدا میکند؛ سفری که گاه افراد از گرما و تشنگی میمردند، برای آدمی چون صدرای شیرازی ریاضت به حساب میآمد و پر از اندیشه.
او عاشق بود ، عاشق خدا و عاشق زیارت خانه خدا؛ عمری اندیشیدن کافی بود و دیگر میخواست ببیند؛ هرچقدر که سخت، «در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن/ شرط اول قدم آن است که مجنون باشی» و ملاصدرا به غایت مجنون بود.
گفته شده او هفت بار پا در این مسیر گذاشته است. حج چه سفری است که کسی مانند ملاصدرا که سرشار از معنویت است، هفت بار پای پیاده به سمت خانه خدا میرود تا حتی قطرهای ابعاد روحانی آن نصیبش شود.
هفتمین بار اما، سفرش جنس دیگری داشت. میتوان حدس زد که احتمالا آدمی چون او زیر آسمان پرستاره کویر و یا در سایه نخلستانهای گرم، به تأمل در اسرار هستی میپرداخت؛ شاید هم با همسفرانش از حکمت سخن میگفت و شاید هم در سکوتی عمیق.
اما هنوز به خانه خدا نرسیده بود که گویی خدا صدایش زد. ملاصدرا وقتی به بصره رسید، بیماری به سراغش آمد. جسمش که عمری بار سنگین اندیشههای بلند را به دوش کشیده بود، ناتوانتر از آن بود که راه را ادامه دهد. در بصره، در سال ۱۰۵۰ هجری قمری، در حالی که هنوز آرزوی طواف کعبه در دلش زنده بود، چشمانش را برای همیشه بست و روحش به سمت مبدا هستی رفت؛ او خواسته بود به خانه خدا برود، اما در واقع به سمت خود خدا رفته بود.