علم خنثی وجود ندارد
به گزارش خبرگزاری رسا، متن کامل سخنرانی حجت الاسلام رضا غلامی، پژوهشگر و مدرس در عرصۀ فلسفه سیاسی و مطالعات فرهنگی، در سلسله درس گفتارهای مؤسسه آفاق حکمت، ۱۹ اسفند ۱۳۹۵، قم، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه بدین شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین، الصلاه و السلام علی رسول الله و آله الطیبین الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین
سلام عرض می کنم خدمت برادران و خواهران گرامی و تشکر می کنم از مدیر محترم موسسه آفاق حکمت، جناب آقای دکتر معینی پور و همچنین دفتر تبلیغات اسلامی حوزه که این فرصت مغتنم را برای اینجانب فراهم نمودند.
بنده انشاالله بحث خودم را در چند فصل خدمتتان ارائه می کنم : فصل اول، رویکرد ما به علم بالمعنی الاعم است و پاسخ به این پرسش که آیا علم یک عنصر خنثی است و متصف به دینی و غیر دینی نمی شود یا خیر، علم سکولار و علم دینی، وجود حقیقی و عینی دارند؟ فصل دوم، اهم مختصات هستی شناختی، معرفت شناختی، انسان شناختی و غایت شناختی علوم انسانی اسلامی است که انشاالله در بحث مختصات معرفت شناختی، وارد موضوع روش شناسی هم خواهم شد. فصل سوم، نگاهی گذرا به ارتباط علوم انسانی اسلامی به جهان های چهرگانه است. فصل چهارم، توضیح اجمالی درباره ساخت درونی علوم انسانی اسلامی و فصل پنجم نیز مفهوم نظریه در علوم انسانی اسلامی و توضیح اولیه جایگاه علوم انسانی اسلامی به مثابه یک نظریه کلان و مادر است.
ضمنا در انتهای عرایضم، انشاالله چند جمله ای نیز درباره نقش کنگره بین المللی علوم انسانی اسلامی خواهم گفت.
خب، بحث را با نگاه به علم آغاز میکنم:
منظور از علم چیست؟ آیا ما علم را به معنای معلوم تلقی می کنیم یا خیر، در نظر ما و نظرات متداول، علم به مفهوم عملیات کشف قلمداد می شود؟
اگر بگوییم، علم مساوی است با معلوم، این سئوال پیش می آید که پس راه رسیدن به معلوم را باید در کجا جستجو کرد؟ ما که منظورمان از علم، علم حضوری و غیر تحصیلی نیست؛ علم یک پدیده اکتسابی است و رسیدن از مجهول به معلوم دفعتا و خود به خود ایجاد نمی شود مگر در علم حضوری که جنس آن با علم اکتسابی فرق دارد هر چند در علم حضوری هم مقدماتی برای شکل گیری این نوع علم لازم است. اگر بگوییم منظور از علم، عمل کشف است، خب پس در اینجا به علم رویکرد ابزاری داشته ایم؛ یعنی علم ابزاری است برای رسیدن یا نزدیک شدن به معلوم که این معلوم، یا واقعیت است یا حقیقت و یا هردو.
البته یک تلقی دیگر هم از علم هست و آن اینکه راه کشف و نتیجه کشف را تواما در مفهوم علم جستجو کنیم که چه بسا این تلقیاز علم، رایجتر است.
حالا اگر گفتیم، علم دارای “ذات” است، اولا سئوال می شود کدام علم؟ علم به معنای معلوم یا علم به معنای کشف؟ ثانیا، اگر علم به معنای معلوم مورد نظراست، ذات علم به چه چیزی اطلاق می شود؟ اگر ذات علم حقیقت نفس الامری است، چه تضمینی دارد انسان بدون یک استمداد فرامادی، در دانش اکتسابی، قادر به دسترسی به ذات علم باشد؟ و اگر دسترسی به ذات علم از طریق معمول ممکن نباشد، پس چگونه می توانیم از عدم اتصاف آن به دینی و یا سکولار صحبتی به میان بیاوریم؟
از طرف دیگر، اگر علم به معنای کشف باشد یعنی چنانکه علم را فقط ابزار رسیدن به معلوم بدانیم و نه خود معلوم، پس برای چه چیزی می خواهیم “ذات” در نظر بگیریم؟ و در صورتیکه که گفتیم، منظور از علم، هم ابزار کشف است و هم نتیجه کشف، مجددا این اشکال وارد می شود که چه تضمینی وجود دارد که کشف شما منطبق با حقیقت نفس الامری باشد؟
دقت بفرمایید که بحث بنده بر سر این قضیه است که علم اکتسابی اگر، هم ابزار کشف باشد، و هم نتیجه کشف، اولا به دلیل اختیاری که انسان در انتخاب روش دارد و ثانیا، تضمینی که برای رسیدن به عین حقیقت وجود ندارد، عملا یک عنصر خنثی یا خالص نیست و لذا متصف شدن علم اکتسابی به دینی و غیر دینی یک امر صد در صد طبیعی است ضمن آنکه ما امروز با مصادیق عینی این اتصاف نیز روبرو هستیم.
ضمن آنکه در ارتباط با ابزار که شامل روش هم می شود، دین حرف دارد. یعنی اینگونه نیست که در این عرصه بسیار حیاتی یعنی راه درک واقعیت ها و حقایق، ما را به حال خود رها کرده باشد. به ویژه وقتی صحبت از علوم انسانی میکنیم، یعنی علومی که با اداره جامعه انسانی ارتباط دارد، متاسفانه خیلی ها که درباره علم صحبت می کنند، اشرافی بر مختصات علوم انسانی ندارند و احکامی را دربارهوعلم به علوم انسانی تحمیل می کنند که قابل انطباق با علوم انسانی نیست و در در خوش بینانه ترین حالت درباره علوم طبیعی صادق است.
حتی اگر علم را در مقام کشف ندانیم و آن را مساوی معلوم در نظر بگیریم، باز در تعالیم اسلامی، معلومات فراوانی ارائه شده که کاملا منحصر بفرد است. قرآن مجید می فرماید: و یعلمکم ما لم تکونوا تعلمون.
اینکه بعضی می گویند دین فقط گرویدن به ایمان و یا عمل صالح است، و کاری به علم ندارد، سخن دقیق نیست، بله، مساله اصلی دین ایمان و عمل صالح است. اما ایمان چگونه در جان آدمی متولد می شود؟ آیا علم اکتسابی مقدمه ایمان نیست؟ پس چگونه می شود که ما برای دین در قلمرو علم هیچ نقشی قائل نباشیم؟! از طرف دیگر، خود عمل صالح نیز نیازمند کمک علم است. یعنی تحقق عمل صالح خصوصا در عرصه اجتماعی، نیازمند حضور جدی علم است و طبیعی است که دین درباره علم و راه رسیدن به آن، به هیچ وجه ساکت نیست. بنابراین این سخن که علم ذاتا نه سکولار است و نه دینی، سخن درستی نیست.
از منظر دیگر، همین اشکال به کسانی وارد است که می گویند، چون ذات علم نه دینی است و نه سکولار، پس رویکرد تاسیس به علم نادرست است و ما حداکثر می توانیم به تهذیب علم بپردازیم!
خب، در پاسخ می گویم، اگر ذات علم خالص است و هیچ وصفی نمی پذیرد، پس چطور تهذیب ممکن است؟ شما چه چیزی را می خواهید تهذیب کنید؟ صورت علم را یا درون مایه علم را؟ اگر می خواهید درون مایه علم را تهذیب کنبد، خب پس خود شما، اشکالتان در باره تاسیس علم را منتفی کردهواید چراکه اگر تهذیب درون مایه ممکن است، پس تاسیس علم هم ممکن است و روشن است که تاسیس علم در ارتباط با علم اکتسابی مطرح می شود و این علم اکتسابی، هم به معنای روش و ابزار کشف است و هم نتیجه کشف.
بحث بعدی من، مربوط به مختصات هستی شناختی علوم انسانی اسلامی است. آنهایی که به علوم انسانی اسلامی نقد وارد می کنند، جا دارد به این مختصات توجه داشته باشند تا بدانند چه چیزی را نقد می کنند.
بنده در اینجا به ذکر دوازده ویژگی هستی شناختی بسنده می کنم :
یک، عالم مخلوق و حادث است.
دو. عالم مبدا دارد.
سه. عالم دارای خالق و پروردگار است.
چهار. خالق و پروردگار عالم یکتا است.
پنج. عالم بر اساس اصل علیت، نظم، عدل و حکمت خلق شده و اداره می شود. در واقع، منظور همان نظام احسن خلقت است.
شش. عالم دارای ظاهر و باطن است و خود ظاهر از باطن خبر می دهد.
هفت. عالم بر اساس مقدرات الهی که در کتاب الهی ثبت و ضبط است پیش می رود. لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین.
هشت. عالم معنادار و هدفمند است و برای بازی خلق نشده است.
نه. عالم بر اساس وسائط اراده می شود اما این واسطه ها هیچیک از خودشان استقلالی ندارند.
ده. در عالم طبیعت، به دلیل حرکت دائمی مخلوقات و کون و فساد، وجود شرورات، تصادفات و تزاحمات طبیعی است. یازده. خداوند برای عالم، هم آغاز در نظر گرفته و هم پایان. بنابراین، عالم دارای معاد است.
دوازده. کل عالم به سمت کمال مطلق در حرکت است؛ یعنی نه تنها موجودات از خدایند، بلکه همگی به سوی خدا که کمال مطلق است در حرکتند. انا لله و انا الیه راجعون
این ها اهم مختصات هستی شناختی علوم انسانی اسلامی و هر کدام احکامی را بر علوم انسانی اسلامی بار می کند و مرز ما را با علوم انسانی سکولار یا الحادی جدا می نماید.
و اما اهم مختصات معرفت شناختی:
یک. دست یابی یا تقرب به واقعیت و حقیقت ممکن است. ضمن اینکه واقعیت لزوما مساوی حقیقت نیست، و خداوند امکان کسب معرفت را به انسان داده است.
دو. انسان به میزان معرفت خود رشد می کند.
سه. شناخت قوانین طبیعت برای مواجهه مبتکرانه با طبیعت و تسخیر آن ممکن است.
چهار. بدون ارتباط با متافیزیک و باطن این عالم، دست یابی به همه واقعیت و حقیقت میسر نیست.
پنج. پیامبران الهی و امامان (ع) آمده اند تا پیوند انسان با حقیقت خالص را برقرار کنند.
شش. در غیاب امام معصوم (ع)، امکان تقرب و حتی دست یابی به خود حقیقت وجود دارد و یکی از راههای مشروع آن اجتهاد است.
هفت. ما در همه لایه های علم به معرفت یقینی نیاز نداریم.
از این هفت ویژگی که عبور کنیم، سه بحث درباره مبدا و مسیر شکل گیری علوم انسانی هست که به آنها اجمالا اشاره می کنم :
اولا، آغاز علوم انسانی اسلامی با فلسفه علم است که بعضا از آن به فلسفه مضاف به علوم هم تعبیر می شود. در فلسفه علم، رسالت اصلی فیلسوف، پاسخگویی به پرسش های بیرونی علم مانند چیستی آن علم، موضوع آن علم، پارادایم ها و روش آن علم، ساختار و طبقه بندی علم، کارکردهای یک علم یا رابطه آن علم با سایر علوم که البته از این جهت که فلسفه علم وارد مباحث پسینی علم نیز می شود، با رئوس ثمانیه متفاوت است هر چند اشتراکاتی هم دارد. از نظر بنده، راه رسیدن به علوم انسانی اسلامی، لاجرم فلسفه علم است و علمی که فلسفه آن ناقص و مبهم است، قدرت و حتی صلاحیت تولد ندارد.
البته ما در علوم انسانی اسلامی، یک فلسفه علوم انسانی اسلامی داریم که به سئوالات بیرونی کل این علوم پاسخ می دهد و یک سری فلسفه علم جدا جدا داریم که به سئوالات بیرونی هر یک از علوم جداگانه پاسخ می دهد. بعضی این روزها می خواهند با نگاه شبه پراگماتیستی، از فلسفه علم عبور کنند و وارد علوم انسانی اسلامی بشوند که به نظر می رسد این کار حتما علوم انسانی اسلامی را دچار سطحی گرایی خواهد کرد.
حال این سئوال مطرح است که ما به سئوالات بیرونی یک علم با کدام رویکرد فلسفی پاسخ می دهیم؟ پاسخ بنده این است که بهترین رویکرد برای پاسخگویی به این جنس سئوالات، رویکرد فلسفه صدرایی است که فلسفه را با وحی و سنت جمع کرده است ضمن اینکه از آثار عرفان هم بهره مند است. به بیان دیگر، فلسفه صدرایی با این پیوندها، به مراتب از فلسفه مشایی و اشراقی کاراتر است. لذا از نظر حقیر، آن فلسفه ای که در تاسیس علوم انسانی اسلامی و استوارسازی آن نقش کلیدی دارد، فلسفه صدرایی است که در ادامه، به فلسفه نوصدرایی می رسد که علاوه بر تهذیب فلسفه صدرایی، قلمرو آن از فلسفه صدرایی وسیع تر است.
بحث دوم من در اینجا، مربوط به روش شناسی است. دوستان می دانند که فرق معرفت شناسی و روش شناسی در این است که در معرفت شناسی از شناخت هست ها و میزان توانایی انسان در کشف واقعیت و حقیقت صحبت می شود لکن در روش شناسی، از کیفیت شناخت هست ها و چگونگی این شناخت سخن به میان می آید. در ارتباط با روش شناسی چند اصل مهم را باید مد نظر داشت :
اولا، ما در علوم انسانی اسلامی، از هر روشی متناسب با جایگاه و کارایی آن استفاده می کنیم. در واقع، محدودیتی در استفاده از روشها نداریم لکن روش ها بر حسب منزلت و کارایی شان طبقه بندی می شوند و از هر یک یا از هر چند روش در یک منطقه از مناطق علوم انسانی اسلامی بهره برداری می شود، منظور از مناطق علوم انسانی اسلامی نیز لایه های ساختاری این علوم است که از لایه های زیرین به لایه های رویین می رسد. ثانیا، ما در علوم انسانی اسلامی، “نقدپذیری” را یک اصل می دانیم. یعنی هر نظریه ای که مقاومت بیشتریدر برابر نقدها نشان دهد، به واقع یا حقیقت نزدیک تر است هر چند معتقدیم، هر نظریه را باید با روش و ابزار خاص همان نظریه مورد نقد قرار داد. ثالثا، در علوم انسانی اسلامی استفاده از روش های ترکیبی معمولا قابل توصیه است چراکه می توانند یک منطقه از علوم انسانی اسلامی را از ابعاد گوناگون مورد حمایت روش شناختی قرار دهد. در این بین، بعضی ها از روش “اجتهاد” به عنوان روش حاکم صحبت به میان می آورند، لکن من معتقدم، روش اجتهاد به معنای متعارف به معنای عملیات با قواعد خاص برای استنباط یک آموزه دینی اعم از شرعی و غیره، پاسخگوی همه نیازهای روشی ما در مناطق گوناگون علوم انسانی اسلامی نیست. مثلا ما در مناطقی از علوم انسانی اسلامی، صرفا باید از روش های متعارف تجربی استفاده کنیم که اجتهاد در اینجا معنادار نیست. ضمن اینکه توجه داشته باشید، که ما در همه مناطق علوم انسانی اسلامی، به قطع و یقین نیاز نداریم یا امکانی برای دست یابی به آن نیست و لذا روش فلسفی هم در همه مناطق علوم انسانی اسلامی کارایی ندارد. با این وجود، همانطور که اشاره شد، روش های ترکیبی معمولا کارایی بیشتری دارند.
بحث سوم من در اینجا مربوط به نظریه اعتباریات مرحوم علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه است. حقیقتا این نظریه، یکی از راهگشاترین نظریات، هم در علوم انسانی اسلامی، و هم در بحث شکل گیری تمدن نوین اسلامی است؛ لکن بنده چند نکته را درباره اعتباریات علامه متذکر می شوم :
اولا، اعتباریات علامه، به حقایق تکوینی استوار است و این موضوع به ویژه در کتاب الولایه علامه به صراحت بیان شده است.
ثانیا، اعتباریات علامه، از آنجا که به حقایق تکوینی تکیه می زند، با دین تعارضی ندارد بلکه مؤید دین است. هرچند اعتباریات را می توان به دو دسته اعتباریات خیر، و اعتباریات شر تقسیم کرد که در اینصورت، اعتباریات شر، نسبتی با دین نخواهد داشت.
ثالثا، اعتباریات علامه، یک منطقه فراغ عظیم را در علوم انسانی اسلامی به ما نشان می دهد که در این منطقه می توان با بروز و ظهور استعدادهای فوق العاده و خدادای انسان، به دستاوردهایی در حوزه ارتقاء مدنیت، نظم اجتماعی و رفاه بشر رسید که هیچ تعارضی با دین و احکام دینی نداشته باشد؛ بلکه ما را در تحقق اهداف دین کمک کند.
رابعا، وجود اعتباریات در علوم انسانی اسلامی و سهم جدی آن، خود گواه بر این است که روش هایی نظیر روش های فلسفی و اجتهادی، در همه مناطق علوم انسانی اسلامی ساری و جاری نیستند بلکه در مناطقی که اعتباریات حضور دارند، عمدتا روش های تجربی کارایی دارند هر چند تجربه از حیث پیشینی و پسینی، خود متکی به فلسفه و حتی فقه است و وجاهت و مشروعیت خود را از ایندو می گیرد.
خامسا، ما از دو جهت، اعتباریات علامه را جواز علم انسانی سکولار نمی دانیم : یک، از آن جهت که اعتباریات بر حقایق تکوینی و به تبع آن، دینی تکیه دارند؛ و دو، از آن جهت که اعتباریات در علوم انسانی اسلامی به تحقق حداکثری اهداف دین کمک می کنند و اصولا اعتباریات شری، در علوم انسانی اسلامی جایی ندارد هر چند در بخش هایی از علوم انسانی سکولار نفوذ کرده است.
و اما بحث را ادامه می دهم با برشمردن اهم مختصات انسان شناختی علوم انسانی اسلامی :
یک، انسان موجودی مختار است. ( منظور اختیار نسبی)
دو. انسان موجود دو ساحته است؛ جسم و روح که با هم رابطه متقابل دارند.
سه. انسان مدنی البطبع است ( نه مدنی بالضطرار ) و لذا نظم گرا و تمدن ساز است.
چهار. انسان بعد الاجتماع، فردا محترم است یعنی تمام حقوق فردی او باید محترم شناخته شود لکن جامعه که دارای هویت نیمه مستقل است، بر فرد تقدم دارد و این تقدم به رشد فرد مدد می رساند. چه بسا اگر بگوییم، نه اصالت فرد و نه اصالت اجتماع بل امر بینها صحیح تر باشد.
پنج. انسان موجودی ذاتا فرهنگی است نه اقتصادی و سیاسی. به نظر می رسد اقتصاد و سیاست عرضی است و نه ذاتی؛ یعنی انسان برای گذران زندگی در عالم طبیعت به اقتصاد و سیاست نیاز دارد لکن ذاتا یک موجود فرهنگی است.
شش. انسانها دارای فطرت الهی مشترک هستند البته فطرت به بیماری و ضعف دچار می شود.
هفت. انسان موجودی پیشرفت خواه و کمال جو است؛ هم پیشرفت مادی و هم پیشرفت روحی؛ توجه داشته باشید که ایندو در این عالم قابل تفکیک نیستند علاوه بر این، پیشرفت سقفی ندارد.
هشت. انسان در این عالم ( عالم طبیعت )، دائما در معرض آزمون و فتنه است و این آزمون و فتنه، زمینه رشد و تعالی او را فراهم می کند.
نه. انسان موجود عدالتخواه است. حتی ظالم ها دوست دارند درباره خودشان عدالت وجود داشته باشد.
ده. انسان با مرگ نمی میرد و زندگی اصیل و جاودانه او، پس از مرگ شروع می شود؛ لذا دنیا برای انسان محل گذر است و نه محل استقرار.
البته همه این گزاره ها قابل نقد است. و نقد هم شده و می شود لکن بنده در اینجا در مقام گزارش هستم و نه پاسخ به نقدها.
و اما اهم مختصات غایت شناختی کدام است؟ بنده در این زمینه، به این موارد اشاره می کنم :
یک. علوم انسانی اسلامی به دنبال دست یابی به حقیقت و کمال است و نفع و سود، فرع بر حقیقت و کمال است. در واقع مرز علوم انسانیاسلامی از علوم انسانی سکولار در اینجا مشخص می شود که ما اصالت لذت، نفع و سود را نمی پذیریم هرچند به آن در جای خودش بی توجه نیستیم.
دو. علوم انسانی اسلامی به دنبال ساخت جامعه ای است که به پیشرفت همه جانبه یعنی تواما مادی و معنوی و تواما فرهنگی، سیاسی و اقتصادی دست پیدا کند و وصول به حقیقت و کمال در چنین جامعه ای محقق می شود.
سه. پیش فت همه جانبه، مقدمه واجب تمدن سازی است و لذا علوم انسانی اسلامی شرط لازم برای تولد تمدن نوین اسلامی است. البته هدف دین به تمدن سازی ختم نمی شود. تمدن خودش، مقدمه کمال روحی انسان است، لذا علوم انسانی اسلامی هم چنین نقشی دارد.
خب، و اما اینکه تولد علوم انسانی اسلامی متعلق به کدام جهان است؟ پاسخ بنده این است که اگر ما مثل پوپر به وجود سه جهان قائل باشیم، یعنی حهان علم، جهان علما و جهان واقع، که بنده یک جهان دیگر تحت عنوان جهان حقیقت به آن اضافه می کنم، از نظر ما علوم انسانی اسلامی اسلامی نمی تواند خود را منحصرا در یک جهان محدود کند. لذا علوم انسانی اسلامی در هر چهار جهان یا جهان های دیگری که متصور است، حضور سلبی یا ایجابی دارد. البته در جهان واقع یا عینیت، علوم انسانی انسانی اسلامی، خود را بیش از همه متعلق به جهان فرهنگی می داند یعنی ساخت درونی علوم انسانی اسلامی فرهنگی است و نه اقتصادی و سیاسی که جزئیات این بحث را به بعد مؤکول می کنم.
فصل بعدی بحث حقیر، مربوط به ساخت درونی علوم انسانی اسلامی است. ببینید، از نظر حقیر، عناصر مقوم و ذاتی علوم انسانی اسلامی نمی تواند از عقل فطری و دین فراتر برود. به بیان دیگر، ایندو یعنی عقل و دین هستند که مشترکا گوهر وجودی علوم انسانی و اسلامی به شمار می روند.در عین حال، عناصر دیگر مانند عقل ابزاری و تجربه که خود در بطن کلی جا می گیرد، علماء و دانشمندان مسلمان و جو و شرایط اجتماعی مسلمانان و جامعه اسلامی، جزء عناصر عرضی و کمال بخش در علوم انسانی اسلامی قلمداد می شوند که البته این بحث قابل بحث و تفصیل است.
و اما فصل آخر عرایض بنده به مفهوم “نظریه” در علوم انسانی اسلامی و جایگاه آن به مثابه یک نظریه مادر است.
برای ورود به این بحث، ابتدا نظریه را در علوم انسانی اسلامی تعریف می کنم : نظریه عبارت است از مجموعه ای از اندیشه های واضح و نظام مند در یک قلمرو مشخص که بر اساس مبانی، روش و صورت علمی قابل قبول، به دنبال کشف و تبیین عمیق اصول و قوانین کلان اجتماعی، یک یا چند پدیده انسانی و اجتماعی و روابط بین آنها، و یا حل یک مساله عمده و کلیدی ارائه می شود.
از تعریف که بگذریم، یک نظریه در علوم انسانی، باید حداقل دارای مختصات زیر باشد :
یک. با حقایق مسلم منافاتی نداشته باشد و به آنها تکیه کند.
دو. واضح و روشن باشد. هر قدر کمتر پیچیده باشد بهتر است.
سه. اجزاء آن با هم متناقض نباشد.
چهار. صورت منطقی آن خصلت علمی به معنای فراتجربی یا ترکیبی داشته باشد.
پنج. امکان جدیدی را برای ما ایجاد کند.
شش. ابزارهای لازم برای آزمون و نقد خود را داشته باشد.
هفت. مرز خود را با نظریه های دیگر، در همان قلمرو معلوم کند.
هشت. مقاومت بیشتری در برابر نقدها نشان دهد.
بر این اساس، عرض بنده این است که خود علوم انسانی اسلامی به عنوان تاسیس علمی تازه در جهات فهم و حل مسائل انسانی و اجتماعی، یک “ابرنظریه” یا نظریه مادر است و طبعا قابل نقد و چون و چراست. ضمن اینکه در ذیل این ابرنظریه، دهها نظریه دیگر، وجود دارد که به ابرنظریه علوم انسانی اسلامی، امتداد می دهد.
باید توجه داشت که امروز درباره شکل گیری علوم انسانی اسلامی به منزله تاسیس، ابرنظریه های گوناگونی مطرح است که در بخشی از موارد مشترک، و در موارد مهمی نیز با هم متفاوت هستند.
عرض آخر این است که ما در کنگره علوم انسانی اسلامی، دارای یک هویت نظری مشخص هستیم، یعنی می دانیم به دنبال چه چیزی هستیم لکن عمدا فضا را برای رقابت ابرنظریه های گوناگون و رخ نمایی آنها در جامعه علمی باز گذاشته ایم. بر این اساس، در کنگره علوم انسانی اسلامی، به طور طبیعی یک ابرنظریه، بر سایر ابرنظریه ها غلبه خواهد یافت. البته بعضی از ابر نظریه ها که از آن صحبت می کنیم، هنوز صورت علمی قابل قبولی پیدا نکرده اند.
در پایان، نمی توانم خوشخالی خودم را از ورود حوزه های علمیه به این مباحث و شکل گیری یک جریان در محیط های حوزوی پنهان کنم. کار اصلی حوزه امروز پرداختن به علوم انسانی اسلامی است. برای همه شما آرزوی سلامتی و توفیق دارم./998/د101/س