هدف قانون؛"توسعه فرهنگ و حمایت از خالق" باشد، نه "کنترل محتوا"
مقدمه: قانون حمایت و رسیدگی به تخلفات صوت و تصویر فراگیر برای نخستینبار تعاریف مشخصی از مفاهیمی مانند «صوت و تصویر» و «صوت و تصویر فراگیر» ارائه شده و تقریباً تمامی تعاریف پایهای که برای شکلگیری یک چارچوب حقوقی منسجم ضروری است، در متن قانون گنجانده شدهاند. از این حیث، میتوان گفت این قانون پاسخی به بخشی از سردرگمیهای حقوقی پیشین در این حوزه بوده و تلاش کرده است زبان مشترکی میان قانونگذار، مجریان و فعالان این عرصه ایجاد کند. حتی منتقدان این قانون نیز در اصل ضرورت قانونگذاری در این فضا تردیدی ندارند. مخالفتها عمدتاً ناظر به محتوای برخی مواد و پیامدهای احتمالی اجرای آنهاست.
از همین رو، خبرنگار سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، با علیرضا محمدی عراقی، نویسنده، کارگردان، کارشناس و منتقد سینما به گفتوگو نشسته است که مشروح آن میآید.

رسا_ بهنظر شما گسترش بیضابطه انتشار فیلم و سریال در فضای مجازی، بدون وجود چارچوبهای قانونی مشخص، چه تأثیری بر کیفیت هنری آثار گذاشته و چگونه به شکلگیری ذائقه بصری و فرهنگی نازل در میان مخاطبان انجامیده است؟
محمدی عراقی: گسترش بیضابطه محتوای دیداری در فضای مجازی دارای تأثیرات چندلایهای است. در حوزه کیفیت هنری، از طرفی کاهش سدهای ورود باعث ایجاد فرصت برای استعدادهای مستقل و تجربیات نوآورانه شده است، اما از سوی دیگر، فشار برای تولید انبوه و سریع، گاهی عمق تولید، تدوین دقیق و توسعه شخصیتپردازی را با مشکل مواجه میکند. در حوزه شکلگیری ذائقه بصری و فرهنگی، حجم عظیم محتوا باعث عادیسازی محتوای کمعمق و تکرار فرمولهای موفق شده است. الگوریتمهای پلتفرمها که بر اساس تعامل کاربر عمل میکنند، اغلب محتوای جذاب اما عمیقاً فرهنگی را تضعیف میکنند. با این حال، دسترسی بیسابقه به سینمای جهانی و آثار کلاسیک نیز فرصتی برای شکلگیری ذائقه آگاهتر فراهم کرده است، یعنی در واقع نقشی دوگانه ایفا میکند. نکته مهمی که باید به آن توجه کنیم این است که این پدیده ذاتاً "سیاه و سفید" نیست. در کنار ریسک سطحیشدن ذائقه، امکان دموکراتیکسازی تولید و دسترسی به گفتمانهای متنوع فرهنگی نیز وجود دارد. راهحل احتمالاً نه در محدودسازی گسترده، بلکه در تقویت سواد رسانهای، حمایت از تولیدات با کیفیت و توسعه چارچوبهای نظارتی هوشمند است که هم آزادی بیان و هم کیفیت فرهنگی را در نظر بگیرد.
برای تمرکز بیشتر، میتوانیم بر نقش پلتفرمهای مجازی و الگوریتمها به عنوان یکی از کاتالیزورهای اصلی این تغییر تمرکز کنیم. مکانیسم اثرگذاری پلتفرمها و الگوریتمها بر کیفیت هنری مبتنی بر اقتصاد توجه است؛ اقتصاد توجه یا همان رقابت برای کلیک و بازدید ،اغلب به تولید محتوای زودگذر، هیجانی و سطحی منجر شده است. پلتفرمها بر اساس معیارهای کمی مانند «مدت زمان ماندن»، «اشتراکگذاری» و «درگیری» به محتوا امتیاز میدهند. این باعث میشود تولیدکنندگان برای جلب سریع توجه، به تیترهای جنجالی، صحنههای کلیشهای پُرکشش (اکشن، طنز سطحی) و طرحهای روایی قابل پیشبینی روی آورند. عمق روانشناختی، پرداخت آرام و پایانبندیهای مبهم (که اغلب در آثار هنری دیده میشود) در این سیستم امتیاز نمیگیرد. تولید زنجیرهای و فرمولی نیز مسئلهساز است.موفقیت یک سریال یا فیلم در یک پلتفرم، به سرعت باعث تولید انبوه آثار مشابه با ژانر، طرح و حتی ساختار یکسان میشود و تنوع و ریسکپذیری هنری کاهش مییابد. همچنین کوتاهشدن زمان و تمرکز مشکلزا است. با توجه به حجم محتوا، بسیاری از آثار برای دیده شدن مجبور به شروع پرهیجان و حفظ ریتم سریع هستند. این امر فضایی برای توسعه طبیعی شخصیتها، فضاسازی عمیق و ژرفنگاری باقی نمیگذارد.
در شکلگیری «ذائقه الگوریتمی» و کاهش توان نقدپذیری، شاهد حبابهای فیلتری نیز هستیم. الگوریتمها محتوای مشابه با سلیقه قبلی کاربر را نمایش میدهند. این امر مخاطب را در یک حلقه تکرار محبوس کرده و فرصت تجربه ژانرهای جدید، سبکهای چالشبرانگیز یا سینمای هنری را از او میگیرد.تماشای مکرر آثار با کیفیت فنی و محتوایی متوسط (به دلیل حجم زیاد تولید) باعث میشود مخاطب معیارهای خود را تطبیق داده و دیگر انتظار داستانپردازی عمیق، فیلمبرداری خلاق یا دیالوگهای هوشمندانه را نداشته باشد. در رقابت برای جلب توجه، برخی تولیدات به سمت خشونت افراطی، محتوای جنسی صریح یا طنز مبتذل بدون عمق اجتماعی حرکت میکنند. این امر میتواند به مرور حساسیت مخاطب را کاسته و ذائقه را به سمت عادیسازی این محتوا سوق دهد.

همین فضا البته به آثار مستقل، فیلمسازان جوان و سینمای کشورهای کمتر دیدهشده نیز فرصت دیده شدن داده است. البته برخی پلتفرمها یا کانالهای تخصصی توانستهاند ذائقه بصری بالاتری را تقویت کنند (مانند کانالهای مرور و نقد فیلم). اما مخاطب این محتواها معمولاً محدودتر است.برای کاهش آثار منفی، برخی راهکارهای سیاستگذاری و مدیریتی پیشنهاد میشود:
سواد رسانهای نظاممند (آموزش عمومی برای درک مکانیسمهای پلتفرمها و تشویق به مصرف فعالانه به جای مصرف منفعلانه)،
حمایت از گزینش حرفهای (ایجاد پلتفرمها یا بخشهایی در پلتفرمهای موجود که توسط داوران و منتقدان حرفهای مدیریت شود و آثار با کیفیت هنری بالا را برجسته کند)،
تنوعبخشی به معیارهای الگوریتمی (وارد کردن معیارهای کیفی مانند امتیاز منتقدان، عمق موضوعی در کنار معیارهای کمی)،
و حمایت مالی و تشویقی از تولیدات با کیفیت (از طریق جوایز، کمکهای تولید یا قراردادهای تضمینشده پخش).
اما امکانهای سیاستگذاری نوین نیز وجود دارد. تغییر از کنترل مطلق به رقابت تنظیمشده قابل تصور است. برخی تحلیلگران پیشنهاد میکنند به جای مبارزه ناموفق با محتوای غیررسمی، میتوان با تأسیس یا تقویت پلتفرمهای داخلی رقابتی (با محتوای غنی، کیفیت پخش خوب و قیمت مناسب) بخشی از بازار را بازگرداند. تفکیک سطوح محتوایی نیز میتواند کمک کند. الگوبرداری از مدلهایی مانند "رتبهبندی سنی" به جای حذف مطلق، میتواند به تولیدکننده داخلی اجازه دهد طیف گستردهتری از موضوعات را با مسئولیتپذیری بیشتر بررسی کند. حمایت از محتوای "ایرانی-جهانی" نیز راهبردی موثر است. تشویق به تولید آثاری که ریشه در فرهنگ ایرانی دارند اما روایت جهانی ارائه میدهند (مانند موفقیتهای بینالمللی سینمای ایران در گذشته). این آثار میتوانند هم در فضای مجازی جهانی رقابت کنند و هم هویت فرهنگی را تقویت نمایند.
در جمعبندی نهایی برای فضای ایران، پدیده گسترش بیضابطه محتوا در مجازی، برای سینمای ایران هم شوک بیرونی ایجاد کرده و هم آینه تمامنمای نقاط ضعف ساختاری آن (مانند مدل اقتصادی فرسوده، محدودیتهای خلاقانه و ناکارآمدی در توزیع) بوده است. راه برونرفت احتمالاً نه در انزوا، بلکه در بازتعریف هوشمندانه رابطه با فضای مجازی از طریق دروننگری و اصلاح (نوسازی مدلهای توزیع، بازنگری در شیوههای ممیزی به سوی استانداردهای شفافتر و حمایت هدفمند از تولید باکیفیت) و بروننگری و رقابت (حضور فعال در پلتفرمهای جهانی با تولیدات شاخص و جذب مخاطب جهانی برای محتوای ایرانی) می باشد.

رسا_ برخی هنرمندان و فعالان فرهنگی میگویند سیطره نگاه تجاری در تولیدات صوت و تصویر فراگیر، عملاً هنر را به حاشیه رانده و تولید آثار عامهپسند را بهعنوان معیار اصلی موفقیت تثبیت کرده است. شما این ارزیابی را چگونه میبینید و مصادیق این روند را در آثار اخیر چه میدانید؟
محمدی عراقی: ارزیابی مطرح شده درباره سیطره نگاه تجاری و حاشیهرفت هنر تا حد زیادی درست است، اما نیازمند تفکیک لایههای مختلف و توجه به استثناها و پیچیدگیهای موجود میباشد. از یک سو، استدلال موافقان بر سلطه الگوریتمهای تجاری استوار است؛ پلتفرمهای بزرگ مانند نتفلیکس، یوتیوب و پلتفرمهای ایرانی بر اساس دادههای مصرف مخاطب سرمایهگذاری میکنند و این امر باعث ترجیح فرمولهای موفق قبلی -مانند دنبالهسازی آثار، ژانرهای پرهیجان و استفاده از ستارههای پرطرفدار—بر نوآوری هنری میشود. کاهش ریسکپذیری سرمایهگذاران نیز مشهود است، چرا که ترجیح میدهند به جای حمایت از پروژههای تجربی یا پیچیده، بر پروژههای "امن" با بازگشت سرمایه قابل پیشبینی متمرکز شوند. در نهایت، تولید به جای آنکه بر خلق "اثر هنری" تأکید کند، بیش از هر چیز به خلق "محصول" میپردازد؛ جایی که زمان تولید کوتاه، بودجه بازاریابی سنگینتر از بودجه تولید، و اولویت قابلیت عرضه در بازار بر بیان شخصی هنرمند چیره میشود.
مصادیق این روند را هم در سطح جهانی و هم در ایران میتوان مشاهده کرد. در سطح جهانی، اکران همزمان آثار در سینما و استریمینگ توسط بسیاری از استودیوها، که اغلب به تجربه جمعی سینما و توجه جزئینگرانه لطمه زده است؛ تولید انبوه سریالهای "کمّی-محور" با فصلهای طولانی و کشدادن طرح داستان صرفاً برای حفظ مشترکین؛ و تمرکز بیپایان بر بازسازی و فرنچایزهای سینمایی به جای سرمایهگذاری روی ایدههای اصیل، از نمونههای بارز هستند.
در ایران نیز شاهد تکثیر سریالهای طنز-عاطفی کلیشهای با ساختار مشابه و پایانبندیهای قابل پیشبینی هستیم؛ فیلمهای سینمایی "فستفودی" که با تکیه بر طنز سطحی و موزیک، عمق روایی و دغدغههای اجتماعی را نادیده میگیرند و رشد بیرویه ترکهای موسیقی کوتاه و سادهانگارانه در پلتفرمهایی مانند اسپاتیفای ، که به حاشیهرفت موسیقی متعهد و پیچیده انجامیده است.

با این حال، استدلال مخالفان نقاط تعدیلکنندهای را مطرح میکند.
نخست، دموکراتیکشدن تولید از طریق امکانات فنی ارزان، دسترسی هنرمندان مستقل به مخاطب جهانی را ممکن ساخته و هنر تجربی و مستقل توانسته در گوشههای همین پلتفرمها یا شبکههای اجتماعی جای پا پیدا کند.
دوم، معنای "موفقیت" امروزه دوگانه شده است: میتواند هم اقتصادی (پرفروش بودن) و هم نقدی (تحسین در جشنوارهها یا شبکههای تخصصی) باشد.
سوم، تعریف "عامهپسند" در حال تغییر است؛ مخاطب امروز پیچیدهتر است و از آنجایی که آثاری با مضامین عمیق مانند سریالهای "چرنوبیل" یا "بازی مرکب" نیز به محبوبیت گسترده رسیدهاند، معلوم میشود که عمق و جذابیت لزوماً متضاد نیستند.
در جمعبندی، ارزیابی اولیه در کلیت خود درست است: منطق بازار و تجاریسازی افراطی، فضای مسلط را به سمت تولید آثار کمریسک، سریع و عامهپسند سوق داده و بسیاری از آثار هنری پیچیده را به حاشیه یا بازارهای تخصصی کوچانده است. اما این تصویر کامل نیست؛ هنر "جدی" کاملاً محو نشده، بلکه شکل تولید، توزیع و مصرف آن تغییر کرده است. امروزه هنرمندان مستقل، جشنوارههای آنلاین، پلتفرمهای اشتراک ویژه (مانند MUBI) و حامیان نوظهور از طریق سرمایهگذاری مردمی، شبکههای جایگزینی ایجاد کردهاند. نکته کلیدی این است که مسئله، تقابل مطلق "هنر ناب" با "تجاریسازی" نیست، بلکه یافتن تعادل میان بیان هنری و ارتباط با مخاطب است. تجربه نشان داده جامعهای که سواد رسانهای و حمایت نهادی از تولیدات کیفی داشته باشد، میتواند حتی در دل سیستم تجاری نیز آثاری باارزش خلق کند.. شما این ارزیابی را چگونه میبینید و مصادیق این روند را در آثار اخیر چه میدانید؟

رسا_ در میان هنرمندان دغدغهمند و حرفهای نوعی گلایه جدی نسبت به بیقانونی، نبود حمایت حقوقی و برخوردهای سلیقهای وجود دارد. از دید شما وجود یک قانون تنظیمگر قوی تا چه اندازه میتواند به احقاق حقوق هنرمندان واقعی و حفظ استقلال فضای هنر کمک کند؟
محمدی عراقی: وجود یک قانون تنظیمگر قوی و شفاف میتواند نقشی حیاتی در بهبود فضای هنری ایفا کند، اما مشروط بر اینکه دارای ویژگیهای خاصی باشد؛ در غیر این صورت، ممکن است به ابزار دیگری برای کنترل سلیقهای تبدیل شود. یک قانون تنظیمگر ایدهآل میتواند از طریق تعریف روشن مالکیت اثر و شفافسازی درآمدها به حمایت از حقوق مادی و معنوی هنرمندان بپردازد و با ایجاد مکانیزمهای شفاف برای پرداخت حق امتیاز، از نقض سیستماتیک حقوق آنان جلوگیری کند. همچنین با ایجاد نهادهای سریع و تخصصی برای رسیدگی به شکایات، میتواند در برابر سرقت ایده و آثار از هنرمندان حمایت کند.
در حوزه استقلال هنری و کاهش برخوردهای سلیقهای، قانون میبایست به جای فهرست بلند "نبایدها"، خطوط قرمز روشن، محدود و مبتنی بر اجماع ملی—مانند حفظ حریم خصوصی، منع توهین به اقلیتها و مقابله با خشونتگرایی—تعیین کند. تفکیک نهاد تنظیمگر از نهاد ناظر نیز ضروری است؛ نهاد تنظیمگر باید مستقل و متشکل از نمایندگان اصناف هنری، حقوقدانان و جامعهمدنی باشد، نه بخشی از دستگاههای نظارتی موجود. همچنین ایجاد مکانیزمهای تجدید نظر، مانند امکان اعتراض هنرمند به تصمیمات ناظران در دادگاههای تخصصی، میتواند به عدالت بیشتر بینجامد.
در مقابل منطق تجاری افراطی، قانون میتواند با تعریف "حمایت از تولید کیفی" و ایجاد صندوقهای حمایتی شفاف—از محل مالیات بر درآمد پلتفرمهای بزرگ یا تولیدات تجاری پرفروش—از پروژههای هنری مستقل، تجربی و فاخر حمایت کند. تنظیم رابطه ناعادلانه پلتفرمها با خالقان نیز از طریق تعیین سقف مناسب برای سهم پلتفرمها و تضمین حداقل دستمزدها امکانپذیر است.

با این حال، محدودیتها و خطرات بالقوهای نیز وجود دارد. خطر تنظیمگری سلبی و خفهکننده یکی از این موارد است؛ اگر قانون با نگاه امنیتی-کنترلی و نه حمایتی-توسعهای نوشته شود، میتواند استقلال هنر را بیشتر محدود کند. تجربه جهانی نشان داده که قوانین بسیار سختگیرانه اغلب به خروج استعدادها، رونق بازار سیاه یا تولیدات سطحیتر میانجامد. چالش اجرا و تفسیر نیز مطرح است؛ بهترین قوانین اگر توسط مجریان با دیدگاه سلیقهای تفسیر شوند، بیاثر میشوند و استقلال قضایی و تخصصی بودن دادگاههای هنری در این زمینه کلیدی است. علاوه بر این، توازن ظریف بین نظم و آزادی باید رعایت شود؛ هنر ذاتاً نیازمند فضای تنفس، نقد و حتی آشوب است و قانون نباید چنان فضای استاندارد و ایستایی ایجاد کند که نوآوری و اعتراض هنری خفه شود.
الگوهای بینالمللی آموزندهای نیز وجود دارند، مانند قانون "استثنای فرهنگی" فرانسه که از تولیدات داخلی در برابر هجوم تجاری محافظت میکند و در عین حال بودجه کلانی برای تولیدات مستقل و کیفی اختصاص میدهد، یا سیستم تنظیمگری عمومی-خصوصی در آلمان که هم از هنرمندان حمایت میکند و هم استانداردهای کیفی را بدون سانسور دولتی حفظ میکند.
در جمعبندی نهایی، یک قانون تنظیمگر قوی و خوب میتواند معجزه کند، اما قانون ضعیف یا بد میتواند فاجعه بیافریند. شرط موفقیت چنین قانونی، تدوین آن با مشارکت گسترده خود هنرمندان، حقوقدانان مستقل و جامعهشناسان است، نه در پشت درهای بسته توسط دیوانسالاران. هدف باید "توسعه فرهنگ و حمایت از خالق" باشد، نه "کنترل محتوا و نظارت ایدئولوژیک". در شرایط کنونی ایران، فقدان چنین چارچوبی هم هنرمندان را در برابر سرمایهگذاران زورگو و پلتفرمهای بیضابطه بیپناه گذاشته و هم به ابهام و سلیقهای شدن برخوردها دامن زده است. بنابراین تدوین چنین قانونی یک ضرورت فوری به نظر میرسد، اما فرآیند تدوین آن به اندازه محتوایش اهمیت دارد.

رسا_ با توجه به گفتوگوهایی که شما با مخاطبان واقعی فیلمها و سریالها داشتهاید، نگرانیها و نارضایتیهای اصلی جامعه نسبت به محتوای سخیف، افت معنا و کاهش ارزشهای فرهنگی در آثار اخیر چیست؟ این شکاف میان نیاز واقعی مخاطب و تولیدات موجود را ناشی از چه عواملی میدانید؟
محمدی عراقی: بر اساس مشاهدات و گفتگو با مخاطبان ایرانی در فضای مجازی، نظرسنجیها و تحلیل گفتارها در فضای عمومی جامعه، میتوان نگرانیهای اصلی و عوامل ایجاد شکاف میان نیاز واقعی مخاطب و تولیدات موجود را اینگونه بیان کرد.
مخاطبان ایرانی به طور مکرر از سطحیشدن مضامین و تکیه بر کلیشهها در تولیدات اخیر انتقاد میکنند. بسیاری از سریالها و فیلمها حول محور طلاق، خیانت، ثروت بادآورده و درگیریهای نمایشی خانوادههای پولدار میچرخند، بدون آنکه به مسائل عمیقتر اجتماعی مانند فقر، بحران هویت جوانان، مسائل زیست محیطی یا آسیبهای روانی جمعی بپردازند. علاوه بر این، شکاف عظیمی بین این محتواها و واقعیات زندگی مردم وجود دارد. شخصیتها غالباً در آپارتمانهای لوکس شمال تهران زندگی میکنند، در حالی که اکثر مخاطبان با چالشهای معیشتی، ترافیک، مسکن و دغدغههای روزمره دست و پنجه نرم میکنند. این غیریتسازی از زندگی واقعی، احساس بیگانگی ایجاد میکند؛ برای مثال، در برخی سریالها بیکاری، تورم یا حاشیهنشینی صرفاً به عنوان پردهای برای ماجراجویی عاشقانه استفاده میشود. همچنین، برخی آثار به بهانه "نوگرایی"، به هنجارشکنیهای سطحی مانند ترویج فردگرایی افراطی، مصرفگرایی بیحد یا روابط بدون پایه اخلاقی میپردازند، بدون آنکه پیامدهای آن را بررسی کنند یا ارزشهای اصیل ایرانی-اسلامی مانند ایثار، صبر و مسئولیتپذیری را به شکلی جذاب و امروزی بازتعریف نمایند. کاهش کیفیت فنی و داستانپردازی نیز از دیگر نگرانیها است؛ دیالوگهای مصنوعی، پایانبندیهای عجولانه، فیلمنامههای ضعیف و جلوههای بصری نازل، مخاطبانی را که به دلیل دسترسی به محتوای جهانی دارای "چشم بصری تربیتشده" هستند، قانع نمیکند. در نهایت، نادیده گرفتن هوش مخاطب با ارائه خط داستانی قابل پیشبینی، شخصیتهای تک بعدی و توضیح واضحات، خواستهٔ اصلی مخاطب برای آثاری چندلایه، دارای ابهام هنری و محترم شمردن درک خود را ناکام میگذارد.

عوامل ایجاد این شکاف متعدد و درهمتنیده هستند. نخست، سیطره اقتصاد سودمحور بر تولید باعث شده سرمایهگذاران با کمترین ریسک و بیشترین بازگشت مالی، فرمولهای موفق قبلی را تکرار کنند، نه نوآوری فرهنگی. دوم، فقدان تحقیقات میدانی و شناخت واقعی مخاطب وجود دارد؛ تولیدکنندگان اغلب بر اساس ذائقه فرضی خود یا ترندهای کوتاهمدت شبکههای اجتماعی تصمیم میگیرند، نه بر اساس پژوهش درباره دغدغههای متنوع جامعه. سوم، محدودیتهای ساختاری و سانسور ناهمگون نقش دارد؛ از یک سو، محدودیتهای گسترده محتوایی انگیزه پرداختن به مسائل عمیق اجتماعی را از بین میبرد، و از سوی دیگر، ممیزی سلیقهای باعث میشود آثار سطحیتر راحتتر مجوز بگیرند. چهارم، جایگزینی "مهندسی ذائقه" به جای "پاسخ به نیاز" توسط برخی نهادهای فرهنگی، بدون شناخت هنر، رسانه و روانشناسی مخاطب، به تولید آثاری مصنوعی و ناکارآمد انجامیده که مخاطب را فراری میدهد. و پنجم، فقدان نظام حرفهای نقد و ارزیابی، باعث شده تولیدکنندگان تنها با معیارهای تجاری مانند میزان بیننده هدایت شوند، نه معیارهای کیفی.
در جمعبندی، نیاز واقعی مخاطب امروز ایرانی، به ویژه نسل جوان، آثاری است که آینه واقعیتهای زندگی او با همه پیچیدگیهایش باشد، هویت او را بین سنت و مدرنیته به رسمیت بشناسد و پرسشهایش را جدی بگیرد، از نظر هنری و فنی استانداردهای قابل قبولی داشته باشد، و او را به تفکر وادارد، نه فقط سرگرم کند. راه حل احتمالی، ایجاد یک پل ارتباطی سیستماتیک بین جامعه، هنرمندان دغدغهمند، سرمایهگذاران روشنفکر و نهادهای سیاستگذار است. این امر مستلزم ایجاد نهادهای واسط مستقل مانند خانههای نقد، شوراهای صنفی خلاق است که بتوانند نیازها را ترجمه کرده و فضای امنی برای تولید آثار اصیل فراهم کنند.

رسا_ اگر روند فعلی یعنی تسلط بازار، نبود قانون، رقابت اقتصادی ناسالم و حذف تدریجی هنرمندان واقعی ادامه پیدا کند، آینده تولیدات هنری و فرهنگی را چگونه پیشبینی میکنید؟ نقش دولت و نهادهای تنظیمگر هنری برای جلوگیری از این بحران چیست؟
محمدی عراقی: با فرض تداوم روند فعلی در عرصه تولیدات هنری و فرهنگی، میتوان آینده را در قالب چند سناریوی محتمل ترسیم کرد و سپس نقش نهادهای تنظیمگر را در جلوگیری از بحران بررسی نمود.
در سناریوی بدبینانه، شاهد تسلیم در برابر بازار خواهیم بود. در این حالت، هنر متعهد به تدریج حذف میشود؛ هنرمندان واقعی یا مهاجرت میکنند یا برای بقا به تولید آثار تجاری سطحی روی میآورند. تولید انبوه "محصولات فرهنگی یکبارمصرف" رواج مییابد. آثاری که همچون فستفود سریع تولید و مصرف میشوند و هیچ رد پایی از عمق فرهنگی بر جای نمیگذارند. این روند به گسست نسلی-فرهنگی میانجامد، چرا که نسل جوان به دلیل نبود آینه فرهنگی متناسب با هویت و دغدغههایش، به طور کامل به سمت محتوای خارجی مهاجرت میکند و بیگانگی فرهنگی تشدید میشود. در بلندمدت، "نرمافزار تمدنی" جامعه تضعیف میشود و جامعه فاقد روایتهای فرهنگی مشترک و غنیساز میماند، که بر انسجام اجتماعی تأثیر منفی میگذارد.
در سناریوی واقعبینانه، شاهد دوگانگی و دو قطبیشدن فضای فرهنگی خواهیم بود. شکاف عمیقی بین "هنر نخبهگرا" و "هنر تودهپسند" شکل میگیرد: از یک سو جریان زیرزمینی و مستقل که کیفی اما محدود به حلقههای خاص و فاقد دسترسی به منابع گسترده است، و از سوی دیگر جریان تجاری انبوه که حاکم بر جریان اصلی بوده و سطحی و تکصدایی است. مدلهای اقتصادی سنتی سینما، موسیقی و نشر به حاشیه رانده میشوند و "اقتصاد توجه" بر همه چیز حکمرانی میکند. در این میان، مقاومتهای مقطعی و جنبشهای اصلاحی پراکنده ممکن است به اصلاحات جزئی بینجامد، اما تغییر ساختاری رخ نمیدهد.
سناریوی خوشبینانه که امیدوارکنندهتر است و تولد راهحلهای نو از دل بحران را پیشبینی میکند. در این سناریو، هنرمندان و مخاطبان به صورت خودجوش شبکههای توزیع و حمایت مستقل ایجاد میکنند. معیارهای جدیدی برای "موفقیت هنری" ظهور میکند که فراتر از فروش، تأثیر اجتماعی، کیفیت هنری و تحسین نخبگان را دربرمیگیرد. همچنین، فشار از پایین و از سوی افکار عمومی و جنبشهای فرهنگی، دولت را مجبور به تصویب قوانین حمایتی میکند.

نقش دولت و نهادهای تنظیمگر در جلوگیری از بحران و هدایت جامعه به سمت سناریوی مطلوب، حیاتی است. این نهادها باید نقش خود را از "ناظر و محدودکننده" به "تسهیلگر و حامی کیفی" تغییر دهند. در کوتاهمدت، اقدامات فوری شامل تصویب قانون حمایت از حقوق مالکیت فکری هنرمندان، ایجاد نهاد مستقل "دیوان هنر" برای رسیدگی بیطرفانه به اختلافات، و ارائه معافیتهای مالیاتی برای تولیدات کیفی است.
در بلندمدت، نقش راهبردی نهادها پررنگتر میشود. تأسیس "صندوق ملی تولیدات فرهنگی کیفی" که سرمایه آن از طریق مالیات بر درآمد پلتفرمهای پرمخاطب و تولیدات تجاری پر سود تأمین میشود و مدیریت آن توسط شوراهای صنفی مستقل هنرمندان، میتواند تحولآفرین باشد. بازطراحی نظام آموزش هنری برای نزدیکتر کردن آن به نیازهای واقعی صنایع فرهنگی و تربیت هنرمندان آشنا با فضای دیجیتال و اقتصاد خلاق نیز ضروری است. به جای سیاست سانسور، باید به سمت "تنظیمگری هوشمند" حرکت کرد: جایگزینی سانسور پیش از تولید با رتبهبندی سنی شفاف، ایجاد سامانه اخطار محتوایی برای آثار چالشبرانگیز، و حمایت از پلتفرمهای ملی رقابتی با کیفیت فنی بالا و قیمت مناسب که بتوانند با پلتفرمهای جهانی رقابت کنند.
در سطح بینالمللی، حمایت از صادرات فرهنگی از طریق وامهای صادراتی، شرکت فعال در نمایشگاههای بینالمللی، و حمایت از دوبله و زیرنویس حرفهای آثار کیفی داخلی، و همچنین جذب سرمایهگذاری خارجی در تولیدات مشترک با حفظ حقوق مالکیت معنوی هنرمندان ایرانی، میتواند به تقویت جایگاه فرهنگی کشور کمک کند.
جمعبندی کلیدی برای نجات آینده تولیدات هنری و فرهنگی بر چند محور استوار است: گذار از اقتصاد تکسودمحور به اقتصاد چندمعیاری که در آن کیفیت هنری و تأثیر فرهنگی در کنار سود مالی مورد حمایت قرار گیرد؛ ایجاد اتحادیههای قدرتمند صنفی هنرمندان برای چانهزنی جمعی با سرمایهگذاران و پلتفرمها؛ ارتقای سواد رسانهای مخاطبان تا با انتخاب آگاهانه خود، بازار را به سمت کیفیت سوق دهند.
در نهایت، آینده به این بستگی دارد که آیا نهادهای حاکمیتی میتوانند "تهدید" بحران فعلی را به "فرصتی" برای بازاندیشی رادیکال در مدل حمایت از هنر تبدیل کنند یا خیر. تجربه جهانی نشان میدهد کشورهایی که زودتر به سمت تنظیمگری هوشمند، حمایت هدفمند و اعتماد به نهادهای صنفی هنرمندان حرکت کردند، امروز هم از قدرت فرهنگی برخوردارند و هم در صنایع خلاق موفقیت اقتصادی کسب کردهاند.
رسا_ با تشکر از جناب آقای محمدی عراقی که با صبر و شکیبایی به سوالات ما پاسخ دادند.