گفتمان فرهنگی جوانان
به گزارش خبرگزاری رسا، کتاب«فرار از پادگان» تدوین شده از سوی معاونت فرهنگی و تبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، دربردارنده سیزده موضوع از خاطرات تبلیغی در محیطهای نظامی است.
با توجه به اهمیت آشنایی مبلغان دینی با اوضاع محیطهای نظامی و چگونگی برخورد با اتفاقات روزمره در آن فضای خاص، خبرگزاری رسا اقدام به انتشار بخشی از محتوای این کتاب کرده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
وقتی به عنوان مسؤول عقیدتی سیاسی پدافند هوایی ... معرفی شدم، یکی دو ماه فقط به شناسایی محیط اطراف خود چه از لحاظ فرهنگی و چه از لحاظ اداری مشغول بودم و ظرفیتها و معضلات، آسیبها و نقاط قوت یگان را با دقت بررسی و مطالعه میدانی میکردم.
بعد از آن سعی کردم برای غلبه بر معضلات و آسیبها و استفاده از ظرفیتهای مثبت انسانی و محیطی و به کارگیری صحیح از سخت افزارها، نقشهای را طراحی کرده، پروژهای فرهنگی را فازبندی و اولویت بندی کردم و پس از طی این دو ماه اقدام کردم.
از جمله معضلات، چالشها، ضعفها و آسیبهای جدی قابل مشاهده در محیط اطراف خود و بلکه در اکثر یگانها، حضور نداشتن چشمگیر جوانان و نوجوانان در مراسم مذهبی و بهویژه در مسجد گروه بود و متأسفانه این وضعیت با وجود خیل عظیم جوانان و نوجوانان در گروه قابل پذیرش برای هر دردمندی نبود.
خیلی در این رابطه فکر کردم و متوجه شدم که باید برای رفع این مشکلات کار فرهنگی کرد و باید چند ماهی انتظار بکشم و با بخشنامه و دستور دادن مسأله قابل حل نیست، حتی به اینجا رسیدم که با سخنرانیهای آتشین و تأثیرگذار و تشویق پدران شاغل آنها هم احتمال تأثیرپذیری جوانان برای رغبت به حضور در مسجد و محافل مذهبی کم و ناچیز خواهد بود؛ بنابراین بهترین گزینه را ارتباط چهره به چهره و حضور بنده در میادین ورزشی،فرهنگی و خانوادگی است.
ماه مبارک رمضان که معمولا جام رمضان در رشتههای ورزشی فوتبال، کشتی و ... انجام میشود، بنده تیمی را از طرف ع.س به تمامی رشتهها معرفی کردم و بازیکنان آن را با واسطه برخی پرسنل ع.س که روحیه ورزشکاری داشتند از بین جوانان گروه انتخاب کردم و خودم هر شب بعد از افطاری تقریبا در تمامی مسابقات در کنار زمین مینشستم و فوتبال، کشتی و ... آنها را تماشا میکردم.
چون تنها روحانی گروه من بودم همه نگاهها به من جلب میشد و همه حضور من را بی سابقه و عجیب میدانستند؛ جتی گاهی معاون نظامی از روی دلسوزی درباره این حضور سؤال میکرد؛ ولی بدون در نظر گرفتن این حرفها، من رضایت مردم، به ویژه جوانان را حس میکردم، سلامهای آنها، خندههای آنها، گپ زدنهای آنها و درخواستهای آنها از بنده همه حکایت از عمق خوشحالی آنان از حضور بنده و تشویق آنها داشت.
گاهاً خودم ایدههایی برای بهتر برگزار کردن مسابقات و جذب امکانات ورزشی به جوانان میدادم و طولی نمیکشید که آن ایدهها به سرعت جامه عمل میپوشید و بدون هیچ کمکی و یا با کمک ناچیز بنده محقق میشد.
در ماههای دیگر از سال نیز که معمولا اماکن ورزشی مملو از جوانان ورزشکار است حضور خیلی خوبی پیدا میکردم و برای تشویق جوانان به ورزش حرفهای کمکهای مادی و معنوی در حد امکان میکردم، در این راستا دیدم به زنان و دختران اجحاف زیادی شده بود و سالن ورزشی بانوان تقریبا روبه تخریب و بلااستفاده است که ان را هم با تغییر مدیریت و مساعدتهای سختافزاری فعال کردیم.
از لحاظ فرهنگی برای تغییر نگرش جوانان به ع.س، مجتمع فرهنگی که قبل از این تقریبا به بازارچه تبدیل شده بود را احیا کردیم و در آن آموزشهای مختلف هنری و صنایع دستی راهاندازی کردیم و فضای سبز و آبنماهای بسیاری خوبی به کمک فرماندهی ایجاد کردیم.
ورودی و خروجی زیبایی در آن احداث کردیم و با درختهای بلند دیوار ورودی مجتمع را پوشاندیم تا هم نمای مناسبی پیدا کند و هم برای خواهران برای بازی تنیس روی میز، فوتبال دستی و.. از لحاظ رعایت شئونات اسلامی مناسب باشد.
همچنین کافیشاپ کوچکی در آن مجتمع دایر کردیم که جوانان برای جمع شدنهای دوستانه فضای مطلوبی به دست آوردند. این اقدامات خیلی زود در گروه کوچک ما جای خود را گرفت و رضایتمندی خانوادهها و بهویژه جوانان را بدست آورد.
ولی من هنوز احساس کردم خانوادهها آنچنان که من میخواستم آماده کار فرهنگی و مذهبی وسیع نشدهاند. بنابراین از فرصت جلسات قرآن بهره گرفتم و به کمک انسانهای مؤمن یگان به این جلسات که در خانهها برگزار میشد، رونقی خاص دادیم و به محل گفت و شنود و ارتباطات عاطفی و درد دل و رفع مشکلات بدل شد، بعد از آن چند بار خانوادهها را به اردوهای خانوادگی دیدار از مناطق جنگی، گردش دسته جمعی و ... بردیم.
وقتی که سینمای گروه بازسازی کاملی شد و پخش فیلم به صورت رایگان برای خانوادهها انجام گردید، به نظرم رسید از فرصت تغییر نگرش یا بهبود نگرش مردم نسبت به ع.س و بهویژه نسبت به مسؤول آن، دست به نوآوری بزنم و جوانان را جذب خود کرده و به تدریج هدایت دینی آنها را به عهده بگیرم.
تصمیم گرفتم با توجه به سیر مطالعاتم در موضوعات مرتبط با جوانان و نیز به خاطر داشتن تجربه امامت جماعت مسجدی در شهر که سالها در آن کار فرهنگی مرتبط با جوانان و نوجوانان داشتم و با آن فعالیتها حدود دویست جوان و نوجوان متدین و انقلابی تحویل جامعه داده بودیم که پس از جذب به سازمان عقیدتی سیاسی، یکی از همان جوانان جذب شده که هم اکنون روحانی با فضیلتی گردیده امام جماعت همان مسجد شده است، طرح گفتمان فرهنگی را اجرایی کنم.
من در آن طرح، موضوعات مهم و رسانهای مانند رابطه عشق و عفت، موسیقی، شادی و غم در اسلام، آیین دوستیابی، خودنمایی و ظاهر آراستگی و ... را در نظر گرفتم و با دعوت از جوانان به سینمای گروه و پخش فیلمهای تحلیلی و جذاب فرهنگی قبل از سخنرانی، این موضوعات را در قالب گفتوگوهای خودمانی و با پرسش و پاسخ شفاف مطرح و در نهایت دیدگاه اسلام را برای جوانان مسلمان بازگو میکردم.
طبیعتا جلسه اول استقبال مورد نظر به عمل نیامد؛ ولی من بدون کوچکترین تردیدی مباحث کلیدی و مهمی را در جلسه بیان کردم و فیلم تحلیلی قبل از سخنرانی بنده هم بسیار مناسب بحثم انتخاب شده بود.
جلسه بعدی که هفته بعدش بود، بسیار استقبال خوبی از جلسه شد و حتی پیشنهاد شد که وقت آن بیشتر شود. کم کم این جلسات به علت به روز بودن مباحث، آزادی عمل در بیان فکر و ایراد انتقاد، جواب دهی به سؤالات و انتقادهای افراد، پذیرایی مناسب و پخش فیلم متناسب با موضوع بحث، جای خود را بین جوانان دانشگاهی هم باز کرد و حال و هوای خوب فرهنگی و علمی در گروه ایجاد کرد.
بعدا پیشنهاد شد که مباحث این جلسات به صورت جزوه در اختیار دیگران نیز قرار داده شود که چند جزوه هم آماده چاپ شد. یادم میآید که سربازان ع.س کلی مشغول شدند، هم برای پذیرایی و آماده سازی سالن و هم پیاده کردن مباحث از نوار به روی کاغذ و تنظیم، تایپ و تکثیر جزوات.
خبر این جلسات به تهران هم رسید و در جلسه تهران که رؤسای عقیدتی سیاسیهای پدافند حضور داشتند، مورد تشویق قرار گرفت و بعدا در ارزیابیها توانست رتبه فرهنگی ع.س را از هفدهم به هشتم و ششم ارتقاء ببخشد.
جلسات گفتمان فرهنگی رابطه مرا با جوانان و نوجوانان بسیار صمیمی کرد تا حدی که حدود ده نفری از آن جوانان پیدا شدند که جلسات خصوصی و خانگی را تقاضا کردند و این همان ایدهآل من بود، یادم میآید آنها خانه ما میآمدند و من جلسه قرآن و کتاب و... با آنها داشتم.
عمق این صمیمیت به حدی بود که جوانان دیگر کار را به حسادت و گاهی شیطنت رساندند؛ ولی من با ایجاد رابطه خوب با خانوادههای آنها به خصوص با پدران آنها که پرسنل گروه بودند، توانستم رابطه را تداوم ببخشم.
یادم میآید که یک نفر از آنها روزی به من گفت: من تا حالا یک بار هم کنار یک فرد روحانی ننشسته بودم، چه رسد به اینکه با او همکلام شوم. همینجا بگویم که من برای اینکه اهل شهر (اهواز) بودم، رابطه فرهنگی خوبی با بیت امام جمعه، مراکز فرهنگی و مساجد سطح شهر داشتم و اتفاقا روزی مینی بوسی را کرایه کردم و بچهها را برای دیدار از یکی از مساجد فعال به شهر بردم.
بچهها با دیدن دویست الی سیصد نفر جوان و نوجوان در مسجد شگفتزده شدند و روحیه خوبی برای فعالیت فرهنگی در مسجد به دست آوردند. برای من همین ده نفر کافی بود تا گروه را از لحاظ فرهنگی ارتقاء ببخشم.
بعدا با استفاده از همین ده نفر نشریه داخلی گروه به نام «جوان سبز» راه انداختیم که به شدت مورد استقبال مردم و مسؤولین قرار گرفت، کاری که در آن روزها هیچ کس نکرده بود و جالب این بود که همه کارهای آن نشریه که هفتگی منتشر میشد، به عهده همان ده نفر بود، فقط برای تنظیم و هماهنگی قبل از چاپ در اختیار من میگذاشتند تا از لحاظ فرهنگی و محذورات اداری بررسی شود.
یادم نمیرود که مسؤولین و برادران حفاظت اطلاعات در مورد ورود این ده نفر به محیط نظامی که با یک فنس از منازل و بلوکهای مسکونی جدا شده بود، به بنده مطالب فرموده بودند.
چون این ده نفر گاهی برای کارهای نشریه و مسجد تا نماز مغرب هم صبر نمیکردند و میخواستند هر چه زودتر با بنده هماهنگیها را انجام دهند. گرچه این ده نفر گاهی به اقتضای جوانی دچار غرور و برهی رفتارهای نامناسب با دیگران میشدند و شکایت برخی را برمیانگیخت و حتی به خاطر توجه به این جوانان غیر معصوم مورد انتقاد قرار گرفتم.
ولی خود همان افراد اذعان داشتند چنین اهمیتی به جوانان آن هم از جانب مسؤول ع.س به بچهها جالب است و بنابراین در نهایت آنها هم ما را تشویق میکردند.
نهایتا برای تشویق این ده نفر تصمیم گرفتم آنها را به دیدار مقام معظم رهبری ببرم، شاید سؤال کنید که دیدار رهبری به همین راحتی نیست و ماهها پیگیری نیاز دارد، میگویم درسته که دیدار آقا در این دوره زمانه با توجه به برخی ملاحظات سخت شده است.
ولی آن روزها قرار بود جوانان اهوازی دیدار تقریبا خصوصی با آقا داشته باشند و از این فرصت استفاده کردم و با رایزنیهای فراوان توانستم سهمیه ده نفر برای گروه بگیرم و این خبر از طرفی برای آن بچهها خیلی خوشحال کننده بود و از طرف دیگر خانوادههای آنان، گروه و مسؤولین آن نیز به این اتفاق افتخار کردند و از این بابت نیز ارزشمند بود.
سالها گذشت و بنا به مقررات حاکم بر محیطهای نظامی، پرسنل به همراه خانوادههای خود به یگانهای دیگری منتقل میشدند و متأسفانه اکثر آن بچهها از آن یگان منتقل شدند و میشود گفت زحمات ما تا حدودی برای رسیدن به اهداف نهایی ابتر ماند، ولی مطمئنم این بچهها هرکجا باشند به روحانیت و ع.س علاقهمند خواند بود و شیرینی صمیمیت به وجود آمده تا همیشه در زیر زبان آنها خواهند ماند.
گاهی که اتفاقی بعضی از آن بچهها را میبینم چنان با صمیمیت برخورد میکنیم که اگر کسی نداند، فکر میکند حتما ما فامیل نزدیک هستیم. من این توفیق خدمت را مدیون خداوند تبارک و تعالی و برکت امام زمان(عج) و برنامه ریزی و پشتکار در عمل و البته استقامت میدانم.
شایان ذکر است، کتاب«فرار از پادگان» ، خاطرات تبلیغی«جواد حیادر» به همت معاونت فرهنگی و تبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم تهیه و تدوین شده است./997/پ201/ن