آیت الله قرهی:
همراهی با امام حسین سبب رهایی از ترس و اندوه میشود
خبرگزاری رسا ـ استاد اخلاق حوزه علمیه گفت: هر کس أباعبدالله را پذیرفت، خوف و حزنی برایش نیست، امام حسین(ع) یاران کمی داشت، هیچ کدام از صحابه حضرت نه خوف داشتند و نه حزن. همه از صافی گذشته بودند. آنها رسیدند به این که هیچ فجوری در آنها نبود.

به گزارش خبرگزاری رسا، آیتالله روح الله قرهی، استاد اخلاق حوزه علمیه در مهدیه القائم المنتظر(عج) در شهرک حکیمیه تهران در مراسم عزاداری أباعبدالله الحسین(ع) به سخنرانی درباره محوریت باطل در عالم پرداخت که متن این سخنرانی به شرح زیر است:
قانون نظم خلقت؛ جمع ضدّین محال است!
آنچه که پروردگار عالم برای بشر مقدّر کرد، طبق فرمایش حضرت حقّ در قرآن کریم و مجید الهی این است که انسان را در دو بعد تقوا و فجور پیچید، «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» . اصلاً شاید عنوان «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ» ذوالجلال والاکرام نیز برای همین است.
ذوالجلال و الاکرام خودش از روز ازل قاعدهای را در خلقت تعیین کرده بود و آن این که هر چیزی طبق قانون نظم و برهان، باید خصایص خودش را داشته باشد؛ یعنی این که اگر چیزی حقّ است، حقّ است و اگر چیزی باطل است، باطل است. اگر چیزی نور است، نور است. اگر شیئی ظلمانی است و در ظلمت است، ظلمت است.
یک معنای دیگر آن، این است که یک شیء در آن واحد نمیتواند هم ظلمانی باشد و هم نورانی. نمیتواند هم یعنی خود خدا اینگونه خواسته است. قانون نظم خلقت مِن ناحیه الله تبارک و تعالی که خود خالق است، تبیین و بعد تعیین شده است که هرشیئی بما هو شیء خصایص مخصوص خود را داشته باشد.
نور؛ اوّلین خلقت حضرت حقّ
حضرت حقّ در ابتدای خلقت، لشکری را به عنوان اصل بستر نور تعیین کرد، «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» امّا همان ذوالجلال و الاکرام به قدرت خلقتش ظلمت را هم خلق کرد - این مطلب یک نکته فلسفی و عرفانی و حکمت عقلانی است که تبیین و در حدّ وسع وجودی خودمان تشریح میشود -
لذا اصل این که ظلمت، خود، خلقت است، در روایات تبیین شده امّا چون بحث من این نیست، بیشتر از این نمیتوانم مطلب را باز کنم که ذوالجلال و الاکرام چگونه نور و بعد از آن، تاریکی و ظلمت را خلق کرد. امّا این مقدّمه است برای بحثی که تحت عنوان محوریّت باطل در عالم، یهود و شاخصه آن-ها دنبال میکردیم و جبهه حقّ و جبهه باطل را بیان میکردیم - لذا به این برهان توجّه بفرمایید که تبیین و تشریح آن در حدّ وسع وجودی خودمان است. هر کس هم نسبت به آن سعه صدر و هوش درونیاش مقداری از مطالبی که عرض میشود، میفهمد. پس اصل بر تبیین و مقداری تشریح است -
ذوالجلال و الاکرام در ابتدای خلقت، نور را که اوّلین اشعه نورانیاش، وجود حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) است، خلق کرد. اگر خاطر شریفتان باشد، روایاتی را در فاطمیّه عرض کردیم که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: ما نور بودیم، حتّی قبل از این که عرش خلق شود؛ یعنی ما فوق عرش. حال، «ما المعنا ما فوق العرش»؟! مافوق عرش چیست؟! ما حتّی عرش را هم نمیدانیم، چه رسد به ما فوق عرش!
لذا حضرت میفرمایند: ما قبل از خلقت عرش، نور بودیم و تسبیح و تقدیس ذوالجلال و الاکرام را میکردیم.
در آن روایات شریفه - که بالجد هم حکمت مطلقه است و در براهین علمی نهفته شده و همه کس آن را درک نمیکنند - فرمودند: قبل از ما نیّره ذوالجلال و الاکرام، حضرت صدّیقه طاهره(علیها الصّلوة و السّلام) بود. بعد به واسطه نور ما همه اشیاء خلق شد.
این که در زیارت جامعه بیان میکند: «بِکُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِکُمْ یَخْتِمُ» همین است. این در حالی است که آنها خالق نیستند و خالق، ذوالجلال و الاکرام است.
علّت صد مرتبه الله اکبر قبل از خواندن زیارت جامعه کبیره!
میدانید چرا میگویند: قبل از شروع به زیارت جامعه، صد بار الله اکبر بگویید؟ علّامه مجلسی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در بحارالانوار ذیل این زیارت جامعه کبیره میفرمایند: علّت این صد مرتبه الله اکبر گفتن این اسیت که غلو نکنیم. آنها خدا نیستند امّا امور به دست آنهاست، «بِکُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِکُمْ یَخْتِمُ».
در زیارتنامههای دیگر از جمله زیارت حضرت معصومه(علیها الصّلوة و السّلام) بیان شده: سی و چهار بار الله اکبر، سی و سه بار سبحان الله و سی و سه مرتبه الحمدلله بگویید. در بعضی از زیارتنامههای دیگر هم بیان شده: سی و چهار بار الله اکبر، سی و سه مرتبه الحمدلله و سی و سه مرتبه سبحان الله بگویید و بعد زیارتنامه را شروع کنید. امّا در زیارت جامعه کبیره فرمودند: صد بار الله اکبر بگویید که هر الله اکبری فتح بابی است بر الله اکبر دیگر.
هر الله اکبری عند العرفا نشان از عظمت خلقت است، او که «اکبر ما یوصف وصفه بصفاته» است و دیگر مطالبی که عرفا بیان میکنند، آن هم در رسیدن، نه در این الفاظ؛ چون این مطالب در الفاظ هم نمیگنجد. آنها رسیدند و در آن رسیدن، بیشتر در رکوع رفتند و مدام گفتند: «سبحان ربّی العظیم و بحمده»، بعد در سجده - به تعبیر امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) در نهجالبلاغه - چون شتران در خاک افتادند و گفتند: «سبحان ربّی الاعلی و بحمده»، البته آن «سبحان ربّی الاعلی و بحمده» که آنها که رسیدند بیان میکنند، نه آن که ما میگوییم، ما الفاظ میگوییم امّا آنها رسیدند و بیان میکنند!
هر که هم رسید، حقارت خودش را بیشتر فهمید. هر که رسید، فهمید برترین مطلب، همان عبد بودن است که عبد شود و ما فوقه. لذا به غیر از عبد و عبودیّت، هیچ مسئلهای نیست.
محدودیت مخلوق در درک لایتناهی
لذا حضرت فرمودند: آغاز خلقت مِن نور است، «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»، مبدأ نور، خودش هست، امّا منشأ گسترش نور، ما هستیم. ما قبل از خلقت عرش بودیم؛ یعنی مافوق عرش بودیم و تسبیح، تقدیس پروردگار عالم را میکردیم، ما العرش؟! و ما ادریک العرش! و ما فوق العرش؟!! «کلمة عجیبة ما فوق الکلمة و هی الکلمة»! «وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا» ! «فَکانَ قابَ قَوسَینِ أَو أَدنَی» ! «وَ هی فوق العرش»! نمیدانیم! فقط میتوانیم بگوییم: «خلق الخلائق بقدرته».
آن فوق عرش، نیّره ذوالجلال است. آغاز خلقت از چه زمانی بود؟! چند میلیارد سال پیش بود؟! نمیدانیم! او که خود اوّل بوده است، «هو الاوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن»، ابدی و ازلی است و خودش نور است، اصلاً اوّل چیز در عالم نور است، آیا نیّره هم اوّل بود؟! چون اوّل خود بود و از خود ...! نمیدانیم، خود یعنی چه؟ چه میدانیم؟! نمیفهمیم. «عَجَزَتِ الْعُقُولُ» ! عقول از درک آن عاجزند، آن هم عقول! نه امثال من! «عجزت العقول عن وصف صفاتها و عن کنه معرفة بصفاتها». عقول عالم (عقول و مِنهُمُ النّبی و منهم الوصّی) عاجزند!
قاعده چیست؟ این قاعده را قبلاً در دست شما سپرده بودم. عرض کردیم هر چه باشد، ما مخلوقیم، مخلوق، فعل فاعل است و ما مفعولیم. پس آن که فعلِ فاعل است، مخلوق است و هر که مخلوق شد، محدود است. آنچه که محدود است، لایتناهی را درک نمیکند. نه به وصفش، نه به خلقش، نه به اسمش، هیچ!
درک یک اسم پروردگار عالم و عصمت کامله
شیخنا الأعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) فرمودند: اگر کسی توانست یک اسم پروردگار عالم را از اوّل تا آخرش بفهمد چیست، باید بیان کنیم که او در آن عصمت حقیقی حضرت حقّ هست و خلیفه الله به آن معنای عصمت کامله است.
البته ما هر چه میفهمیم، نازله است؛ لذا این که ایشان میفرمایند: یک اسم را از اوّل تا آخر بفهمد، منظور همان نازله اسم است، نه حقیقت الاسماء و نه حقیقت الصفات، آن را که هیچ کس درک نمیکند.
ایشان فرمودند: من به یک نکاتی رسیدم، آن هم به ید حجّت و در سینه و قلبم و به تبیین؛ امّا باز در تشریح ماندم!
ابوالعرفا، حضرت آیتالله ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که خود، تالیتلو شیخنا الاعظم بودند هم فرمودند: وقتی به من آن عنایت از شیخنا الاعظم(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) شد، به یک یا دو، در آن حدّ اسماء و صفاتیّه در حدّ عصمت طاهره کامله - که ما بقی همه نازله است - در اختیار من است و آنچه که شما از آن واهمه دارید و میترسید و وحشت دارید و قلوبتان هم نمیتواند آن را حمل کند که قرآن هم فرمود: وقتی بر جبل هم بیاید، «لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً» خاشع بودن او را میبیند و این طبیعی است که او نمیفهمد؛ اسماء نازله کامله است، نه اسماء حقیقی که بما هی حقیقت باشد، درک آن را که هیچ احدی نمیتواند.
خلق ظلمت بعد از نور
پس حضرت حقّ کیست؟ خالق نور «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ». او بعد از نور اوّلیّه، گسترش نور داد - که هر آنچه را هم که در خلقت است، به واسطه او خلق کرده است - و بعد ذوالجلال و الاکرام چیزی را به نام ظلمت اراده کرد.
نور، نور است، هیچ تاریکی نباید داشته باشد امّا نور، خالق ظلمت است، یعنی چه؟! ظلمت چیست؟ «عَجَزَتِ الْعُقُولُ»! ولی ظلمت از این جدا شد و خود دشمن شد. یک طرف نور و یک طرف ظلمت.
بعد پروردگار عالم برای ظلمت، سپاه و برای نور هم سپاه تعیین کرد. آنها ابداً نمیتوانند درون هم بروند و با هم تزویج داشته باشند و وجود هم را درک کنند. اصلاً با هم اختلاط ندارند و حتّی ولو به لحظهای ابداً نمیتوانند در کنار هم باشند. هیچ جذبهای به هم ندارند و هر چه که هست، دافعه است، این او را دفع میکند و او هم این را دفع میکند. نه نور طاقت ولو لحظهای ظلمت را دارد و نه ظلمت طاقت ولو به لحظهای نور را دارد، هر دو دافع هم هستند.
هنرنمایی خدا: جمع ضدّیت به ید قادر متعال!
امّا بعد از این پروردگار عالم یک هنرنمایی کرد و فرمود: میخواهم این دو را با هم جمع کنم! قادر است امّا ظاهرش این است که اوّل مبنا این نبود؛ چون خود مبنا را گذاشته است و بنای خلقت به ید قدرت خداست.
هرچه که در مافوق عرش بود، گنگ و مبهوت بودند که چه میشود؟! نور در وحشت و ظلمت وحشتش بیشتر! ملائکه و هر چه در عرش بود، در وحشت بودند.
ذوالجلال و الاکرام فرمود: میتوانم، چون خالق است، چون قادر است، چون مافوق تصوّر است و او میتواند. همه متحیّرند چه میکند.
فرمود: یک کسی را خلق میکنم که هردوی من را داشته باشد. چون من خود خلق کردم، پس قادر به این هستم.
ظلمت مال اوست؛ چون او خالق است امّا خود، ظلمت نیست امّا از اوست؛ پس چیست؟! نمیدانیم یعنی چه؟! هرچه که خلقت است، از اوست.
این که بعضیها درک نکردند - که حقّ هم دارند - و گفتند: این حرفها چیست و به بعضی از عرفا پریدند، به همین علّت است. خوب وقتی انسان در آن حدّ خودش، هر چه بیشتر فکر میکند، نمیفهمد، همین میشود. چون به خاطر محدودیّتش بیش از این هم نمیتواند درک کنند. عقل، ذهن، تصوّر، تصدیق و همه چیز او، محدود است. پس اصلاً باور به این که غیر از این است، نمیکند و همه چیز را غیر از این تکذیب میکند. حقّ هم همین است.
پس هر دو را خلق کرد، نور را اوّل خلق کرد، بعد ظلمت را خلق کرد. پس هر چه از خلق باشد؛ معلوم میشود از ذات است. آقا! نستجیر بالله، ذات خدا ظلمت است؟! این چه حرفهای چرندی است میگویید؟! شما نمیفهمید، من هم نمیفهمم؛ چون محدودیم. محدود هم بیش از این نمیفهمد. باید یک چیز دیگری باشد که او را بفهمد.
گفتیم: نور و ظلمت هیچگاه ولو به لحظهای سازش ندارند امّا پروردگار عالم فرمود: میخواهم خلقتی درست کنم «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً» که این دو با هم باشند، بعد فرمود: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» و فجور کنار این قرار بگیرد!
اگر این دو قاطی شود و باهم مخلوط شود، وامصیبتا! چه در میآید؟! عرض کردم فوق عرش در تحیّرند (فوق عرش چیست؟ آن که گفتیم، فرمود: نیّره و آن مطالبی که عرض کردم) عرشیان در تعجّب و هراسند. ملائک در هراسند. چه میخواهد بشود؟! قادر چه میخواهد انجام بدهد؟! خلق کسی که در او نور و ظلمت با هم جمع شود، محال است! الآن یا شب است یا روز، یا نور است یا تاریکی، جمع ضدّین محال است! حتّی قرار گرفتن آنها در کنار هم محال است، یک دافعه عجیبی نسبت به هم دارند. اگر خیلی به هم نزدیک شوند، دیگر آنوقت درگیری دارند. بالاخره یک زمان این پیروز و یک زمان آن پیروز است و محال است کنار هم قرار گیرند.
امّا پروردگار عالم فرمود: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ» چیزی را که خلاف قاعده است، خلق میکنم. آن هم نه خلاف قاعدهای که ما بچینیم، به ما چه ربطی دارد؟! ما چه کاره هستیم؟! ما مخلوقیم و محدود! ما چه میفهمیم؟! لذا این مطلب، خلاف قاعده خلقت خالقیّه است امّا باز هم خدا قادر است و هر موقعی میتواند هرکاری را بکند امّا نه آن که خلاف علم باشد، این هم باز با علم است، «وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ». آن هم علمی که دو شیء متضاد را کنار هم قرار میدهد و از آنها بهره میبرد که گاه درون هم قرار میگیرند و گاه کنار هم و گاه در جنگ با هم، یعنی باز هم علم است.
وقتی خلق کرد، فرمود: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ»، وقتی ماندند، فرمود: به او سجده کنید، منظور از آن هم فقط سجده کردن به این انسان جسمی نیست، بلکه منظور، آن انسان واقعی است، «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» . آنها هم از این مطلب وحشت داشتند، خودشان از قبل در طهارت و نور بودند و عرش را میچرخاندند، در تسبیح و تقدیس بودند و می-دانستند قبل از این خودشان بودند. اصلاً هرنوع ملکی مِن نیره الله تبارک و تعالی آمده؛ چون اوّل از اوست.
لذا خداوند خطاب به این وحشتکنندگان فرمود: شما نورید و مطلقید و پاکید و در تسبیح و تقدیسید، شما باید سجده کنید، اوّل هم خود شما که وحشت نکنید و إنقلت نیاورید که مگر میشود؟! من قادر هستم، میشود چیست؟! چرا حرف بیهوده میزنید؟! فهمیدند که پس قادر، قادر است.
قدرت قادریّه شیخنا الأعظم و شقّ الشمس!
ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب (اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: شیخنا الأعظم(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) به قدری قادر است که در قدرت قادریّه او، اشاره انگشت نبوی در اوست که اگر بخواهد به اذنالله تبارک و تعالی، شقّالقمر و ردّالشمس دیگری میکند و شقالشمس هم میکند و مجدّد قادر است برگرداند.
لذا خداوند خودش قدرت را میدهد. ما چه کاره هستیم؟! إنقلت ما چیست؟! ما محدودیم و به واسطه این که محدودیم، گاهی معترض می-شویم. حقّ هم داریم؛ چون همانطور که عرض کردم، حقّ هم از یک طرف با این معترضین است.
این که عرفا هم خیلی چیزها را در سرّ نگاه میدارند، همین است. باید سرّ بماند، برای این که معترّض میشوند و میدانند که حقّ هم با اینهاست؛ چون نمیفهمند. لذا حقّ اعتراض هم به آنها میدهند؛ پس برای این که به آن اعتراض نرسند، در سرّ نگاه میدارند. برای این که انسان به آن مرحله برسد. حالا آن مرحله کجاست؟ «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ».
تا زمان معلوم؛ رئیس ظلمت، شیطان و رئیس نور، امامت است!
«فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» یک طرف نور و تقوا و یک طرف ظلمت و فجور. تا آن موقع معلوم «یوم المعلوم» ، نه تا «یوم القیامة»، رئیس ظلمت، شیطان و رئیس نور، امامت است - به عبارت خوب دقّت کنید. نمیفهمیم امّا عیبی ندارد. بگذارید بگوییم، وصف العیش، نصف العیش - چون که اصلاً خود نور هم اینها هستند. اصلاً شیطان هم یعنی آن چیزی که از درون، شیطنت میکند. لذا گفت: «خلقتنی من نار و خلقته من طین» . او از آتش بود و چون آتش هم نور دارد، خواست از نور استفاده کند امّا نفهمید این یعنی چه؟! گفت: نار نور دارد، گرما دارد و ... .
یکی جبهه درست میکند جبههی حقّ که حقّ هم هستند، نور، حقّ است. یکی هم جبهه ظلمت، تاریکی و باطل. باطل یعنی نیست. ظاهرش هست امّا اصلش نیست. تا آن زمان، دائم یا این هست یا آن هست و برای هیچکدام مرگ نیست.
البته «انّک میّت و انّهم میّتون» امّا این صورت ظاهرش است؛ یعنی صورت ظاهر اجسام، مرگ است امّا در حقیقیت، مرگ نیست. برای این دو جبهه هم مرگی نیست. حضرت فرمود: «هوایی غالب و عقلی مغلوب»، یک موقعی هوی غالب و عقل مغلوب است و یک موقعی برعکس، عقل غالب است و هوی مغلوب. معدوم نیست و هیچ عدمی درونشان نیست.
علّت العلل هم این هست که هر دو در یک حکومت هستند، «و لا یمکن الفرار من حکومتک»؛ یعنی «مِن حکومت الخلقة». لذا برایشان عدمی نیست، چون او که خلق کرد، خود ازلی و ابدی بود. فردا هم همینطور است. مرگ هست امّا عدم نیست. آنجا هم مقابل هم قرار میگیرند. ما از عالمی به عالمی دیگر میرویم. ما یک موقع در عالم ذر بودیم، بعد در عالم صلب و بعد در عالم بطن قرار گرفتیم. بعد هم در آن خلقتی که «امشاج نبتلیه» بودیم، قرار گرفتیم. بعد در همین دنیا آمدیم که راه را هم گفتند: «إِنّا هدیناه السبیل إمّا شاکراً و إمّا کفوراً» . این شاکر و کفور بودن، همان مطلب درونی ما یعنی فجور و تقواست، «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها». این طرف رفتیم، شکوریم. آن طرف رفتیم، کفوریم.
وسع وجودی انسان در حرکت اوست، نه در سکون!
لذا راه را هم بیان میکنند: «هدیناه السّبیل» امّا تشریح به اندازه وسعیّه است. لذا انتظار هدایت کامله را از ما ندارند، بلکه به قدر وسع وجودیمان انتظار دارند.
منتها وسع وجودی ما در حرکت ماست، نه در سکون. بارها عرض کردم، این هم که فرمودند: «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها» یعنی آنقدر جلو برو تا جایی که دیگر نتوانی، آنوقت تمام است و همانقدر از تو خواستهاند. نه این که بنشینی و بعد یک قدم بروی و بگویی: خدا از من همینقدر میخواست!
بحث امشب ما همان وسع وجودی است؛ یعنی تا به حال حرکت کردهایم یا در سکون بودیم؟! نکتهای را وجود مقدّس امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) به کمیلبنزیاد نخعی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان کردند که خیلیها در سکون هستند و در حرکت نیستند؛ همین است امّا بعضی تصوّر کردند که منظورشان از حرکت، قیام کردن و ... است امّا این نیست. کمیل میگوید: حضرت دست من را گرفتند و با خود بیرون بردند، در بیابان رفتیم، بعد حضرت یک آه کشیدند و تقسیم ثلاثه انسان را در آنجا بیان کردند: «النّاسُ ثَلاثَةٌ : فعالِمٌ ربّانیٌّ ، و مُتَعَلِّمٌ على سَبیلِ نَجاةٍ ، و هَمَجٌ رَعاعٌ» ، که مع الأسف «هَمَجٌ رَعاعٌ» را که گروه سوم بود، خیلی بد تعبیر کردهاند در حالی که آنها کسانی هستند که به ظاهر علم بسنده میکنند و به بیراهه میروند.
لذا یکی این طرف هست و یکی آن طرف هست. یکی غالب است و یکی مغلوب است. پس کنار هم هستند، «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ»
چه کسی خوف و حزن نخواهد داشت؟
بشر از روز نخست مأمور به این شد که مراقبه کند. من هدایت را برایتان میفرستم که به شما بگویم اینطور است. هر زمان هم به یک لسان پیامبری میآید، یکی پیامبر وحییّه است و یکی بعد از آن پیامبر تشریحیّه الوحییّه است. در زبان امروز ما همین است که میبینید مِن ناحیه مولانا، مِن ناحیه شیخنا الاعظم و مِن ناحیه ابوالعرفا و ...، اینطور تبیین میشود.
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» اگر تبعیّت کنی، دیگر خوف و حزنی نداری.
من الآن نمیخواهم در آن بحث «هَمَجٌ رَعاعٌ» وارد شوم. آنها که اهل اشارهاند، به خصوص طلبههای عزیز و روحانیون با توجّه به آیه «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» دقّت کنند که معنای «هَمَجٌ رَعاعٌ» را متوجّه شوند؛ چون آن را بد تفسبیر کردهاند.
پس یا این هست، یا آن؛ گاهی این غالب میشود و گاهی آن. امّا هر که به تقوا چنگ زد، غالب اوست. هر که ترسید، مغلوب است. قرآن با تعابیر عجیبی دارد به کنایه به ما یاد میدهد، ما نفهمیدیم و رهایش کردیم، می-فرماید: «فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ». وقتی انسان میترسد و دیگر حرکت نمیکند، حزن میگیرد امّا آن که این آیه را پذیرفت و تبعیّت کرد، دیگر خوف و حزنی برای او نیست، «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ». امّا چه میشود امروزه امور در دست باطل است، در دست یهود است و اینها غالب هستند و اقتصاد در دستشان است؟! عرض خواهیم کرد.
لذا هر کس ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) را پذیرفت، خوف و حزنی برایش نیست. ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) یاران کمی داشت و به ظاهر شکست خورد، امّا آن که میداند چه خبر است، مثل زینب کبری(علیها الصّلوة و السّلام) در جواب آن به ظاهر به قدرت نشسته متکبّر و به ظاهر پیروز بیان میکند: «ما رأیتُ إلّا جمیلاً». چرا؟
چون هیچ کدام از صحابه حضرت نه خوف داشتند و نه حزن. همه از صافی گذشته بودند. آنها رسیدند به این که هیچ فجوری در آنها نبود. «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» انسان پیچیده شده در تقوا و فجور است منتها هنر این است که نگذاری فجور قاطی تقوا شود. من عرض کردم که ظلمت و نور کنار هم هستند و گاهی حتّی درون هم، هم میروند. پروردگار عالم یک کاری کرد که آن که آن موقع نمیشد و جمع ضدّین محال بود، دیگر شد و خود خالق این التباس بین حقّ و باطل و این درون هم رفتن را انجام داد. لذا اگر صاف صاف صاف باشد، تقوا و نور است.
آیا اصحاب ابی عبدالله هم درد را می چشیدند؟
این نکتهای است که سلمان(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم در جایی به آن اشاره کرده است. وقتی مسلمین در جنگ با رومیها پیروز شدند و خوشحال بودند، سلمان((اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم خوشحال بود امّا بعد دیدند ناراحت شد و بیان کرد - که من این مطلب را در پیش درآمد کنگره حضرت سلمان(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در کازرون عرض کردم - : امروز خوشحالید، یک روزی هم خوشحال میشوید، امّا وای بر آن روز! گفتند: چرا؟ وقتی آدم پیروز میشود، چرا وای بر آن روز؟! گفت: آن روز بر پسر پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) پیروز میشوید. به او گفتند: این حرفها چیست که میزنی؟! سلمان(اعلی اللّه مقامه الشّریف) گفت: آن روز را میبینم.
چون وقتی کسی به تقوا رسید، صاف صاف است، «فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ». این را بنده از آیتالله العظمی ادیب و بعد از آیتالله العظمی مرعشی نجفی و آیتالله بهاءالدّینی و آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامهم اجمعین) مخصوصاً سؤال کردم که آقا! اصحاب ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) درد را میچشیدند؟ هر کدام از این چهار بزرگوار فرمودند: بله و بعد هم همه این جمله را گفتند، گفتند: درد میکشیدند امّا درد فقط در ابتدا بود و بعد از آن حلاوت میچشیدند. چون قاعده این است که این جسم است، این پوست وگوشت و استخوان است و همه احساس درد را دارند. مثل این که اگر الآن سوزن در دستم برود، درد میگیرد.
بعد تمثیل زدند که این تمثیل را ما خودمان در جبهه دیدیم. فرمودند: در حالت عادی مثلاً اگر الآن یک ترقه اینجا بزنند، آدم میترسد امّا در در جنگ، دارد صدای شلیک گلوله و ... میآید، میزنند، میکوبند، تیرها میآیند و ... امّا اصلاً نمیترسد، همینطوری هم مدام جلو میرود و با این که میبیند الآن دارند میزنند، بلند میشود و با آرپیچی میزند. با این که میداند تیرها دارند میآیند و امکان دارد یکی از آنها به او برخورد کند امّا گویی اصلاً دیگر ترسی نیست. لذا فرمودند: درد را دارند امّا گویی اصلاً دردی نیست و حلاوت است.
همینطور هم هست. اینها به حلاوت رسیدند. چون «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»
ترویج فجور؛ آرمان محوریت باطل در عالم
پس پروردگار عالم بعدها دو حالت را در انسان قرار داد: یکی را جبهه حقّ اسم برد و یکی را جبهه باطل. آنها که در فجورند، باطل هستند. فلذا دیدید دیگر اصلاً آرمان محوریت باطل در زمان ما و در خیلی از زمانها همین است که ترویج فجور بکنند. آنها گناه را ترویج میکنند - از ساحت قدس شما و مجلس و منبر عذر میخواهم - سکس را ترویج میکنند، فیلم میسازند، فیلمها را رایگان در اختیار قرار میدهند، درماهواره، شبکه درست میکنند و ... .
حتّی چون ذات انسان در عبادت است، شیطان پرستی را ترویج میکنند. این را هم بارها گفتم که قرآن فرموده: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ» ، نفرمود: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ المؤمن» یا «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ المسلم»، بلکه فرمود: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها»؛ چون ذات انسان دنبال فطرت میگردد، فطرت چیست؟ من باید عبادت کنم. لذا اثباتاً صحبت کردیم که کسی که در عالم بگوید: من اهل عبادت نیستم، دروغ میگوید. هر کسی که میگوید: من یکی که هیچ کسی را عبادت نمیکنم، نه خدا را عبادت میکنم، نه شیطان و نه چیز دیگری را عبادت میکنم؛ دروغ میگوید. عبادت میکند، حال یا خدا را، یا شیطان را و یا نفس امّاره را. چون فطرت انسان بر این اساس قرار گرفته و اصلاً نمیشود نباشد.
منّت شیطان بر خد!!
خود شیطان هم گفت: من عبادت میکنم. انصافاً عبادت هم میکرد. بعداً گفت: خدایا! من را از این سجده بر انسان معاف بدار، ببین یک طوری عبادتت میکنم که هیچ کسی از اوّل تا به حال و بعدها هم نتواند تو را عبادت کند. امّا خود همین هم یک غرور است. باید شیطان میفهمید این «تو» را چه کسی خلق کرده؟ خدا، چه کسی قدرت عبادت به تو داده؟ بازم خدا. پس «من» در کار نیست.
برای همین اولیاء و عرفا میرسند به این که میفهمند هیچ چیزی نیستند. کدام من؟! این زبان را چه کسی داده؟! این گوش را چه کسی داده؟! این فکر را چه کسی داده؟! این بیان را چه کسی داده؟! و ...، همه را خدا داده. پس کدام من؟! دیگر منی نیست. امّا باز با این حال او گفت: من.
لذا اشتباه دوم شیطان این بود که باز هم گفت: من. چون گفت: فقط از سجده بر انسان معافم بدار، یک طوری عبادتت میکنم که هیچ کسی نکرده و نکند!
پروردگار عالم به نظر من باز به لطف و رحمت به او گفت: من از تو این را نمیخواهم، من از تو میخواهم آن چه که من میگویم، انجام دهی، نه آنچه که تو میگویی.
لذا خدا وقتی به انسان میگوید: تو میگویی، باز هم برای انسان یک حرمتی قائل شده و إلّا ما کدام تویی هستیم؟! ما همهاش خودش هستیم. یک حرمتی برای ما قائل شده، یک امتیازی به ما داده که این را اولیاء می-فهمند و میگویند: نه، ما اصلاً این «تو» را هم نمیخواهیم، «أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ» . کدام من؟!
او که نمیفهمد، در فجور است، فکر میکند آنوقت خودش است. می-گوید: بله، من هم هستم. خدایا! اگر من بنده تو نبودم که تو را عبادت کنم، چه کسی تو را عبادت میکرد؟! یک طوری هم سر خدا منّت میگذارند که خدایا تو بنده خوبی مثل من داری که عبادتت میکند. اگر من نبودم، کسی نبود، اینطور عبادتت کند! نمیفهمیم، تازه وظیفهمان را منّت سر حضرت حقّ میدانیم!
دنیا برای جبهه حقّ است یا باطل؟
پس دو جبهه شروع شد و آغاز این دو جبهه از همان خلقت انسان است، منتها گاهی تجلّی آن بیشتر است. امّا چرا آنها برتر هستند؟ آیا دنیا متعلّق به آنها هست؟ یا هر چه در دنیا هست اشتباه است و نباید کسی به آن بپردازد؟ اگر اینطور است پس چرا پروردگار عالم دنیا را در اختیار انسان قرار داد؟! یعنی اگر دنیا بد است و امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) «غُرِّی غَیْرِی» گفتند، چرا خدا آن را خلق کرد؟! چرا ابتلاء قرار داد؟! ابتلاء هست؟! چرا من در این دنیا نروم؟ یا این که من باید نزدیک به این دنیا بشوم امّا وابسته به آن نشوم با این که در همین دنیا هستم. پس کدام است؟ چه زمانی ممدوح میشو و چه زمانی مذموم؟ - فقط امشب کد را عرض کنم و دیگر ادامه بحث را در جلسه بعد عرض میکنم که همان بحث یهود و نقش آنها در کربلاست. اصلاً میخواستم مقدّمه خیلی کوتاه باشد امّا گویی اینطور خواستند -
فقط این را بگویم: دنیا بما هی دنیا، اصلش هیچ بد نیست. اگر بد بود، هیچ نبیای نمیآمد. اگر بد بود، عنصر شجره خلقت خود را در آن نیّره مافوق عرشیه در قالب انسان نمیآورد که آن هم یک اعجازی است، آن هم یک خلقتی است، آن هم یک چیز عجیب غریب است. آن بتول که او هم باز یک چیز دیگر است. آنجا هم یک کاری کرد که به ظاهر فجور بود امّا فجوری نبود. در ما فجور است که همراه با فجور، تقوا هم هست امّا آنجا چون خود او نیّره است، بعد بناست در قالب جسم بیاید، از اوّل این جسم را خدا طوری قرار داد که باید در او فجور هم باشد. امّا از آن طرف، آن اطعمه بهشتی، بعد همان شب برو، همان شب همبستر شو، همان شب انعقاد نطفه انجام بده. نبیّ مکرّم (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را که در عصمت کامله است، باز از خدیجه کبری جدایش میکند و چهل شبانهروز او را در غار میبرد. خدیجه کبری کیست؟ او که خدا انتخابش کرد برای این که این رحم بتواند پذیرش سنگینترین بار خلقت را که در قالب جسمانی آورده، داشته باشد. ما نمیفهمیم!
شبی شیخنا الاعظم(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) برای آن آقایان فرموده بودند: آن موقع که خدا نیّره را به حالت جسمانی درآورد، همان موقعی بود که باز مجدّد تمام ملائکه سجده کردند و مجدّد فرمود: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ». این هم یک اعجاز دیگر خلقت است که خود قادر متعال یک کاری کرد، بوده نبوده، حضور بوده نبوده، نیست هست؟! چه میفهمیم؟! چون بالاخره جسم است و خدا قدرتنمایی کرد.
لذا اگر دنیا از روز نخست بد بود، اصلاً لحظهای پای عصمتالله را در آن نمیگذاشت و ولو به جسم درنمیآورد. پس چه شد اینها دنیا را گرفتند؟! پس چرا به ما گفتند ترک دنیا کنید؟! پس این دنیا چست؟! ترک کنیم یا نکنیم؟! داشته باشیم یا نداشته باشیم؟! اگر ترک کنیم، مال آنها میشود! اگر ترک نکنیم، پس این همه مذمّت دنیا و دنیاپرستی چه میشود؟! ما باید بدانیم برای اینجا نیستیم.
ببینید شما وقتی سفر میروید، مثلاً به یک کشور دیگر و یا حتّی یک شهر دیگر در همین ایران خودمان میروید، احساس میکنید مال خودتان نیست. مثلاً میدانید مال کربلا نیستید، میدانید چند روز آمدید زیارت و میروید، میدانید مأنوس و همزبان با این مردم نیستید.
مَثَل ما راجع به دنیا همین است، باید بدانیم مال اینجا نیستیم، مسافریم و باید برویم؛ لذا دیگر وابسته نمیشویم. پس ما نباید دنیا را کاملاً رها کنیم، چون اگر رها کنیم، آنها دارند امّا این که پس چه کنیم که داشته باشیم ولی وابسته نباشیم، این یک بحث جدایی دارد که در اخلاق باید مطرح شود.
این که فرمود: «یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ» مگر ارث است که به اینها برسد؟! زمین که ارث نیست، چطور شد؟ صالحان چه میبرند؟ این مدینه فاضله که در دروان آقا هست، چیست؟! آقا که باید بیشتر از همه از دنیا بریده باشد، چون خلّص همه انبیاء، خلّص همه ائمه و خلّص همه خوبیهاست امّا این دنیا چیست؟! حالا اینها بحثی است که إنشاءالله باید به همه این مطالب بپردازیم.
اصلِ حبّ تبعیت آور است، نه حبّ ظاهری!
وقتی انسان نفهمد، همین است. ظاهراً وجود مقدّس هادی را دعوت میکند امّا دعوت هادی ملاک نیست، بلکه «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ» ملاک است، نه دعوت. اصلِ حبّ تبعیتآور است امّا حبّ ظاهری تبعیت نمیآورد و حتّی امکان دارد یک روزی به دشمنی هم تبدیل شود.
اینها به ابیعبدالله (علیه الصّلوة و السّلام) حبّ ظاهری داشتند، و دعوتش کردند. وقتی مسلم آمد، سلیمان اشک میریخت. گفت: دستت را به من بده، بوی علی و حسین را میدهی و ... امّا همین سلیمان وقتی گفتند: اینطوری است، دارد جنگ میشود و ...، ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) را رها کرد و گفت: من هیچ نمیدانم، من دیگر اینجا به بعدش را نمیدانم. ما بنای به جنگ نداشتیم! امّا بعد از ماجرای کربلا آمد مثلا رئیس توّابین شد و مدام اشک میریخت.
آشیخ جعفر شوشتری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگفتند - که بزرگان دیگر هم تأیید کردند - : فردای قیامت هم باز با چشم اشکآلود میآید امّا در جهنّم است!
اینها بدتر در جهنّم هستند، چون اینها دعوت کردند. آن شامی از روز نخست اصلاً نمیدانست. چون وقتی شام را گرفتند، از روز نخست معاویه در آنجا بوده، نه پیغمبری بوده، نه امیرالمؤمنینی بوده - البته اوّل یک زمان کوتاهی حدود شش ماه، عبداللهبنعمر بود و بعد هم بلافاصله معاویه شد - لذا دین آنها دین معاویهای بود. حتّی بعضیهایشان به قصد قربت برای کشتن ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) آمدند که بهشت بروند! بعضی-هایشان به قصد قربت در قنوتشان - نعوذبالله - سبّ امیرالمؤمنین (علیه الصّلوة و السّلام) میکردند؛ چون نمیدانستند.
امّا توّابین حبّ ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) را داشتند و ایشان را دعوت کردند، البته حبّ ظاهری، نه حبّ حقیقی که تبعیّت میآورد.
حبّ «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ»، حبّ است. حبِّ إنقلتی در آخر امکان دارد حتّی به دشمنی ختم شود که حالا اشاره میکنیم حتّی بعضی از این افراد که در سپاه عمر سعد بودند و با ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) جنگیدند؛ جزء امضاءکنندگان بودند و اسمهایشان در تاریخ هست. خدا کند بفهمیم.
مسلم دعوت کرد، گفت: آقا اینها خیلی مشتاق هستند. امّا آنها همین مسلمی را که بر سر او دعوا داشتند تا به خانههایشان ببرند، تنها گذاشتند./914/پ203/ی
ارسال نظرات
نظرات بینندگان
مدتی است از آیتالله روح الله قرهی خبر نیست مشکلی برایشان پیش آمده است ؟
پاسخ
سلام بر شهید کربلا
پاسخ