اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- ۸۴
نیروهای ما در سرپل ذهاب، منطقۀ کولینا، مستقر بودند. نیروهای شما حمله نسبتاً بزرگ و موفقی داشتند که پیشروی کرده و در مواضع جدید مستقر شده بودند.
ما قبل از حمله نیروهای شما پشت جبهه بودیم. بعد از این حمله بلافاصله ما را سازماندهی کردند و برای ضد حمله به منطقه عملیاتی آوردند. حمله ما آغاز شد ولی نتوانستیم کاری از پیش ببریم. نیروهای شما همچنان در موضع تازه تصرف شده ماندند. شاید باور نکنید اگر بگویم که همه نیروی شما در حمله و دفاع فقط بیست نفر بودند و ما بیشتر از پانصد نفر تازهنفس و کارآزموده بودیم.
فرمانده لشکر، سرتیپ نزار خالد نقشبندی، وقتی فهمید که دیگر نمیتواند مواضع از دست رفته را از دست نیروی بیست نفری شما بیرون بیاورد و از او به عنوان یک امیر شکست خورده نام خواهند برد، دیوانه شد. برای تلافی و توجیه شکست خود بیستوهشت تن از فرماندهان دستهها و گروهانها و حتی گردانها را مقصر دانست و آنها را متهم کرد که به عمد عقبنشینی کردهاند و دستور داد همه آنها را احضار کردند.
فرماندهان آمدند. سرتیپ آنها را مجرم شناخت و حکم تیربارانشان را صادر کرد. چند تن از افسران محکوم اعتراض کردند چرا ایشان را دادگاهی نکردهاند تا دلایل شکست را بگویند و از خود دفاع کنند. ولی سرتیپ فرمان خودش را صادر کرده بود و روی این فرمان اصرار داشت. در بین افسران سرگردی بود که خیلی تلاش میکرد از اعدام در آن منطقه کوهستانی و دور از دادگاه و محاکمه نجات یابد و به همین آسانی و به دستور یک سرتیپ اعدام نشود. بنابراین از کوچکترین اقدامی برای دفاع از خود سرباز نمیزد. من واقعاً نمیدانم که آنها گناهکار بودند یا نه، یا موافق جمهوری اسلامی بودند یا نبودند؛ ولی اعدام بیستوهشت افسر و درجهدار در منطقه جنگی، آن هم به دستور یک سرتیپ که یقیناً دلایل کافی برای اعدام ایشان نداشت قدرتی بود که حزب بعث به فرماندهان رده بالا داده بود، در واقع آن فرماندهان به دست حزب بعث اعدام شدند و سرتیپ نقشبندی اجراکننده بیشعوری بیش نبود.
آن بیستوهشت افسر را به محلی مسطح آوردند و به همه نیروهای مستقر در منطقه دستور دادند برای تماشا به اصطلاح خائنان جمع شوند تا اعدام آنها برای بقیه درس عبرتی باشد.
سرتیپ نقشبندی به جوخه دستور آتش داد. سرگرد مذکور تا آخرین لحظه فریاد میزد «من بیگناهم.» همه اعدام شدند و جنازههاشان به عنوان جبان (ترسو) و خائن به بغداد فرستاده شد تا به خانوادهشان تحویل شود.
در ارتش عراق خانواده هر کس را که عنوان جبان به او داده باشند حق ندارد سوگواری کند و مراسم بگیرد. حتی خانواده از حقوق و مزایای شغلی شخص جبان محروم میشود.
ناگفته نگذارم که شخص سرتیپ نزار خالد نقشبندی نیز بالاخره به دستور حزب بعث اعدام شد. خبر آن را از رادیو و تلویزیون شما شنیدم و بسیار خوشحال شدم.
منطق حزب بعث زور است و اعدام و کشتار و ترور. حزب بعث به احدی رحم نمیکند. ارتش عراق علاوه بر آن که در جبهه کفر است خود اسیر حزب بعث است همان طور که دوستانم برایتان گفتهاند فرماندهان بعثی به قدری از امام خمینی حفظهالله و نیروهای شما کینه دارند که از توهین به ایشان لذت میبرند. اینها اینطور ترتبیت شدهاند. ذرهای حقپرستی و انسانیت در وجودشان نیست.
فرماندهی داشتیم به نام ستوان یکم حبیب احمد که حالا اسیر و در اردوگاه پرندک است. تعداد زیادی از افراد واحد تحت فرماندهی این افسر فرار کرده بودند و سیار فرماندهان او را به علت نداشتن لیاقت و قدرت فرماندهی سرزنش میکردند. ستوان حبیب احمد برای این که قدرتی از خود نشان دهد و بفهماند فرمانده بالیاقت است دستور اعدام سربازی را صادر کرد. نام این سرباز کاظم عبیس بود. ستوان حبیب احمد با سروان هشام عبدالله سعید الدباغ تماس گرفت واز او خواست حکم اعدام را تأیید کند ولی او قبول نکرد. چند روز بعد سرباز کاظم عبیس از جبهه گریخت، سران هشام از منطقه ما منتقل شد و ستوان حبیب احمد اسیر شد.