۰۶ آذر ۱۳۹۱ - ۱۴:۵۱
کد خبر: ۱۴۷۸۹۸
آیت‌الله قرهی:

تحریم‌های اقتصادی سبب گرایش به دشمن نشود

خبرگزاری رسا ـ استاد حوزه علمیه گفت: آزمایش و فتنه همیشگی است؛ یک موقع خوف و یک موقع محاصره اقتصادی است، اما نباید در محاصره به بیگانگان و دشمن گرایش پیدا کرد.
آيت الله قرهي،‌متولي حوزه امام مهدي(عج) تهران
به گزارش خبرگزاری رسا، آیت‌الله روح الله قرهی، استاد اخلاق حوزه علمیه در مهدیه القائم المنتظر(عج) در شهرک حکیمیه تهران در ششمین شب عزاداری أباعبدالله الحسین(ع) به سخنرانی درباره محوریت باطل در عالم پرداخت که متن این سخنرانی به شرح زیر است:
هدایت، قبل از ابتلاء و اختیار، بعد از ابتلاء
پروردگار عالم در باب تبیین حقّ و باطل، تا انسان‌ها را مبتلا نکند، معلوم نمی‌گردد که چه کسی بالجد در جبهه حقّ و چه کسی در جبهه باطل است. سیاست حقیقی ذوالجلال و الاکرام در رابطه با کلّ بشر، ابتلاء است.
ابتلاء کردن یکی از اهداف ذوالجلال و الاکرام برای رشد و تعالی و اعلام این است که کسانی که در جبهه حقّ هستند، خود را نشان بدهند.
پروردگار عالم در این ابتلاء بیان فرمود - همان‌طور که در جلسه گذشته آیات آن را عرض کردم -: اگر بعد از این که، همه مطالب را بیان کردم، بخواهید منحرف شوید؛ من شما را یاری نمی‌کنم و برای شما ولیّ نمی‌فرستم.
به تعبیر دیگر، سیاستِ هدایت، قبل از ابتلاء است و وقتی بعد از هدایت، مبتلا شدید، دیگر از آنجا به بعد این شمایید که میتوانید به این سمت یا به آن سمت بروید و عالم، عالم اختیار است.
لذا بعد از اعلام ورود به دین و تبیین مبانی دینی، دیگر شمایید که اگر انتخاب کردید، باید محکم بایستید. البته این به معنای این نیست که فقط دین‌داران امتحان می‌شوند. بلکه پروردگار عالم همه را امتحان کرده و میکند.
همه امتحان می شوند، چه مؤمن و چه غیر مؤمن
این آیه شریفه‌ای که قرآن کریم و مجید الهی نسبت به مؤمنین بیان فرمودند، یک نکته بکری دارد. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏ الم» در سوره عنکبوت بعد از اعلام رموز که شاید یک معنای الف آن پذیرش الله است. لامش لقاء الله و میمش طریقه اوست که نهایتش به محمّد(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به عنوان آخرین رسول و باز به وجود مقدّس آقایمان که بیان شده: «اسْمُهُ کَاسْمِی» به عنوان آخرین وصی میرسد. یا شاید الف آن، عنوان الفت و لام آن، عنوان لله‌ای بودن و مطالب دیگر است که بحث ما این نیست.
در آیه دوم از این سوره مبارکه میفرماید: «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ» نکته‌ای که مهم است، این‌جاست. اوّل صورت ظاهر آیه را عرض کنم، بعد ببینیم ملاک ذوالجلال و الاکرام چیست. فرمودند: آیا مردم چنین پنداشتند که «أَنْ یُتْرَکُوا» آن‌ها به حال خود گذاشته می‌شوند، «أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا» موقعی که می‌گویند ایمان آوردیم، «وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ» و آن‌ها را مورد امتحان قرار نمی‌دهیم؟!
عرض کردم فتنه در قرآن به عنوان امتحان است. همان‌طور که اشاره کردیم، خداوند در آیهای یگر فرمودند: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ» . بعضی از مردم حرفی خدا را قبول می‌کنند و آزمایش که پیش آمد، «انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ» دگرگون میشوند. پس اگرف تصو کسی حرفی گفت، ایمان آوردم، تمام نیست.
این‌جا هم همین است، آن که گفت ایمان آوردم، تصوّر نکند که دیگر امتحان نمیشود، «أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ».
نکته‌ای که می‌خواهم بگویم، نکته بکری است که شاید کم به آن پرداخته شده و آن، این است: این-جا بالصّراحه دارد بیان می‌کند که مؤمنین امتحان می‌شوند، امّا بحث این است که همه انسان‌ها امتحان می‌شوند. امّا اگر کسی تصوّر کرد که وقتی بگوید: من مؤمنم، چون در گعده مؤمنین وارد شد، دیگر امتحان نمی‌شود، هیهات!
ما گاهی اینطور تفسیر می‌کنیم که فقط مؤمنین‌اند که امتحان می‌شوند و معمولاً مفسّرین عظیم‌الشّأن این‌طور بیان کردند امّا ما می‌خواهیم یک نوع دیگر عرض کنیم و آن این است که همه امتحان می‌شوند. و کسی که در دایره ایمان آمد، دیگر نمی‌تواند بگوید چون من مؤمن شدم؛ پس دیگر نباید امتحان بدهم. اتّفاقاً برعکس، هر که درین بزم مقرّب‌تر است، جام بلا بیشترش می‌دهند!
توجه کنید چه عرض میکنم، نمی‌خواهم خیلی در این آیه توقّف کنم، تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل - همه در امتحان‌اند و اصلاً ذوالجلال و الاکرام از روز نخست، همین قاعده را قرار داده است.
لذا مردم بعضی تصوّر نکنند چون مؤمن شدند دیگر امتحان نیست. خیر، امتحان هست، می‌خواهی مؤمن باش، می‌خواهی مؤمن نباش. قاعده خلقت بشر این است که او به امتحانات مبتلاست و کسی از این قاعده مستثنی نیست.
 
چرا همه امتحان میشوند
شاید کسی بگوید: شما این تعبیر را که همه امتحان میشوند، از کجا آوردید؟
میگوییم: خود حضرت حقّ بلافاصله در آیه بعد می‌فرماید: «وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» خصوصیّت ما این است که قبلی‌ها را هم آزمایش کردیم. لذا فقط مؤمنین نیستند که امتحان میشوند و اصلاً قاعده این است که همه در امتحان اند.
منتها «أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ» اگر کسی اعلام کرد ایمان آورده، اینطور نیست که ما به صرف تبیین ایمان، بگوییم: چون مؤمن شد، امتحان مال دیگران است و این را که اعلام کرد، دیگر امتحانش نمی‌کنیم، خیر، بلکه او را هم مبتلا می‌کنیم.
لذا پروردگار عالم می‌فرماید: «وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبین‏» علّت‌العلل این ابتلائات هم این است که اصلاً جبهه حقّ و باطل و جبهه صدق و کذب معلوم میشود.
پس آزمایشات، همیشگی است و برای هیچ یک از ابناء آدم، به هیچ عنوان استثناء ندارد. اتفاقاً هرکه اعلان قرب بیشتری کند، امتحاناتش بیشتر است. اینطور نیست که به خاطر نماز شب خواندن، روزه مستحبی گرفتن، نشستن در کعبه و نماز و دعا خواندن، رفتن به حرم حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) و ... بگویند: فلانی مؤمن است، خیر. هر که بیشتر ادّعا کرد، بیشتر و به انواع مختلف مبتلا میشود!
 
ابتلای در معرض حسادت قرار گرفتن
مرحوم آقا معلّم دامغانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) (عارف دامغانی) فرمودند: به محضر آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی رسیدم و گفتم: آقا! نمیدانم چرا در هر زمینهای معالأسف به من حسادت میشود و به طریقی سنگ جلوی راه من میاندازند.
ایشان بدون این که علّت را بپرسند، لبخندی زدند و فرمودند: خب امتحان تو، همین است!
 البته آن کسی که حسادت میکند، گناه میکند و او هم مبتلاست امّا از این طرف هم، کسی که در معرض حسادت قرار گرفته، مورد امتحان است.
پس امتحان برای همه است، استثنائی ندارد و این یک قاعده است، یکی به مالش امتحان میشود، یکی به مقامش امتحان میشود و دیگری به نوع دیگر.
 
عالم ابتلاء
متأسّفانه ما آیه «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون‏» را فقط برای اموات میخوانیم. اگر خاطر شریفتان باشد یک مرتبه عرض کردم که موقعی که شهدای عزیز را میآوردند، محضر آیتالله العظمی بهاءالدّینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بودیم، یکی از این قمیها ـ که به تعبیری کمی هم داش مشتی بود ـ به دست بوسی آقا آمد و گفت: آقا دارند شهید میآورند، ما یک جمله ناب و قشنگی میخواهیم که بالای اعلامیّه بزنیم.
میدانید معمولاً بالای اعلامیّه شهدا مینوشتند: «بسم ربّ الشهداء و الصدّیقین»، حالا او به دنبال یک چیز نویی بود که بنویسد تا تکراری نباشد.
آقا فرمودند: میخواهی جدید و نو باشد؟ گفت: بله. آقا فرمودند: بنویس، او هم با خوشحالی خودکار را برداشت که بنویسد. آقا فرمودند: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون‏».
یک نگاهی از روی تعجّب به آقا کرد. آقا فرمودند: اتّفاقاً این جمله متعلّق به شهداست، اینها لله و متعلّق به خدا بودند و حالا به سوی او بازگشتند، «إِلَیْهِ راجِعُون‏».
اتّفاقاً قرآن کریم و مجید الهی هم همین مطلب را دارد؛ در سوره بقره میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرین‏» و بعد میفرماید: «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُون‏» ، آنها که در راه خدا قتال کردند و کشته شدند، اموات نیستند و بعد بلافاصله میفرماید: «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرین‏». دار، دار امتحان است - اتّفاقاً ما این آیات را برای اموات میآوریم و معمولاً واعظین و مداحان و قاریان محترم در مجالس ختم این آیات را محور بحث قرار میدهند و بیشتر میخوانند و بیان میکنند .
 قاعده این است که مبتلا شویم و جمیعاً در معرض ابتلاء و امتحان هستیم. اگر کسی تصوّر کند که ابتلایی ندارد و خیلی راحت میتواند نماز بخواند و روزه بگیرد و همسر خوب و زندگی بر وفق مرادی داشته باشد، معلوم است که نفهمیده عالم، عالم ابتلاء است، پروردگار عالم، عالم را عالم ابتلاء قرار داد و همه مبتلا می‌شوند.
عرض کردم پروردگار عالم در سوره عنکبوت بیان میفرماید: فکر کردید امتحان نمیشوید؟! ما همه را امتحان میکنیم و هر که هم مؤمن شد، نمیتواند بگوید که من دیگر امتحان نخواهم شد.
پروردگار عالم قبل از بیان ابتلاء یعنی «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرین‏»، میفرماید: «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ»؛ پس این آیه در مرحله اول متعلّق به شهدا میشود.
بعد از آیه «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ» هم با «الَّذینَ» شروع میکند تا مصیبت‌ها را بیان کند. پس عالم، عالم ابتلاء است و این یک قاعده برای همه است و بعد میفرماید: «الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» و بعد از آن هم بیان میکند: «أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ».
پس این‌طور نیست که بگوییم این آیات برای اموات است، خیر، این آیات برای احیاء است، نه اموات. نهایتش هم این است که اصلاً این‌جا بحث مرگی ندارد.
شاید این عنوان «وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ» یک تعبیر دیگری دارد، انفس عنوان مرگ و موت نیست، یعنی دگرگونی‌هایی که در بعضی نفوس پیش می آید.
حالا این‌جا که مصیبت میآید، «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» اهل حقّ، آن‌هایی هستند که میدانند عالم، عالم ابتلاء است. استثناء هم ندارد، منتها هرکس بیشتر ادّعا کرد، بیشتر هم مبتلا شد. همانطور که انبیاء بیشتر مبتلا شدند. اگر خلیل الله است، ببیشتر از همه مبتلا است و ... .
 
اگر بناست حضرتش، سیدالشهداء باشد، باید بدنش هم تکّه تکّه‌تر باشد
طبیعی است اگر بناست ابی‌عبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) سید الشهداء باشد، بیشتر از همه باید مبتلا باشد. حتّی یک تعبیر بسیار عالی را حضرت شیخنا الاعظم(روحی له الفدا و سلام اللّه علیه) بیان فرمودند که خیلی عجیب است، ایشان فرمودند: اگر بناست حضرتش سیدالشهداء باشد، باید بدنش هم تکّه تکّه‌تر باشد!
همان مطلبی که در بحث روایات است و ما به ظاهر می‌گوییم بی‌ادبی است و خجالت میکشیم که بیان کنیم امّا گفتهاند: بدن ایشان مثل تیغ تیغ شد و «ارباً ارباً» همین است. لذا به نظر می‌رسد همین‌طور هم بوده و هیچ بدنی روز عاشورا در کربلای معلّی، مثل بدن خود أبیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) این‌قدر تکّه تکّه نبود، چون سیدالشهداء است!
در احد هم همینطور بود. حضرت حمزه، سیّد‌الشهداء احد لقب گرفت، نه به واسطه این که عموی پیامبر است، نه به واسطه این که فقط شجاعت داشت - که واقعاً هم شجاعت داشت - بلکه چون هیچ بدنی در احد مثل بدن مقدّس حضرت حمزه - که تا قبل از کربلا، آن حضرت، سیّدالشهدا بود - این‌قدر تکّه‌تکّه نشده بود، ایشان را مثله کردند و ... .
لذا یک عمو می‌شود «تَبَّتْ یَدا أَبی‏ لَهَبٍ وَ تَب‏»، یک عمو میشود سیّدالشهدا و یک عمو میشود عبّاس که فقط سکوت میکند. ادّعای هرکه بیشتر بود و پا فراتر از بقیّه گذاشت، ابتلائاتش هم بیشتر است. ولی قاعده ابتلاء برای همه بشر است.
 
ابتلاء همیشگی است، منتها پیروزی با صابرین است
لذا وقتی میفرماید: «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ»، معنایش این نیست که فقط مؤمنین، امتحان میشوند. به ظاهر میفرماید: اینطور نیست که اگر کسی اعلان کرد من در دایره مؤمنین آمدم؛ چون دیگران میدانند این ابتلا شده، دیگر ابتلا نشود امّا در کلّ، معلوم میشود همه در ابتلاء هستند.
البته اینطور هم نیست که کسی تصوّر کند: اگر من مؤمن شوم، مبتلا میشوم؛ پس بهتر است مؤمن نشوم! چون ابتلاء برای همه هست.
لذا پروردگار عالم می‌فرماید: بعضی‌ها فکر کردند اگر بگویند ما مؤمن شدیم و به درجه ایمان رسیدیم، امتحان نیست؛ امّا اینطور نیست قبلش امتحان بود، حالا که ادّعای ایمان هم کردی، امتحان هست.
همیشه امتحان هست، تا لحظه مرگت هم امتحان است، منتها امتحانات و شرایط زمان و مطالب با هم متفاوت است. البته یک جا هم هست که میفرماید: «وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» اصلاً قبلی‌ها هم همین‌طور بودند.
لذا این قاعده آزمایش و فتنه، همیشگی است و به همه صورت هم هست. یک موقع خوف است و ترس به جانتان میاندازند. یک موقع جوع است و محاصره اقتصادی هستید. یک موقع نقص اموال است و بالاخره کمبود در جامعه پیش میآید که دیگر هیچ نداشته باشیم که آن شعب ابی‌طالب است و ... .
البته بحمدلله به قول رهبر عظیم‌الشّأنمان، امام المسلین، ما در شعب ابی‌طالب نیستیم. تازه فرض کنیم به قول بعضی‌ها ما در شعب ابی‌طالب هستیم و باید دست به سمت بیگانگان دراز کنیم - که خیلی احمقانه میگویند - امّا پروردگار عالم بالصّراحه میفرماید: این قاعده است که حتماً باید امتحان شوید، لذا یک موقعی نقص اموال و جوع و گرسنگی و محاصره اقتصادی هست امّا شما نباید دستدرازی کنید و اگر صبر کنید، برنده‌اید؛ یعنی صبر میکنید، جلو میروید و این پیروزی متعلّق به شما خواهد بود، «وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ».
پروردگار عالم در سوره بقره در آخر بحث جالوت و ... - که من نمیخواهم وارد آن بحث شوم - نکته‌ای میفرماید و آن، این است: «قالَ الَّذینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرینَ» این‌ها میدانند اگر کم هم باشند، پیروز میشوند، منتها به اذن الله تبارک و تعالی احساس این که یک غرّه‌ای به خودشان بروند، نیست؛ چون میدانند همه چیز، حتّی نصرت مِن ناحیه الله تبارک و تعالی است، «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ» پس میروند پیروز میشوند با این که کم هستند.
توّابین هم که بعد از ابی‌عبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) قیام کردند، کم بودند و پیروزی‌هایی را هم اوّل به دست آوردند امّا ای کاش قبلش می‌فهمیدند و در محضر امام حاضر میشدند که تبعیّت مهم است، نه این که من خودم الآن تشخیص نمیدهم، پس عمل نمیکنم، این همان جهل و در سپاه دشمن بودن است.
پروردگار عالم در اینجا میفرماید: این‌ها میدانند به اذن الله پیروزی با آنهاست منتها از طرفی هم میدانند که باید صبر کنند «وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرینَ». برای همین هم هست که «وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ» در بحث جالوت اینگونه بیان کردند: «قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا» اگر میخواهید ثابت قدم باشید، باید صبر کنید. ابتلائات هست منتها پروردگار عالم با صابرین عالم است «وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرینَ». اگر صبر کردید، عنایت پروردگار عالم را می‌بینید.
امّا اگر صبر نکردید، مدام ایراد میگیرد و میگویید: کی؟ چرا؟ چرا دیر شد؟ چرا چنین شد؟ که خصوصیّت قوم یهود هم همین بود. قوم یهود یکی از مطالبی که داشت حتّی به خود انبیاء میگفت: خودتان جلو بروید. به موسی بن عمران گفتند: ما صبر نمی‌کنیم. بعد هم در باب جنگ بیان کردند: خودت برو جلو و با خدای خودت بجنگ! در صورتی که خودشان هم باید تلاش میکردند.
لذا اگر صبر کنید، آن‌وقت نصرت پروردگار عالم را می‌بینید. نصرت ذوالجلال و الاکرام موقعی است که انسان‌ها بدانند یکی از قاعدههای خلقت در ابتلائات است و این سیاست ذوالجلال و الاکرام برای انسان‌هاست. همه از روز نخست ابتلا می‌شوند تا لحظه مرگ، منتها ابتلاء‌ها متفاوت است، «مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ». هر موقع به یک صورت است.
 
راحتی، خوشی و آرامش هم یک ابتلاء است
حالا نکتهای را بگویم خیلی عالی و زیباست. همانطور که عرض کردم، آمیرزا جواد آقا ملکی تبریزی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به آقا معلّم دامغانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: در معرض حسادت قرار گرفتن هم یک نوع ابتلاء برای تو هست. ایشان در ادامه فرمودند: حتّی به ظاهر راحت بودن هم یک نوع امتحان هست و این نکته عجیبی است.
لذا ثروت خودش امتحان است. راحت بودن در یک مقطع زمانی خودش امتحان است که تو در آن حالت چه کار می‌کنی؟ در حالی که به دید بشری ما اینگونه است که اگر فقر و جوع و نقصانی در اموال و ثمرات آمد، این‌ها مبتلائات و مشکلات است امّا عند الاولیاء راحتی هم جزء ابتلائات و مشکلات بشر است!
شاید بگویید: راحتی که خیلی خوب است، راحتی کجایش مشکل است؟! این که جمع ضدّین است، مگر می‌شود خود راحتی، یک مشکل باشد؟! راحتی راحت است دیگر. باید بگوییم: چون وقتی بعضی‌ها در فرح و شادی و آرامش هستند، پروردگار عالم را یادشان می‌رود. پس این هم ابتلائی است که اولیاء خدا بیان می‌کردند. لذا شاید ما خیلی متوجّه نشویم و به همین خاطر من گذرا رد می‌شوم. فقط این را بدانیم که اگر یک زمان راحتی پیش آمد، من بیشتر یاد خدا هستم یا خیر؟
آیت‌الله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن کنز خفیّ الهی می‌فرمودند: مواقعی که در جامعه بشری آرامش ظاهری است، اولیاء خدا در دل شب می‌نالند که خدا پشت این آرامش چه نهفته شده؟ قرار است به اصطلاح طوفانی بشود؛ یعنی این که بلایایی می‌خواهد بیاید؟! لذا اولیاء خدا از آرامش هم نگرانند. اصلاً آنها همیشه نگرانند.
پس بشر باید همیشه نگران باشد. ملّا حسینقلی همدانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: وقتی آن طرف رفتی و دیدی که می‌گویند دین‌دار هستی؛ آن موقع تازه آغاز راحتی تو است و إلّا تا موقع مرگ هم باید در اضطراب باشی!
آقا پس کی خوش باشیم؟ دنیا محلّ خوشی نیست. اصلاً حقیقت دنیا این است که خوشی ندارد. حقیقت دنیا، ابتلاء است. ما در فصل به فصل زندگیمان، یک فصلی در عالم ذر بودیم. یک فصلی در عالم صلب بودیم. یک فصلی در عالم رحم بودیم. لذا در این فصل دنیا هم باید بدانیم برای این‌جا نیستیم. فقط یک فصلی در این دنیا هستیم که این فصل دنیا هم فصل امتحان و ابتلاء است. است. اگر صبر کردیم، نتیجه این ابتلاء‌ها و امتحانات برایمان خوب است.
اصلاً خوشی این دنیا هم امتحان است. در خوشی‌ها چه می‌کنیم؟! «ینفقون اموالهم» شده ایم یا خیر؟! آیا اگر زیاد داشتیم، می‌گوییم: دارندگی برازندگی و جزء مسرفین می‌شویم که قرآن بیان می‌فرماید «إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفینَ» ، در خوشیها چگونه برخورد میکنیم؟!
پس خوشی هم امتحان است. ثروت هم امتحان است. راحتی هم امتحان است. فکر نکنیم خوب حالا که الحمدلله راحتیم، بلکه باید مراقب باشیم. منتها ما‌ ابتلائات را در مشکلات می‌دانیم و عادت داریم - که عیبی هم ندارد - دائم دستمان به سمت خدا بالا باشد و بگوییم: خدایا! این ابتلائات را بردار.
خدا آیت‌الله حق‌شناس(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند. ایشان بیان می‌فرمودند: یک پیرمردی در مسجد آیت‌الله شاه‌آبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میآمد و بعد از نماز چند دعا می‌کرد.
چون می‌دانید روایت داریم یکی از مواقع استجابت دعا بعد از نماز است و پروردگار عالم فرموده: کسی که بعد از نماز دعا نکند، به ملائکه خطاب می‌شود: نمازش را به او برگردانید، او در نماز به دروغ «اللّه الصَّمَد» گفته است. او بی‌نیاز مطلق است و دوست دارد ما دست گداییمان را به سمتش ببریم و دائم از حضرتش بخواهیم. به موسی بن عمران هم فرمود که آن نخ را هم از من بخواه! هرچه می‌خواهی از من بخواه! همه چیز متعلّق به خداست.
آیت‌الله حق‌شناس(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: یک روز من در مسجد نبودم امّا بعداً شنیدم، یک دعایی کرده بود که آیت‌الله شاه‌آبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) (آن آقایی که خیلی متین بودند) از سجده بلند شدند، رویشان را به سمت او برگرداندند و گفتند: این چه دعایی است می‌کنی؟!
آن دعا این بود: خدایا! آسایش و آرامش دائم برای ما قرار بده و ما را از ابتلاء به مریضی‌هایی که چنین است، دور بدار که آقا فرمودند: چه می‌گویی؟! همان آسایشی که گفتی، دعایی است که برای انسان ابتلاء می‌آورد! - البته بعضی از بزرگان به ایشان گفتند: مردم بعضی چیزها را نمی‌فهمند امّا ایشان فرمودند: ایرادی ندارد، ما می‌گوییم -
پس خود آسایش ظاهری هم ابتلاء است، فکر نکنیم که در زمان آرامش، راحتیم. لذا دنیا، دنیای ابتلاء است و هر کس به مطلبی مبتلاء است. هیچ وقت تصوّر نکنیم که تمام شده، خیر، این ابتلائاتی که پروردگار عالم برای ما قرار داده، دائم وجود دارد.
 
تنها خواسته یهود و نصارا: تبعیّت مسلمین از آنها
وجود مقدّس پروردگار عالم راجع به بحث همین یهود هم همین را میفرمایند که ما این را برای شما ابتلاء قرار دادیم امّا شما نباید از آنها تبعیّت کنید، «وَ لَنْ تَرْضى‏ عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصارى‏ حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى‏ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصیر».
یک نکته دیگری را هم بیان می‌فرماید که بسیار زیباست و آن، این است: عاقبت کسانی که بخواهند از نصارا و یهود تبعیّت کنند، چه خواهد شد؟ در همین سوره بقره، در آیات 135 به بعد آن، به خصوص جوان‌های عزیز، تأمّل کنند که پروردگار عالم چه چیزی را بیان می‌کند؟
یک نکته این است که اوّلاً آن‌ها از شما می‌خواهند که به سمت ما بیایید. «وَ قالُوا کُونُوا هُوداً أَوْ نَصارى‏ تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى‏ إِبْراهیمَ وَ إِسْماعیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِیَ مُوسى‏ وَ عیسى‏ وَ ما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»
نکته دوم توجّه مجدّد به تعابیر قرآن است که عرض کردم قرآن «هُوداً أَوْ نَصارى» یعنی یهودی و نصارا بودن بیان می‌کند و عنوان مسیحی و کلیمی برای آنها نمیآورد.
لذا آن‌ها از شما می‌خواهند که از آن‌ها تبعیّت کنید، امّا شما بگویید: خیر، ما ملّت ابراهیم حنیف هستیم «حَنیفاً مُسْلِماً» . پس ببینید مبتلاء می‌شوید و هر موقع یک ابتلائاتی دارید.
حالا شما بگویید: ما به خدا و آن چیزی که پروردگار عالم نازل کرد «أُنْزِلَ إِلَیْنا» یعنی همین کتاب ایمان می‌آوریم، نه به شما!
استفاده از اسامی مقدّس انبیاء، مکر یهود است
«وَ ما أُنْزِلَ إِلى‏ إِبْراهیمَ وَ إِسْماعیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ». توجّه توجّه! این‌ها با مکر جلو آمدند و حتّی خواستند انبیاء را جدا کنند. گفتند: ما از نسل اسحاقیم و نبوّت در بحث اسحاق افتاد امّا پیغمبر شما از نسل اسماعیل است که نبوّت از اسماعیل قطع شد. امّا پروردگار عالم به زیبایی با خدعه‌ آن‌ها مبارزه می‌کند و می‌فرماید: ابراهیم و اسماعیل و اسحاق، همه متعلّق به ما هستند. لذا باید توجّه کرد که مسلمین در این خدعه گرفتار نشوند امّا معالأسف شدند که حالا من عرض می‌کنم.
در آیه بعدی هم اینچنین میفرماید: «أَتُحَاجُّونَنا فِی اللَّهِ وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّکُمْ وَ لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ». لذا اوّلین مطلبی در این جا که بیان می‌کند، این است: ما اجازه نمی‌دهیم شما انبیاء را انحصاری کنید، اصلاً شما متعلّق به آن‌ها نیستید.
عرض کردم اسرائیل بیان کردن غلط است و ما باید صهیونیسم بگوییم. این‌ها با مکر جلو آمدند تا نام یکی از انبیاء را که از مقدّسات است برای خود قرار دهند. امّا این در حالی است که پروردگار عالم فقط آن جایی که می‌خواهد بگوید: آن‌ها به ضلالت خودشان دچار شدند و فضیلت خود را از دست دادند تا بفهمند یک موقعی با فضیلت بودند، با لفظ بنیاسرائیل خطاب میکند «یا بَنی‏ إِسْرائیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ» که در آن جا هم می‌خواهد بگوید: شما از باب حضرت إسرائیل(علیه الصّلوة و السّلام) به کجا رسیدید. امّا وقتی که می‌خواهد غضبش را بگوید با عنوان «هُوداً أَوْ نَصارى» بیان می‌کند.
لذا اشتباه فاحشی که ما کردیم و قافیه را باختیم و به دست آنها دادیم، این است که ما باید از این اسم‌ها استفاده می‌کردیم امّا الآن آن‌ها اسحاق می‌گذارند ولی ما دیگر اسحاق نمی‌گذاریم و نام اسحاق در مسلمین خیلی کم شده است. در حالی که قرآن می‌فرماید: این‌ها مال ما هستند، یعقوب مال ماست، اسحاق مال ماست، همان طور که اسماعیل و ابراهیم(علیهم صلوات المصلّین) مال ماست، «وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى‏ إِبْراهیمَ وَ إِسْماعیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ».
لذا اسماء این انبیاء و دیگر اسماء انبیائی که خداوند در قرآن بیان فرموده، متعلّق به ما هستند امّا یهودی‌ها از این اسماء استفاده می‌کنند! پس یک مکر یهود این است که از اسماء مقدّس استفاده می‌کند. ما خودمان هم اسماء را در اختیار آن‌ها قرار دادیم و پروردگار عالم این هشدار را به ما داد ولی مسلمین متوجّه نشدند که این صراحت آیه است و آیه‌ شریفه دارد اینطور بیان می‌کند.
در ادامه هم میفرماید: اصلاً شما چه دارید می‌گویید که موسی را متعلّق به خودتان می‌دانید؟! «وَ ما أُوتِیَ مُوسى‏ وَ عیسى‏ وَ ما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ» ما اجازه نمی‌دهیم شما از هیچ نبیای بهره‌برداری سیاسی کنید. آنچه به موسی کلیم و عیسی مسیح و به همه‌ی انبیاء مرحمت شده؛ «مِنْ رَبِّهِمْ» همه‌ی این‌ها از خداست. «لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» یعنی همه‌ی این‌ها مسلم بودند و ما هم جزء این‌ها هستیم.
تعبیر بعضی از اولیاء خدا این است که «وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» یعنی آن‌ها مسلم بودند و ما هم مسلم هستیم. همان طور که اوّل سرسلسله‌ی آن‌ها را حضرت ابراهیم می‌گوییم که بیان شده: «حَنیفاً مُسْلِماً».
امّا ما به تعبیری قافیه را باختیم و در اختیار این کذّابین عالم گذاشتیم.
ما بحثمان را از آنجایی شروع کردیم که در انسان دو شعبه تقوا و فجور وجود دارد، «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» که بعد از همان ورود آدم به زمین، هابیلی و قابیلی به وجود می‌آید. امّا پروردگار عالم هم قبل از هبوط هشدار داد: «بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» و بعد فرمود: «وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ». لذا اوّل هشدار داد و فرمود که بفهمید دشمنیها وجود دارد امّا بشر مع‌الأسف نفهمید. اگر می‌فهمید که خصوصیّت مؤمن این است که کیّس و زیرک باشد، متوجّه میشد و قافیه را به دست آن‌ها نمی‌داد، ولی حالا دیگر ما قافیه را باختهایم و به دست آنها سپردیم.
یهود، اصلاً دین ندارد
دلیل هم این است که آن‌ها در دین نفوذ پیدا کردند و عنوانی که داشتند، این بود که ما در مرحله اوّل با دین بودیم!
آیت‌الله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن ابوالعرفا، تعبیر عجیبی را راجع به این آیه‌ شریفه دارند، ایشان قبل از انقلاب یک بحثی داشتند و فرموده بودند: پروردگار عالم با این آیه‌ شریفه انبیاء را تطهیر کرد که بدانند کسی نیستند و یهود و نصاری را از هر دینی خارج کرد و بیان کرد که آنها اصلاً دین ندارند.
یعنی این که ما ادیان بگوییم، اشتباه است. اصلاً مگر ما ادیان داریم؟! خداوند احد است و یکی است، پس دینش هم یکی است. مگر چند تا خداست که چند تا دین باشد؟! ما مذاکره‌ی ادیان نداریم، اصلاً آن‌ها از دین خارج‌اند. با این آیه‌ی شریفه یهود در مقابل دین است، نه یک دینی دیگر داشته باشد.
عرض کردم خصوصیّت ابلیس ملعون این است که وقتی می‌بیند نمی‌تواند انبیاء را توسط سپاهش که «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ» هستند و اکثر هم از ناس هستند، به شهادت برساند و آن‌ها را از سر راه بردارد، در دین نفوذ می‌کند.
 
صهیونیسم جهانی با تسلّط بر آیات الهی، نام اسرائیل را برگزید
لذا ما نباید ادیان بگوییم، بلکه باید دین که فقط یک دین الهی است، بیان کنیم. حالا این اصطلاح تا بخواهد درست شود، خیلی طول می‌کشد که فقط دین بگوییم، نه ادیان! همان‌طور که عرض کردیم نباید مرگ بر اسرائیل بگوییم، بلکه باید مرگ بر صهیونیسم جهانی بگوییم.
اتّفاقاً آن‌ها را باید نسبت به همه مطالب بایکوت کنیم. آن‌ها آمدند کشوری را با اسرائیل نامگذاری کردند، امّا ما باید هرجور که هست آنها را به اسرائیل خطاب نکنیم. چقدر موذی‌اند. بدانید این‌ها بینی وبین الله با تحقیق جلو آمدند. با این که قوم یهود را قوم برتر می‌دانند، نیامدند مثلاً کشور یهودا بگذارند، خیلی موذی‌اند. فکر نکنید که تصادفی مثلاً اسمی را درست کردند که به جای فلسطین اشغالی، اسرائیل بگویند؛ اگر اینطور بود، چرا کشور یهودا نگفتند؟ چون آنها می‌دانند که قرآن و پروردگار عالم چه گفته، آنها به قدری به آیات الهی و قرآن مجید و کریم الهی تسلّط دارند که عجیب است. لذا برای همین این‌طور نفوذ پیدا می‌کنند.
حکم بن ابی العاص (پدر «مروان بن حکم») و هم پیمانی با یهود
حالا میخواهم این نفوذ یهود و ابتلائاتی را که مسلمین به واسطه آنها دچار شدند، عرض ‌کنم که باید در آن تأمّل کنیم. یهود در کسانی نفوذ پیدا می‌کند که برایش نفعی داشته باشد. مثل حکم بن ابی العاص(پدر مروان بن حکم) که نَسب او بالنهایه به عبد مناف می‌رسد.
یک نکته‌ای را اشاره کنم که به خصوص جوان‌های عزیز، دانشجویان و طلبه‌ها عنایت به این مطلب داشته باشند. این که بعضی‌ها می‌آیند شبهه می‌اندازند که این‌ها با هم قوم و خویش بودند. و دعوایشان سر ریاست و قوم و خویشی و ... بود، کاملاً نادرست است. اگر این‌طوری باشد، همه ما قوم و خویشیم، چون همه فرزندان آدم هستیم. اتّفاقاً اصل بحث سر قوم و خویشی نیست، هابیل و قابیل هم دو برادر بودند، اصلاً این معنا ندارد. اصل بحث، بحث جبهه حقّ و جبهه باطل است.
عرض کردیم عموی پیامبر یک جا می‌شود حمزه سیدالشهداء و یک جا می‌شود «تبت یدی ابی لهب و تب» که آن پیامبر رحمت باید این آیات را بخواند.
اصلاً به تعبیری می‌شود گفت: پروردگار عالم به گونهای جورچین عالم را درست کرد که به دیگران تفهیم کند ملاک من بستگی نیست.
اتّفاقاً شاید یکی از رموزی که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، دختر اوّلی را به همسری گرفت، همین است که بگوید: بحث من خویشاوندی نیست. شاید به تعبیر بعضی از بزرگان امر پروردگار عالم بوده است که عایشه را بگیرد. برای این که آن روزی که دست مولی‌الموالی(علیه الصّلوة و السّلام) بالا می‌رود، نگویند: داماد اوست و بحث قوم و خویشی است. چون اگر اینطور باشد، با خود آن‌ها هم قوم و خویش هستند. پس سر قوم و خویشی نیست.
عرض کردیم یک جعفر، جعفر کذّاب می‌شود - گرچه بعد جعفر توّاب شد امّا بالاخره یک موقعی سدّ راه ائمّه شد - که هم فرزند امام معصوم است و هم برادر امام معصوم و هم عموی امام معصوم، آقاجانمان، امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)!
لذا نسبت‌ها در دین ملاک نیست، معیار در دین، حقّ و باطل بودن است. اتّفاقاً برای این که معلوم شود نسب ملاک نیست، به تعبیر بزرگان - که همین‌طور هم هست - به امر پروردگار عالم باید عایشه گرفته شود که بعداً بیان نشود که چنین و چنان و این نکته خیلی مهم است.
حالا بیایند شبهه بیاندازند که چنان است. این‌ها که در حماقت به سر می‌برند، نمی‌دانند که جوابش این است. هابیل و قابیل هم برادر بودند، هر دو هم ابناء آدم ابوالبشر، ابانا آدم(علیه الصّلوة و السّلام) بودند. همه ما هم پدر و مادرمان یکی است. به قول قرآن کریم و مجید الهی همه اینها نژادها و قبائل و رنگها و زبانها برای این است که شناخته بشویم «شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا».
لذا پروردگار عالم برای این که همه از هم تشخیص داده بشوند، یکی را کوچک، یکی را بزرگ، موی یکی را مجعد و یکی دیگر را صاف، رنگ صورت یکی را سفید و دیگری را سیاه و ... آفرید که همه این‌ها «لِتَعارَفُوا» است و إلّا هیچ کس از این‌ لحاظها به دیگری فضیلت ندارد. فضیلت به این چیزها نیست، «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ». مبنا، مبنای این است که تقوا باشد و إلّا این‌ها اصلاً ملاک نیست.
حالا حکم بن ابی العاص با یهودی‌ها رفیق شد و طوری هم رفیق شد که از طرف آن‌ها می‌آمد پشت سر پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نماز می‌خواند و وقتی پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نماز می‌خواندند، او با اشاره چشم و ابرو و ...، نماز ایشان و مسلمین را نعوذبالله به تمسخر میگرفت.
می‌دانید دیگر، پروردگار علم در سوره نجم فرمود: او سخنی از خودش نمی‌گوید «عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوى‏» . لذا این «عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوى‏» که بعضی بیان می‌کنند جبرائیل است، اشتباه محض است. برای ما معلوم و مسجّل است که خود پروردگار عالم است که حالا این جا بحثش نیست. من یک بار بحثش را مفصّل بیان کردم که اصلاً جبرائیل برتر از پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نیست و اوّل او نمی‌تواند وحی را بداند و بعد پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم).
حتّی وحی دو مرحله است که یکی از آن وحی، دفعتاً است که در شب قدر بر پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نازل شد و دیگری وحی تدریجی است که جبرائیل میآمد و می‌گفت: پروردگار عالم الآن، آن آیهای را که در قلب تو هست، فرموده است. لذا وحی تدریجی از این باب است و إلّا اصلاً محال است که جبرائیل قبل از پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بر وحی آگاه باشد! لذا خداوند میفرماید: «عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوى‏»، «إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى‏» . هر چه او میگوید، وحی است.
کارهای حکم بن ابی العاص طوری شد که پروردگار عالم گفت: این پشت سر تو این کارها را می‌کند، بیرونش کن. لذا پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) او را با فرزندش، مروان به طائف تبعید کردند.
تاریخ طبری که مال اهل جماعت است، نکتهای را اشاره کرده، میگوید: وقتی حکم تبعید شد، پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: این حَکَم به زودی با کتاب خدا و سنّت پیامبرش مخالفت می‌کند و از نسل او فتنه جویانی پدید خواهند آمد که دود فتنه آن‌ها به آسمان می‌رود!
بعضی از اصحاب گفتند: یا رسول الله! او خیلی کوچک‌تر و حقیر‌تر از این مطالب است که بتواند این کارها را بکند امّا حضرت فرمودند: بله، حقیر است ولی چنین کاری انجام می‌دهد و شما در آن روز از او پیروی خواهید کرد!
- حالا یک نکتهای بیان کنم: می‌دانید اسّ و اساس این که ما این قدر برای ابی‌عبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) عزاداری می‌کنیم و برای سایر حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) اینگونه عزاداری نمیکنیم، چیست؟ یک دلیل این است: - این را به ذهنتان بسپارید، نکته بسیار عالی و بکری است - سایر حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) را خلفا و بعضی افراد کشتند امّا ابی-عبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) را امّت به شهادت رساند!-
لذا حضرت می‌گویند: این حقیرها موقعی رشد می‌کنند که امّت، یا صحنه را خالی می‌کنند و یا از آن‌ها پیروی می‌کنند! این هشدار نبیّ مکرّم است که اگر امّت می‌فهمید، یهود اینگونه نفوذ پیدا نمیکرد.
حکم بن ابی العاص تا زمان عثمان در تبعید بود. جالب این است که حکم به یهودی‌هایی که داخل مدینه بودند، نامه می‌نوشت و می‌گفت: گزارش مدینه را به من بدهید و آن‌ها هم می‌گفتند: چنین است.
اُسوه و اسحاق، دو رفیق یهودی او در مدینه بودند. حکم به آنها نامه میداد و از آنها گزارش می-گرفت. بعد از مدّتی اسوه از دنیا رفت و اسحاق ماند. اسحاق هم تا زمان عمر بود و بعد او هم از دنیا رفت.
از طریق همین اسحاق به عمر واسطه میفرستادند که حکم را برگرداند. عمر میگفت: من نمیتوانم. لذا هم ابابکر و هم عمر او را نپذیرفتند و میگفتند: این بد عمل کرده است؛ چرا؟
چون حکم همیشه پیام میداد و این پیامها به گوش پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هم می-رسید که به پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میگفت: ای مندرس پوش! بدان که یک روز من و خاندانم بر تو مسلّط میشویم، آن گاه تو را به دست یهود که دشمن دیرینه تو بود و میگشت تا مهر نبوّت را در تو بیابد و پیدا نکرد، میسپارم تا تو را قطعه قطعه کنند؛ یعنی خودش اعلان میکند که من با یهود هم‌پیمانم!
لذا عمر گفت: من او را نمیپذیرم، چون او چنین پیامهایی را میداد که حتّی پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هم فهمیده بودند. بعد که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) رحلت کردند و ابابکر آمد - حالا با همان بحث سقیفه که مع‌الأسف در آن هم باز دست یهود در کار بود و قبلاً توضیح دادیم - او هم حکم را نپذیرفت، عمر هم نپذیرفت امّا عثمان او را میپذیرد.
حالا جلو برویم تا ببینیم حالا که حکم آمد، چه شد که او دیگر در کبر سن مطلب خاصّی نداشت و تمام شد امّا پسرش، مروان، راهش را ادامه داد.
 
ما دائم در جنگیم، جنگ با ابلیس و سپاه ابلیس
ببینید! هشیار نبودن، ابتلائات را مراقبه نکردن، مواظبت نکردن، خواب بودن، راحتی را طلبیدن و ... سبب نفوذ یهود در بین مسلمین شد. عرض کردم خود راحتی هم خودش ابتلاء است. کسی تصوّر نکند که این راحتی ابتلاء نیست. اصلاً دنیا، دنیایی که بنشینی نیست.
این که میگویند محراب؛ یعنی آنجا محل حرب است، حرب با شیطان! ابلیس همه جا هست. حتّی در خود نماز هم تجلّی مییابد. بارها این را عرض کردم، گفتم ببینید در قرآن قرائت نماز ندارد، بلکه بیان میکند: «وَ أَقیمُوا الصَّلاةَ» یعنی نماز را اقامه کنید، «اِقْرَأُوْا الصّلوة» نیست. البته اشتباه نشود، قرائت آن هم باید باشد، کسی نگوید: دیگر قرائت نباید باشد؛ چون آن هم باز میشود همان احساس که من خودم برای خودم نظر دارم، خیر، باید همانگونه که هست، تبعیّت کنیم. اصلاً باید پا جای پای امام معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) بگذاریم و شیعه یعنی همین که سخنانی را که امام معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) بیان میفرمایند، گوش بدهد و مطیع محض باشد.
حتّی فقهایش همینطور هستند؛ یعنی اگر فقیهی فقیه میشود و مردم از او تقلید میکنند و خصوصیّات روایت «مَنْ کَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ» را دارد، باید مطیع محض او شد.
لذا قرائت صلاه هم هست امّا ملاک، قرائت نیست، قرائت، تجلّی اقامه است و در اصل باید اقامه کرد. وقتی اقامه شد، تمام است. درست است که محراب، محل حرب است؛ امّا بیان کردن اقامه؛ یعنی باید بیرون از آنجا هم همیشه در حال اقامه باشد. لذا ما دائم در جنگیم، جنگ با ابلیس و سپاه ابلیس که یهود از سپاه ابلیس است.
لذا ما نه تنها باید به مسلمانانی که در جنگ با یهود - که ادّعای تسلّط دارد - هستند، کمک کنیم؛ بلکه اصلاً باید با یهود از هر نوعی که هست، بجنگیم!
 
درد و زجری شیرین تر از عسل
اگر انسان با این دید جلو برود و با معرفت باشد، دیگر مرگ در این راه برایش شیرین میشود. درست است ابتلاء است امّا ابتلائات برایش شیرین میشود.
اوّلش درد را دارد امّا بالجدّ شیرین است. فکر میکنید سپاه ابی‌عبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) در اثر اصابت تیرها درد نداشتند؟! درد داشتند؛ چون بالاخره انسان پوست و گوشت و استخوان است امّا محکم میایستادند و بدنهایشان را در اختیار قرار میدادند و تیرها میخوردند و باز مقاومت میکردند؛ طوری که حتّی سپاه دشمن وحشت میکردند که اینها چه کسانی هستند؟! هر نفرشان چقدرها را کشتند.
این دیگر ثبت در تاریخ است که همه بیان کردند و هیچ کس منکر این نیست که سپاه یزید حداقل دوازده هزار نفر بود امّا با این که اینها هفتاد و یک نفر بودند، خود موّرخین نوشتند: وقتی سپاه دشمن بیرون رفتند، بیش از یک سوم آنها یعنی پنج هزار نفر به هلاکت رسیده بودند! اینها هفتاد و یک نفر در آن نصف روز چه کردند؟! چطور شد؟! چه اتّفاقی افتاد؟! اینها چگونه تیر میزدند و چه کار می-کردند؟! این مطلبی است که مورّخین اهل جماعت نوشتند که بیش از یک سوم اینها به هلاکت رسیده بودند. حالا ببینید اینها چه بودند! چه شجاعتی داشتند!
پس درد دارد، امّا شیرین میشود و این شیرینی را یکی از این یاران أبیعبدالله (علیه الصّلوة و السّلام) بیان کرد، ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) وقتی شب عاشورا دیدند اینها واقعاً خالصِ خالص هستند و به تعبیری جزء مخلَصین هستند، نه مخلِصین - که عرض کردیم «و المخلَصین فی خطر عظیم» - فرمودند: پس شهادت گوارایتان باد، فردا همه‌تان مهمان جدّم رسول الله هستید!
اینها کوچک و بزرگ هم ندارند که بگوییم یک بچّه، باید بگوییم: آن مرد الهی؛ چون اینها مرکز معرفت و علمند! این خاندان خاندانی هستند که اصلاً علم و معرفت در آنها فی ذاته نهفته شده!
لذا حضرت اینچنین بیان کردهاند و حضرت قاسم که میداند امام نمیخواهند دو تا برادر زادههایش به شهادت برسند، عرضه میدارد: عمو جان! فرمودی هرکس که در مجلس هست، آیا فردا من هم به شهادت میرسم و مهمان جدّمان رسول الله هستم؟
ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) چه بگویند؟! به تعبیری غافلگیر شدند، لذا برای این که هم دیگران و هم خودشان بدانند، بیان میفرمایند: عزیز من! مرگ است. آن مرد الهی گرچه به صورت ظاهر نوجوان است، امّا میداند مرگ است. سیزده سال عمری نیست و جوان است امّا مرد است.
حضرت میفرمایند: عزیزم! مرگ را چگونه مییابی؟ میگوید: «احلی من العسل» شیرینتر از عسل! دیگر کسی میتوانست چنین جوابی بدهد که میدانم مرگ است، میدانم تیر است، میدانم درد است، میدانم زجر است امّا عمو جان برای من، شیرین است و حتّی شیرینتر از عسل هم هست. /914/پ203/ی
ارسال نظرات