ایدئولوژیزدایی در قامت «ایدئولوژی»
به گزارش خبرگزاری رسا، در نگاهی کلی میتوان «توسعه و پیشرفت» را گفتمان غالب در اغلب کشورهای جهان در قرن بیستم نامید. گفتمانی که از دو قرن پیش، در عرصههای فکری و فنی، کشورهای صنعتی اروپا را درنوردیده بود. الگوهای توسعۀ غربی با فرازونشیبهای بسیار و عبور از گردنههای بنیانکنی همچون دو جنگ جهانی، در نیمۀ دوم قرن بیستم به نسخۀ درمانگر نخبگان و دولتمردان کشورهای آسیایی و آفریقایی بدل شد. در دهههای 1950 تا 1970 میلادی، رواج ادبیات دانشگاهی «مکتب نوسازی» در ایالاتمتحدۀ آمریکا و نیاز روزافزون کشورهای در حال توسعه به الگوهای عملیاتی در این حوزه، باعث شد که بهتدریج توسعه نهتنها یک روش حکمرانی خوب، که بهمثابۀ یک ایدئولوژی فراگیر عمل کند. بدینترتیب توسعه خود به عنصری تبیینگر (وضع موجود)، ترسیمگر (وضع مطلوب) و تغییرگر (شیوۀ عمل) تبدیل شد. این فرایند تازه، گاه با ایدئولوژی حاکم و تثبیتشده ناهخوانیهای بنیادین داشت و برخی اوقات نیز میان این دو همزیستی مسالمتآمیز برقرار میشد. توسعه که ایدئولوژیزدایی از جوامع هدف را مدنظر داشت، خود به ایدئولوژی تبدیل گشته و خصلت رقابتی و بعضاً ستیزهجویانۀ آن با ایدئولوژی حاکم برجسته میشد. وضعیتی که با شدت و ضعف در اکثر کشورهای در حال توسعه و از جمله ایران هم رخ داد. بهطور خاص در دو مقطع از تاریخ معاصر ایران، توسعۀ تکنوکراتیک گفتمان غالب شد و در عین حال، با درجۀ بالای دربرگیری، قالب یک ایدئولوژی را به خود گرفت.
«توسعهگرایی» در جایگاه ایدئولوژی
اقتصاددانان غربی در دهههای 1950 و1960 میلادی، به تحولات کشورهای آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتین توجه زیادی داشتند و ادبیات علمی فراوانی در این زمینه تولید شد که در نهایت، نوسازی را به یک مکتب مطالعاتی تبدیل نمود.
این مکتب را میتوان برایند سه رویداد تاریخی مهم دانست که پس از جنگ جهانی دوم، صحنۀ نظام بینالملل را دگرگون ساختند. اولین رویداد، ظهور ایالاتمتحده بهعنوان یک ابرقدرت بود؛ آنهم در فضایی که خسارات دو جنگ جهانی، قدرتهای سنتی اروپا (بریتانیا، فرانسه و آلمان) را بهشدت ضعیف کرده و اقتصادشان را در آستانۀ فروپاشی قرار داده بود. رویداد بعد، گسترش کمونیسم در پهنۀ وسیعتری از قبل از جنگ بود. واقعۀ سوم، تجزیۀ امپراتوریهای استعماری اروپایی در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین بود که موجب ظهور شمار بسیاری از کشورهای جدید در جهان سوم گردید که هرکدام از آنها بهدنبال الگویی برای رشد و توسعۀ اقتصادی بودند. در چنین اوضاعی، دولتمردان ایالاتمتحدۀ آمریکا، اندیشمندان علوم اجتماعی را به مطالعۀ کشورهای جهان سوم تشویق کردند. هدف عمومی نخبگان سیاسی آمریکا این بود که با برقراری ثبات سیاسی و توسعۀ اقتصادی در این مناطق، از پیوستن آنها به بلوک کمونیسم جلوگیری کنند.[1] طبیعی است که در چنین رویکرد تجویزی از توسعه، وضعیت کشورهای غربی که خود به اشکال گوناگون این مسیر را طی کردهاند، بهعنوان الگوی آرمانی و هدف غایی معرفی میشود. این «ارائۀ الگو» خود خصلتی ایدئولوژیک یافته و در تلاش است تا جایگزین آموزههای موجود در کشور مقصد شود.
«ایدئولوژی» شامل نگرشها و بینشهایی است که برپایۀ نوعی هستیشناسی و با بهرهگیری از نظریههای علمی و البته تحتتأثیر محیط و حتی منافع شخصی اندیشهپرداز، به تبیین موضوع مورد نظر پرداخته و دارندگان آنها نیز برآناند تا این نگرشها را در عمل پیاده کنند. ریمون آرون ایدئولوژی را نظامی از تغییرها و در حوزۀ اجتماعی تعریف میکند که متضمن نظمی از ارزشهاست و اصلاحاتی را القا مینماید که ممکن است شامل درگیریهای هراسناک یا امیدوارکننده باشد.[2] در یک نگاه کلی، ویژگیهای ایدئولوژی را میتوان در شش محور خلاصه کرد:
1. فرایند تولید معانی، علائم و ارزشها در زندگی اجتماعی
2. مجموعهای از اندیشههای مختص گروه یا طبقۀ خاص
3. اشکالی از تفکر که بر اثر منافع اجتماعی برانگیخته میشوند
4. ترکیب گفتمان و قدرت
5. مجموعۀ باورهای عملمحور
6. فرایندی که از طریق آن، زندگی اجتماعی به واقعیت بدل میشود[3]
جمهوری اسلامی ایران علاوه بر ویژگیهای تاریخی، فرهنگی و اجتماعیاش که پذیرش گفتمانهای توسعهگرا بهمثابۀ «ایدئولوژی» را دشوار و تاحدی غیرممکن میسازد، واجد خصلتی محوری است که این ناهمخوانی را تشدید میکند. این نظام سیاسی، برآمده از انقلابی است که هستۀ اصلی آن، خوانشی پویا از آموزههای اسلامی است. این خوانش در شرایط انقلابی، بهروشنی ویژگیهای یک ایدئولوژی را به خود گرفته بود. در همۀ انقلابها، یک ایدئولوژی سیاسی لازم است تا بتواند هستی جمعی را به «قدرت در برابر قدرت» تبدیل سازد. ایدئولوژی سیاسی، به تفسیر وضع موجود، توجیه یا تقبیح آن و ارائۀ تصویری آرمانی از وضعیت مطلوب برای جانشینی وضع موجود و در نهایت، ارائۀ راهکار برای رسیدن به وضع مطلوب میپردازد.[4]
صفت اسلامی انقلاب ایران به حالتی بازمیگشت که در آن، دین اسلام بهمدد مقولههای نوین و استقراضی، از حالت «فرهنگ صرف» به حالت «اسلام ایدئولوژیک» تغییر چهره داده بود. چهرهای که در آن باورها و پندارهای دینی، شکلی حرکتآفرین مییابند و عناصر و تعاریفی تعبیه میشود که همگی انقلابی و برانگیزانندهاند و نوعی پیکرهاندیشی و یوتوپیایی از تلقیهای یک دین مبارزهجو طراحی میشود.[5]
جمهوری اسلامی و عدم پذیرش توسعه بهمثابۀ ایدئولوژی
نظام برآمده از چنین انقلابی، منظومهای منسجم و تعریفشده نسبت به مدلهای توسعۀ غربی را در دل خود دارد. در این نظام فکری و عملیاتی، برخلاف توسعه در دورۀ پهلوی، الگوهای توسعۀ اقتصادی غربی بهمثابۀ هدف انگاشته نمیشود و «اسلام شیعی» مبناست. این مسئله بهمعنای ضدیت با هرآنچه غربی است و رنگی از غرب دارد نیست، بلکه به داشتن نگاهی انتقادی و تصفیهگر در عین برقراری تعاملات اقتصادی، فرهنگی و سیاسی با جهان خارج اشاره دارد. علاوه بر خصلت دینی انقلاب ایران (در ابعاد ایدئولوژی انقلابی، رهبری و سازمان) ساختار سیاسی نظام برآمده از آن هم بهروشنی اقتصاد (و بهتبع آن، توسعۀ اقتصادی) را نه هدف و آرمان، که یک وسیله میداند. در مقدمۀ قانون اساسی، بند مستقلی به این عنوان اختصاص داده شده که در آن، «رفع نیازهای انسان در جریان رشد و تکامل»، اصل اساسی تحکیم بنیادهای اقتصادی معرفی شده است. در این بند همچنین اقتصاد از منظر اسلام یک «وسیله» معرفی شده است که از آن «انتظاری جز کارایی بهتر در راه وصول به هدف نمیتوان داشت».
روشن است که در این ساختار سیاسی، الگوهای توسعۀ اقتصادی نیز نباید بهعنوان رقیبی برای گفتمان اسلامی در نظر گرفته شود، بلکه باید با زدودن ناهمخوانیها، جایی در این منظومۀ گسترده برای خود دستوپا کند. این فرایند، نگاه دوراندیش و عملکردی همراه با تدبیر و ظرافت را میطلبد. در این رویکرد، تکیه بر مؤلفههای داخلی و نگاه بومی (و نه انحصاری و غیرمنطقی) به مسئلۀ پیشرفت، نتیجۀ طبیعیِ وسیله انگاشتن اقتصاد برای رسیدن به اهدافِ ازپیشمشخصشده است.
نگاه ناکام تکنوکراسی به غرب، دو تجربه با دو فرجام متفاوت
نگاه فنسالارانه به توسعه، در دو مقطع مشخص از تاریخ معاصر ایران و در دو ساختار سیاسی کاملاً متفاوت، به گفتمان غالب سپهر سیاسی کشور تبدیل شد. در توسعۀ دوران پهلوی دوم که بهطور مشخص از ماجرای اصول ششگانۀ انقلاب سفید در سال 1341 کلید خورد، تلاش برای ایدئولوژیزدایی از طریق غلبۀ گفتمان توسعۀ غربگرا، هم در محتوا و هم در عاملان و عملکرد آنان، بهروشنی دیده میشود. این فرایند از اواسط دهۀ چهل و با حضور مدیران تکنوکرات که اکثریت قریببهاتفاق آنان فارغالتحصیل دانشگاههای ایالاتمتحده در دهههای 1960-1950 بودند، رخ داد. پیش از این اشاره شد که در این دو دهه، محافل آکادمیک آمریکا در حوزههای اقتصادی، مدیریت و جامعهشناسی بهشدت متأثر از آموزههای ضدکمونیستی مکتب نوسازی بودند. در نگرش بیشتر این کارگزاران تکنوکرات نوسازی، «مذهب» نیز یک ایدئولوژی در حدواندازههای کمونیسم بود که میبایست خود را با آموزههای توسعۀ غربی هماهنگ میکرد. از اینرو، تبلیغات پنهان و خزندۀ رژیم بهدنبال پررنگ کردن رقابت میان الگوی توسعه و مذهب و ایدئولوژیزدایی از جامعه برای تحقق رویکردهای مدنظر خود بود. روندی که از همان ابتدا، با واکنش سریع امام خمینی (ره) مواجه شد. ایشان در فروردینماه سال 43، ادعای مخالفت روحانیت با ترقیخواهی را رد میکند و میگوید: «در خارج، ما را مخالف اصلاحات معرفی میکنند. میگویند آخوندها میخواهند الاغ سوار شوند. آخوندها میگویند که برق نمیخواهیم، طیاره نمیخواهیم. اینها مرتجع هستند و میخواهند به قرون وسطا برگردند... آیا مخالفت با استبداد و حمایت از استقلال کشور ارتجاع است؟ ما که میگوییم به احکام اسلام عمل کنید، به قانون اساسی عمل کنید، ما مرتجعیم؟ کدام روحانی گفته است که ما با فلان مظاهر تمدن مخالفیم؟ ما با فسادها مخالفیم.»[6]
شاه اما بیتوجه به این نصایح امام و سایر مراجع و نخبگان مذهبی و غیرمذهبی، فرایند تبدیل الگوی توسعۀ غربگرا به ایدئولوژی را در سالهای بعد، با سرعت و عمق بیشتری پی گرفت. فرایندی که با ایدئولوژیزدایی از جامعهای با علایق عمیق مذهبی همراه بود. برنامههای بلندپروازانۀ او برای رسیدن به دروازههای تمدن بهتدریج همۀ عرصههای فرهنگی، اجتماعی و حتی سیاست خارجی کشور را دربرگرفت و خود تبدیل به یک ایدئولوژی مقدس شد که هرگونه نقد به آن، بهمعنای مخالفت با پیشرفت کشور تلقی میشد.[7] اما از اواسط دهۀ 1350 خلل و آسیبهای این الگوی توسعۀ غیربومی عیان شد. وابستگی به مناسبات اقتصادی بینالمللی و اتخاذ رویکردهای غیربومی و دینزدای توسعه، در کنار سایر عوامل شتابزا، به فروپاشی نظام سیاسی انجامید.
نگرش فنسالارانه به مقولۀ توسعه (البته با تفاوتهای ساختاری و عملکردی عمده) پس از پیروزی انقلاب و در دوران موسوم به سازندگی (1376-1368) که با دوران ریاستجمهوری هاشمی رفسنجانی همزمان است نیز بهشکلی دیگر تکرار شد. در این سالها نیز برنامۀ بازسازی و توسعۀ ایران، که بهتازگی جنگ تحمیلی را به پایان برده بود، اجرا شد. این بار هم ضریب اهمیت نهادهای بینالمللی و رویکردهای غیربومی افزایش داده شد؛ هرچند روی کاغذ، برنامههای توسعهگرایانه در قالب ساختار نظام و با در نظر گفتن مبادی و اصول مذهبی تدوین میشد. نکتهای که امام خمینی (ره) در پاسخ به نامۀ سران سه قوه و نخستوزیر وقت در مهرماه سال 67 و در جریان ترسیم خطوط اصلی بازسازی کشور نیز بدان اشاره داشتند. محور نخست پیام امام، تأکید بر حفظ مسیر انقلاب اسلامی بود. در این پیام، بر سیاست «نه شرقی، نه غربی» تأکید شده و عدول از آن، «خیانت به اسلام و مسلمین و باعث زوال و اعتبار استقلال کشور» دانسته شده بود. از نظر امام، در مسئلۀ بازسازی و سازندگی، شخصیتهای ردهبالای نظام و مسئولین و نیروهای وفادار به انقلاب و کشور، همچون گذشته، هرگز قبول نمیکنند که نیل به این هدف به وابستگی به شرق یا غرب تمام شود. به اعتقاد امام، «شرعاً بر همه واجب است که همت کنید تا آخرین رگوریشههای وابستگی این کشور به بیگانگان را در هر زمینهای قطع کنید.» بهزادیان، نمایندۀ دورۀ دوم و سوم مجلس شورای اسلامی، پیام امام را نشاندهندۀ درخواستی برای شکلگیری عزم ملی در جهت آغاز بازسازی میداند، هرچند عقاید مختلفی که دربارۀ سازندگی وجود داشت، تحقق خواست امام را با چالش مواجه میکرد.[8] علیرغم این تأکیدات و پیگیریهای مکرر مقام معظم رهبری در سالهای بعد، که گاه رنگ عتاب و هشدار به خود میگرفت، نگرش فنسالارنه به مقولۀ توسعه و ابتنا به آموزههای لیبرالی، در سیاستگذاری دوران سازندگی برجسته شد. این برجستگی آنقدر بود که در ادوار بعدی، به تولد گفتمانهای سیاسی و اقتصادی متباین و متضاد با گفتمان جمهوری اسلامی انجامید.
سیاست اقتصادی دولت هاشمی رفسنجانی مبنی بر سهولت فعالیتهای بازرگانی و تجارت خارجی، اگرچه سودآوری این بخشها را رونق داد، اما با افزایش واردات کالاهای خارجی، تولید کالاهای داخلی تحتتأثیر قرار گرفت. با وجود تشویق دولت، سرمایهگذاران بخش خصوصی و صاحبان عمدۀ نقدینگی به طرف تولید و صنعت نرفتند؛ چراکه از یکسو صحبت از پیشبرد صنعت بود و از سوی دیگر، تجارت خارجی تسهیل شده بود. در نتیجه، تجارت سود بسیار داشت، درحالیکه صنعت و امور تولیدی این سود کلان را نداشت.[9] در این سالها، سفرهای خارجی بهمنظور کار، تحصیل و تفریح افزایش یافت. این ارتباطات در کنار گسترش وسایل ارتباطجمعی، ایرانیان را با پدیدهها و ابزارهای جدید در حوزههای گوناگون آشنا ساخت. دولت نظارت اجتماعی را کاهش داد. با گسترش آموزش عالی، ارزشهای جدید اجتماعی در اقصی نقاط کشور نفوذ کرد. فروشگاههای زنجیرهای مدرن در تهران و شهرهای بزرگ تأسیس شد که محصولاتی را با کیفیت و ظاهر متفاوت از قبل ارائه میدادند. فروشگاهها که بنا به مقتضیات دوران جنگ، کالاهای محدود و مشخصی را به فروش میرساندند، بهتدریج به تنوع محصولات روی آوردند. شبکههای تلویزیونی گسترش یافت و از دو شبکۀ پارهوقت در سال 1368 به پنج شبکه در سال 1376 افزایش یافت که توانایی پخش 24ساعتۀ برنامهها را تقریباً برای سراسر کشور امکانپذیر ساخت. این تغییر سبک زندگی بهسمت آموزههای رقیقشدۀ لیبرالیسم اقتصادی و اجتماعی، خواسته و ناخواسته، ایدئولوژی انقلاب را تضعیف میکرد. اما قوت محتوایی و عملیاتی این ایدئولوژی، مانع از تکانههای جدی در نظام سیاسی شد.
فرایند ایدئولوژیزدایی در جریان توسعه، که تجربۀ شکستخوردۀ توسعۀ پهلوی دوم را هم پشت سر داشت، اینبار بهشکلی خزنده عرصههای فرهنگی و اجتماعی را دربرگرفت، اما از آنجا که ایدئولوژی انقلابی توسط ساختار سیاسی و رأس هرم آن یعنی ولایتفقیه مدام بهروز شده و بازتولید میشد، نظام سیاسی توانست آسیبهای توسعۀ دوران سازندگی را با کامیابی (و البته با فرازونشیب) پشت سر بگذارد.
فرجام سخن
رویکرد «تکنوکراتیک توسعه» با توجه به ماهیت خود، ظرفیت بالقوهای برای ایدئولوژیزدایی از سطوح مختلف جامعه دارد، اما نباید فراموش کرد که بهخاطر ماهیت وابستۀ آن، خود نیز در دام یک ایدئولوژی جدید افتاده و بهنوعی مبلغ آن میشود. ادعای برخی طرفداران توسعه مبتنی بر فنسالاری که این رویکرد را غیرایدئولوژیک و کاربردی میدانند، هم در عرصۀ نظر و هم در ساحت عمل، باطل است. تکنوکراسی که پایی هم در الگوهای غربی توسعه دارد، بهروشنی ویژگیهای ششگانه ایدئولوژی را که در ابتدای نوشتار به آن اشاره شد، داراست. این رویکرد، ایدئولوژی فعلی را نقد میکند و حتی در تلاش است تا آن را به حاشیه براند؛ با این تفاوت که در ترسیم و پیادهسازی وضعیت مطلوب، ناتوان است و خود به دامان ایدئولوژی غیربومی دیگری میغلتد. در این میان، توجه به توانمندیها و ظرایف ایدئولوژی انقلاب ایران و بازتولید آن در قالبهای بهروز از غلبۀ گفتمانهای غیربومی توسعه بهمثابۀ «هدف» جلوگیری خواهد کرد و پیشرفت اقتصادی را در مسیری باثبات و هدفمند قرار خواهد داد./876/د 103/س
پینوشتها
[1]. آلوین سو، تغییر اجتماعی و توسعه، ترجمۀ محمود حبیبی مظاهری، تهران، انتشارات پژوهشکدۀ مطالعات راهبردی، ص30.
[2]. احمد نقیبزاده، درآمدی بر جامعهشناسی سیاسی، تهران، سمت، 1379، ص46.
[3]. تری ایگلتون، درآمدی بر ایدئولوژی، ترجمۀ اکبر معصومبیگی، تهران، آگه، 1381، ص19-20.
[4]. عباس منوچهری، نظریههای انقلاب، تهران، سمت، 1388، ص82.
[5]. محسن خلیلی، پیدایی و پایایی تئوریک انقلاب اسلامی، در کتاب «آسیبشناسی انقلاب اسلامی»، [به اهتمام] کانون امید جوانان ایران اسلامی، مشهد، سنبله، 1385، ص72.
[6]. صحیفۀ نور: مجموعه رهنمودهای امام خمینی (ره)، ج1، تهران، سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، ص106.
[7]. برای مطالعۀ نمونههایی از این نظرات و اقدامات جاهطلبانه و غیرمنطقی شاه، مرور خاطرات چهرههای کلیدی فرایند توسعه در آن دوره خالی از لطف نیست. ر.ک.به: منوچهر گودرزی و دیگران، توسعه در ایران 57-1320، تهران، گام نو، 1382.
[8]. سمیه زمانی، بررسی نقش و عملکرد مجلس سوم شورای اسلامی در فرایند گذار به سازندگی، پایاننامۀ کارشناسیارشد علوم سیاسی، دانشگاه فردوسی مشهد، 1388.
[9]. احمد موثقی، «نوسازی و اصلاحات در ایران (از اندیشه تا عمل)»، تهران، قومس، 1385، ص285.
منبع: برهان