واکاوی حرکت علما در نهضت مشروطه
در دوران مشروطه، بیگمان یکی از رویدادهایی که باعث گردید علمای ایران به قدرت خویش در اصلاح وضع موجود پیببرند، جنبش تنباکوست؛ جنبشی که نه تنها عقبهی استراتژیک علما را در میان مردم هویدا ساخت؛ بلکه ایشان را به ایجاد تحولاتی در عرصهی سیاست و اجتماع تشویق نمود. با عنایت به این مهم به نظر میرسد مبادرت علما به ترویج «عدالتخواهی» و حمایت از «عدالتخانه» در روزگار مورد بحث معطوف به این تجربهی گرانقدر تاریخی بود و به همین لحاظ توفیق ایشان در ماجرای «عدالتخانهخواهی» رهین این تجربه و اندیشهورزی ایشان درخصوص تعریف آمال، اهداف حرکت، تبیین ابعاد استراتژی و جوانب تاکتیکی آن است. اما با اتمام این اتحاد استراتژیک و گشودهشدن جبههای جدید در مبارزه که کنه آن بر علما و پیشگامان معنوی ملت نامعین و غیرمشخص بود؛ ایشان را در ورطهای وارد ساخت که برخلاف گام پیشین که در سایهی وضوح ابعاد آن، موفقیت به راحتی دست داد، در این مجال جدید (اندیشه مشروطهخواهی) حیرت و سرگردانی و تفرقه و انشقاق کار را بدانجا رساند که مهار قافلهی سرگردان مشروطهخواهی از دست رفت. در این موضوع این سؤال اساسی ذهن را به خود معطوف میسازد که آیا علمای مشروطهخواه و مشروعهطلب در حقیقت به چه میزان بر ماهیت مشروطه وقوف داشتهاند؟
از نکات مسلم تاریخ مشروطه آنکه علما، اعم از مشروطهخواه و مشروعهطلب در کمال تأسف از فقر نظریهپردازی در باب «حکومت اسلامی» رنج میبردهاند و دقیقاً به همین دلیل است که بر آنچه نمیخواهند متمرکز شدند، اما در باب آنچه میخواستند دچار تشتت و اختلافنظر گردیدند. به طور قطع علما اگر پیش از هر اقدامیبه ترسیم ابعاد مدینهی فاضله و حکومت اسلامی مطلوب خود مبادرت مینمودند، هیچگاه شیخ فضلالله تهدیدات مشروطهخواهان به ساحت شریعت را دلیل اساسی و هدف نهایی مبارزات خویش قلمداد نمیکرد و در مقابل آیات طباطبایی و بهبهانی مبارزه با استبداد و تلاش جهت محو آن به هر نحو ممکن، غایت فعالیتهای سیاسی ـ اجتماعی خویش معرفی نمینمودند و به شکلی تک وجهی بر قانونخواهی و نفی استبداد پای نمیفشردند. گزارش کسروی از ایستادگی بر آرمان هر دو گروه، حکایتی شنیدنی است: «پس از پیشرفت مشروطه و بازشدن مجلس دیگران که هر یکی بهرهای میجستند، به کنار رفتند ولی دو سید و حاجی شیخ فضلالله همچنان بازماندند و چون مشروطه را پدید آوردهی خود میشمارند از نگهبانی باز نمیایستادند. دو سید با آنکه به نمایندگی برگزیده نشده بودند، همیشه در نشستهای مجلس میبودند و به گفتگو درمیآمدند، حاجی شیخ فضلالله نیز گاهی میبود. اینان مشروطه را پیش بردند لیکن در اندیشه و آرزو یکی نبودند؛ دو سید راستی را مشروطه و قانون میخواستند، ولی حاج شیخ فضلالله رواج شریعت را میطلبید و به یکبار از هم جدا میبودند».[1]
در کنار فقر اندیشهپردازی به عنوان ضعف عمدهی علمای درگیر در مسئلهی مشروطیت، مسئلهی دیگری که باعث دامنزدن به اختلافات و در نتیجه جدایی صفوف علمای داخل از یکدیگر شد، این مهم است که در این زمان هر یک از دو گروه از ورای عینکی خاص و البته کاملاً دینی به ارزیابی و تفسیر مسائل مبادرت میکردند. بر این مبنا درحالیکه مشروعهطلبان از ورای عینکی دینی و معطوف به حداکثر انتظارات از دین به مقولهی مشروطه مینگریستند، عینک قرار گرفته بر دیدهی مشروطهطلبان متوجه دینی بود که تنها تعیینکنندهی اصول کلی احکام بود. «دینشناسی مشروعهخواهان، حداکثر انتظارات از دین را به دنبال میآورد؛ یعنی اینکه فهم آنها از خاتمیت حضرت رسول(ص) اینگونه بود که با ختم رسالت کلیهی مسائل مبتلابه بشر کلاًّ و جزئاً حل و فصل گردیده است، لیکن دینشناسی علمای مشروطهطلب به عهدهی خود انسانها گذارده تا به مقتضای شرایط زمان آنها را مدون و منقح کنند با انتظار حداقل از دین بود که مشروطهطلبان بر قانونگذاری بشری در امور عرفی مهر تأیید مینهادند و با انتظار حداکثر از دین توسط مشروعهطلبان بالطبع هرگونه قانونگذاری بشری مذموم شمرده میشد؛ به عبارت دیگر دو طرز تلقی از دین دو توقع به وجود آورد که رویاروی یکدیگر ایستادگی میکردند.»[2]
فقر نظریهپردازی در باب حکومت اسلامی مطلوب به انضمام توقعات مختلف مشروطهطلبان و مشروعهخواهان از دین، این سرنوشت محتوم را برای ایشان رقم زد که در مقولات حداقلی نظیر عدالتخانه با یکدیگر وحدت نظر پیدا کنند و صفوف خود را منسجم سازند و هنگامی كه خواستهها به سمت توسعه و کمال حرکت میکرد، اندکاندک فواصل میان نگاههای دوگانهی ایشان بروز كرد. جالب آنکه در مقطع اول هر دو گروه سرسختانه جوانب حفظ وحدت را پاس میداشتند، چنان كه کسروی با ذکر کینهی علاءالدوله حاکم تهران نسبت به سیدجمال واعظ و حکم به لزوم اخراج او از تهران و رد درخواست شفاعت بهبهانی آورده است: «... بهبهانی ناگزیر شد بپذیرد و به سیدجمال گفت، روانه قم گردد. در تاریخ بیداری مینویسد: آقا سیدجمال گفت مقصود همهی ما فقط این است که شاه مجلس شورا بدهد. من اگر بدانم مجلس دادن موقوف و منوط به کشتهشدن من است با کمال رضا و رغبت و میل برای کشتهشدن حاضر میشوم. آقای بهبهانی فرمود این لفظ هنوز زود است و به زبان نیاورید، فقط به همان لفظ عدالتخانه اکتفا کنید تا زمانش برسد.»[3]
اختلاف دیدگاه علمای دخیل در مشروطه
نکتهی قابل تأمل دیگر در این باب تمرکز بر این پرسش اساسی است که آیا میتوان اختلاف دیدگاههای علمای دخیل در مشروطه را تنها به دوگانگی قرائت ایشان از مشروطه در سایهی نگاه دینی خاص حداقلی یا حداکثری آنان تفسیر کرد و یا آنکه میزان آگاهی واقعی آنان نسبت به لوازم و تبعات مشروطهخواهی نیز در این عرصه مداخله داشته است؟ در پاسخ به این سؤال دو نگاه خاص را میتوان از یکدیگر مجزا نمود: نگاه اول معطوف به این مسئله است که علمای داخل مشروطهطلب در حقیقت به ماهیت مشروطیت و لوازم آن در معنای غربی و بالاخره تبعات و پیامدهای آن وقوف جدی نداشتهاند. این نگاه وجود فواصل اساسی میان مذهب شیعی و مشروطهی غربی و امکان جمع آن دو را مشکل ارزیابیکرده و البته به دور از انصاف به ستایش تلاش تقلیلگرایانهی گروه علمای مشروطهطلب برای جمع بین این دو مقوله با ادبیاتی چون پریشانی ایران و قانونخواهی مبادرت کرده و در مقابل شیخ فضلالله و هواداران مشروعهطلب او را از دایرهی این تقلیلگرایی خارج ساخته و دنیاگرایی را دلیل مخالفت ایشان با مشروطه معرفی کرده است؛ امری که حاصل ژرفاندیشی شیخ، درباب اهداف، غایات و پیامدهای مشروطه بوده است.
در نگاه دوم که البته آن هم به گونهای تأییدکنندهی عدم شناخت علمای درگیر در مشروطه از مقولهی مشروطه غربیاست، عمدتاً بر تلاش علما در بسیج نیروها تأکید شده و در عین حال از گونهای تسلیم اجباری در قبال مشروطهی غربیکه حاکی از عدم شناخت علما از این مقوله ـ حداقل در زمان عرضهی، ترویج و روزگار مبارزه است ـ حکایت میکند. البته روشن است که در باب اقتباس قانون اساسی دول غربیروشنفکران در حقیقت در این زمان حاصل تلاشهای خود را به بارنشسته مییافتند و تحقق آرمان قانونخواهی، مشروطهطلبی و در یک کلام تجددطلبیرا به عیان میدیدند و لذا این اقتباس را نمیتوان بر آنان خرده گرفت، اما در مقابل علمای مشروطهطلب بهدلیل فقدان اندیشه پردازی و عدم شناخت لوازم و پیامدهای مشروطهی غربی در این میان خود را ناگزیر به تبعیت میدیدند و مجبور به پذیرش مشروطه بودند.
بنابرآنچه گذشت روشن میشود که علمای مشروطهطلب بهرغم آگاهی اجمالی نسبت به مشروطه از تدقیق در الزامات و تبعات آن واماندند و از این نظر در برخورد با این پدیده در یک مقطع به شکل کاملاً جدی از آن حمایت کردند و در مقطع بعد که الزامات مشروطهخواهی و پیامدهای آن خود را نشان داد یا مجبور به ترک صحنه گردیدند یا در قالب اقلیتی خاص نظیر مرحوم نائینی درصدد توجیه دلایل حمایت خود از مشروطه و دفاع از گذشته برآمدند.
دلایل مبارزه علما در ماجرای مشروطه
در اینجا توجه به این سؤال اساسی ضروری است که اگر علما از مشروطه آگاهی کافی نداشتند، چرا در امر مبارزه بر آن تأکید کردند و دلایل نگارش رسالههای متعدد در دفاع از مشروطه در خلال این نهضت چه بود؟
بهنظر میرسد در پاسخ به این سؤال بایستی ابتدا در میان دوگونهی آگاهی اجمالی علما نسبت به اهداف مشروطه با آگاهی دقیق ایشان از الزامات و تبعات آن ـ چنان كه مورد عنایت روشنفکران بود و تاریخ آینده نیز آن را تأیید و گذر زمان آن را محقق نمود ـ تفکیک قائل شد. به همین خاطر تا زمانی که این آگاهی در حد اجمال و متوجه اهدافی نظیر تحدید سلطنت و استبداد است، مشکلی فراروی علما احساس نمیشود. تنها زمانی که لایههای زیرین مشروطه خود را بروز میدهد، مشکلات یکی پس از دیگری رخنمایی میکند و شکاف میان علما و ماجراهای مشروطه و حوادث آن عمیق میگردد و در عین حال دلیل اصلی علمای مشروطهطلب در دفاع از مشروطه معطوف به شریعت و دین است و آنچه صفوف آنان را از مشروطهخواهان متمایز میکند، نگاه متفاوت ایشان به دین است. «درک همین معنی که مشروطه بهرغم تضاد آن با حکومت معصوم به دلیل مهارزدن به ظلم و اجرای نسبیعدالت از حکومت استبدادی مطلقه به حکومت شیعی نزدیکتر است و نیز این اعتقاد علما که به علت غیبت امام معصوم تشکیل حکومت عادلهی کاملهی شیعی نیز میسر نمیباشد، باعث شد تا ایشان خود را شرعاً موظف به حمایت از نظام مشروطه دانسته و در راستای همین وظیفهی شرعی به تبیین مذهبینظام مشروطیت و ارائهی دلایل برای مشروعیت آن مبادرت کنند».[4]
البته اگرچه نگاه فوق نگاه دقیقی است اما متأسفانه در خلال مبارزهی مشروطهخواهی، کمتر عرضه و تبیین شده و بیشتر حاصل اندیشهورزی آیندگان بر مبارزات و به تعبیری مستنبط از نگاه تفسیرگرایانهی بعدی به تحولات مشروطه و در پارهای موارد مقتبس از نگاه توجیهگران حرکت مشروطهطلبان، پس از رویدادهای مذکور است.
پینوشتها:
1- احمد کسروي، تاريخ مشروطه ايران، چاپ شانزدهم، تهران، اميرکبير 1370، ص 285
2- حسين آباديان، مباني نظري مشروطه مشروعه، نشر ني، چ اول، 1374، ص 56
3- احمد کسروي، پيشين، صص 77ـ78
4- غلامحسين زرگرينژاد، رسائل مشروطیت، تهران، کویر، 1374، ص 80