۱۷ آذر ۱۳۹۶ - ۰۸:۰۴
کد خبر: ۵۴۱۹۷۲
تلخي و شيريني‌هاي اسارت با نگاهي به كتاب «خداحافظ آقاي رئيس»

طلبه‌اي كه براي شهادت به غرب كشور رفت و ۱۰ سال اسير شد

خواندن داستان زندگي و اسارت «علي عليدوست» براي علاقه‌مندان به ادبيات دفاع مقدس جذابيت‌هاي ويژه‌اي دارد.
کتاب «خداحافظ آقای رئیس»

به گزارش خبرگزاری رسا، خواندن داستان زندگي و اسارت «علي عليدوست» براي علاقه‌مندان به ادبيات دفاع مقدس جذابيت‌هاي ويژه‌اي دارد. فردي كه روزهاي شيرين كودكي‌اش در مصيبت از دست دادن مادر، برادر و خواهرش در زلزله بوئين‌زهرا از دست رفت و روزهاي جواني‌اش در سلول‌هاي تاريك و زير شكنجه گذشت. مردي كه از پس سختي‌هاي روزگار سربلند بيرون آمد تا خاطراتش در كتابي به نام «خداحافظ آقاي رئيس» منتشر شود؛ كتابي جذاب و خواندني كه اطلاعات خوبي از تلخي‌ها و شيريني‌هاي اسارت به خواننده‌اش مي‌دهد.
انتشارات پيام آزادگان در اين سال‌ها آثار خوبي را در رابطه با دوران اسارت آزادگان منتشر كرده است. بدون شك «خداحافظ آقاي رئيس» يكي از اين كتاب‌هاست كه به قلم سهيلا عبدالحسيني به رشته تحرير درآمده است. كتاب با مرور روزهاي كودكي عليدوست شروع مي‌شود. در دو، سه سالگي زلزله بوئين‌زهرا خانواده  را از او مي‌گيرد و خودش معجزه‌وار زنده مي‌ماند:   «دست روزگار، سرنوشتم را از ابتدا با حوادث غيرعادي گره زد.»
عليدوست در دوران نوجواني با حضور در راهپيمايي‌ها وارد فعاليت‌هاي سياسي مي‌شود. بخش اعظم كتاب، پس از مرور اين سال‌ها به دوران آزادگي و اسارت اختصاص دارد؛ جايي كه عليدوست به همراه چهار طلبه ديگر به سمت غرب كشور حركت مي‌كند تا بجنگد، يا برمي‌گردد يا شهيد مي‌شود نه اينكه 10 سال را دور از خانواده و وطن بماند.
بغداد تلخ‌ترين خاطرات اسارت را براي عليدوست رقم زد. جايي كه مردم به آنها دشنام دادند، آب دهان رويشان انداختند و با سنگ اسيران ايراني را زدند به طوري كه پس از چند ساعت سر و صورت بچه‌ها از آب دهان كاملا خيس شده بود. اين در حالي است كه ايراني‌ها با محبت از اسيران عراقي پذيرايي مي‌كردند و هيچ‌گاه آنها توسط مردم ايران اذيت نشدند. انتقال به اردوگاه مصيبت ديگري بود كه بر سر آزادگان آمد. آنها را داخل واگن‌هايي كه براي حيوانات بود، كردند و در ميان سوز سرما، تعفن و كثافت رها كردند. عليدوست درباره اين بخش از دوران اسارت چنين مي‌نويسد:«اگر بخواهم تمام آزارهاي دوران اسارت را با رنجي كه در طول مسير در اين واگن‌ها متحمل شديم مقايسه كنم، به نظرم قابل قياس نبود. حاضر بوديم يك ماه در استخبارات باشيم و هر روز كتك بخوريم ولي شكنجه را تحمل نكنيم.»
اين طلبه جوان به اردوگاه موصل1 مي‌رود. اردوگاهي كه جو خفقان و خبرچيني شديدي بر آن حاكم بود. تلخ‌‌ترين روزهاي اسارت براي عليدوست در سال‌هاي 1359 تا 1360 به وجود آمد: « در اين دوران رژيم بعث تبليغات زيادي مي‌كرد تا روحيه ما را از بين ببرد. مدام در گوش ما مي‌خواندند كه حكومت اسلامي ايران به زودي سقوط مي‌كند. بخش فارسي راديو عراق مدام روشن بود و از بلندگوها پخش مي‌شد... در طول روز استدلال‌ها و مقاله‌هايي درباره سقوط ايران پخش مي‌شد. عده‌اي از دوستان ساده‌لوح هم اين مسائل را باور مي‌كردند و فريب مي‌خوردند.» سال 1361 كه با پيروزي رزمندگان در عمليات فتح‌المبين شروع شد، نويد يك سال خوب را به رزمندگان ‌داد. چند ماه بعد زمان عمليات بيت‌المقدس فرا رسيد:« بچه‌ها از طريق راديوهايي كه داشتند از اخبار عمليات با خبر مي‌شدند. وقتي صداي سخنراني امام را از راديو مي‌شنيدند، اشك از چشم‌هايشان مي‌باريد و با شنيدن صداي ايشان به طور عجيبي روحيه مي‌گرفتند.»
سال 1362 فرار دو آزاده و فرار نافرجام يك نفر ديگر، شرايط سختي را براي ديگر آزادگان رقم زد. سال‌ بعد حضور مرحوم ابوترابي و برگزاري مسابقات ورزشي و برنامه‌هاي فرهنگي لحظات خوبي را براي آزادگان ساخت. پيروزي رزمندگان در عمليات خيبر در اسفند سال 1363 كمي وضعيت آزادگان را بهتر كرد. وضع پوشش اسيران بهتر شد و شكنجه و آزارها هم كمتر شد. سفر به زيارت كربلا و نجف در سال‌هاي آخر اسارت و پس از آتش‌بس، يكي از به ياد ماندني‌ترين خاطرات عليدوست است كه در اردوگاه به او علي قزويني مي‌گفتند. در اسارت لحظه‌هايي هست كه براي همه عمر در وجود انسان حك مي‌شود و تابستان سال 1369 يكي از آن لحظات بود. بازگشت به وطن و بودن در كنار عزيزان بهترين و شيرين‌ترين حس زندگي بود:« چه حال خوشي بود پا بر خاك ميهن گذاشتن. اين خاك از جنس خاك‌هاي ديگر كره زمين نبود. عطري داشت بي‌مانند. مهري در دلش بود بي‌نظير. هر كدام كه وارد خاك ايران مي‌شديم بي‌اختيار بر آن سجده مي‌كرديم و آن را مي‌بوسيديم. شكر مي‌كرديم و دانه‌هاي اشكمان بر دامنش مي‌نشست.»/د
۱۰۲/ش

ارسال نظرات