امام انسان مافوق است یا مافوق انسان است؟
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، چنانکه بر حسب آیه «انما أنا بشر مثلکم یوحی الیّ؛ (ای رسول ما به مردم بگو)، همانا من مانند شما بشری هستم که به من وحی میرسد» و آیات دیگر، پیغمبر بشری است که به او وحی میشود و معجزه و خصائص دیگر دارد، امام نیز بشر است.
برخی گمان می کنند اگر قبول کنند که بر پیغمبر یا امام، علم غیب و علوم لدنّی دیگر، و معجزه و کرامت و مقامات و خصائص، عطا شده و آنان واجد کمالاتی بودهاند که دیگران به آن کمالات نرسیدهاند و ارواح و طینت و جوهر وجودشان را صاحب کمالات، و مورد عنایات بیشتر بدانند، با انسانیّت آنها منافی است، زیرا این کمالات در مافوق انسان قابل قبول است نه در انسان و انسان ما فوق.
ولی این گمان صحیح نیست، و منشأش جهل به کمالات انسان، و مراتب انسانیّت است. از این رو بسا شخص ناآگاه فضیلتی را در کسی می بیند و چون در انسانهای متعارف یا آدمهائی که در محیط خود اوست، آن چنان فضیلت و کمال و شخصیت ندیده و حدود کمالات انسان را هم بیشتر از آن تصوّر نمیکرده، او را مافوق انسان میشمارد. مثلاً عیسی بن مریم، که بدون پدر و بطور خارقالعاده متولد شده انسان است و انسان مافوق، ولی آدم جاهل او را مافوق انسان گمان میکند، و پسر خدا میشمارد.
همچنین اختصاص بعضی انسانها به وحی و به علوم لدنّی، و به معجزات و کرامات و کمالات و ملکات عالی انسانی، مثل رسول اکرم(ص) و ائمه طاهرین: موجب غلو بعضی در حق آنها شده، که گمان میکنند این مراتب و مقامات، خارج از مرز انسانیّت است؛ ولی اگر مقام انسانیّت را بشناسند و امکان وسیعی را که انسان در ترقّی و تعالی مادّی و معنوی و تقرّب به درگاه الهی دارد میشناختند، اندیشه غلو در آنها پیدا نمیشد، و به جای این اندیشهها سعی میکردند که خودشان نیز در این آسمان آزاد انسانیّت به پرواز درآیند، و به حدیث شریف مروی از حضرت صادق(ع) که در توصیف انسان میفرماید: «الصورة الانسانیة هی أکبر حجة الله علی خلقه وهی الکتاب الذی کتبه الله بیده» توجه نمایند.
از سوی دیگر بعضی به عکس برای اینکه این مقامات را مافوق انسان تصور مینمایند، و انبیاء و اولیاء را بشر میدانند و از بیم اینکه مبادا قبول این درجات برای آنها غلو باشد، حقایق مسلّم را انکار کرده و در فضایل و خصایصی که به موجب تواریخ و احادیث معتبر و ادعیه و زیارات ائمه: ثابت است، اظهار شک و تردید مینمایند.
انصاف این است که این دو گروه هر دو در اشتباه افتاده و از جهل به مقامات انسانیّت، که از آن جمله مقام امامت و ولایت و خلیفةاللهی است، در دو طرف افراط و تفریط واقع شدهاند.
گفته نشود: اختصاص بعضی افراد، به بعضی کمالات و مقامات و علوم لدنی و تصرف در عالم تکوین بر چه معیار است و چرا بعضی مشرف به این مقامات شده و بعضی از آن محروم هستند؟
زیرا گفته می شود: اولاً این مسأله مربوط به قضا و قدر الهی است که بشر نمیتواند بطور همه جانبه و فراگیر از آن مطلع شود، و وقتی فعلی به خدا نسبت داده شود، جای چون و چرا نیست: (لا یسئل عما یفعل وهم یسئلون) «او (خدا) هر چه میکند بازخواست نشود ولی خلق، از کردارشان بازخواست میشوند». ما ایمان به قضا و قدر و اندازه داریم و همانطور که قرآن میفرماید: (ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت)، «در نظم خلقت خدای رحمان هیچ بی نظمی و نقصان نخواهی یافت»، ولی از مقدار و تفصیلات و جزئیات این امور آگاهی نداریم، که مثلاً چرا این بهرهاش از هوش و فهم این مقدار است، و آن دیگری بیشتر است؟ چرا این، چنین است و آن، چنان؟ چرا این نبات میوه اش تلخ است و آن شیرین؟ چرا و چرا؟ از اینگونه سؤالها میلیونها و میلیاردها هست که اگر چه بطور کلّی از همه میتوان پاسخ داد، امّا بالخصوص به بیشتر آنها جواب نمیتوان داد، مگر اینکه انسان به تمام علوم و علل و معلولات آگاهی داشته باشد.
اجمالاً نمیشود گفت، و نباید گفت که چرا کوه دریا نشده یا دریا صحرا نشده، یا این بدینسان خلق نشده و آن بدانسان، که هر چیزی را اگر خدا چیزی دیگر میآفرید، چیز دیگر بود و آن چیز نبود، و اگر همه را یک چیز آفریده بود یا به یک شکل و یک نوع خلق کرده بود همه را نیافریده بود و عالم بدون این فرقها و «این نه آنی»ها، ناقص بود و این کمالات و این نظام به وجود نمیآمد.
و ثانیاً خدا در جواب این ایرادها، که از جهل به اوضاع عوالم و شرایط و مقتضیات و غرور آدمی به اندک مایهای که در فهم و علم پیدا میکند میگیرد، میفرماید: (الله أعلم حیث یجعل رسالته)، که بیانگر این است که محل این عنایات و سزاوار به این الطاف، این افراد هستند و خدا خود دانا است که رسالت خود را چگونه و در کجا و به چه کسی بسپارد هر چند ما ندانیم که چگونه آنها محل این افاضات شده اند.
و ثالثاً ممکن است در مسیری که برای هر موجودی بین مبدأ و منتهی هست، اوضاع و شرایط فقط برای افراد خاصی مناسب شود که استعداد قبول این مواهب را داشته باشند. مناسبات بسیار، از وراثت و پاکی و پاکدامنی آباء و اجداد و اسباب و موجبات اختیاری و قهری، باعث میشود که یک فرد ظرفیت قبول افاضات بیشتر را داشته باشد که چون بخل در مبدأ فیاض نیست، به او افاضه میشود، مثل اینکه علل و اسباب طوری جور میشود که یک درخت بیشتر میوه بدهد.
در عین حال این مسائل، اتفاقی محض نیست، بلکه عالم طبیعت و جهان مادّیت و تأثیر و تأثر، این اقتضا را دارد، و این عالم با این تأثیر و تأثرها به ارده خدا، این چنین منظم میشود که یکی پیغمبر، ویکی امام، یکی مقتدی و دیگری مقتدا، یک عضو چشم، یک عضو ابرو و دیگری زبان و دیگری مغز میشود. هر طور که باشد اعضاء و جوارح دیگر، حتی چشم و زبان و گوش، باید به فرمان مغز و در واقع به فرمان روح و عقل باشند. هر چند مادّهای که چشم و مغز از آن ساخته شده در اصل یکی باشد و ما نفهمیم یا گمان کنیم که بدون هیچ امتیاز و علّتی مغز و چشم از یک نوع سلول آفریده شده باشند، اما احتمال میرود که در نظام اسباب و مسبباتی که به اراده خدا در این عالم بر قرار است، این سلول باید مغز شود و آن، زبان یا پوست گردد.
همینطور افراد نیز چنین هستند، یک فرد قابلیّت آن را دارد که امام باشد و از هنگام ولادت قابلیت قبول فیوضات غیبی را دارد و یک فرد این اقتضا و قابلیّت را ندارد، که نمیشود پیغمبر و امام بشود. چنانکه کور نمیتواند اشیاء را ببیند، ولی در عین حال همه در مسیر حرکت بسوی نهایت کمالی که دارند مختارند و میتوانند به آن برسند، چنانکه همان پیغمبر و امام میتوانند مرتکب مخالفت خدا شوند، ولی نمیشوند و چنانکه افراد عادی میتوانند بعضی حرکات را در انظار مردم بنمایند، ولی یک حالی در آنها هست که آن حرکات را در ملأعام و در خیابان انجام نمیدهند، اگر چه در معرض گناه و ترک سیر و کمال قرار گرفتن مردم عادی بیشتر باشد، که به حسب عادت، مبتلا به معصیت شوند، ولی دسته اول هم مسؤولیت بیشتر و سنگینتر دارند و «حسنات الابرار سیئات المقربین» کار آنها را دشوارتر کرده است.
از این رو پیغمبر اکرم(ص) روایت است که فرمود: «شیبتنی هود و أخواتها الحاقة و الواقعة وعمّ یتساءلون وهل آتیک حدیث الغاشیة؛ مرا سوره هود و سورههایی نظیر آن مانند: الحاقّه، واقعه، عمّ یتساءلون و هل اتی پیر ساخت».
وبه هر حال این ایرادها وارد نیست که کسی بگوید امام و پیغمبر اشرف از دیگران نیستند، چون از کودکی مورد عنایاتی بودهاند که دیگران مشمول آن نبودهاند. یا اینکه بگوید: «سلب این مقامات و عنایات از آنها، اثر کوشش و تلاش خودشان را در کمالاتی که کسب کردهاند بیشتر نشان میدهد» زیرا واقعیات و عینیات، اموری نیستند که به طرح و ترجیح ما از آنچه واقع شده تغییر نمایند، به هر حال در میدان عرض وجود و پرسش و فرمانبری خدا، اختیار و غرائز مختلف از آنها سلب نمیشود، و آنان هم مثل دیگران مکلف و بلکه تکلیفشان دشوارتر و مسؤولیتهایشان به مراتب بزرگتر است.
ورابعاً چنانکه اشاره شد بحث در این مسائل بینتیجه است و از این تجاوز نمیکند که بگوئیم ما بالفطره شرافت و کاملتر بودن نبات را بر جماد و حیوان را بر نبات و انسان را بر حیوان و عالم را بر جاهل می دانیم، چنانکه کامل تر بودن یک فرد نابغه را بر دیگران میدانیم. این حرف بی معنی است که کسی بگوید نبات خود نبات نشده و جماد نمی توانسته است نبات شود، پس این چه شرافت و فضیلتی است که نبات بر جماد و انسان کامل و خوش فکر بر انسان کوتاه فکر دارد. زیرا جوابش این است که این همین شرافتی است که درک میکنی؛ اگر میتوانی آن را نکار کن و بگو حیوان از انسان اشرف است، و شخص کم حافظه از آدمی که در حافظه نابغه است افضل است.
زیبائی این عالم و کمال این عالم به همین اوضاع است، ما نباید کُمیت اندیشه را در این پرسش ها بکار اندازیم و خود را با عدم صلاحیّت، معترض معرفی کنیم، باید زیبائی مجموع این عالم را، با این اجزاء و نقش هر یک را بررسی نمائیم، باید از این مخلوقات متنوع استفاده کنیم، در این مسائل هم همین روش را باید داشته باشیم. قابل انکار نیست وجود افراد ممتازی که صلاحیت تلقی وحی و فوق العادگیهای حیرت انگیز داشته که حتی در کودکی در گهواره سخن گفته، و حکمت یافته و به مقام نبوّت و امامت رسیده اند. وجود این افراد نخبه و کانون نورانیّت و جمال، در سازمان هدایت بشری لازم است، ما باید از نورانیّت آنها و از هدایت و نعمت رهبری آنها استفاده کنیم. از کارشان، از گفتارشان، از روششان سر مشق بگیریم و به صلاحیّت و اختصاص آنها به رهبری و اختصاص رهبری به آنها معتقد باشیم و به فضیلتشان بر دیگران معترف باشیم.
چنانکه امیر المؤمنین(ع) در شأن آل محمد: فرمود: «هم أساس الدین وعماد الیقین الیهم یفیء الغالی، وبهم یلحق التالی، ولهم خصائص حق الولایة وفیهم الوصیة والوراثة؛ آنها اساس و پایه دین و ستون ایمان و یقین هستند دورافتادگان از راه حق به آنان رجوع کرده و واماندگان به ایشان ملحق میشوند و خصائص امامت در آن جمع و حق ایشان است و بس، و در باره آنان وصیت وارث بردن ثابت است».
و در ضمن یکی از نامههائی که برای معاویه فرستاده مرقوم فرموده است: «فانا صنائع ربنا والناس بعد صنائع لنا؛ ما تربیت یافته گان پروردگارمان هستیم و مردم بعد از آن تربیت یافته ما هستند».
وخامساً ممکن است تمام یا بعضی از این عطیّات و افاضات به مناسبت عوالم قبل از این عالم، و پذیرشهائی باشد که در آن عوالم غیب و ارواح، از فرمان خدا و قبول این موهبتها و امانات الهی داشتهاند.
چنانکه در حدیث است که از پیغمبر اکرم(ص) سؤال شد: «بأی شیء سبقت الانبیاء وأنت بعثت آخرهم وخاتمهم؟ فقال: انی کنت أول من آمن بربی، وأول من أجاب حیث أخذ الله میثاق النبیین، وأشهدهم علی أنفسهم ألست بربکم فکنت أنا أول نبی قال بلی فسبقتهم بالاقرار بالله عزوجل؛ بعضی از مردم قریش به رسول خدا(ص) عرض کردند به چه سبب رتبه شما از پیامبران دیگر پیش افتاد در صورتی که در آخر و پایان آنها مبعوث گشتی؟ فرمود: من نخستین کسی بودم که به پروردگارم ایمان آوردم و نخستین کسی بودم که پاسخ گفتم، زمانی که خدا از پیغمبران پیمان گرفت و آنها را بر خودشان گواه ساخت که مگر من پروردگار شما نیستم؟ در آنجا من نخستین پیغمبری بودم که گفتم: چرا پس در اقرار به خدای عز و جل بر آنها پیشی گرفتم»./907/د101/ی
منبع: سایت راسخون