شکنندگی آتشبس و آزمون نهایی میراث ترامپ
این وضعیت بیثبات آتش بس در غزه، طرح صلح ادعایی دونالد ترامپ را به چالش کشیده و سیاست «فشار حداکثری» و حمایت یکجانبه واشنگتن از اسرائیل را زیر ذرهبین انتقادی محافل بینالمللی قرار میدهد.
معمای آتشبس غزه: یک تعلیق ناخواسته خصومت و تضاد منافع داخلی
آتشبس اخیر برقرار شده میان اسرائیل و حماس در نوار غزه، که با هدف کاهش سطح خشونتهای فزاینده انجام شده است، از همان روزهای آغازین خود با مفهوم عمیق «شکنندگی» دست و پنجه نرم میکند. این توقف درگیریها، برخلاف توافقنامههای سنتی صلح، محصول اراده کامل طرفین نیست، بلکه نتیجه خستگی نظامی و فشارهای دیپلماتیک خارجی است. همانطور که چتمهاوس بر این نکته تأکید دارد، این آتشبس نه یک پایان، بلکه یک «تعلیق خصومت» است که ثباتش به شدت وابسته به ملاحظات سیاسی و منافع کوتاهمدت بازیگران است.
یکی از ویژگیهای بارز این وضعیت، عدم حمایت کامل و یکپارچه از داخل جبههها است، که به طور مداوم بر استحکام آتشبس فشار وارد میکند:
• فشارهای سیاسی در اسرائیل: بخش قابل توجهی از طیف سیاسی راستگرا و ائتلاف حاکم، آتشبس را به دلیل عدم دستیابی به اهداف حداکثری نظیر «نابودی کامل» زیرساختهای حماس یا آزادی بیقید و شرط اسرا، نوعی شکست یا ضعف قلمداد میکنند. این شک و تردیدهای داخلی، بر نخست وزیر فشار وارد میکند تا هرگونه امتیازدهی بیشتر را رد کند و سختگیری خود را در موضوعاتی، چون شهرکسازی در کرانه باختری و کنترل قدس حفظ نماید. این تناقض، نیاز به حفظ آرامش در غزه برای مشروعیت دیپلماتیک را با تعهدات سیاسی داخلی به طور مداوم در تضاد قرار میدهد.
• چالش مشروعیت برای حماس: رهبران سیاسی و نظامی حماس نیز از این آتشبس به عنوان یک پیروزی استراتژیک کامل راضی نیستند. عدم لغو کامل محاصره غزه و ادامه فشارهای اقتصادی، مشروعیت آنها را نزد بدنه اجتماعیشان زیر سؤال میبرد. حماس مجبور است بهطور دورهای از طریق نقضهای محدود آتشبس، قدرت بازدارندگی خود و لزوم ادامه مقاومت را به حامیانش یادآوری کند تا از رقبای داخلی خود عقب نماند. اگر حماس نتواند بهبود ملموسی در زندگی روزمره فلسطینیان (مانند ورود کمکها یا بازسازی زیرساختها) ایجاد کند، انگیزه بیشتری برای استفاده مجدد از نیروی نظامی برای جلب توجه بینالمللی خواهد داشت.
این وضعیت داخلی دوگانه، سبب میشود که هر دو طرف به شیوهای خاص تلاش کنند تا ضمن حفظ توافق شکننده، قدرت و مشروعیت خود را به افکار عمومی و رقبای داخلی اثبات کنند. این تلاشها بهطور مداوم مرزهای آتشبس را به چالش میکشند و آن را در معرض بحرانهای پیشبینینشده قرار میدهند. تداوم این شکنندگی نیازمند نظارت مستمر و تضمینهایی فراتر از خواست طرفین درگیر است؛ امری که با توجه به رویکرد یکجانبه حامی اصلی خارجی، یعنی ایالات متحده، بسیار دشوار شده است.
نقد سیاست «فشار حداکثری» ترامپ: از «معامله قرن» تا خلأ میانجیگری
نقش دولت دونالد ترامپ در این معادله بسیار حیاتی و در عین حال، به شدت مورد انتقاد محافل تحلیلی بینالمللی بوده است. ترامپ، که طرح صلح جاهطلبانه خود موسوم به «معامله قرن» را به عنوان شاهکار دیپلماسی خود معرفی میکرد، از همان ابتدا با رویکردی غیرمتعارف و یکجانبه وارد مناقشه اسرائیل و فلسطین شد و این رویکرد، بستر را برای یک صلح پایدار تضعیف کرد.
دیپلماسی مطلقگرا و حذف بیطرفی
طرح ترامپ، که ظاهراً با هدف دستیابی به صلح نهایی طراحی شده بود، به دلیل نادیده گرفتن کامل حقوق و خواستههای بنیادین فلسطینیان، عملاً در همان بدو تولد محکوم به شکست بود. تصمیمات کلیدی ترامپ، مانند انتقال سفارت آمریکا به اورشلیم (قدس) و به رسمیت شناختن حاکمیت اسرائیل بر بلندیهای جولان، نه تنها بیطرفی آمریکا را خدشهدار کرد، بلکه واشنگتن را به یک شریک غیرقابل اعتماد برای فلسطینیان تبدیل ساخت.
منتقدان، به ویژه چتمهاوس، استدلال میکنند که این سیاست مبتنی بر «دیپلماسی مطلقگرا» بود که به نتایج زیر منجر شد:
۱. نادیده گرفتن قوانین بینالمللی: ترامپ با کنار گذاشتن قطعنامههای سازمان ملل و اصول «سرزمین در برابر صلح»، عملاً زمین بازی را به نفع اسرائیل تغییر داد. این رویکرد، پایه و اساس صلح پایدار را تضعیف کرد، زیرا صلح نیازمند مشروعیت و توافق متقابل است، نه تحمیل یک طرف به طرف دیگر.
۲. ایجاد یک دام روانی: قطع کمکهای مالی به آژانس امداد و کار سازمان ملل (UNRWA) و تشکیلات خودگردان، در حالی که اهرم فشار تلقی میشد، در عمل فقط به تضعیف نهادهای میانهرو و افزایش یأس در میان فلسطینیان منجر شد و بستر نفوذ گروههای تندرو مانند حماس در غزه را گسترش داد.
۳. تعهد بدون قید و شرط: حمایت بیحد و حصر دولت ترامپ، ریسکپذیری سیاسی دولت اسرائیل را افزایش داد و این احساس را تقویت کرد که تلآویو میتواند بدون ترس از عواقب بینالمللی، سیاستهای شهرکسازی و تضعیف تشکیلات خودگردان را ادامه دهد.
پارادوکس نارضایتی ترامپ از نقض آتشبس
در شرایط کنونی آتشبس غزه، ترامپ و تیمش بهشدت از نقضهای محدود، اما مکرر آتشبس از سوی هر دو طرف ناراضی هستند. این نارضایتی یک پارادوکس را آشکار میکند: طرح صلح ترامپ بر این فرض بنا شده بود که صلح از بالا و با فشار اقتصادی و ژئوپلیتیک تحمیل میشود، نه از طریق مذاکرات سخت و مصالحه.
وقوع نقضها نشان داد که دیپلماسی تحمیلی در قبال مسائل ریشهای مانند غزه و کرانه باختری جواب نمیدهد. ترامپ ناچار شد به اسرائیل هشدار دهد که از اقدامات بحثبرانگیز خود در کرانه باختری دست بکشد. این هشدار، اگرچه ممکن است نشاندهنده کمی درک از پیچیدگی اوضاع باشد، اما در واقعیت، تلاشی برای «حفظ ظاهر» طرح صلح خود از فروپاشی کامل بود. ترامپ نیاز داشت که وضعیت را به ظاهر آرام نگه دارد تا بتواند ادعای موفقیت طرح خود را در کارزار انتخاباتی حفظ کند، در حالی که سیاستهای پیشین او، خود، اصلیترین عامل در بیثباتی و ناامیدی طرف فلسطینی بوده است.
کرانه باختری، حماس و آزمون نهایی میراث دیپلماتیک ترامپ
وضعیت شکننده کنونی در غزه، ترکیبی از عوامل داخلی و فشارهای خارجی است که هر لحظه میتواند منجر به شعلهور شدن دوباره درگیریها شود و این بار، آزمون آن بهشدت با سرنوشت «معامله قرن» و میراث سیاسی ترامپ گره خورده است.
الحاق کرانه باختری: خط قرمز آتشبس
یکی از بزرگترین موانع در مسیر تثبیت آتشبس، سیاست شهرکسازی و طرحهای الحاق اسرائیل در کرانه باختری است. همانطور که ترامپ ناچار شد هشدار دهد، هرگونه اقدام یکجانبه در کرانه باختری – بهویژه طرح الحاق بخشهایی از این سرزمین – میتواند خشم جامعه فلسطینی را برانگیزد و به حماس اهرم فشار لازم برای از سرگیری خشونت را بدهد. این اقدام نه تنها به عنوان نقض آشکار قوانین بینالمللی و تضعیف تشکیلات خودگردان تلقی میشود، بلکه میتواند توافقات صلح اسرائیل با کشورهای عربی میانهرو (مانند مصر و اردن) را نیز تهدید کند و احتمالاً عادیسازی روابط با دیگر کشورهای عربی را برای مدت نامعلومی متوقف سازد. فشار داخلی اسرائیل برای اجرای این طرحها، مستقیماً با نیاز به حفظ آرامش در غزه و مشروعیت دیپلماتیک آمریکا در تضاد است.
غزه و وضعیت انسانی: کلید ثبات کوتاهمدت
آتشبس تا زمانی میتواند پایدار بماند که حماس بتواند منافعی برای مردم غزه از آن استخراج کند. با توجه به محاصره طولانی مدت، وضعیت انسانی در غزه فاجعهبار است و نیاز به ورود مواد غذایی، دارویی و تجهیزات بازسازی زیرساختها یک ضرورت حیاتی است. برای کاهش شکنندگی آتشبس، سازمانهای بینالمللی و قدرتهای منطقهای (مانند مصر و قطر) باید نقش فعالتری در تضمین ورود کمکها و نظارت بر اجرای تعهدات مربوط به کاهش محاصره داشته باشند. اگر حماس در ارائه بهبود ملموس شکست بخورد، مشروعیت خود را از دست داده و انگیزهاش برای استفاده مجدد از نیروی نظامی برای جلب توجه بینالمللی افزایش مییابد.
طرح صلح به مثابه گروگان
آتشبس غزه نه تنها آزمونی برای اسرائیل و حماس است، بلکه یک آزمون سیاسی برای میراث ترامپ در آستانه انتخابات ریاست جمهوری است. برای ترامپ، منطقه باید در آرامش باقی بماند تا او بتواند از «معامله قرن» به عنوان یک دستاورد بزرگ دیپلماتیک دفاع کند. با این حال، شکنندگی اوضاع نشان میدهد که صلح در خاورمیانه فراتر از یک معامله تحمیلی است؛ این یک درگیری عمیق بر سر هویت، سرزمین و عدالت است که سیاستهای یکجانبه ترامپ، نه تنها آن را حل نکرد، بلکه آن را تشدید نمود و هرگونه بستر لازم برای توافق دوجانبه را از بین برد. در نتیجه، طرح صلح ترامپ عملاً گروگان ناامنی و بیثباتی شده که خود او مسبب آن بوده است. مادامی که نقش میانجیگری آمریکا به طور کامل احیا نشود و فشارهای داخلی/انسانی ادامه یابد، این منطقه در معرض بازگشت به خشونتهای شدید باقی خواهد ماند.