غرب مجموعه ای از گزاره ها نیست بلکه تجربه بشری است
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از مهر، جلسات آموزشی طرح ملی گفتمان نخبگان علوم انسانی در دفتر تبلیغات اسلامی، نمایندگی تهران، با حضور اساتید و صاحب نظران علوم انسانی برگزار شد.
مالک شجاعی جشوقانی، عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، سخنان خود را با موضوع بسترهای معرفتی، نظری وفرهنگی رویکردهای اصلی علوم اجتماعی وانسانی آغاز کرد. وی در ابتدا با تعاریف مفاهیم علم، غرب و علوم انسانی، به مبانی و ریشه های پیدایش علم مدرن پرداخت.
گزارش این جلسه را در ادامه می آید:
ما بخواهیم یا نخواهیم، برخی از واقعیت ها، خود و وجود خود را به ما تحمیل می کنند
سخن را با ذکر این نکته شروع می کنیم که، ممکن است نشود به معنای غایی مفاهیم رسید اما می توان تصویرمان از مفهوم را روشن کرد. فلسفه کمک می کند تصاویر ذهنی و مفاهیم، روشن تر شوند. ما بخواهیم یا نخواهیم، برخی از واقعیت ها، خود و وجود خود را به ما تحمیل می کنند. یکی از مهم ترین این مفاهیم غرب است و کلیدی ترین مفهوم این مفهوم، علم(ساینس) است.
علم، متولد قرن ۱۶و۱۷ است، علوم انسانی متولد قرن ۱۹ است. لذا فاصله ی زیادی ندارد؛همه ی بحث های ما ناظر به این سه قرن است و قبل از آن علوم انسانی نبوده و بعد از آن تغییر دیگری رخ داده است.در منطق، بحث مهمی وجود دارد که ضوابط تعاریف را ارائه می کند (حد تام و ناقص، رسم تام و ناقص و …) یکی از این نوع تعاریف، تعریف بالمصداق است. در این معنا علوم انسانی شامل ادبیات، اقتصاد، حقوق، فلسفه و … می شود. جالب این است که دیلتای که خود به نوعی بنیان گذار علوم انسانی است، از این تعریف استفاده کرده و دین را هم در شمار علوم انسانی دانسته است.
بعضی گفته اند علوم انسانی ریشه در یونان باستان و مشخصا در آثار افلاطون دارد. تلقی دیدگاه اول از علوم انسانی، هر نوع تاملّی در باب انسان و مناسبات او وجامعه است که به هر روشی (تجربی، عقلانی یا شهودی) است. این دیدگاه ریشه نگاه اروپا محوری به علوم انسانی است. یعنی هر آنچه از مدنیت و تمدن جست و جو می کنیم، از اروپا شروع شده و در آن جا پایان خواهد یافت.
آغاز آن را گادامر و پایان آن را فوکویاما حق معرفی دارد. دیگر تمدن ها در بهترین حالت، شاگردان این مکتب اند. در این فضا است که علوم انسانی اروپا محور شکل گرفته است. نفی این دیدگاه، با بحث تئوریک محقق نمی شود، کار و هضم و نقد لازم است. تمدن جدید نیز حاصل کنار هم نشستن یونان و مسیحیت و علم جدید است. دکارت در استعاره ای این بیان را دقیق می کند. درخت معرفت ریشه ای دارد که ما بعد الطبیعه است و تنه آن طبیعیات است و ثمرات آن طب و اخلاق و مکانیک است و مهم ترین آن را اخلاق می داند. اخلاق در آثار جان استوارت میل یعنی علوم انسانی. یعنی علت غایی تمامی این موارد، علوم انسانی است.
دیدگاه دوم ریشه علوم انسانی را قرون وسطی می داند. در نگاه مخالفان، دوران قرون وسطی، نوعی سقوط تمدنی محسوب می شود. ملاک این قضاوت، عقلانیت مبتنی بر علم جدید است. ریشه دیدن علوم انسانی در قرون وسطی، الهیات است. مسیح همان خدا است که در فرش تاریخ قدم نهاده است. الهیات نیز از ذات و صفات خدا سخن می گوید. علوم انسانی نیز از ذات و صفات سخن می گوید. وقتی خدا به زمین می آید، الهیات می شود علوم انسانی و خدا محوری می شود اومانیسم؛یعنی در یک سیر علی معلولی قرار دارد و ریشه در وضعیت تاریخی دارد. این مفهوم حاصل یک تجربه ی اجتماعی است.
دیدگاه سوم، مبنای علوم انسانی را فیزیک نیتونی می داند. یعنی علوم انسانی تا زمانی که نیوتن نیامد، شکل نگرفت. علت اهمیت این شخص، به زبان یک شاعر انگلیسی، طبیعت و قوانین آن تاریک بود، با ظهور نیوتن تمام این مسیر روشن کرد. خاصیت فیزیک نیوتنی کاملا تجربی بودن است. حال که طبیعت بعد از قرن ها فهم شد، به این سمت رفتند که انسان را با همین روش شناسایی کنند زیرا آزمون پذیری خوبی از خود نشان داد. فیزیک انسانی چیزی بود که از این دیدگاه بیرون آمد.
دیدگاه چهارم که در قرن ۱۹ رخ داد، با دیدگاه دیلتای آغاز شد که علوم انسانی را با علوم طبیعی تمایز داد. ق ۱۷، علم بود ولی ق ۱۹، هستوریسیسم رخ داد یعنی همه چیز از منظر تاریخ شناخته و تبیین می شود. نسبی گرایی به تعبیر گادامر، وضع وجودی انسان مدرن است یعنی تاریخی نگاه می کند. این ها انتخاب های فکری نیست بلکه وضع وجودی است که در تاریخ انباشته شده و تبدیل به ساختار (اپیستمه) شده است یعنی فضایی که بر ما غالب است.
غرب مجموعه ای از گزاره ها نیست، بلکه غرب یک تجربه بشری است
هر مفهومی مسبوق به تاریخ است. در هر تاریخی هر مفهومی شکل نمی گیرد. غرب مجموعه ای از گزاره ها نیست. غرب یک تجربه بشری است که گزاره ها آن را بیان می کند. دیلتای علوم انسانی را صورت بندی مفهومی تجربه زیستی یک فرهنگ می داند.
ما در اینجا فلسفه، تمدن و فرهنگ را به چهار دوره تقسیم می کنیم:
۱- دوره کلاسیک (یونان- روم) ق ۶ تا ق ۴ ق از میلاد
۲- دوره قرون وسطی ۵ میلادی تا ۱۵ میلادی
۳- دوره مدرن اوایل ق ۱۷ تا اوایل ق ۱۹
۴- دوره معاصر ق ۱۹ تا اکنون
علوم انسانی که ما در این جلسه می خواهیم از آن سخن بگوییم، محصول دوره مدرن بوده است و در جای دیگر قابل تطبیق نیست. چهار چوب کلی بحث ما شامل این مباحث می شود:
۱-پیشاتاریخ: که این شامل دوره ی کلاسیک، قرون وسطی و تمدن های فرهنگی- تاریخی غیر اروپایی در این دسته جای می شود. (اسلام و هند و چین …)
۲- پارادایم های سه گانه (ق ۱۶ تا اواخر ق ۱۹) که عبارتند از:
۱- پوزیتیویستی: در این پارادایم علوم انسانی هم مثل علوم طبیعی، باید با مشاهده، استقراء تبیین شود. علوم به لحاظ روشی واحداند. بخشی به انسان می پردازد، برخی دیگر به طبیعت. فلسفه هم در این پارادایم هر کجا که با علم همراهی کند، مقبول است و اگر همراهی نکند، هیچ جایگاه علمی ندارد.
این دیدگاه (scientist) اعلام کرد که،کل علم به دست آن است. لذا نور در این دیدگاه، نور ساینس است. گزاره هایی که آزمون پذیر نیستند بی معنا هستند؛ نماینده شاخص این جریان آگوست کنت است که تاریخ بشر را به الهیاتی، فلسفی و علمی تقسیم می کند. الهیات را مربوط به کودکی بشر، فلسفی را به دوران رشد او و بلوغ بشر را در علمی شدن نشان می دهد.علوم جدید همگی متولد دوره اخیر هستند. ایمانوئل کانت در روشنگری چیست؟، دقیقا به همین مسئله اشاره کرده است که روشنگری در علم جدید است.
۲-هرمونوتیک: برخلاف پارادایم پوزیتیویستی که وحدت گرا است و فهم واحد را تشریح می کند و علوم انسانی واحد را منتج می شود. در هرمونوتیک به کثرت فهم ها حکم می کند که متناسب با فرهنگ ها و شرایط تاریخی است؛ لذا علوم انسانی نیز متکثر می شود. هرمونوتیک با مبانی ارزشی و انسان شناختی گره می خورد و تفسیر های متفاوت را در بر دارد.
دیلتای بین علوم انسانی و طبیعی تمایز قائل میشود و علوم انسانی را فهم محور و علوم طبیعی را تبیین محور می داند. نمی توان معیار های علوم انسانی را بر علوم طبیعی مقدم کرد. او خود صراحت می گوید که هدف من این است که علوم انسانی را از سلطه ی علوم طبیعی تمایز بخشم و استقلال آن را تحکیم دهم.
او پیچیدگی انسانی را دلیل لزوم تمایز از علوم طبیعی می داند. طبیعت پیش بینی پذیر است در حالی که جوامع انسانی این طور نیستند. پارادایم هرمونوتیک به تاریخ اهمیت می دهد و لذا بحث از زبان می کند. (انگلیس ها به عالم یک نوع نگاه می کنند، اعراب طوری دیگر، فارس ها به گونه ای دیگر). گادامر ادامه دهنده راه دیلتای بوده است.
۳-پارادایم انتقادی: این پارادایم عمدتا ریشه های مارکسیستی دارد. سه شخصیت تاثیرگذار دارد:
۱- نیچه که معتقد است اراده مرکزیت و تعیین کننده است، نه عقل و فروید و درآخر مهم ارکس که براین باور است که عقل مدرن فکر می کند که انسان تعیین کننده ی اقتضاء است، در حالیکه اقتصاد تعیین کننده است.این سه فرد، سوژه دکارتی و عقلانیت مدرن را نقد کردند. فمینیسم در این تقسیم جای می گیرد. زیرا مدرنیته را عقل مردانه می داند.
۴- پارادایم های آلترناتیو (۱۹۷۰ به بعد):این پارادایم به کلیت تمدن غرب و علوم انسانی که مهم ترین عنصر آن است، پشت می کند و به دنبال پارادایم های دیگر می گردد. آن چه تحت عنوان علوم انسانی اسلامی بحث می شود، یکی از مهم ترین سرآمدان این شاخه است. با رسیدن به این که علوم انسانی به بن بست رسیده است، می توان به دنبال پارادایمهای دیگر رفت. (در این جا می توان به کتاب گفتمان های جایگزین در علوم اجتماعی ترجمه آقای قانعی راد نوشته فرید العطاس و همچنین مقاله دیلتای و بنیادهای فلسفی شجاعی رجوع کرد)./1325//102/خ