نظریه قرآنی قدرت/چرا «ایمان»، هسته بنیادین قدرت در اسلام است؟

به گزارش خبرنگار سرویس حوزه و روحانیت خبرگزاری رسا، نشست علمی «بررسی تبیینی آیات مقاومت و دفاع در قرآن» از سلسله نشستهای تخصصی «بازکاوی جنگ و صلح تحمیلی از منظر آموزههای قرآنی» با حضور اساتید حوزه علمیه، کارشناسان علوم قرآنی و اندیشه سیاسی اسلام عصر دوشنبه در سالن شهید دهقانی خبرگزاری رسا برگزار شد.
در این نشست حجتالاسلام والمسلمین سعید بهمنی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و معارف اسلامی با تکیه بر دو آیه اساسی قرآن کریم، آیه ۱۳۹ سوره آلعمران و آیه ۳۵ سوره محمد(ص) به تبیین نظریه قرآنی قدرت پرداخت و تأکید کرد که ایمان به عنوان هسته بنیادین قدرت نه تنها نیرویی درونی و ملکوتی است بلکه منشاء اصلی همه موفقیتها و برتریهای مؤمنان به شمار میرود.
مشروح کامل سخنان حجتالاسلام والمسلمین سعید بهمنی بدین شرح است:
دو آیه اصلی در قرآن وجود دارد که میخواهم به آنها اشاره کنم؛ یکی در سوره آلعمران آیه ۱۳۹ و دیگری در سوره محمد(ص) آیه ۳۵.
اما آیه سوره آلعمران میفرماید:
«وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ»
در ظاهرِ آیه، خبری از جنگ و نبرد مستقیم نیست. با این حال سه محور اصلی دارد: دو نهیِ عاطفی و یک وعدهی مشروط برای اهل ایمان. دو نهی «لا تهنوا» و «لا تحزنوا» را میتوان در حوزه عاطفه و احساسات تحلیل کرد.
سستی یا «وهن» اغلب از ضربههای روحی و خستگیهای درونی ناشی میشود و «حزن» هم از جنس اندوهی است که انسان در برابر آسیبها، رنجها و از دستدادنها تجربه میکند.
در میدان معرکه آنگاه که فشارها و خسارات زیاد میشود برخی ممکن است به این فکر بیفتند که شاید اگر کوتاه میآمدیم یا قدری نرمش نشان میدادیم اینهمه هزینه نمیدادیم. این نگاه آرامآرام انسان را به سمت انفعال و عقبنشینی سوق میدهد؛ گویی به او تلقین میشود که لازم نیست اینقدر محکم جدی و استوار بایستد.
جالب اینکه قرآن تأکید میکند منافقان دقیقاً روی همین ساحت عاطفی انسانها کار میکنند و بر زخمهای روحی و اندوهها سرمایهگذاری مینمایند.
حزن از نظر قرآنی بیشتر ناظر به گذشته است؛ اندوهی بر آنچه از دست رفته و اتفاق افتاده است. برخلاف «خوف» که نسبت به آینده است «حزن» به گذشته تعلق دارد.
در بحبوحه نبرد وقتی جانهای عزیز از دست میروند، شهرها آسیب میبینند، ساختارهای اقتصادی به هم میریزد و آرمانها در خطر قرار میگیرند، طبیعی است که احساس اندوه بر دلها سنگینی کند.
مثلاً برخی در رسانهها مینویسند که ما تلآویو و حیفا را ویران کردیم اما چه گلهایی را از دست دادیم... این حزن ابراز اندوه برای از دسترفتگان است.
اما خداوند میفرماید: نه سست شوید و نه اندوهگین. چرا؟ چون شما برترید اگر ایمان داشته باشید. این برتری تعلیق شده به یک عامل اصلی است: ایمان. نه به امکانات ژئوپولیتیکی، نه به تجهیزات و آمادگی نظامی نه به تعداد نفرات بلکه فقط و فقط به ایمان.
در حالی که در آیات دیگری از قرآن آمده است «وَأَعِدُّوا لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ» اما اینجا اساس برتری نه آمادگی نظامی بلکه یک امر باطنی و درونی یعنی ایمان معرفی شده است.
جالب آنکه برخی مفسران در تحلیل ادامه این آیه دچار خطا شدهاند و خواستهاند با استناد به قواعد اصولی مثل مفهوم شرط، تعلیق را صوری و بیاثر تلقی کنند. در حالیکه اینجا با یک تعلیق حقیقی مواجهیم:
اگر ایمان باشد، شما برترید؛ اگر نباشد، نه.
من سالها بر همین نکته تمرکز کردهام؛ شاید بیش از ۱۴ یا ۱۵ سال. درباره آن مطالعه، مباحثه، تحقیق و نگارش کردهام.
نتیجهاش این شد که به یک نظریه در باب قدرت در قرآن رسیدم: هسته بنیادین قدرت در اسلام، ایمان است و بس. هیچ عنصر دیگری در این جایگاه قرار نمیگیرد؛ نه زور، نه ثروت، نه نژاد و نه زمین.
یکی از دوستان از من پرسید: «اگر میگویی ایمان، هسته بنیادین قدرت است پس سلاح چه میشود؟ سلاح هم که خودش قدرت است!»
در پاسخ گفتم: باید ببینی هدف از داشتن سلاح چیست؟ سلاح برای ترساندن دشمن است؛ یعنی همانطور که قرآن فرموده: «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ».
ممکن است دشمن از ایمان ما نترسد؛ چون اصلاً درکی از ایمان ندارد، چنانکه قرآن در وصفشان میفرماید: «أُولَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَى أَبْصَارَهُمْ». اما همین دشمن وقتی سلاح و آمادگی ما را میبیند ممکن است عقبنشینی کند.
این «ترساندن» یعنی کارکرد ابزار؛ اما برتری واقعی به سلاح و ابزار نیست بلکه به ایمان است.
ایمان، هسته اصلی قدرت است؛ چیزی که جایگزینی ندارد، بدیل ندارد و هیچ عامل دیگری نمیتواند جای آن را پر کند.
حتی اگر همه امکانات جهان، پیشرفتهترین تکنولوژی، دانش روز و قدرتهای سخت و نرم را در اختیار داشته باشی اما از ایمان تهی باشی در نگاه خدا هیچ ارزشی نداری. تو از دیدگاه خدا هیچ هستی؛ حتی اگر تمام زمین را در اختیار داشته باشی یا در آسمان جولان بدهی! در چنین وضعی نهتنها عزیز نیستی بلکه میشوی یاغیای شبیه آمریکا.
این نگاه بسیار جدی است. چرا تأکید دارم بر اینکه ایمان «هسته بنیادین» قدرت است؟ چون هر نظریهای، خواه علمی، فلسفی یا اجتماعی بر یک هسته بنیادین بنا میشود.
نظریهها را با جملهها به خاطر نمیسپاریم بلکه با یک «مفهوم بنیادین» به ذهن میسپاریم؛ مفهومی که در واقع ناظر به یک هستی اساسی و اصلی در آن نظریه است.
برای مثال:
در نظریه اتمیستهای یونانی، مفهوم بنیادین «اتم» است؛ آنها حتی روح را هم متشکل از ذرات میدانستند.
در کیهانشناسی بطلمیوس، «زمینمرکزی» بنیاد نظریه است؛
در نظریه کوپرنیک مفهوم بنیادین «خورشیدمرکزی» است.
در نظریه نسبیت انیشتین، هستی بنیادین خود «نسبیت» است.
در حکمت متعالیه ملاصدرا بنیاد هستی نظریهاش «حرکت» است؛ البته نه حرکت عرضی بلکه حرکت جوهری.
یعنی اگر بخواهی نظریهپردازی کنی اول باید هستی بنیادین مسئلهات را پیدا کنی. بعد تمام فرضیهها و مدلهای نظری را باید بر همان مبنا بنا کنی.
من بر همین اساس معتقدم که با الهام از آیه «وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ»، باید گفت که ایمان هستی بنیادین قدرت در منطق قرآن و اسلام است.
ایمانی که تولیدگر همه چیز است: فرهنگ، تمدن، سیاست، مناسبات اجتماعی، مقاومت، پایداری و حتی پیروزی.
و در تکمیل آن میتوان گفت که آیه ۳۵ سوره محمد(ص) نیز پرده از همین رمز برمیدارد و جایگاه حقیقی قدرت را روشن میسازد:
«فَلَا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَاللَّهُ مَعَكُمْ وَلَن يَتِرَكُمْ أَعْمَالَكُمْ» باز هم تأکید بر همان منطق: سستی نکنید، به صلح تحمیلی تن ندهید، چون شما برترید… برتری از آنِ مؤمنان است، نه صاحبان ابزار و سازش.
گفتیم که هسته بنیادین قدرت در منطق قرآن، ایمان است و بس؛ ایمان و لاغیر. البته این ادعا بحثهای مفصل و چندلایهای در دل خود دارد.
نخستین پرسش این است که: کدام ایمان؟
آیا هر ایمانی منشأ قدرت است؟ پاسخ این است که بله، بهطور کلی ایمان ـ حتی ایمان به امر باطل ـ در انسان انسجام و جهتمندی ایجاد میکند. انسان را در برابر یک مبدأ یا ایدئولوژی منسجم میکند و نیروهای درونی او را متمرکز میسازد. در این معنا حتی ایمان به مکتبهای کفرآلود هم میتواند قدرتآفرین باشد.
اما ما وقتی از قدرت در منطق قرآن سخن میگوییم منظورمان قدرتی نیست که صرفاً از انسجام ذهنی و تمرکز روانی حاصل میشود بلکه آن قدرتی است که خدا خود وعدهاش را داده، آن را تأیید کرده و متکفل تحقّق آن است.
پس مقصود ما ایمانی خاص و با حدود مشخص است؛ ایمانی که یک «حقیقت شرعی» دارد نه صرف باور به هر چیز. این ایمان در منطق اسلامی با ایمان به خدا آغاز میشود و با ایمان به ولایت کامل میشود.
امام خمینی(ره) تعبیری دقیق در اینباره دارند: تا قبل از نزول آیه «الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ»، تمام مخاطبان قرآن مؤمن بهشمار میآمدند. اما پس از آن ملاک ایمان، ایمان به ولایت شد؛ از آن به بعد عدهای مسلمان ماندند اما فقط آنها که به ولایت ایمان آوردند،مؤمن تلقی شدند. این مرزبندی امروز نیز در فقه شیعی جاری و ساری است.
بنابراین ایمان مورد نظر ما در نظریه «ایمان بهمثابه هسته بنیادین قدرت» فقط ایمان به خدا بهتنهایی نیست بلکه ایمان با همه متعلقات شرعیاش است؛ از جمله ایمان به پیامبر، ولایت، غیب، معاد و...
از این منظر بازخوانی آیه ۳۵ سوره محمد(ص) نیز ما را به همان مبنای اصلی رهنمون میسازد. خداوند میفرماید:
«فَلَا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَاللَّهُ مَعَكُمْ وَلَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمَالَكُمْ»
این آیه، مکمل آیه ۱۳۹ سوره آلعمران است که پیشتر گفتیم:
«وَلَا تَهِنُوا وَ لَا تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ»
هر دو آیه ساختاری مشترک دارند: نهی از سستی، وعده برتری و تبیین منشأ قدرت.
در آیه سوره محمد(ص) بهجای «تحزنوا» از نهی نسبت به دعوت به صلح (به معنای سازشکاری) سخن گفته شده است.
و نکته مهمتر آن است که اینبار منشأ قدرت بهوضوح معرفی میشود: «وَاللَّهُ مَعَكُمْ».
این معیت الهی همان وجه ملکوتی ایمان است. ایمان کنش انسانی ماست اما معیت خداوند کنش الهی در برابر کنش مؤمنانه ماست. این معیت شرط دارد؛ مشروط به ایان، آن هم ایمان با حدود شرعی.
این سنت الهی است: هرچه ایمان شما در مراتب بالاتری قرار بگیرد بهرهمندی شما از معیت الهی بیشتر میشود و در نتیجه از قدرتی حقیقیتر برخوردار میشوید.
این همان رمز است: شما اگر مؤمن باشید خدا با شماست و اگر خدا با شماست برترید.
در این زمینه باید به یک کلیدواژهی تکرارشونده هم اشاره کرد: «معیّ رَبّی»؛ که در روزگار ما نیز به فراوانی بر زبانها جاری است.
این معیت منبع اصلی قدرت مؤمنان است چراکه همان قدرت خداوند را پشت سر ایمانشان قرار میدهد.
اگر سست شوید یعنی تحت تأثیر دردها و فشارها و تبلیغات منافقان قرار بگیرید و در نتیجه تن به سازش دهید بدانید که از این معیت الهی و از آن قدرت حقیقی فاصله گرفتهاید.
در نتیجه من بر این باورم که این دو آیه ستونهای نظریه قرآنی قدرت را تشکیل میدهند. نظریهای که بر پایه ایمان و معیت الهی بنا شده است.
ایمان خود از سنخ قدرت نرم است نه قدرت سخت. اما همین قدرت نرم زیرساخت هر قدرت سخت و نظامی نیز هست.
بنابراین از منظر قرآن نقطه آغاز قدرت، نه سلاح، نه ابزار، نه ثروت و نه تکنولوژی بلکه ایمان است؛ ایمانی که خدا آن را پذیرفته و متعهد به نتیجهاش شده است.
من دوست دارم در این جمع صمیمی یک ایدهای را با شما در میان بگذارم.
من سالهاست که به این ایده فکر میکنم؛ مدت طولانی درباره نقش ایمان در ساخت قدرت تأمل کردهام. نزدیک به ۲۵ سال است که روی یک نظریه کار میکنم به نام «مفاهیم بنیادین». در این زمینه چیزی حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ صفحه نوشتهام و در جمعهای مختلف ارائهاش کردهام. چرا مفاهیم بنیادین؟ چون اگر کسی بخواهد به نظریهپردازی برسد چارهای ندارد جز اینکه از دل تجربه و آزمون و خطا آن مفهوم بنیادین را استخراج کند؛ آن نقطه محوری که تمام مشاهدهها و یافتههایش را حول آن نظم دهد و فرضیه بسازد.
اجازه بدهید مثالی بزنم: داروین بیش از ۶۰۰ هزار فسیل را بررسی کرد و در نهایت به یک مفهوم بنیادین رسید: تکامل. این مفهوم بر تمام یافتههایش قابل انطباق بود چون دقیقاً همان هستی بنیادی مورد نظر او در این شواهد بود.
این همان ضرورت مفهوم بنیادین در ساخت هر نظریه است و در نظریه قدرت در اسلام نیز ما باید به دنبال چنین مفهومی باشیم.
سؤال اینجاست: قدرت در درون منظومه معرفتی اسلام بر چه چیزی استوار است؟
پاسخ من این است: ایمان.
ایمان همان هسته مرکزی قدرت در نگاه اسلامی است و حالا ایدهای که میخواهم مطرح کنم از همینجا شکل گرفت. من آن را از نخستین حدیث باب «الجهاد» در وسائلالشیعه الهام گرفتم. در این حدیث راوی از امام علیه السلام میپرسد که بنیامیه اسلام را خیلی گسترش دادند و این را نوعی مدح آنان تلقی میکند. امام علیه السلام در پاسخ میفرماید:
آری، بنیامیه در ظاهر اسلام را گسترش دادند اما حقیقت جهاد را ضایع کردند.
بعد این جمله اساسی را بیان میفرماید:
نخستین شرط جهاد این است که دعوت به اطاعت از خدا باشد، نه اطاعت از بندگان.
این حدیث کل فلسفه جهاد را روشن میکند:
جهاد برای گسترش سرزمین نیست بلکه برای گسترش ایمان است.
به یاد دارم در سال ۱۳۷۸ در همایش ۲۰۰ هزار بسیجی در تهران رهبر انقلاب هم در واکنش به جریان ملیگرایی که آن زمان پررنگ شده بود، نکته مهمی را بیان کردند. فرمودند:
ملیت ما هر جایی است که یک مسلمان در آنجاست.
یعنی ملیت ما مرز جغرافیایی ندارد بلکه مرز ایمانی دارد.
اینجاست که جهاد معنا پیدا میکند؛ جهاد حقیقی، جهادی است برای دعوت به ایمان. ولو در قالبهای متنوع - فرهنگی، تبلیغی، رسانهای یا حتی نظامی - هدف نهاییاش باید دعوت مردم به اطاعت خداوند باشد، نه تسلیم در برابر قدرتها.
حالا ایده من این است:
ای کاش گروهی مثل شما - مثلاً جمعی ۳۰ یا ۴۰ نفره - که روحیهی انقلابی، آرمانی و همدل دارید، مأموریتی خاص را در دستور کار قرار میدادید:
پیشبرد دعوت به ایمان.
نه صرفاً تبلیغ ظاهری بلکه دعوتی عمیق، هدفمند، منسجم و نظریهمند.
دعوت مردم به ایمان، به ولایت، به راه خدا.
این، دعوتی است برای ساختن قدرت حقیقی
من کاملاً برایم قابل تصور است که اگر یک جمع همدل و پخته با دغدغه دعوت به ایمان شکل بگیرد، میتوانند حتی از دل کاخ سفید یا از دل تلآویو یارگیری کنند. چرا که اسلام همینطور پیش رفت؛ اسلام، یهودیان و مسیحیان را جذب کرد، دلهای آنها را بهسوی خود کشید و مؤمنشان کرد.
با اینکه مطالعه تاریخی گستردهای ندارم اما در چارچوب نظریهام درباره تاریخ باور دارم که شیعیان نواحی طائف و نجران در واقع فرزندان همان کشیشانی هستند که برای مباهله آمدند و برخی از آنها وقتی اهلبیت علیهم السلام را دیدند چنان ایمان آوردند که نسلشان امروز هم از نور آن دیدار بهرهمند است.
شاید شما هم دیده باشید - من خودم کسانی را از همان نسل دیدهام - با آنهمه جذابیت، صمیمیت، محبت و علاقهمندی به اهلبیت و به ایران. واقعاً تعجبآور است که اینهمه شور و نشاط در نسل آنها از کجا آمده. انگار یک نهالی از ایمان در وجودشان کاشته شده که هنوز هم ثمر میدهد. اما مشکل این است که ما در جهان امروز دعوت سازمانیافته به ایمان نداریم.
نه اینکه اصلاً اتفاق نمیافتد، اتفاقات فردی و پراکنده هست. مثلاً مستندی دیدم درباره یک دختر یهودیزاده ساکن تلآویو. خودش تعریف میکرد که کنجکاو شد بفهمد فلسطینیها دقیقاً چه میگویند. یک چفیه انداخت گردنش و رفت مسجدالاقصی. رفتارهای مناسکی مسلمانان برایش جالب آمد. شروع کرد در اینترنت جستوجو کردن. به قرآن رسید. بعد فهمید مسلمانان به دو شاخه تقسیم میشوند: سنی و شیعه. و وقتی شروع کرد به مطالعه مکتب شیعه با آن ارتباط گرفت و در نهایت در دل تلآویو، مسلمان شیعه شد.
وقتی چنین تحولاتی به شکل خودجوش و پراکنده اتفاق میافتد اگر یک مجموعه آگاه و هوشمند با نیت و روش مشخص روی آن کار کند، تصور کنید چه تحولی ممکن است شکل بگیرد. از سادهترین مسیر شروع کنند و بهتدریج عمیق و پیچیده شوند.
در نهایت، مگر کل قرآن در محور دوگانه ایمان و کفر حرکت نمیکند؟
هدف نهایی قرآن، تولید ایمان است.
اگر شما توانستید ایمان بیاورید و ایمان تولید کنید، پیروز شدهاید.
در غیر این صورت حتی اگر مرزهای خود را حفظ کنید، قدرتمند هم باشید، اما ایمان را گسترش ندهید - چه چیزی بهدست آوردهاید؟
ایدهای که مطرح میکنم این است:
همهچیز اثر دارد، و میتواند در خدمت یک دعوت سازمانیافته جهانی به ایمان قرار بگیرد.
همانطور که وزارت اطلاعات ما توانسته نفوذ کند و برخی از مقامات آنها را به خدمت بگیرد، ما هم میتوانیم دلها را جذب کنیم.
انسان فطرت دارد و خالق همه انسانها خداست.
«فطرتالله الّتی فطر النّاس علیها»؛ و این فطرت نقطه نفوذ ماست. ما با فطرت انسانها سر و کار داریم.
در جمعبندی، از دو آیهای که قبلاً گفتم استفاده میکنم تا تأکید کنم:
ایمان، هسته بنیادین قدرت در اسلام است.
صورت مادیاش این است که انسان کنشگر مؤمن میشود. این کنش، انتخاب اوست. اما لایه ملکوتی ایمان، معیت خداوند است؛
«وَاللهُ مَعَكُمْ»؛
این همان قدرت واقعی و ملکوتی است که برتری ایجاد میکند، نه صرفاً قدرت مادی.
با الهام از این حقیقت ایدهام این است که در میان روحانیون و متدینان یک جمع هوشمند با هماهنگی و جذب امکانات شکل بگیرد.
الان هم ابزارهای ارتباطی فراهم است. میتوان با کل جهان ارتباط برقرار کرد.
اگر هدف تولید ایمان باشد، این مسیر هم ممکن است و هم مقدس.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.