ماجرای تاسیس اولین گروه چریکی روحانی برای مبارزه با طاغوت و حفاظت از امام
در جریان انقلاب هر کس به سهم خود و بر اساس احساس وظیفه ای که حس میکرد، عاشقانه و با قصد قربت وارد میدان میشد. در طول سالهای پس از انقلاب برخی به عنوان چهرههای انقلابی بارها خاطرات خود را بیان کردند که مطالعه آن ضمن نشان دادن امدادهای الهی در جریان پیروزی انقلاب، بصیرت، تیزهوشی و درک بالا و همه جانبه حضرت امام خمینی را نشان میدهد.
در آستانه سی و دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی گفتوگویی انجام دادیم با حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمد مهدی مدنی که فرمانده ستاد حفاظت از امام در دوران انقلاب بوده است. مشاهدات عینی و نزدیک بودن وی به حضرت امام خمینی (ره) خاطرات این عالم دینی را خواندنیتر کرده است.
در ابتدا خودتان را معرفی و چگونگی ورودتان به حوزه علمیه را بیان کنید.
بنده در سال 39 در زمان آیتالله بروجردی وارد قم شدم، ایشان در آن زمان زنده بود و در مسجد اعظم که تازه راهاندازی شده بود کرسی درس داشت. البته بنده در آم زمان معیل نبودم و همراه پدرم که روحانی، مدرس حوزه و پیشنماز بود به قم آمدم. پیش از آن در گرگان بودم. در آن زمان حضرت امام هنوز تبعید نشده بودند و در مسجد سلماسی قم درس داشتند. در آن زمان بنده لمعتین میخواندم.
مرحوم پدر، درس دادن به بنده را از زمانی که پنج، شش سال داشتم آغاز کرد، ایشان هم مدرس و هم مبلغ بود و با فعالیتهای رزمی و چریکی هم آشنایی داشت از این رو سعی کرد از بنده یک روحانی درسخوان و باسواد و در ضمن مبارز بسازد تا اگر امام زمان (عج) تشریف آوردند معطل نشویم که سلاح چیست و جنگ چگونه است. ایشان می کوشید شاگردانی تربیت کند که با این مسائل آشنایی داشته و آماده رزم باشند تا بتوانند نقش اساسی در محضر مبارک امام زمان(عج) داشته باشند و از نظر علمی، عملی و اخلاقی اشخاص شایستهای باشند. ایشان میگفتند طلبه باید اینگونه باشد، این که آیا واقعا این گونه شد یا نه، بحث دیگری است.
به قم که آمدیم همراه با پدرم در درس خارج آیتالله بروجردی حاضر میشدم البته در آن موقع لمعتین می خواندم ولی به هر حال از درس خارج ایشان هم تا اندازهای استفاده میکردم. هر جا مباحث مشکل می شد مرحوم ابوی توضیحاتی به من میدادند. در آن زمان مرحوم آیتالله بروجردی درس خارج قضا و شهادات داشتند و بعضی از کلماتشان را به خاطر اینکه مستقیماً از ایشان میشنیدم به یاد دارم. از درس مکاسب محرمه حضرت امام خمینی(ره) در مسجد سلماسی هم استفاده میکردم.
با حضرت امام خمینی (ره) از چه زمانی آشنا شدید؟
آشنایی بنده با حضرت امام در مرحله نخست در جلسات درس ایشان بود، ولی به طور خاص، از آنجا که پدرم با آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی آشنایی داشتند و ایشان در همان سال 38 ، 39 به مرحوم پدر گفته بودند تا روزهای پنجشنبه خدمتشان برسیم، هر پنج شنبه به تهران میرفتیم، منزل آیت الله کاشانی در محله پامنار روبروی منزل مرحوم فلسفی بود، در همان زمان حضرت امام گاهی از قم به تهران تشریف میآوردند و با آقای کاشانی به بحث مینشستند، این امر بیشتر پنجشنبهها اتفاق میافتاد. آیتالله کاشانی میگفت شما از خواص هستید باید در این جلسات باشید. دستخطهای آیتالله کاشانی به ابوی بنده هم اکنون موجود است، در همان زمان فداییان اسلام در تماس نزدیک با آیتالله کاشانی بودند.
صحبتهایی که حضرت امام و آیتالله کاشانی میکردند درباره چه مسائلی بود؟
بیشتر درباره مسائل سیاسی کشوری و جهانی صحبت میکردند که چه باید کرد. بحث فقه و اصول در جای خود مطرح میشد لکن این جلسه پنجشنبهها به بررسی مسائل سیاسی هفته در کشور وجهان اختصاص داشت. گاهی هم همراه امام یکی از فرزندانشان که فکر کنم آقا سید مصطفی بود میآمدند.
شما آن موقع چند سال داشتید؟
بنده متولد 1327 هستم تا 39 تقریباً دوازده سال میشود. اما در همان سن دوازده سالگی پدر، من را به منبر فرستاده بود و عبا و عمامه داشتم، عکسم با عبا و عمامه در آن سن موجود است. مرحوم پدر میگفت تفکر سیاسیات باید تفکر صحیحی باشد.
یادم هست در اعیاد و وفیات گاهی هم خدمت آیتالله بروجردی میرسیدیم، منزل ایشان روبروی بیت آیتالله گلپایگانی بود که الآن موزه فرهنگی شده است. گاهی ایشان ما را به اندرونی میبردند، ایشان کرسیای داشتند، آن طرف کرسی خودشان مینشستند و به پدرم میگفتند شما آن طرف کرسی بنشینید. آیت الله بروجردی لطف خاصی به بنده داشتند. این سوابق ذهنی برای بنده بسیار شیرین است که در اوایل طلبگی خدمت این بزرگان میرسیدیم
شهید نواب و فداییان هم در آن جلسات با امام و آیتالله کاشانی دیدار داشتند؟
من خودم شهید نواب را ندیدم اما اعضای دیگر فداییان تشریف میآوردند، حتی دکتر فقیهی شیرازی که نمیدانم الآن زنده هست یا نه و سردبیر روزنامه پرچم اسلام بود و با اعضای فداییان اسلام در تماس نزدیک بود با امام و آیت الله کاشانی در تماس بود. دکتر فقیهی خبرنگاری به نام ناصر فخرآرایی داشت. وی به عنوان خبرنگار پرچم اسلام اسلحهای در دوربینش کار گذاشت و به دانشگاه رفت و با همان اسلحه به طرف شاه شلیک کرد که شاه پشت لب، گردن، کمر و از چند ناحیه مجروح و در بیمارستان بستری شد اما در همان لحظه علیرضا، برادر شاه با شلیک گلوله، ناصر فخرآرایی را زد، پس از این واقعه دکتر فقیهی تحت تعقیب قرار گرفت، زندانی شد و مدتی محکوم به اعدام شد. وی هم در جریان فداییان اسلام بود اما بسیار معتدل و با احتیاط و در عین حال یکی از پشتیبانهای درجه یک فداییان اسلام بود. به هر حال مردی متدین بود و مطب طبابت هم داشت.
دیدگاه امام نسبت به فداییان اسلام چگونه بود آیا صحبتی نسبت به این نوع حرکات در آن جلسات مطرح میکردند؟
حضرت امام با فداییان اسلام بسیار صمیمی بودند، لیکن در قم آیتالله بروجردی خیلی به آنها میدان نمیدادند و آن هم به خاطر مسائل سیاسی بود نه مسائل اعتقادی. در واقع آیتالله بروجردی هم با حضرت امام و آیت الله کاشانی در اصل و اساس مبارزه با طاغوت هم فکر بودند اما برخورد ایشان تاکتیکی بود برای اینکه شاه فاصله نگیرد و برای حوزههای علمیه مشکل ایجاد نکند. گاهی ابوی در خدمت ایشان از امام و آیتالله کاشانی مطالبی را نقل میکردند و نظر ایشان را میگرفتند، از نظر تفکر، افق دید ایشان همان افق فکری امام بود اما تاکتیک ایشان متفاوت بود. ایشان سعی میکرد شاه را در رودربایستی نگاه دارند و این در برخی موارد کمک هم میکرد مثلا آقای کاشانی محکوم به اعدام شد اما آقای بروجردی نوشتند که نباید اعدام شود یا شاه نظرات خاصی نسبت به امام داشت، اما آقای بروجردی مانع میشد و یا برای فداییان اسلام هم همینطور بود. اما به هر حال دستور دادند فداییان اسلام را در قم محدود کنند و فعالیتهای ایشان به تهران منتقل شود تا مسؤولیت به گردن ایشان نیفتد. دفاع از فرمول و ایدههای ایشان با خود ایشان است. به هر حال کسی نباید فکر کند که آقای بروجردی با این تشکیلات و با اصل مبارزه مخالف بوده است.
جلسات امام و آیتالله کاشانی و صحبتهایی که رد و بدل میشد چه تصوری برای شما از نوع نگاه امام و آیتالله کاشانی بوجود آورد؟
در آن زمان هر دو شخصیت معتقد به مبارزه مسلحانه بودند. آیتالله کاشانی فداییان اسلام را زیر پوشش خود قرار داده بود. امام هم به خود بنده اجازه این نوع فعالیت را دادند. هر دو شخصیت، فقیه، عادل و آگاه به امور جهان بودند. آیتالله کاشانی یک رادیوی بزرگ داشت و با همان سن بالا، اخبار خارجی را میگرفت و وقتی امام تشریف میآوردند میگفت گوش کنید. همان موقع آیتالله بروجردی رادیو را مطلقا تحریم کرده بود البته نه برای افرادی مانند آیت الله کاشانی چراکه در آخر رساله توضیح المسائل نوشته بودند رادیو حرام است مگر برای کسانی که مطمئن هستند استفاده حرام از آن نمیشود یعنی برای آنها مجاز است.
خلاصه اینکه امام و آیتالله کاشانی در آن موقع دو فقیه مسلط، صاحب فتوا، آگاه به امور دنیا، شجاع مقید به چارچوب اسلامی و آداب دین بودند و همه حوزههای علمیه آنان را قبول داشتند. آماده بودند تا ملت ایران و ملتهای ستمدیده جهان را از دست مستکبران و ظالمان رهایی بخشند و دین واقعی و مکتب شیعه را در سطح جهان منتشر کنند و هنوز هم احساس ما همین است.
اگر بخواهید بین حضرت امام و آیتالله کاشانی مقایسهای انجام دهید چه نکاتی به نظرتان میرسد؟
آیتالله کاشانی زحمتش را کشیده بود و به نتیجه هم رسانده بود. او شاه را از کشور بیرون کرد ولی با کودتای یک عده منافق خطرناک و به ظاهر با نفاق دکتر مصدق و طرفدارانش منزوی شد. مصدق و طرفدارانش دائم اسم نهضت را میبردند اما در واقع بزرگترین خیانت را همینها کردند. از ابتدا به آیتالله کاشانی چسبیدند و گفتند ما یار و همکار شما هستیم و اما خیانت کردند و آقای کاشانی را تنها گذاشتند. ایشان هم مرجع بود و هم در سیاست کارآمد بود. مدتی وارد مجلس شده بود حتی برای مدتی رییس مجلس هم شده بود اما در نهایت به اعدام محکوم شد اما مصدق را تنها به چهار سال زندان محکوم کردند. به هر حال از داخل به ایشان خیانت شد، اما امام در انقلاب با چنین مشکلی مواجه نشد، همه روزنههای نفوذ برای منافقان بسته شد و البته این کار خدا بود، هرچند آن موقع فتنههایی هم برپا شد ولی چندان مهم نبود. از همان ابتدا که امام هنوز تهران تشریف داشتند فتنهای از بیت آقای طالقانی شروع شد البته خود آقای طالقانی مرد بسیار بزرگوار و روشنی بود اما در داخل خانه یک پسر نامناسب و عروسی نامناسبتری داشت که من از نزدیک هر دو را میشناختم و حضوری با آنها صحبت کردهام و حتی با آنها درگیری هم داشتم. این دو از آنجا کانون خطرناکی را به وجود آوردند شبیه همان کانونهایی که دکتر مصدق در کنار آیتالله کاشانی به وجود آورده بود.
دکتر مصدق در مبارزه همراه آیتالله کاشانی بود اما در نهایت کانونی تشکیل داد و زیر پای آیتالله کاشانی و روحانیت را خالی کرد. وی روحانیت را بازیچه قرار داد و این که امام گفتند مصدق مسلم نبود به خاطر این فریبکاری او بود. به هرحال فتنههایی که از داخل منزل آیتالله طالقانی، اطرافیان بازرگان، بنی صدر، بیت شریعتمداری و گروه خلق مسلمان و منتظری رخ داد نتوانست مشکل جدی برای امام ایجاد کند. همین گروه خلق مسلمان به خاطر عکس امام در خیابانها راه افتادند وشیشهها را شکستند، بر لثر این کار 75 نفر مجروح شدند و در بیمارستان نکویی قم بستری شدند. این مسائل وجود داشت تا رسید به حسینعلی منتظری و دار و دستهاش که مسائلی را به وجود آوردند و خون به دل امام کردند تا جایی که امام از دست اینها سکته کرد. به هر حال با وجود همه این مسائل امام یک روشنبینی خاص و افق دید وسیع و تجربیات فراوانی از شکستهای آقای کاشانی به دست آورده بود از این رو دیگر فریب اینها را نخورد. بنابراین هر دو شخصیت، بسیار بزرگوار بودند و هر دو هم به نتیجه نهایی رسیدند اما آیتالله کاشانی به خاطر خیانتهایی که شد در نهایت موفق نشد.
ورود جنابعالی به مبارزه دقیقا از چه زمانی و از کدام مرحله نهضت بود؟
بنده پیش از سال 1356 نزدیک به 85 تا 100 نفر را در دستههای منظم چریکی سازماندهی کردم، البته نه اینکه اینها رژه بروند بلکه چریکهای زیرزمینی و پارتیزان و به اصطلاح چریک صحرا بودند چرا که چریک صحرایی با چریک شهری تفاوت دارد.
ابتدای ورود جنابعالی به مبارزه اینگونه بود؟
ما از همان ابتدا خدمت آیتالله کاشانی و امام میرسیدیم در حقیقت از سال 29 تا 41 آماده شده بودیم. البته مرحوم ابوی در زمان رضا شاه قلدر لعنت الله علیه در واقعه 17 دی مشهدهم نقش آفرین بود. در آن جریان که برای کشف حجاب بود پنج هزار نفر به شهادت رسیدند و ابوی بنده شاهد این جریانها بوده و خودش در آن روز از لابهلای جنازهها بیرون آمده و نجات پیدا کرده، مادربزرگ، عمه و برخی اقوام ما در آن جریان شاهد کشتار مردم در کنار مرقد مطهر حضرت رضا(ع) برای گرفتن چادر از سر زنها بودهاند. پدر بنده در آن جریان نقش داشته، برای همین تحت تعقیب قرار میگیرد و ایشان هم فراری می شود و مدتی در کوهها و بیابانها زندگی میکند. بنابراین سابقه ورود به مبارزه به آن سالها لکن این بخش بیشتر به شکلگیری تفکر و ایده مبارزه در من منجر شد. کسی که در جریان مسجد گوهرشاد مشهد نقش اساسی ایفا کرد شیخ بهلول بود به هر حال این جریان ایدهای قوی در ما به وجود آورد که باید با خاندان سلطنت مبارزه کرد چرا که پهلویها از پدر و پسر، خیرخواه مملکت و دین نیستند و صددرصد در فکر براندازی مسائل دینی هستند. این ایده بسیار قوی بود چراکه برگرفته از مشاهدات عینی بود نه اینکه از روی کاغذ و اطلاعیه باشد. این جریانات اندیشه مبارزه را در ما قوی کرد تا این که با ابوی به جلسات حضرت امام و آیت الله کاشانی رفتم و از نزدیک شاهد و ناظر حرکات این دو مرجع بزرگ بودم. خدمت آیتالله بروجردی هم که میرسیدیم ایشان مخالفتی با این مسائل نداشت و به گونهای صحبت میکرد که میفهمیدیم ایشان هم از مسائل مملکت راضی نیست و دلش خون است لکن چارهای جز این نداشت که مقداری با مماشات رفتار کند تا حوزههای علمیه به هم نریزد و مانند مشهد کشتار نشود مسائلی مانند تبعید و حکم اعدام حاج آقا حسین قمی کهدر مشهد روی داد در قم تکرار نشود. این شد که مصمم شدیم با رهبری همین دو بزرگوار و به خصوص حضرت امام در مسیر مبارزه حرکت کنیم و هرچه نیرو داریم برای تقویت این شجره مقدسه آماده کنیم از این رو دو سه سال پیش از اینکه مسأله 17 دی قم پیش بیاید مقدمات رزم با کنترل حوزه علمیه را فرتاهم کردیم.
یعنی از ابتدا در ذهن حضرت عالی مبارزه مسلحانه شکل گرفته بود؟
بله، دلیلش هم این بود که از شش سالگی ابوی بنده تفنگ به دست من میداد و مرا با خود به کوه میبرد و کوهنوردیهای بسیار طولانی انجام میدادیم. به من میگفت شما باید برای صحنههای آینده آماده باشی چراکه این خاندان پهلوی در آینده حتما خطرات زیادی دارند و اگر مراجع بزرگ برای دفاع از حریم حوزههای علمیه و تشیع آماده شدند شما باید نقش اول را در این جریان داشته باشید.
به هر حال رسیدیم به 10 دی 1356 که البته آن سالها به دلیل این که گروهی از حوزویان تحت تعقیب قرار گرفته بودند و فراری و تبعید شده بودند ما هم به گرگان رفتیم و برای مدتی درسها را در حوزه گرگان ادامه دادیم.
از تبعید حضرت امام نکتهای در ذهن دارید؟ آیا در آن هنگام وضعیت خاصی به وجود آمد؟
روز تبعید حضرت امام قم نبودم ولی مسائل اینجا از طریق دوستان به ما رسید. در آن زمان در گرگان مشغول آماده کردن گروههای چریکی بودم. اعضای این گروهها باید خود را کنار نگه میداشتند و نباید به صحنه میآمدند چون برای آنها هرگونه فعالیتی ممنوع بود بخاطر این که اگر کسی وارد صحنه و دستگیر میشد بقیه اعضا هم لو میرفتند. از این رو اعضای این گروهها به هیچوجه حق ورود به تظاهرات به صورتی علنی و آشکار را نداشتند. کسانی که در گروههای چریکی آموزش دیدند در قم، گرگان، تهران و اصفهان حضور داشتند، برخی از آنها هنوز در قید حیاتند.
کسانی را از آن گروههای چریکی به یاد دارید که الآن هم باشند؟
بله خیلی هستند ولی نمیخواهم یکی یکی آنها را نام ببرم. برخی از مقامات و بیشتر کسانی که سوابق امنیتی و نظامی دارند پیش من آموزش دیدهاند. فعلا لزومی ندارد که لیست آنها را بگویم و از آنها آمار بدهم.
اگر امکان دارد چند نفر از سرشناسان را نام ببرید؟
اگر میخواهید آمار بگیرید باید سراغ آیت الله محمد یزدی، رییس شورای عالی حوزه بروید. ایشان جزو نیروهای آموزشی نبودند اما در جریان کارهای ما بودند. ایشان آن زمان از اعضای جامعه مدرسین بودند و گاهی گزارش کارهای ما به اطلاع ایشان میرسید. در آن زمان با سیداحمدآقا در ارتباط مستمر بودیم چون ایشان مستقیماً رابط امام با ما بودند و پیام و دستورات امام را به ما میرساندند.
با دیگر گروه های مبارز هم همکاری داشتید؟
هیچ تماسی با دیگر گروه های مبارز نداشتیم و سعی داشتیم تماس نداشته باشیم برای اینکه آنها شناخته شده بودند و هرجا میرفتند تحت نظر وکنترل بودند. اما گروه ما هنوز شناسایی نشده بود.
با دیگر علمای شناخته شده چطور؟
خیر، بسیاری از علما اهل رابطه با چنین گروههای خیلی دقیق و حساس چریکی نبودند. سیداحمدآقا خودش خوب بود. آقای احسانی و ربانی هم خیلی محکم بودند، اما اعضای محترم جامعه مدرسین با اینکه تفکراتشان انقلابی بود اما گاهی با مبارزه مسلحانه موافق نبودند. این بود که آنان را خیلی در جریان نمیگذاشتیم و تنها از امام دستور میگرفتیم. امام هم بعد از 17 و 19 دی دستور جالبی به من داده بودند.
در قم چند نفر را آموش داده بودید؟
در قم 75 نفر نیروی کارآزموده آماده داشتیم که بلافاصله پس از این که امام تشریف آوردند با کمک آنها حفاظت از ایشان را به عهده گرفتیم.
انتخاب افراد، تشکیل گروه و آموزش آنها و اصل اینکه این گروه را تشکیل دهید طبق نظر خودتان بود یا اینکه مشورت گرفتید؟
پیشکوست ما فداییان اسلام بودند. ولی ما نمیتوانستیم در تماس مستقیم با آنها باشیم چراکه لو رفته بودند و کار خطرناک شده بود. ما حساب کردیم که باید از آنها فاصله داشته باشیم و اصلا احساس آشنایی با آنها نداشته باشیم تا بتوانیم در یک استتار جدی کارهایمان را ادامه دهیم. شاید آن موقع حساب میکردیم مانند الجزایر و ویتنام ده تا دوازده سال مبارزه مسلحانه لازم است. به هر حال این مسأله کاملا کنترل شده بود و بحمدلله با هیچ خطری هم مواجه نشدیم. در تصمیمگیریها هم کاملاً مسائل حسابشده و در ارتباط مستقیم با حضرت امام بودیم.
چگونه افراد را برای آموزش انتخاب میکردید؟
برای آموزش حسابهای دقیقی انجام میشد. علمایی که شکنجه و به زندان افتاده بودند را به عنوان همفکر در گروه تبلیغات جذب میکردیم، مدتی کار میکردند و اطلاعیه و نوار میآوردند. وقتی کاملاً سوابقشان مشخص میشد و از آنها مطمئن میشدیم با در نظر گرفتن یک سری دقتها آنها را در کارهای مسلحانه شرکت میدادیم البته در ابتدا همه را با هم آشنا نمیکردیم، اعضای این گروه وقتی با هم آشنا شدند که بیت امام تشکیل شد و امام تشریف آوردند، آنها یک دفعه در بیت امام همدیگر را دیدند و با هم آشنا شدند. این کار بخاطر آن بود که اگر دو سه نفری گیر افتادند بقیه به خطر نیفتند.
از طلاب جوان برای آموزش انتخاب میکردید؟
سعی میکردیم اعضا از کسانی باشند که از نظر جثه و بنیه بتوانند اسلحه را حفظ کنند، در صورت خطر بتوانند فرار کنند، با مسائل فقهی آشنا باشند و به گونهای یا فقیه یا نزدیک فقاهت باشند. جواز اجتهاد بنده را حضرت امام صادر کرد. رتبه خارج حوزه را در سال 50 امتحان دادم و در مرحله اول قبول شدم، آیتالله صافی از طرف آیتالله گلپایگانی آقای غروی، آقای قزوینی و یک نفر دیگر از اعضای هیأت ممتحن بودند، رییس این هیأت هم شیخ عبدالوهاب روحی یزدی بود، ایشان ممتحن دوره خارج زمان آقای بروجردی و مورد تأیید ایشان بود، به چند زبان خارجی هم در آن زمان آگاهی داشت. ایشان پس از این که از من امتحان گرفتند گفت اگر همه در حوزه مثل شما درس بخوانند دیگر غصهای نداریم. در آن امتحان بنده قبول شدم و نمره خوبی هم گرفتم.
این جریان به وسیله سیداحمد آقای خمینی، آقای روحی و برخی اعضای جامعه مدرسین خدمت امام مطرح شد، امام هم وقتی متوجه شدند من در حد فقاهت هستم اجازه اجتهاد به من دادند و فرمودند شما خودتان مجتهدید اما سعی کنید کارها با حساب دقیق انجام شود. «یجب علیکم حمل السلاح و قیادت الجیوش و مکافحت الاعداء» این کلام امام بود به خود بنده و جز من اجازه کار مسلحانه به هیچ احدی ندادند. این دستور در تاریخ 19 دی که مسایلی در قم پیش آمد صورت گرفت.
در جریان 19 دی قم بنده مورد هدف قرار گرفتم و لباسم هم سوراخ شد.سیداحمدآقا که آن موقع قم بود و آقای ربانی و چند نفر از اعضای جامعه مدرسین این صحنهها را خدمت امام که در تبعید بودند منعکس کردند. بنده هم گفتم گروههای ما هم آماده هستند، بین 75 تا 100 نفر را با گروههای تبلیغات آماده دارم تا کارهای مسلحانه را شروع کنیم. با این مقدمه که عدهای اینجا به شهادت رسیدهاند از ایشان خواستیم تا اجازه دهند حملات مسلحانه را شروع کنیم و ایشان این عبارت را فرمودند.
سیداحمدآقا این عبارت را برای من نقل کردند و فرمودند این اجازه را امام تنها به شما دادهاند بخاطر اتکای به فقاهتی که شما دارید و به دلیل امتحاناتی که در حوزه دادید و خدمت امام مطرح شده است. این برای سال 56 است ولی امتحان خارج را سال 50 و 51 داده بودم که تا آن زمان شش سال گذشته بود.
پیش از سال 56 که رسما وارد کار شدید، چگونه افراد را برای گروه چریکی انتخاب میکردید و چگونه آموزش میدادید؟
انتخاب افراد تنها از سوی بنده و به صورت آشکار و علنی هم نبود. کسانی که موافق با مبارزه مسلحانه بودند مثل آقای ربانی شیرازی یا آقای یزدی و برخی اعضای جامعه مدرسین که نمیخواهم اسمهایشان را ببرم در این مساله دخیل بودند. البته برخی علما نظرشان متفاوت بود مخصوصاً نجفیها و کربلاییها تفکراتشان به گونه دیگر بود و اگر با اصل مبارزه هم مخالفتی نداشتند مبارزه مسلحانه را نمیپذیرفتند. علمایی که در قم بودند خودشان دست به کار شدند، آقای ربانی در قم و آقای طالقانی در تهران در جریان کارها بودند.
آموزش ها چطور بود؟
آموزشها دو نوع بود. یک سری آموزشهای رزم شهری بود که اعضا بتوانند در داخل شهر عملیات انجام دهند و شناسایی هم نشوند، کارهای عملیات شهری در اختیار خود من و بسیار هم حساس بود از این رو به آنها اجازه نمیدادم در داخل شهر دست به کار شوند. اعضا با پوشش عبا و عمامه بودند و اسلحه زیر عبا مخفی میشد اما کسی احساس نمیکرد اسلحه زیر عبا است. حفظ حالت چهره و رنگ و رو هم مسألهای بود که اگر ساواکیها را دیدند و چیزی به آنها گفتند فورا دست پاچه نشوند و خیلی طبیعی و عادی باشند. حتی شبافروز، رییس ساواک قم یکی دوبار به منزل ما آمد اتفاقا در منزل مقداری مهمات و وسایل انفجار وجود داشت، من هم عمامهای بر سرم بود و مشغول مطالعه و نماز بودم، رفتم دم در، گفت اهل گرگان هستی، گفتم بله، گفت اطلاعات و گزارشهایی به ما دادهاند، گفتم چه اطلاعاتی، بفرمایید در منزل ما باز است، خانه اجارهای است و اینها کتابها و دفتر است و من هم مشغول مطالعه و نوشتن هستم، کار ما درس است. اتفاقا خانواده ما هم حتی تعلیماتی دیده بود قرار بود اگر مشکلی پیش آمد وسایل را بردارد و از طریق پشت بام با کمک همسایهها فرار کنم. به هر حال دفتر و کتاب و نوشتههای من روی زمین پهن بود به شب افروز گفتم من مشغول به این کارها هستم و سرم هم در هیچ کاری نیست، اگر گزارشی دادند حتما اشتباهی شده است. چند بار من را نگاه کرد که ببیند رنگ و رویم میپرد یا نه، چهره من هم خندان بود نه عبوس و غمگین، گفتم همه اتاقها را هم میخواهید نگاه کنید اینجا اجارهای است، ملک برای حاج خانم طهماسبی است که خودش چند منزل پایینتر زندگی میکند. چند بار نگاه کرد و گفت برای شما گزارش دادند اما به شما نمیخورد و رفتند.
شنیدم همان موقع به مدرسه آقای نجفی که روبروی کتابخانهشان قرار داشت رفتند و سه چهار حجره را زیر و رو کرده به خاطر چند نوار و کتاب و رساله امام چند طلبه را با خودشان برده بودند. خلاصه آن شب بلا رفع شد.
نوع دیگر آموشها برای تربیت چریک صحرا بود که در این نوع آموزش اعضا بتوانند کوهنوردی و حمل سلاح کنند و اگر مورد حمله قرار گرفتند بتوانند خود را نجات دهند تا گروههای امدادی برسند و اینها را راهنمایی کنند.
یعنی پیش از 19 دی 56 هیچ حرکت خاصی که بروز و ظهور داشته باشد نداشتید؟
خیر، هیچ حرکتی نداشتیم چراکه منتظر دستور امام بودیم و امام هم اجازه نمیدادند. حتی یکی از گروههای غیرمسلم به ایشان مراجعه کرده بودند، ایشان گفته بودند اصلاً کسی مجاز به این کار نیست و مردم خودشان تکلیف خود را میدانند.
یعنی امام به هیچکس پیش از شما اجازه چنین کاری را نداده بودند؟
سیداحمدآقا بارها به من گفت که امام به هیچکس اجازه حمل سلاح و حرکتهای مسلحانه را نداده و اگر کسی کاری کرد بدانید خلاف دستور امام است و با امام مخالف است و میخواهد کار امام خراب شود. امام اجازه حرکات مسلحانه را نمی داد و حق هم با ایشان بود چرا که هر گروهی خودسرانه کاری انجام میداد و یک تعداد افراد هم بیگناه گیر میافتادند و مشکلات زیادی درست میشد. مردم هم میگفتند اینها تروریست هستند. اما در طول مبارزه هیچکس نگفت امام تروریست است. آنقدر تظاهرات برگزار شد تا رسید به 19 دی. پس از این که تعدادی در جریان 19 دی کشته شدند و این صحنهها خدمت امام عنوان شد و به ایشان شرح داده شد امام دستور دادند و سیداحمدآقا گفتند این کلام را امام مخصوص شما گفتهاند و هیچکسی مجاز نیست از آن استفاده کند.
پس شما اولین گروه چریکی طلبه و اولین گروه چریکی مورد تأیید امام بودید؟
اولین و تنها گروهی بودیم که از رهبریت نهضت اجازه گرفتیم چنین کاری را انجام دهیم.
از زمانی که این فرمان را در سال 56 گرفتید آیا تا سال 57 عملیاتی هم انجام دادید؟
عملیاتهای متعددی انجام شد که تاریخ، تعداد تلفات، ساعت و لحظه حمله و تعداد زخمیها و همه جزییات آن در اطلاعیههایی که یکی پس از دیگری نوشته میشد وجود دارد و نسخههایی از آن اکنون نزد بنده است و نسخههایی هم در دفتر سیاسی جامعه مدرسین ضبط است. آقای یزدی خودشان آنها را ضبط کردند و البته در اختیار کسی قرار نمیگیرد.
با چه عنوانی اطلاعیه میدادید؟
اطلاعیه به اسم گروه نوشته نمیشد تنها با امضای «مسلح» بود. نمیخواستیم نام گروهی باشد که بعدها برای خود شخصیتی قائل شود. تمام اطلاعیهها از طرف بنده و با دستخط خانواده انجام میشد. اطلاعیهها متعدد بود. من اول متنش را مینوشتم و خانواده از روی متن من مینوشت که دستخط من جایی نرود. خودم اطلاعیهها را به دیوار میچسباندم. با حیلههای مختلف یک برگه در مدرسه خان، یکی در مدرسه حجتیه و یک برگ در فیضیه میزدم.
اطلاعیه ها به این گونه بود که مثلا به دلیل این که کماندوها در فلان ساعت به عدهای که در کوچه فلان شعار میدادند حمله کردند و تعدادی را شهید و مجروح کردند، نفراتی را که تیراندازی کردند شناسایی و مورد اصابت گلوله قرار دادهایم که مثلا چند نفرشان کشته و چند نفرشان هم زخمی شدند و هم اکنون در بیمارستان فلان بستری هستند.
گروههای غیر مسلحی داشتیم که با گروه اطلاعات و واحد خبر در تماس بودند، آنها به بیمارستانها میرفتند و آمارکشته شده ها و مجروحان را در میآوردند.
این عملیات ها تنها در قم انجام میشد؟
عمده عملیاتها در قم بود و خود من هم در آنها مباشرت داشتم. در شهر به گروههای تبلیغات و اطلاعات اجازه نمیدادیم وارد عمل شوند هر چند آنها آماده همکاریهای مختلف بودند لکن کارشان دیگر مسلحانه نبود. گروههایی بودند که تحت اشراف بنده بودند. گروهی از بیمارستانها اطلاعات میآوردند، گروهی از داخل کلانتریها از طریق آقای احسانی با کمک برخی استوارها اطلاعاتشان را به ما میرساندند. چند نفر هم مستأجر آقای احسانی بودند که در کارهای مختلف همراهی میکردند. این حلقه را مفقود میکردیم که نتوانند ما را شناسایی کنند.
یکی از فامیلهای آقای یزدی در آگاهی به نام دلجو بود که با ما در ارتباط بود و اطلاعات را دقیق میرساند. جمعآوری این مسائل بسیار مهم بود و نتیجهگیری خوبی هم میشد از این مسائل کرد.
شما در روز ورود حضرت امام کجا تشریف داشتید؟
روز ورود امام در قم بودیم، اینجا ستاد استقبال تشکیل شده بود ما کمک این ستاد میکردیم و البته کارهای دیگری مانند مواظبت از حوزههای علمیه و اعضای جامعه مدرسین بر عهده ما بود. در قم مراقب بودیم که نظارت میکردیم که آشوب نشود و برای دفاع از شهر قم آمادگی داشتیم. شب پیروزی انقلاب گفتند باید به مدرسه رفاه تهران بروید چرا که آنجا افراد کارکشتهای حضور ندارند، شب 22 بهمن، نیمههای شب همراه با آقایان صالحی منش، محسن خدادادی و محسن حسینیان به سمت تهران حرکت کردیم، حضرت امام آن موقع در مدرسه علوی سکونت داشتند. امام فورا مدرسه رفاه را در اختیار من گذاشتند، طبقه بالای مدرسه رفاه دادگاه انقلاب بود و طبقه زیرین آن سالن وسیعی بود که سلاح و مهماتی را که مردم جمع میکردند و از پادگانها میآوردند آنجا جمع شده بود و بسیار خطرناک بود چون اگر انفجاری پیش میآمد خطر متوجه امام می شد. به هر حال کنترل به خوبی انجام نمی شد، البته مردم همکاری داشتند اما کارکشته نبودند ضمن این که سوابق کسانی که آنجا فعالیت میکردند هم کاملا شناخته شده نبود و ممکن بود گروههایی از مخالفان در آنجا نفوذ کنند کما اینکه بعدها نفوذ کرده بودند و البته شناسایی شده بودند. چند روزی در مدرسه رفاه کارها به عهده بنده سپرده شد. پس از آن، شب 23 یا 24 بهمن بود که برای سرکوب هنگ زرهی نوجوانان به منطقه لشگرک بالای تهران پارس رفتیم. هنگ زرهی نوجوانان را برای گارد جاویدان نوجوانان تربیت میکردند که افرادی بلندقد و قوی بودند.
هنگام عزیمت به سمت هنگ ژاندارمری در بین راه انفجاری پیش آمد که مجروح و به بیمارستان منتقل شدم. از 23 بهمن تا فروردین حدود دو ماه بستری بودم و جراحت سختی هم داشتم. این مجروح شدن سبب شد که از نظارت محروم شوم. البته دوستان کارها را انجام می دادند و مرتب میآمدند و از من مشورت میگرفتند حتی گروههایی چریکی از طرف یاسر عرفات به ایران آمده بودند و گروهی از آنان هم آمده بودند و از من در بیمارستان حفاظت میکردند آن موقع عرفات به امام علاقه داشت و با ایشان همکاری هم کرد. آن موقع من در بیمارستان سرخه حصار بستری بودم و بعدها متوجه شدم داخل سرخه حصار عده ای بودند که با ساواک همکاری میکردند. جوانهای متدینی که در جریان انقلاب تیر خورده بودند و آنجا بستری شده بودند به ما میگفتند مواظب باشید که چند نفر از اینها آدمهای ناجوری هستند ولی آنها از محافظان که مراقبت شدیدی هم داشتند، بسیار حساب میبردند.
پس از مرخصی از بیمارستان به قم آمدید؟
دو ماه بستری شدم. به محض اینکه مرخص شدم باز هم برای جراحیهای بعدی به من وقت دادند در مجموع شانزده عمل بر روی کمرم انجام شد. مرخص شدنم مصادف شد با تشریففرمایی امام به قم، اواخر فروردین بود. محل استقرار من کوچه ارگ بود و امام منزل آقای یزدی مستقر بودند. به محض اینکه آقای یزدی مطلع شدند من آمدهام تلفنی به من اطلاع دادند که امام سراغ شما را گرفتند و من گفتند ایشان بستری است و حالا که آمدید فرمودند در اولین وقت با امام ملاقاتی داشته باشید که مسأله بسیار حساس است. آن موقع یک کف دست از استخوان لگن من بیرون بود و با آب اکسیژنه آن را شستوشو میکردیم. خدمت امام رفتم، امام لبخندی زدند و درباره زخمهایم دعا کردند و گفتند سیداحمدآقا و آقایان دیگر گزارش فعالیتهای شما را به من میرساندند. بعد هم دعا کردند و گفتند حالا کارهای نظامی اینجا را سرپرستی کنید چرا که برخی اینجا اسلحه به دست گرفتهاند اما هیچ کدام مهارت ندارند و میترسیم برای خودشان خطر به وجود آورند. عرض کردم من آمادهام و گروههای من هم آمادهاند. الآن بیش از هفتاد نفر در قم آماده هستند و که اوامر شما را اجرا کنند. ایشان گفتند پس شروع به کار کنید و هرچه وسایل هم لازم باشد بگویید تا آقای یزدی بگویند تا در اختیار شما قرار گیرد. بلافاصله هم این کار انجام شد و دوازده روز نشد که همه با سلاحها و مهمات جدید آموزش دیدند، سازمانبندی و گروهبندی شدند و اوایل اردیبهشت بود که با عنوان ستاد حفاظت از امام، کار مراقبت از بیت ایشان، مدرسه فیضیه و انتظامات این قسمتها را به طور کلی به عهده گرفتیم. آقای یزدی هم دستخط نوشتند که حضرت امام دستور فرمودند مسؤولیت ستاد حفاظت امام با من باشد و مرا به سمت فرماندهی منصوب کردند و از من خواستند از افرادی که قبل از پیروزی انقلاب آموزش داده بودم استفاده کنم. همچنین بیان داشته بود که این ستاد مستقلا عمل میکند و لازم است تمام نیروهای امنیتی، نظامی و انتظامی در سراسر کشور با این گروه در همه موارد همکاری داشته باشند. این دستخط هم اکنون نزد من هست.
این باعث شد که کار را به عهده گرفتیم و فعالیت ستاد حفاظت امام شروع شد. در ضمن فعالیت از آموزش هم غفلت نمیکردیم. حضرت امام به من فرمودند که طلبههای دیگر را هم آموزش دهید تا آماده شوند و پستها را به عهده بگیرند که به تعداد زیادی از طلبه ها نیاز داریم تا پستهای سراسر کشور را به عهده بگیرند. بلافاصله آموزش رزمی طلاب را در زمینهای تختی شروع کردیم. طلبهها اول صبح نماز را به جماعت میخواندند پس از نرمش ، کارهای رزمی و جودو، کاراته و یوگا را به آنها آموزش میدادیم.
این آموزشها از دورههای سیصد، چهارصد نفری آغاز شد تا به 1500 نفر رسید و در مجموع نزدیک به پنج هزار طلبه را آموزش دادیم. از این تعداد برای پستهای سراسر کشور استفاده شد. تعداد زیادی از این افراد الآن در شهرهای کشور مشغول به فعالیت هستند.
تا چه زمانی مسؤولیت ستاد حفاظت از امام را به عهده داشتید؟
تا زمانی که قلب امام ناراحت شد و به تهران منتقل شدند تقریبا نزدیک به یک سال به طول کشید که هم مسؤولیت حفاظت امام و هم آموزش طلاب به عهده بنده بود. وقتی که امام قلبشان ناراحت شد و میخواستند به تهران منتقل شوند به آقای یزدی عرض کردم که از طرف من از امام عذرخواهی کنید و بگویید از طرفی من شش جراحی دیگر دارم که باید انجام دهم و از سوی دیگر قم را نمیتوانم ترک کنم. درسهایی را که قبلاً خوانده بودم داشتم فراموش میکردم، میخواستم درسهایم را ادامه دهم. عرض کردم خدمت امام الآن کسانی هستند که مسؤولیتها را به عهده بگیرند، کمیته و سپاه و مانند آن هم تشکیل شده، به بنده اجازه دهید «ضرب یضرب»ای را که خوانده بودیم دارد فراموش میشود به دنبال اینها برویم. بعد یک جلسه هم خدمت امام رفتیم و ایشان فرمودند اشکالی ندارد شما میتوانید به کارهای درسیتان برسید و دعا کردند. آقای یزدی هم دستخطی نوشتند و به ما دادند و مسأله تمام شد. از آْن پس مسؤولیت حفاظت از امام به سپاه و کمیته سپرده شد.
به هر حال در یکسالی که خطرناکترین دوران این انقلاب بود و دشمن سعی می کرد به امام صدمه بزند مسؤولیت حفاظت از ایشان با ما بود. اگر خدای ناکرده به امام آسیبی می رسید دیگر از انقلاب چیزی باقی نمیماند چون بقیه قدرت حفظ انقلاب را نداشتند. البته امدادهای الهی و دعای امام زمان(عج) ایشان و این انقلاب را حفظ کرد. به هر حال ایشان اگر صدمه میدید فاتحه همه چیز خوانده میشد و این افتخار نصیب ما شد که در این دوران یکساله که حفاظت از ایشان به عهده ما بود مشکلی پیش نیامد. البته مشکلاتی بود که برطرف شد. عدهای میخواستند کارهایی بکنند ولی نتوانستند. گاهی حتی بستههای حاوی بمب به دفتر میفرستادند. آقای سیدهاشم رسولی محلاتی که مسؤول استفتائات و نامهها بودند و الآن هم مسؤول استفتائات دفتر مقام معظم رهبری در تهران هستند چندبار بنده را خواست و گفت این پاکتها مشکوک است و من بررسی کردم و گفتم داخل اینها بمب است به محض اینکه سر آن را قیچی بزنی منفجر میشود. این گونه بسته ها را بیرون شهر از بین میبردیم.
در یک مرحلهای خبرنگاران خارجی در مقالاتشان نوشته بودند که بیت امام به هیچ وجه قابل رسوخ نیست، آنها نوشته بودند از گروههای بسیار کارکشته چریکی که سوابق بسیار زیادی در کارهای رزمی دارند برای حفاظت از امام استفاده میشود و این حفاظت غیرقابل نفوذ است. «و قذف فی قلوبهم الرعب» این رعب باعث این شده بود.
خاطره ای هم از دوران حفاظت از حضرت امام و مشکلات آن دارید؟
چند بار مسائلی پیش آمد که نمیخواهم همه را نام ببرم. گاهی مجبور می شدیم با برخی مسؤولان هم برخورد کنیم و محکم جلوی آنها بایستیم. مثلا اولین بار گارد جاویدان یکصد و پنجاه نفر را با اسلحه فرستاد تا جلوی امام رژه بروند. ما دم در جلوی آنها را گرفتیم و گفتیم باید اسلحههایتان را تحویل دهید. گفتند نه ما میخواهیم با اسلحه رژه برویم. گفتیم با اسلحه هیچکس نمیتواند وارد شود. گفتند فرمانده ما جناب تیمسار رحیمی است که البته چند سالی هم زندان رفته بود و با شاه مخالف بود و این نبود که تسلیم امام هم باشد. گفتم تیمسار هم حق ندارد با اسلحه وارد شود. گفتند تیمسار با اسلحه رفته، گفتم کجا رفته، گفتند به دفتر آقای توسلی رفته، در آن زمان آقای توسلی مسؤول ملاقاتها بود. گفتم به هیچوجه نمیگذارم وارد محل اقامت امام شوید، گفتم کدام یک از پاسدارهای محافظ اجازه ورود با اسلحه به تیمسار رحیمی داده است، گفتند خود آقای توسلی آمد و ایشان را برد و ما هم متوجه نشدیم. گفتم خیلی خوب حالا کسی حق ورود به اینجا را ندارد. آن موقع من یوزی به گردنم بود و کلت هم به کمرم. اول اسلحه ها را تحویل ندادند و گفتند تا تیمسار دستور نداده ما اسلحههایمان را تحویل نمی دهیم. من گفتم اول اسلحه تیمسار را میگیرم وقتی اسلحه خودش را بگیرم ناچار است به شما بگوید اسلحههایتان را تحویل دهید. رفتم جلوی در ایشان را دیدم که با آقای توسلی در حالی که گرم سخن گفتن هستند آمدند. به آقای توسلی گفتم آقای توسلی تیمسار اسلحه دارند، گفت داشته باشند ایشان از خودمان است. گفتم آقای توسلی شما مسؤول نوبت دادن برای ملاقاتها هستید، مسؤول حفاظت که نیستید، حفاظت با بنده است اگر از اسلحه ایشان تیری شلیک شود چه کسی جواب میدهد، گفت ایشان از خود ما است و زندان رفته و انقلابی است، گفتم آقای توسلی، تیمسار برای چه اسلحه خدمت امام ببرد، اسلحه را اینجا بگذارد و برود، گفت نه آقای مدنی شما کار به این کارها نداشته باشید و کار خودتان را انجام دهید. شیخ داخل شد و به تیمسار هم گفت داخل بیا ولی من با اسلحه یوزی زیر بغل تیمسار زدم و گفتم تیمسار برگرد، دست من روی ماشه است و از زبانه هم خارج است، تیمسار رنگ و رویش پرید، گفتم اسلحه نباید داخل برود که اگر برود من شلیک میکنم، دید که خیلی جدی هستم خودش را کنار کشید و اسلحهاش را تحویل داد. یکصد و پنجاه نفری که بیرون آماده رژه بودند150 اسلحه ام پی فایو و 50 قبضه ژ3 را تحویل دادند.
در تمام این مدت معمم بودید؟
در بیت امام برای حفاظت معمم نبودم اما در سطح شهر همواره معمم بودم. در عملیات هم با این لباس اقدام میکردم تا کسی از مخالفان شک نکند و پوشش خوبی هم برای مهمات و سلاح بود. در بیت امام با لباس رزم و یوزی و کلت حضور داشتم.
پس از رفتن امام به تهران این گروه حفاظت متشکل از روحانیان منحل شد؟
این گروه منحل نشد بلکه کارهای دیگر را به عهده گرفتند. آن موقع چریک بودند ولی پس از آن فرمانده سپاه، بسیج وکمیته شدند و کارهای نظامی در سراسر کشور را به عهده گرفتند.
جنابعالی چطور؟ فعالیتهایتان را کنار گذاشتید؟
آقای یزدی چند سالی که نایب رییس مجلس بودند اصرار کردند مسؤولیت دفترشان در قم را به عهده بگیرم. من به ایشان گفتم مشغول استراحت هستم چرا که هر سه ماه یکبار برای استخوانهای کمرم جراحی داشتم. ایشان گفتند با همین وضعیت هم راضی هستم، شما روزی یک ساعت به دفتر قم بیایید و امورات دفتر را به عهده بگیرید. ایشان گفتند روزی یک ساعت به دفتر بیایید و مشکلات مردم را حل کنید، ایشان آن موقع نماینده مردم قم و نایب رییس مجلس بودند. کار ایشان را به عهده گرفتم، ولی بعد که به قوه قضائیه رفتند با وجود این که از من خواستند به همکاریام ادامه دهم قبول نکردم و اجازه خواستم به درس و بحثم بپردازم. البته هنوز با ایشان جلسات فامیلی داریم و جمعه آخر هر ماه با خانواده در این جلسات شرکت میکنیم.
امروز طلاب را از نظر وضعیت جسمانی چگونه میبینید؟ به نظرتان تمرینهای نظامی جهت آمادگی برای ظهور امام زمان(عج) برای آنها ضرورت دارد ؟
آن آمادگی انشاءالله وجود دارد. آقایان هرجا که هستند اگر کارهای دنیایی سرگرمشان نکرده باشد همان حرفها، صحبتها و هدفها مد نظرشان هست. الآن کشور با یک روال قانونی و منظم در حال پیشرفت است از این رو فعلا احساس نمیکنیم که نقشی به عهده ما باشد، چون کسانی هستند که در همه عرصهها به خوبی هم انجام وظیفه کنند و ما هم اگر وظیفه داشته باشیم کوتاه نمیآییم. ااگر خدای نکرده ببینیم جایی کار میلنگد تا آخرین قطرات خونمان حاضریم در راه انقلاب و اسلام و فرامین رهبر معظم انقلاب انجام وظیفه کنیم.
پیش از انقلاب یا پس از آن با رهبر معظم انقلاب، آیتالله شهید بهشتی یا آیتالله مطهری مرتبط بودید؟
چون رهبر معظم انقلاب در قم نبودند و بیشتر در مشهد بودند با طلابی که در قم بودند صمیمیت بسیار داشتیم. اعضای جامعه مدرسین در جریان مستقیم کار ما بودند و همکاری هم میکردند؛ اما مقام معظم رهبری در قم نبودند یا تبعید و زندان بودند یا در محیط درسیشان در مشهد. آقای رفسنجانی هم همین طور، با ایشان اصلا آشنایی نداشتم و الآن هم خیلی با ایشان صمیمی نیستم حتی یک مقدار گله و شکایت هم از ایشان داریم که چرا با مقام معظم رهبری اینگونه رفتار کردند.
نسبت به رهبری کاملا ارادت دارم، ایشان روش بسیار متین، عالی، دنیاپسند و دورنگر و در مجامع بینالملل و شورای امنیت سخنرانی عالی داشتند، از سخنرانی ایشان در آنجا لذت بردم. به هر حال رهبری بسیار شایسته و آگاه و شجاع هستند و با اینکه در قم تماس چندانی با ایشان نداشتم اما در عمل نشان دادند که شایستگیهای خیلی خوبی دارند. انشاءالله باز هم همه از ایشان پشتیبانی کنند تا ایشان کشتی انقلاب را به صاحب اصلیاش امام زمان(عج) برسانند.
آقای احمدی نژاد هم که واقعاً خیلی فعالیت میکند و خالصانه کار میکند و من مطمئن هستم در این چند سال نهایت کوشش را برای اصلاح مملکت و آبرومندی انقلاب و نظام انجام داده و این برای ما بسیار ارزشمند است. من صد در صد به ایشان امیدوار هستم و با توجه به عنایات حضرت ولی عصر(عج) و پشتیبانیهای مقام معظم رهبری از ایشان امیدوارم روز به روز وضع کشور بهتر شود./916/گ401/ع