آیا خدای مهربان بنده اش را عذاب میکند؟
به گزارش سرویس حوزه و روحانیت خبرگزاری رسا، هفته گذشته گفت و گویی بین دو روحانی و سخنور معروف در باب خلود گرفت، اگرچه این گفت و گو از جهاتی خوب و قابل استفاده بود لکن به نظر می رسد جهاتی از بحث در منظر آقایان مغفول مانده است که یادداشت حجت الاسلام امین اسدالله زاده داریانی در صدد تبیین آن نقاط است.
چند نکته قبل از ورود به بحث:
نکته ی نخست: این نوشتار در صدد طعن یا تنقیصی به دو بزرگوار حاضر در گفت و گو نمی باشد، بحثی علمی و قرآنی است که برای تبیین آن قلم زده شده است.
نکته ی دوم: دغدغه جناب آقای آقامیری برای هر کسی که در فضای دینی مشغول فعالیت است قابل درک است، اما اولا بایستی دقت کرد که از یک سو اگر بحث عذاب خوب تبیین نشود، مفاسد اجتماعی ای به دنبال دارد و از سویی دیگر تببین نادرستِ عذاب کردنِ خدای متعال نوعی دین گریزی در جامعه ایجاد می کند، و ثانیا این نکته نباید مغفول بماند که همه ی اشخاصی که دارای سمت روحانیت بوده و در صدد ترویج دین و معارف وحیانی هستند بایستی آنچه متن دین گفته است را برای مردم تبیین نمایند نه کم و نه زیاد، اما اینکه خدای متعال قلب چه کسی را هدایت می کند و چه کسی روزی اش بهره وری از دین و معنویت می شود، مسوولیتش با ایشان نیست. البته به عقیده ی نگارنده اگر دین الهی کما هو حقه و به صورتی درست تبیین شود و به تعبیر قرآنی با بلاغ مبین به دست مردم برسد، قطعا چنین دینی که بر اساس فطرت آدمی پایه ریزی شده است نه تنها تنفر ایجاد نکرده بلکه چون مغناطیس جان آدمیان را به سوی خود جذب می کند، چرا که از صدر تا ذیل مباحث دینی از ساحتی برتر از ساحت انسانی و فوق اندیشه ی بشری نازل شده است که ذهن صاف و نفس سالم هیچ انسانی از پذیرش چنین معارف عالی ای اباء ندارد. نقش روحانیون در این میان همانند نقش رسول الله در آیات ذیل می باشد: (ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ) المائده: 99 و (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ الْمُبين) النحل: 82 و (وَ إِنْ تُكَذِّبُوا فَقَدْ كَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ) العنکبوت: 18 (فَإِنْ أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظاً إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاغُ) الشوری: 48 فلذا بایستی دقت کرد که نه به رسول الله و نه به روحانیون گرانقدر چنین اجازه ای داده نشده است که بنابر تشخیص خود و بنابر مصلحتی که ذهن اولیه ی بشری درک می کند، اصل معارف را تحریف کرده و به دلخواه خود یا مردم تغییر دهند.
نکته ی سوم: آنچه به نظر راقم سطور می رسد این است که هم بحث عذاب و هم بحث خلود در عذاب به صورتی بدی برای جامعه مطرح شده است، که اگر خوب مطرح شده و از زاویه ی خوبی به بحث پرداخته شود، مشاهده خواهیم کرد که دست بر قضاء جنبه ی رحمتی در آن بیش از جنبه ی قهری می باشد. با مطرح شدن عذاب است که رحمت حق و غفاریت حق و حنانیت حق و لطافت حق و رأفت حق جای خود را به خوبی نشان داده و مومنین تازه متوجه می شوند که با عجب خدای مهربانی مواجه هستند. کسی اگر به لطف بحث عذاب و خلود را توجه کند، نه تنها اباء نمی کند بلکه محبتش به خدا بیشتر شده و مجنون وار شیفته ی خدا می شود. خصوصا اگر در دل آن تبیین فهم شود که چون در خدای عالمیان رحمت بر غضب سبقت دارد، در نتیجه نظام عالم نیز به گونه ای پی ریزی شده است که جهت رحمت حق بر جهت غضبش در دل نظام أحسن الهی نیز غلبه کند، البته ما در این نوشتار مجال بررسی تمام جوانب این بحث را نداریم و افرادی که خواهان آگاهی بیشتر هستند بایستی به مفصلات بحث های معارفی مراجعه فرمایند.
نکته ی چهارم: چنانکه ما در فقه گاهی با دسته روایات متعدد مواجه هستیم، که بایستی بین آنها جمع کرده و ائتلاف ایجاد کنیم و سپس به جمع بندی برسیم در بحث های معارفی نیز بایستی چنین کاری صورت بگیرد. لکن یک تفاوت در معارف با فقه و معارف وجود دارد و آن اینکه در فقه شما اگر از جمع عاجز بودید، در مقام عمل چون بعضا برخی دسته ها از اخبار آحاد هستند می توان چند دسته را را کنار گذاشت – هر چند فقیه زبردست معمولا اینگونه عمل نمی کند - لکن در بحث های معارفی چون قرآن کریم خود در مقام بیان برآمده است دیگر نمی توان چنین کاری انجام داد. تمام هنر مجتهد در بحث های معارفی جمع بین آیات با عدم تأویل (حمل لفظ بر خلاف معنای ظاهر) و بدون دست کشیدن از ظاهر آنهاست و الا اگر قرار باشد که یک دسته از آیات را گلچین کرده و همان ها را به عنوان شاهد بحث بیاوریم و از سایر آیات چشم پوشی کنیم یا آنها را بر خلاف معنی حمل نماییم، مشخص است که صلاحیت لازم برای اجتهاد معارفی را کسب نکرده و چه بسا خدای ناکرده فرد مشمول آیاتی چون (أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُون) البقره:85 و مشمول روایاتی چون (من فسّر القرآن برأيه فليتبوأ مقعده من النّار) می شود.
نکته ی پنجم: که در همین راستا بایستی توجه نمود که گاهی افراد چون فنان فن و متخصص در این زمینه نیستند از دسته های آیات مقابل اصلا مطلع نمی باشند. یعنی اصلا نمی دانند که چند دسته آیه و روایت در محل بحث وجود دارد که بایستی سعی در جمع بین آنها کرد، بلکه صرفا دسته ای را گرفته است و می خواهد با همان کار را جلو ببرد. برای مثال در بحث معاد جسمانی ظهور برخی از آیات حقیقتا دلالت بر معاد جسمانی دارد لکن کریمه هایی چون (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون) البقره:156 و (أَلا إِلَى اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُورُ) الشوری: 53 از غرر آیات بحث معاد محسوب می شوند و بین این آیات کریمه با آن دسته آیات بایستی جمع صورت پذیرد حال اگر کسی در فضای کار معارفی نباشد اولا بین آیات تعارضی نمی بیند و می گوید چه اشکالی دارد که هم معاد جسمانی باشد و هم بازگشت به خدا در معاد مطرح باشد.
نکته ی ششم: بر همگان توجه به این مسأله ضروری است که اگرچه گاهی خود التفات ندارند ولی عملا در جای مجتهد نشسته و مشغول فتوی دادن می باشند، لکن گمان می کنند، یک سخن ساده ای بیان نموده اند. اگر ایشان از تبعات فرهنگی و اجتماعی سخن خویش آگاه باشند مشاهده می کنند که در این مقام کار ایشان با کار مجتهدی که برای استفتاء از وی سوال می شود تفاوتی ندارد، چون افراد به استناد سخن ایشان و برداشت ایشان دست به عمل می زنند، برای مثال در مقام پاسخ به کسی که از وی درباره ی علت عملکرد خاصش سوال می کند می گویند چون فلان آقا اینجور مطلبی را بیان نمود فلذا من اینگونه عمل کردم. در نتیجه بایستی خیلی در سخن گفتن و پاسخ دادن به افراد احتیاط کرد، خصوصا اگر مباحث بیان شده مباحث اعتقادی باشد. چون حکم و فتوای فقهی معمولا یک عمل مکلف را درگیر می کند اما مباحث اعتقادی پس زمینه ی تمام اعمال و زندگی وی را پشتیبانی می نمایند. در نتیجه در این مقام بایستی به شدت احتیاط کرد، یا سخن نگفت و یا سخن خود را به مجتهدین دارای صلاحیت چون حضرت امام، علامه ی طباطبایی و متخصصینی که عمر خود را در این زمینه صرف کرده اند مستند نمود. چنانچه وقتی از روحانی در باب فتاوای مجتهدین سوال می شود، آن روحانی نه برداشت خود از آیه و روایت را بیان می دارد بلکه موظف است پاسخ را بر اساس نظر مجتهد مرجع تقلید تبیین کند. توجه به این نکته دو اثر مهم در پی دارد اولا هیچ روحانی نباید به خود اجازه دهد که برداشت شخصی و فهم بسیط خود از چند آیه در ابوابی چون توحید و نبوت و معاد را به مخاطب تحویل دهد. خود آن روحانی در این مقام یا مجتهد است و یا نیست و اگر مجتهد نیست، بایستی به نظر بزرگان فن مراجعه کند. به همین دلیل است که در روایات در خصوص برداشت قرآن امر به احتیاط شده است. (عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْيِهِ فَأَصَابَ لَمْ يُؤْجَرْ، وَ إِنْ أَخْطَأَ كَانَ إِثْمُهُ عَلَيْهِ) تفسیر عیاشی ج 1 ص 17 و (عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْيِهِ إِنْ أَصَابَ لَمْ يُؤْجَرْ- وَ إِنْ أَخْطَأَ فَهُوَ أَبْعَدُ مِنَ السَّمَاءِ) همان و (َ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص اتَّقُوا تَكْذِيبَ اللَّهِ قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ كَيْفَ ذَاكَ قَالَ يَقُولُ أَحَدُكُمْ قَالَ اللَّهُ فَيَقُولُ اللَّهُ كَذَبْتَ لَمْ أَقُلْهُ أَوْ يَقُولُ لَمْ يَقُلِ اللَّهُ فَيَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ كَذَبْتَ قَدْ قُلْتُهُ) معانی الاخبار ص 390 و (عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِيَّاكَ وَ خَصْلَتَيْنِ فَفِيهِمَا هَلَكَ مَنْ هَلَكَ إِيَّاكَ أَنْ تُفْتِيَ النَّاسَ بِرَأْيِكَ أَوْ تَدِينَ بِمَا لَا تَعْلَمُ.) الکافی ج 1 ص 42 (و َإِيَّاكَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْيِكَ شَيْئاً وَ خُذْ بِالاحْتِيَاطِ فِي جَمِيعِ أُمُورِكَ مَا تَجِدُ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْيَا هَرَبَكَ مِنَ الْأَسَدِ وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَكَ عَتَبَة) وسائل الشیعه ج 27 ص 172 روایت آخر خیلی حائز اهمیت است که افراد دارای جایگاه دینی نبایستی گردن خود را محل عبور مردم کنند، یعنی جوری نشود که مردم کاری را بکنند و امر دنیوی و اخروی با استناد به سخن یک طلبه و یا یک روحانی خود را پیش ببرند و در این مقام معذور باشند، اما خود آن شخص روحانی گرفتار سخن نادرست خویش باشی.
اثر دوم و مهم تر این است که خود مردم نیز بایستی این آگاهی را داشته باشند که از اهل فن در معارف سوالات عقیدتی خویش را مطرح کرده و درخواست دلیل بنمایند. هیچ گاه فرد بیمار به جای مراجعه به طبیب حاذق سراغ یک دانشجوی ترم 5 و 6 پزشکی نمی رود، چرا که پای جان او در میان است. این جا که از جان عزیز تر و محل اعتقادات و عقد قلبی افراد می باشد که به مسأله ی سعادت و شقاوت ایشان گره می خورد، بایستی ظرائف بیشتری لحاظ گردد.
اما بررسی عذاب و خلود از منظر آیات قرآن کریم: در بحث عذاب و در بحث خلود بایستی چند دسته از آیات قرآن کریم را مد نظر قرار داد:
دسته ی اول: آیاتی که خداوند در آنها سخن از رحمت و رأفت خود می کند، چه رحمت عام که جهانیان (خواه مومن و خواه کافر) را فرا می گیرد و چه رحمت خاص که شامل تنها مومنین می شود. رحمت عام چون (إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحيمٌ) البقره: 143 و (قُلْ لِمَنْ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلْ لِلَّهِ كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَة) انعام: 12 و رحمت خاص چون (هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ كانَ بِالْمُؤْمِنينَ رَحيماً) الاحزاب:43 و به رحمت خاص و عام هر دو در کریمه ی (وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُها لِلَّذينَ يَتَّقُون) الاعراف: 156 اشاره فرموده است. حتی در برخی از آیات کریمه دعوت میکند به اینکه بایستی به رحمت خدا ایمان داشت و کسی نبایستی از رحمت خدا نومید شود و از این بالاتر اگر کسی از رحمت خدا مأیوس شود عذابی ألیم در انتظار اوست. )قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيم) الزمر:53 در جای خود روشن است که در این کریمه چه ظرائفی وجود دارد، خصصا در تعبیر یا عبادی! (قالَ وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّالُّون) الحجر: 56 (وَ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ لِقائِهِ أُولئِكَ يَئِسُوا مِنْ رَحْمَتي وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَليم) العنکبوت: 29 به سبب همین آیات بوده است که در روایات یکی از بزرگترین گناهان و بلکه بزرگترین آنها قنوط از رحمت حق شمرده شده است. و از سویی دیگر دعوت به حسن ظن داشتن به خدای متعال شده است به نحوی که در کتب روایی ما بابی در خصوص حسن الظن بالله گشوده شده است. در باب رحمت خدا سخن بسیار است، عموم افراد لذت و شیرینی رحمت خدا را در همین دنیا می چشند، و حقیقت امر این است که خدای متعال از پدر و مادر به بنده اش دلسوز تر است، پدر و مادرها خوب محبت نسبت به فرزند را حس می کنند، اما هر چه موجودی کامل تر و باکمالات تر باشد شدت محبت نیز در او بیشتر می شود.
دسته ی دوم: آیات مربوط به عدالت حق تعالی (وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ) الانعام: 115 عدل را مرحوم علامه ی طباطبایی در تفسیر شریف المیزان ج 12 ص 331 اینگونه معنی می نمایند: (اقامة المساواة و الموازنة بین الامور بان یعطی کل من السهم ما ینبغی ان یعطاه. فیتساوی فی ان کلا منها واقع فی موضعه الذی یستحقه) حقیقت عدل عبارت است از برقراری تساوی و توازن میان امور به گونهای که سهم شایسته هر یک بدان داده شود. در نتیجه، همگی در این جهت که در جایگاه شایسته خود قرار گرفته است، یکسان و برابرند. در نتیجه بنابر اصل عدالت – که به خاطر اهمیت آن یکی از اصول اعتقادی شیعه بر شمرده شده است – برّ و تقی جای فاجر و گنه کار نمی نشیند و خدا به هر کس به حسب استعداد و عمل او اعطاء می نماید. به عبارت دیگر خدای متعال برای کسی کم نمی گذارد، هر چه او کرد تمام و کمال به او اعطاء می کند، و هر چه استعداد اوست بی کم و کاست به او افاضه می نماید.
البته صرفا با تمسک به اصل عدالت خلود قابل اثبات نیست اما اینکه اصل عدالت چه تأثیری در بحث دارد در ادامه روشن خواهد شد.
دسته سوم: آیاتی که صراحتا خلود در نار را مطرح می کنند. در این دسته از آیات برخی مختص به کفار و مشرکین و حتی مرتدین است، همانند: (وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ) بقره: 39 و (وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُون) البقره: 217 و (وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُون) البقره: 257 و برخی حتی شامل مومنین هم می شود، همانند کسانی که به ربا برگردند و اهل ربا دادن و گرفتن باشند چون: (الَّذينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاَّ كَما يَقُومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَ مَنْ عادَ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ) البقره: 275 و همانند کسی که مومنی را متعمدا و بدون وجه شرعی بکشد (وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيماً) النساء: 93 و همانند کسی که خدا و رسول را معصیت کرده و از حدود او تعدی کند (وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهين) النساء: 14 و از همه شدیدتر که انسان را حقیقتا می ترساند کریمه ی (بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ) البقره: 81 است که هر کس سیئه ای و خطیئه ای کسب کند به نحوی که آن بر او احاطه یابد و به تعبیری تمام جان او را فرا بگیرد او از اصحاب نار بوده و در آن خالد است. در این هم که معنای لفظ خلود نیز جاودانگی و دوام است بحثی نیست. علاقه مندان می توانند به لغت نامه های تفصیلی در این باب مراجعه کنند، حتی در فارسی نیز خلود به معنای جاودانگی کرارا به کار رفته است.
نکته ی نخست در این آیات که بسیار قابل توجه و در خور اهمیت می باشد این است که این آیات تنها شامل نمرود و فرعون و یزید و شمر و خولی نمی شود. آیات عام هستند، هر کس چنین کند عذاب خلد و جاودانه او را فرا می گیرد. فلذا با توجه به این آیات مومنین نبایستی خود را از دامن عذاب خلد در امان ببنید و این امر موجب تجری آنها در اعمال قبیحه و سیئات شود. (أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ) اعراف: 99 این نکته بسیار حائر اهمیت است که آیات عام هستند و پرده از یک سنت الهی و قانون بر می دارند که هر کس این امور را انجام دهد (خواه کافر و خواه مومن) در آتش به صورت خالد خواهد سوخت.
نکته ی دوم این است که وقتی قرآن مطلبی را به این صراحت و با این شدت و غلاظ بیان کند، چیزی بخواهد از ذیل آن با تبصره و ... خارج شود بسیار دشوار است، حتی اگر روایت بیان کند. به تعبیری دیگر شیعیان بایستی بسیار مواظب باشد که برخی از روایات وارد شده در خصوص شیعه را درست معنی کند و الا به وادی ای می افتند که قوم موسی در آن فتاد، چرا که خود را تافته ی جدابافته از عالم انگاشتند. اکنون محل بحث ما پرداختن به روایات عذاب شیعیان نیست و خود مجال واسع تری از بحث را می طلبد. قرآن معیار بسیار خوبی را در این زمینه بیان می کند که هر کس گمان می کند از اولیای الهی است و آخرت از آن اوست بایستی آرزوی مرگ داشته باشد. (قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين) بقره: 94 پس بایستی توجه نمود که صرف انتساب به مقام ولایت امیرالمونین نه شیعه ی واقعی بودن، برای هیچ کس هیچ مأمن و پناهگاهی محسوب نمی شود. دقت کنید!
دسته ی چهارم: آیاتی که عذاب کردن را به خدای متعال نسبت می دهند، آن هم نه عذاب عادی و بلکه عذاب بسیار شدید، آیاتی به این مضمون در قرآن کریم بسیار زیاد است. (فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ) فجر: 25 و 26 ْ (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَشَديدُ الْعِقاب) الرعد: 6 و (وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي لَشَديد) ابراهیم: 7 و (إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَديدٌ) البروج: 12 در خصوص سه آیه ی اخیر انتساب عذاب به خدای متعال و تأکید آن با جمله ی اسمیه به همراه إن و در دومی به همراه لام بسیار حائز اهمیت است که خبر از حتمی الوقوع بودن آن و شدت آن می دهد.
دسته ی پنجم: آیاتی که اولا رابطه ی دنیا و آخرت را بیان می نمایند و ثانیا خبر از رابطه ی فعل و عمل در دنیا و جزاء در آخرت می دهند. آیات گروه نخست همانند: (يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ) الروم:7 یعنی مردم به ظاهر حیات دنیا علم دارند و از آخرت غافل می باشند. آنچه از این آیه به دست آید این است که اولا دنیا ظاهر حیات است، دنیا یعنی همین چیزی که ما داریم مشاهده می کنیم و محسوس ماست و به نوعی ما غرق در آن هستیم اما آخرت که باطن همین دنیاست، یعنی وجود دارد لکن باطن است و به دست مردم عادی نمی آید مورد غفلت واقع می شود. در غفلت نکته ی ظریفی نهفته است یعنی هست لکن افراد عادی بدان توجه ندارند و غرق چیز دیگری هستند. پس اولا آخرت محقق است و ثانیا رابطه ی آن با دنیا رابطه ی ظاهر و باطن است. اگر بخواهم در قالب مثال بیان کنم همانند رابطه ی روح و بدن است که روح باطن و نهان است اما بدن ظاهر و آشکار لکن نکته ی قابل توجه این است که روح و بدن یک حقیقت هستند و بدن امتداد روح و روح بطن همان بدن می باشد. کریمه ی دیگر در این زمینه عبارت است از (اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَديدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ) الحدید: 20 پس بدان که حیات دنیا لعب و لهو و زینت و تفاخر بینتان و تکاثر در اموال و اولاد است .... و همین دنیا در آخرت عذاب شدید و مغفرت از جانب خداست. این کریمه از غرر آیات در این زمینه می باشد، و بیانگر این مطلب است که این دنیا همان است اما در ظاهر این گونه است اما باطن آن یا مغفرت است و یا عذاب.
اما آیات گروه دوم: (هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) النمل: 90 و (فَالْيَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ لا تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) یس: 54 (الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُون) الجاثیة: 28 (إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُون) الطور: 16 و التحریم: 7 (يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ) الزلزال آیات 6 الی 8
آیات این دسته بسیار عجیب هستند و بیان گوی این نکته می باشند که جزاء عین عمل است. در آیه ی اول که بیان می کند آیا جز آنچه انجام دادید جزاء گرفتید؟ آیه ی دوم می فرماید امروز (روز قیامت) به هیچ کس ظلم نمی شود و جزاء داده نمی شود مگر به آنچه انجام دادید، یعنی خود آن عمل امروز جزای شماست. آیه ی چهارم و پنجم با ادات حصر انما بیان شده است یعنی فقط و فقط آنچه جزاء می گیرد همان عمل شماست یعنی نه کم می شود نه زیاد می شود و نه تغییر می کند، بل عین همان است و در آیات سوره ی زلزال نیز که از همه صریح تر است بیان شده است که اولا مردم خودِ خودِ اعمالشان را می بینند، پس هر کس مثقال ذره ای کار خیر انجام دهد، همان مثقال ذره کار خیر را بعینه می بیند و هر کس مثقال ذره ای کار شد کند همان مثقال ذره شر با بعینه می بیند.
اما توضیح آنکه گاهی دادگاه مثل این دادگاه های دنیوی است، برای مثال مجرم را می آورند و قاضی می تواند برای او یکسال حبس بنویسد یا 100 ضربه شلاق بنویسد و یا او را به کار اجبار برای دو سال وادارد و یا او را اعدام نماید. در چنین موردی روشن است که عمل عین جزاء نیست بلکه عمل یک امر است و جزاء امر دیگری است. اما گاهی اوقات در همین دنیا عمل عین جزاء است. برای مثال کسی که درس می خواند با سواد می شود، کسی که دست خود را روی آتش می گیرد دستش می سوزد، کسی که مرگ موش بخورد می میرد. فعل همانا و جزاء همانا، اینجا کسی نیست که مثل قاضی دنیوی باشد و حکم صادر کند، بلکه خودش شخص اگر به خودش نگاه کند جزاء عملش را فی المجلس مشاهده می کند. رابطه ی فعل دنیوی و جزاء اخروی نیز همین گونه است لکن چون عالم آخرت باطن این عالم است و روی آن پرده انداخته شده است – البته پرده چیزی جز تعلقات دنیوی خود ما نیست و الا برای اهلش هیچ پرده ای وجود ندارد – ما اکنون جزاء را اصلا مشاهده نمی کنیم. مشاهده نمی کنیم که اگر مال یتیم بخوریم حقیقتا آتش خوردیم (إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ نارا) النساء: 10 و یا اگر در دین بدعت ایجاد کرده و حقیتی را پنها کنیم و آیات خدا را به ازای ثمنی بخش بفروشیم و بدان خاطر پول دریافت کنیم، داریم آتش می خوریم –البته آتش باطنی نه ظاهری – (إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَليلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ) البقرة: 174 و یا اگر غیبت نماییم حقیقتا گوشت شخص غیبت شونده را به دندان جان می کشیم (وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخيهِ مَيْتا) الحجرات: 12 و همه ی اینها بدان خاطر است که از باطن عالم خبر نداریم، در نتیجه آثار افعال خود را در باطن عالم مشاهده نمی کنیم. اما اگر روزی پرده ها کنار برود و سری به عالم باطن بزنیم در آنجا نفس عمل و اثر وضعی عمل را در جان خویش خواهیم یافت. آری به راستی کتاب جان ما تمامی اعمال ما را روی خود حک می کند، همه را جمع می کند و چون جمع می کند وقتی به عالم باطن منتقل می شویم ناگهان خود را در مقابل خیل کثیر اعمالی که اکنون همراه ما هستند مشاهده می کنیم. (وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً) اسراء: 13 و 14 و وقتی این اعمال را در جان و نفس خود مشاهده کنیم، مشاهده و قرائت به تعبیر قرآن همان و حساب همان و خودمان برای اینکه حکم کنیم کافی هستیم. ما خودمان بودیم و خودمان، بالاخره شخص از خودش که نمی تواند فرار کند (كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهين) الطور: 21 و چون اعمال در جان انسان حک می شوند، بله ظاهر عمل می رود ولی باطن آن همراه نفس که ازلی است می ماند. ما در دنیا کار می کنیم ولی جان خود را می سازیم (وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى) النجم: 39 و 40 فلذا انسان در دنیا سعی می کند، ولی چون روح با بدن متحد است و یک حقیقت است روح شکل می گیرد، و در قیامت نیز همین روح را مشاهده می کند و اعمالی که در جان او مستقر شده اند و جای گرفته اند و حقیقت او را شکل داده اند. همین امر موجب شده است که در برخی آیات این تعبیر آمده است که آتش از جان آدمی شعله می کشد، یعنی او خود آتش است و از درون می سوزد (نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَة الَّتي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ) الهمزه: 6 و 7 و در برخی آیات از جان آدمیان به عنوان مایه ی آتش گیرنده ی آتش جهنم نام برده شده است (فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ) البقره: 24 و (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ) التحریم:6
دسته ی ششم: این آیات نیز اگر به دسته های قبلی ضمیمه شوند به نظرم بحث بسیار روشن می شود و نیاز به نکته ی افزوده ای ندارد. (وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُون) البقره: 57 و (وَ مَا اللَّهُ يُريدُ ظُلْماً لِلْعالَمينَ) آل عمران:108 (و مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ في هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ ريحٍ فيها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ) آل عمران: 117 و (ْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبيد) آل عمران: 182 (إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظيما) النساء: 40 و (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلا) النساء: 49 یعنی خدای متعال به هیچ کس ظلم نمی کند، خدا هیچ گاه سر سوزنی به حق کسی تعدی نمی کند –حتی به ظالم ترین افراد چون فرعون و شمر و ...-، و خدا نه ظالم است و نه ظلام اما در مقابل انسان به خود ظلم می کند (وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ) البقره: 51 (وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْل) البقره: 54 و (وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ) البقرة: 231 و (وَ الْكافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُون) و (وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ) آل عمران: 117 و سایر آیات از این قبیل البته خدا ظالم را دوست ندارد (ْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمين) آل عمران: 57 و ظالم را هدایت نمی کند (وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ) البقره: 258 و به ظالم کمک نمی کند و نه تنها خدا بلکه نظام هستی او را مدد نمی دهد (وَ ما لِلظَّالِمينَ مِنْ أَنْصار) البقرة: 257 و عهد خدا نیز به ظالم نمی رسد (قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمين) البقرة: 124 اما خدا حتی به ظالم هم ظلم نمی کند. برعکس خدای متعال درب رحمتش را حتی به روی ظالم نیز گشوده است (وَ الَّذينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ) آل عمران: 135 و (وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحيماً) النساء: 110 (و فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيم) المائدة: 39 حتی خدای متعال وعده داده است که اگر کسی هر گناه و ظلمی کند – با توضیح بالا روشن شد که چگونه هر گناهی ظلم به خود است چون دارد نفس را تباه می کند – به جز شرک اگر توبه کند او را می بخشد. و شرک بخشیده نمی شود چون مشرک اصلا به سراغ خدا نمی آید تا توبه کند، بلکه سراغ دیگری می رود پس خود مشرک است که عملا راه را به روی خود بسته است و خودکرده را تدبیر نیست. (إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظيماً) النساء: 48 و (إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيداً) النساء: 116 پس نیک بنگر به رحمت و غفران رب که تا چه حدی است.
جمع بندی و پاسخ به برخی سوالات:
با توجه به آنچه بیان شد روشن می شود که اولا خدا رحمان و رحیم است و با دیده ی رحمت به بندگان می نگرد و ثانیا عادل است یعنی قرار است هر کس هر کاری می کند خدا بدون کم و کاست به او بدهد چرا که اگر این کار را نکند به شخص ظلم کرده است. از سویی دیگر مشاهده می کنیم که افرادی در جهنم می روند و برخی خالد در آن می شوند، سوال پیش می آید که این چه طور با رحمت خدا جمع می شود؟ قرآن پاسخ می دهد که خداوند به آنها ظلم نکرد و اصلا به عبارتی خداوند نبود که آنها را سوزاند، آنها خود عمل کردند و نظام تکوین اینگونه است که هر کس کار کند جزا می گیرد و هر علتی معلول خود را در پی دارد. نمی شود که شخصی چاقو دست بگیرد و دست خود را ببرد بعد زخم نشود و درد نکشد و خون نیاید، اصلا چنین چیزی محال است و خدای حکیم این کار را نمی کند. نظام عالم اگر بخواهد نظام باشد باید قوانین خود را داشته باشد، پس آن کس که چاقو گذاشت و برید باید چاقو ببرد و آنکس که میوه ی خوشمزه خورد باید از خوردن آن لذت ببرد و آن کس که زحمت کشید و درس خواند باید عالم بشود و هکذا اما برخی آثار ظاهر و برخی باطن است، البته خدای مهربان از آثار باطنی خبر داد و گفت که عالم اینگونه است ولی برخی به خاطر کفر و حب دنیا و ... از سخن خدا سرپیچی کردند. مثل خدای متعال در اینجا مثل طبیبی است که به بیماری که به دیابت مبتلاست می گوید قند و شکر مصرف نکن که پایت سیاه می شود. خب او مصرف کرد و پا سیاه شد و اگر بخواهد به زندگی ادامه دهد بایستی پا قطع شود. پس خدا تا اینجا که جز رحمت چیزی فرونفرستاده است. حتی خدا ظلم عبد را جبران می کند، یعنی سببی را قرار داده است که اگر عبد بدان متمسک شود، مثل آب روی آتش عمل کند و اثرات معصیت و گناه و باطن عمل را پاک کند. توجه به خدا و توبه و انابه چون علتی است که فوق علت قبل قرار گرفته و در همین نظام اثر آن گناه را پاک می کند. پس در نظام نیز جهت رحمت غلبه دارد. آیات و روایات دیگری نیز در زمینه ی غلبه ی رحمت به صورت نظام و در دل نظام وجود دارد همانند آیات و روایاتی که بیانگر این است که خدا یک عمل خیر را ده برابر و بلکه صد برابر پاداش می دهد، اما جزای گناه تنها به اندازه ی اوست.
تنها یک سوال می ماند که پس چرا خدای متعال عذاب را به خود نسبت داد؟ اگر او به راستی نمی سوزاند بلکه خود عبد است که با دست خود جان خود را آتش می زند و عذاب می دهد، پس چرا انتساب به خدا پیدا می کند؟ جواب در توحید افعالی نفهته است. چنانچه در دنیا الفعل فعلنا و هو فعل الله و چون اصل وجود ما از خداست پس هر کاری که از ما سر بزند به خدا انتساب دارد هکذا در آخرت همان پاسخی که در مواجهه با آیاتی چون (فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليم) الانفال: 17 و (وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ فِي الْمَدينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْري) الکهف: 82 - که کار را خضر علیه السلام می کند ولی می گوید خدا انجام داد – در اینجا می دهیم. مسأله سخت نیست تنها کافی است که توحید افعالی تصور شود. البته در توحید افعالی بحث های فراوانی وجود دارد و اینکه از چه جهت به خدا انتساب دارد و از چه جهت به عبد و چرا فعل معصیت و نواقص برای عبد است و از جهت نقص و معصیت به خدا انتساب پیدا نمی کند. این بحث جداگانه ای می طلبد که اکنون محل بحث ما نیست. اما فی الجمله روشن شد که اولا بنده است که خود را می سوزاند و خدا هر چه کرد با رحمت خود جلوی او را بگیرد نتوانست. و روشن است که اگر عمل معیار است گاهی برخی از اعمال اثر محدودی دارند مثل بریدن دست با چاقو لکن گاهی برخی از اعمال اثری در نفس می گذارند که ابدی و ازلی است و تا انسان انسان است آن اثر هست. کریمه ی قرآنی خیلی خوب بیان کرد که اگر سیئه ی کسی او را احاطه کند او اهل خلود است. چرا چون تمام جان این شده است و جان این چنینی اصلا خودش عذاب است و حقیقتش عذاب است پس چگونه می خواهد از عذاب به در برود؟ فلذا اولا بایستی از اعمال خود بترسیم، قرآن چقدر زیبا بیان می کند (وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فيهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ) بقره: 281 و (فَكَيْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فيهِ وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ) آل عمران:25 که بین عدم ظلم خدا و عدم ظلم شدن به آنها و اینکه عین عملشان را دریافت می کنند جمع می کند. و از همه زیباتر این حدیث شریف است که عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمِنْقَرِيِّ عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ حُسْنُ الظَّنِّ بِاللَّهِ أَنْ لَا تَرْجُوَ إِلَّا اللَّهَ وَ لَا تَخَافَ إِلَّا ذَنْبَك (کافی شریف ج 2 ص 72) که انسان بایستی از خود بترسد و امیدش به خدا باشد.
اما یک سوال دیگر اینکه فرمودند خلف وعید قبیح نیست ولی خلف وعده قبیح است. بله این هست اما آیات بیانگر وعید نیست اگر کسی بگوید اگر این کار را بکنی من عذابت می کنم این وعید است ولی اگر کسی بگوید: این کار را نکن که عذاب می شود، این وعید نیست این اخبار است و اگر خلافش اتفاق بیفتد کذب است نه خلف وعده (وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَديثا) النساء: 87 و (وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قيلا) النساء: 122.
در پایان سخن باید گفت که لسان بندگان همواره نسبت به خدای متعال این است که (رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرين) اعراف: 32 چنانچه حضرت یونس علی نبینا و علیه السلام به این نکته اذعان (وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمين) الانبیاء: 87 و همه امید داریم که از غیب ندا برسد: (فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنين) والحمدلله رب العالمین./1350/د102/ف